شناسهٔ خبر: 74481324 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

پیرپسر: پایان تلخ یا تلخی بی پایان؟ | ابوالفضل نجیب

صاحب‌خبر -

ابوالفضل نجیب، روزنامه‌نگار در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

نگٱرنده در اولین یادداشت خود با عنوان هیاهوها علیه پیرپسر در واکنش به هجمه ای که علیه فیلم به راه افتاده بود، نوشتم، «تجربه نشان داده نقاط عطف و تاثیرگذار در سینمای ایران  اغلب در تنوع و رویکرد به مضامین و موضوعات چالش برانگیز اتفاق می افتد. به زبان ساده ورود به قلمرو نبایدها که اغلب ریشه در واقعیت های تلخ اجتماعی دارد و یعنی از جایی که همواره زیر تیغ سانسور و ممیزی قرار داشته و دارد. در مقایسه با ویترین ساختگی و گل و بلبلی که نگاه رسمی اصرار در حقنه و القای آن دارد.

این که مخاطب این ویترین جعلی چه کسانی هستند نه معلوم است و نه حتی اهمیت دارد. و متاسفانه جریان غالب تولیدات سینمایی این چند ساله به نوعی روایتگر همان جامعه جعلی بوده و هنوز هم هست. منتهی با رویکرد سیکی خیالانه و الکی خوشانه که قرار است با اندک لودگی و شکلک و مسخره بازی  مخاطبان را به ورطه سرخوشی بیندازد. طوری که انگار در سیاره دیگری زندگی می کنند و از عوالم زمین و زمانی که در آن واقع، بی خبر هستند.

از قضا در چنین فضای خیالی و رویاپردازانه سروکله پیرپسر پیدا می شود. فیلمی در مقابل و تقابل با نگاه سرخوشانه  حاکم بر جریان غالب تولیدات این سال ها و درست همسو با جامعه ای افسرده و عبوس و عصبانی. اینچنین می شود که پیرپسر مثل پتکی بر سر بانیان وضع موجود کوبیده می شود.»

بعد از تماشای فیلم معتقدم مهمترین ویژگی فیلم براهنی پتانسیل و ظرفیت تأویل پذیری و تفسیرپذیری و تعمیم پذیری در چارچوب متن و هم برساخت و تحلیل فرامتن درباره جامعه ای بحران زده است. بحرانی فراگیر که از فردیت تا خانه و زوایای پنهان و آشکار جامعه را فراگرفته است.

آنچه تا کنون درباره فیلم نوشته شده، اگر چه از زوایای متنوع، اما التفات چندانی به تحلیل جهان فکری فیلم نداشته، تلاش من برای گریز از تکرار، معطوف به معنابخشی جنبه های فلسفی فیلم است.
از این زاویه رمز و راز ورود و تامل بر جهان فکری فیلم با تمرکز بر شخصیت غلام باستانی معنا پیدا می کند. این معنی معطوف به اهمیتی است که براهنی برای نقش غلام باستانی به عنوان پیام آور فیلم تعبیر کرده است.

منظور جمله ای است که پورشیرازی به نقل از براهنی درباره اهمیت نقش او در فیلم گفته است. یعنی جهان ذهنی مردی به تمام معنی هیچ انگار که هیچ ارزش قائم به ذات و باوری برای هستی قائل نیست تا او را به نمودی عینی از شر مطلق و به بیان قابل فهم تر تجسم مادی شخصیتی تبدیل کند که روح خود را به شیطان فروخته است. از این حیث که تمامی رذالت های پنهان و آشکار در او تجمیع شده است. او نه تنها به هیچ ارزش و معیار اخلاقی باور ندارد، که تمامی آدم های اطراف خود در جهت خاستگاه ها و هوای نفس استفاده و قربانی می کند. او در این راستا همه دستاوردهای بشری را نه تنها به سخره می گیرد که اعتبار التزام و پایبندی دیگران به مبانی و دستاوردهای اخلاقی بشر را ناشی از ناتوانی و ضعف می داند. تاکید و اشاره ای بر مهمترین مولفه نیچه.

اگر ابزوردیسم یا پوچ‌انگاری فرایند و نتیجه تعارض میل باطنی و طبیعی انسان به یافتن معنا و ارزش درونی در زندگی و ناتوانی در یافتن این معنا در دنیای پوچ و بی‌منطق تلقی کنیم، در خوش بینانه ترین حالت غلام باستانی تنها بارقه ای که برای معنابخشیدن به زندگی نشان می دهد، دلبستگی به رعنا است، و این ادعا که می خواهد با رعنا زندگی نابسامان خود را بسامان و به تعبیر اگزیستانسیالیستی به وجود ماهیت و معنابخشی بدهد. اما وقتی شکست این دلباختگی به تجاوز و کشتن رعنا منتهی می شود، آن اندک امیدی که می توانست به همدردی مخاطب با او منجر شود، به کلی رنگ می بازد و ادعای او را در حد حیله شیطانی تنزل می دهد.

