شناسهٔ خبر: 74976775 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

[محمد صالح علا] قصۀ خرگوش و پیل

مولوی در دفتر سوم با عنوان «جدال کافران قوم سبا با پیامبران» تمثیلی را شعر کرده که از اسطوره‌های ایرانی ـ هندی برگرفته اما مشروح آن در کلیله و دمنه، بیشتر و پیش‌تر آمده.

صاحب‌خبر -

محمد صالح علا - ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات|

این بدان ماند که خرگوشی بگفت
 من رسـول ماهـم و با ماه جفـت 

این تمثیل را که مولوی نویسانده که:
اضطراب ماه گفتی و زلال
                         که بترسانید پیلان را شغال
قصۀ خرگوش و پیل آری و آب
                    خشیت پیلان ز مه در اضطراب

حالا ببینیم اصل ماجرا در «کلیله و دمنه»یعنی ماجرای خرگوش و فیل‌ها چه بوده است. در ولایتی از ولایات پیلان، امساک باران‌ها اتفاق افتاد. چنان که چشمه‌ها تمام خشک ایستاد و پیلان از رنج تشنگی، پیش ملک خویش بنالیدند. ملک پیلان مثال داد تا به طلب آب به هر جانب برفتند. آخر چشمه‌ای یافتند که آن را قمر خواندندی و آب بی‌پایان داشت. 

ملک پیلان با جملگی حشم و اتباع به قصد آب خوردن به سوی آن چشمه رفت و آن زمین خرگوشان بود و لابد خرگوش را از آسیب پیل زحمتی باشد. چنان که در جمله بسیاری از ایشان مالیده و کوفته گشتند.

 دیگر روز، جمله پیش ملک خویش رفتند. ملک خرگوشان گفت:«هر که در میان شما کیاستی و دهایی دارد، باید که حاضر شود تا مشاورتی فرماییم.»

 یکی از دهات ایشان، پیروز نام، پیش رفت و گفت:«اگر بیند ملک مرا به رسالت». ملک گفت: «در سداد و امانت و راستی و دیانت تو شبهتی نتواند بود، و ما گفتار تو را مصدق می‌داریم و کردار تو را به امضا می‌رسانیم. به مبارکی بباید رفت.»

پس پیروز بدان وقت که ماه، نور چهره خویش بر آفاق عالم گسترده بود، روان گشت. چون به جایگاه پیلان رسید، ملک پیلان را آواز داد از بلندی و گفت: «من فرستاده ماهم». پیل پرسید که: «رسالت چیست؟» گفت: «ماه می‌گوید تو که بر دیگر چهارپایان، خود را راجح می‌شناسی، در غرور عظیم افتاده‌ای. و کار بدانجا رسید که قصد چشمه‌ای کردی که به نام من معروف است و لشکر را بدان موضع بردی و آب آن تیره گردانیدی.

بدین رسالت تو را تنبیه واجب داشتم. اگر به خویشتن نزدیک نشستی و از این اقدام اعراض نمودی، فبها و نعمت. والّا بیایم و چشم‌هات برکنم و هرچه زارترت بکشم. و اگر در این پیغام به شک می‌باشی، این ساعت بیا که من در چشمه حاضرم.»

ملک پیلان را از این حدیث عجب آمد و سوی چشمه رفت و روشنایی ماه در آب بدید. مر او را گفت: «قدری آب به خرطوم بگیر». چون آسیب خرطوم به آب رسید، حرکتی در آب پیدا آمد و پیل را چنان نمود که ماه همی بجنبد.  بترسید و پیروز را گفت: «مگر ملک بدانچه من خرطوم در آب کرده‌ام، از جای بشد؟» گفت: «آری، زودتر خدمت کن». فرمان برداری نمود و  از او فرا پذیرفت که بیش آنجا نیاید و پیلان را نگذارد. بیچاره فیل‌ها که در ملک خود فریب خورده‌ فتنۀ خرگوشان‌اند.

محمد صالح علا - ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات|

این بدان ماند که خرگوشی بگفت
 من رسـول ماهـم و با ماه جفـت 

این تمثیل را که مولوی نویسانده که:
اضطراب ماه گفتی و زلال
                         که بترسانید پیلان را شغال
قصۀ خرگوش و پیل آری و آب
                    خشیت پیلان ز مه در اضطراب

حالا ببینیم اصل ماجرا در «کلیله و دمنه»یعنی ماجرای خرگوش و فیل‌ها چه بوده است. در ولایتی از ولایات پیلان، امساک باران‌ها اتفاق افتاد. چنان که چشمه‌ها تمام خشک ایستاد و پیلان از رنج تشنگی، پیش ملک خویش بنالیدند. ملک پیلان مثال داد تا به طلب آب به هر جانب برفتند. آخر چشمه‌ای یافتند که آن را قمر خواندندی و آب بی‌پایان داشت. 

ملک پیلان با جملگی حشم و اتباع به قصد آب خوردن به سوی آن چشمه رفت و آن زمین خرگوشان بود و لابد خرگوش را از آسیب پیل زحمتی باشد. چنان که در جمله بسیاری از ایشان مالیده و کوفته گشتند.

 دیگر روز، جمله پیش ملک خویش رفتند. ملک خرگوشان گفت:«هر که در میان شما کیاستی و دهایی دارد، باید که حاضر شود تا مشاورتی فرماییم.»

 یکی از دهات ایشان، پیروز نام، پیش رفت و گفت:«اگر بیند ملک مرا به رسالت». ملک گفت: «در سداد و امانت و راستی و دیانت تو شبهتی نتواند بود، و ما گفتار تو را مصدق می‌داریم و کردار تو را به امضا می‌رسانیم. به مبارکی بباید رفت.»

پس پیروز بدان وقت که ماه، نور چهره خویش بر آفاق عالم گسترده بود، روان گشت. چون به جایگاه پیلان رسید، ملک پیلان را آواز داد از بلندی و گفت: «من فرستاده ماهم». پیل پرسید که: «رسالت چیست؟» گفت: «ماه می‌گوید تو که بر دیگر چهارپایان، خود را راجح می‌شناسی، در غرور عظیم افتاده‌ای. و کار بدانجا رسید که قصد چشمه‌ای کردی که به نام من معروف است و لشکر را بدان موضع بردی و آب آن تیره گردانیدی.

بدین رسالت تو را تنبیه واجب داشتم. اگر به خویشتن نزدیک نشستی و از این اقدام اعراض نمودی، فبها و نعمت. والّا بیایم و چشم‌هات برکنم و هرچه زارترت بکشم. و اگر در این پیغام به شک می‌باشی، این ساعت بیا که من در چشمه حاضرم.»

ملک پیلان را از این حدیث عجب آمد و سوی چشمه رفت و روشنایی ماه در آب بدید. مر او را گفت: «قدری آب به خرطوم بگیر». چون آسیب خرطوم به آب رسید، حرکتی در آب پیدا آمد و پیل را چنان نمود که ماه همی بجنبد.  بترسید و پیروز را گفت: «مگر ملک بدانچه من خرطوم در آب کرده‌ام، از جای بشد؟» گفت: «آری، زودتر خدمت کن». فرمان برداری نمود و  از او فرا پذیرفت که بیش آنجا نیاید و پیلان را نگذارد. بیچاره فیل‌ها که در ملک خود فریب خورده‌ فتنۀ خرگوشان‌اند.