فرارو- محمود زمانی جمشیدی؛ پس از برگزاری راهپیماییها و تظاهرات گسترده در کشورهای اروپایی، چند کشور از آنها به صرافت دفاع از تشکیل دولت فلسطین میافتند. همزمان دادگاههایی در غرب تشکیل میشود تا با نمایش یک بوروکراسی ملالآورِ آییننامهای باز خود را دلسوز غزه نشان دهند. حقوقدانان و خبرنگاران و فعالان سیاسی و کنشگران اجتماعی جلسه پشت جلسه تعاریف منعندیشان از نسلکشی و ... را به نمایش میگذارند. سیاستمداران اروپایی در مجمع عمومی سازمان ملل برای غزه اشک میریزند و گریه سر میدهند. باشد آقایان و خانمهای اروپایی، گرفتیم، شما بسیار خوب و مهربانید و باز مأموریت مسیحایی دلسوزی برای ستمدیدگان جهان بر دوش شما قرار گرفته است.
به گزارش فرارو، پس از فوران اعتراضات و تظاهرات در غرب اینک کشورهای اروپایی اعلام آمادگی برای بهرسمیتشناختن فلسطین میکنند. آیا جز اینکه این پدیده را ناشی از نگرانی سیاستمداران اروپایی برای کاهش محبوبیت و شکست در انتخابات بدانیم کار دیگری میشود کرد؟ یا باید ایدئولوژی اروپا بهمثابۀ دایۀ مهربانتر از مادر و پرستار خیرخواه بشریت را باور کنیم؟
واقعیت این است که غرب همیشه دو نقش مکمّل هم را بازی کرده است: در وهلۀ نخست، و تا زمانی که حساسیت افکار عمومیِ «شهروند»ان اروپایی بیدار نشده، یا به کشتار مبادرت میورزد یا در کشتار معاونت و همدستی میکند یا هیچکاری هم که نکند دستکم سکوت میکند. اما آنگاه که طشت رسوایی از بام به زیر افتاد و حساسیت افکار عمومی (بخوانید رأیدهندگان و مالیاتدهندگان؛ چرا که در قاموس غرب تعریف انسان همین دو مولفه را دربرمیگیرد و بس) برانگیخته شد غرب چهرۀ رحیم و شفیق مسیحایی خود را نشان میدهد.
شاید گمان کنیم که غرب واجد چهرهای ژانوسی است، اما این گمان از بیخ و بن خطاست: غرب فقط یک چهره دارد و آن چهرۀ «رومی - سزاری» است. آن روی شبهمسیحایی فقط نقابی است برای پوشاندن آن رُخِ رومی – سزاری. در ترکیب سهبخشی غرب – فلسفۀ یونان، حقوق رومی و مسیحیت – مسیحیت صرفاً نقش یک نقاب انساندوستانه و جهانشمولانگار دروغین را بازی میکند. حتی باید دقیقتر گفت: مسیحیتِ غرب مسیحیتی رومی – سزاری است، مسیحیتی منطبق با انگارههای نژادی غرب و نقش تاریخیای که برای خود تعریف کرده و فلسفۀ تاریخی رومی – مسیحیاش.
اما تأخیر غرب در اعلام نسلکشی در غزه واجد سویهای باز مهمتر از اینهاست: هژمونی زبانی غرب. چیزها فقط تا وقتی وجود دارند یا فقط وقتی وجودشان شناخته میشود و بدل به گزاره میگردد که در «زبان غرب» - دیگریِ بزرگِ روزگار ما - صورتبندی شوند. آن همه دفتر و دستک و دیوانسالاریهای مضحک و کسالتآور غرب که این روزها شاهدشان هستیم و حتی صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هم پخششان میکند حامل یک پیام است: صدای ستمدیده فقط وقتی صدای یک «ستمدیده» است که در قالب نظم نمادین غربی (یکی از زبانهای غربی و توسط غربیها) بگنجد و بیان گردد. فقط پس از آن است که ما غربیهایِ مهربان شروع میکنیم به اظهار مهربانی و تشکیل پرونده دربارۀ اینکه نسلکشی در فلان منطقۀ غیرغربی رخ داده یا نه.
شصتهزار یا ششصدهزار یا هر چقدر کشته مهم نیست. مهم صورتبندی ستم و بیداد در قالب زبان غربی است. در همۀ این دادگاههای مضحک تنها یک چیز خودنمایی میکند: حساسیت اخلاقی جهان در قالب «زبان غربی» رسمیت مییابد و به رسمیت شناخته میشود و واجد وجود میشود. صدای ستم و ستمدیدهای که به زبان «عربی» یا «غیر غربی» فریاد سر دهد شنیده نخواهد شد. تا قبل از صورتنبندی شدن در ذهم و زبان اروپایی کأن لم یکن شمرده میشود. وجود یعنی توسط «غرب» ادراک شدن و بیان شدن. زبان هژمونیک غرب است که به پدیدهها پروانۀ وجود میدهد (چه هستیشناختی بنگریم چه معرفتشناختی). در اینجاست که باید گفت همۀ آن شعارها و وعدههای هابرماسی دربارۀ «ارتباط» بینالاذهانی جهانشمول جای خود را به ارتباط بینالاذهان اروپاییان و غربیها میدهد و پوک و پوچ و میانتهی از آب درمیآید و بدل به ابزار اعمال سلطۀ غرب میشود.
این منطق اوتیستی – درخودماندۀ – اروپاست که حتی در آبِ تفاهم و گفتگو و ارتباط و ... نیز تنها چهرۀ نارسیسیستی خودش را میبیند و بس. تا کی شود که صاحب این چهره در آب افتد و غرق شود، گرچه همراه با او همۀ جهانِ مبتلا به بیماریِ مهلک اروپا که از زمان یونان باستان شروع شده نیز غرق خواهد شد. به قول مارتین هایدگر، تاریخ فلسفۀ غرب – و همراه با آن تاریخ غرب – آغازی بد داشت و ازاینرو فرجامی بد نیز خواهد داشت، فرجامی که چهبسا فرجام تلخ همۀ بشر غیرغربی نیز خواهد بود. خشک و تر با هم میسوزند و عواقب فاجعهبار متافیزیک غربی گریبان مقصران و بیتقصیران را خواهد گرفت، و از قضا گریبان بیتقصیران را چهبسا بارها بیشتر.