مضاف بر این که پنهانی ترین لایه های شرارت ذاتی خود را به نمایش می گذارد. آنچه شخصیت غلام باستانی را فراتر از یک پوچ انگار به یک شخصیت مازوخیست و فراتر تمامن وانهاده وجود به شیطان نزدیک می کند، لذت حاصل از خشونت و دیگرآزاری است. در فصل سوم این جنبه از شخصیت او چه در ارتباط با کشتن و تجاوز به رعنا و بطور عینی در رابطه با علی و رضا بیشتر نمایان می شود. خنده های مدام و هیستریک غلام و بخصوص در کلام و در تلخ ترین اعترافات او از جمله اعتراف به تجاوز و کشتن رعنا با تکیه بر این که خوردمش او را از همه مرزهای معمول شرارت به شیطانی مجسم تبدیل می کند.

از این منظر پیرپسر یک اثر شبه فلسفی است درباره انسان و برساختی هیولاوار که موجودیت خود را از بی اعتبار کردن همه بنیان های ارزشی و اخلاقی و متکی به کامجویی و لذت یابی بی وقفه و اصالت دادن به قدرت و نفی و زیرپا گذاشتن و عبور از بدیهی ترین پیوندهای خونی تصویر می کند.

سوال اساسی درباره غلام باستانی این است آنچه او می کند آیا به تعبیر نیچه نشانه و دلالتی است بر بی ارزش شدن ارزش ها و یا تاکیدی است بر بی ارزشی ارزش‌ها.

آنچه از کنش ها و واکنش های غلام می توان استنباط کرد بر بی اعتباری ارزش ها دلالت دارد. این باور معطوف به گذشته تاریکی است که کوچکترین روزنه ای برای تابیدن در آن یافت نمی شود. او غاصب خانه ای است که با ریش گذاشتن به تملک خود درآورده، خلافکار آدم فروشی است که به قیمت اعدام دوستانش زنده مانده، او ظاهرن پدر دو فرزندی است که مادر یکی را به قتل رسانده و مادر دیگری از دست او متواری شده است.

او برای کامجویی از هر امکان و فرصتی استفاده می کند. او در طی حضور خود حتی یک کار مفید انجام نمی دهد، تمهیدی هوشمندانه برای دل کندن مخاطب از کمترین امید و همراهی و همدردی با او.
از این منظر گذشته و حال و فلسفه فکری غلام باستانی به تعبیری قابل لمس تر برساختی معجون وار از پوچ انگاری، نیست انگاری و سخیف ترین و نازل ترین و عامیانه ترین فهم از اپیکوریسم است.

توجه داشته باشیم قدرت و پول و دروغ گفتن و حتی برانگیختن حس ترحم اهرم های پیش برنده خاستگاه های لذت جویانه و کامیابی های جسمی غلام باستانی هستند. او در مواجهه با چالش های اصلی هم برای تصاحب رعنا و هم گذار از بحران قتل او در رویارویی با علی و رضا،  گام به گام و به ضرورت از این اهرم ها  استفاده می کند.

او برای تصاحب رعنا ابتدا از اهرم تطمیع استفاده می کند. با خرید ماشین لباسشویی و در گام بعد دادن پول مورد نیاز او و در ادامه به دروغ دادن وعده های فریبنده، و تا برانگیختن حس ترحم رعنا پیش می رود و در نهایت به اهرم قدرت و خشونت متوسل می شود. همین پروسه برای منصرف کردن علی و رضا برای یافتن راز گم شدن رعنا تکرار می شود. او ابتدا از وضعیت رعنا اظهار بی اطلاعی می کند. در ادامه سعی دارد دو برادر را با پول و فروش خانه تطمیع کند. در گام سوم می کوشد از موضع پدری حس ترحم دو برادر را برانگیزد. و در نهایت به اهرم قدرت متوسل می شود. او به ضرورت از آنچه بر سر قربانیان بیاورد ابایی ندارد. آنچه درباره تجاوز و به قتل رساندن رعنا و احساس توام با کامجویی و لذت از اعمال خشونت می گوید، او را به یک بیمار روانی تبدیل می کند. و آنچه درباره پدر واقعی رضا می گوید، فارغ از راست و دروغ بودن آن، وجهی دیگر از دیگرآزاری سادیستی او را نشان می دهد.

اگرچه شخصیت رضا نیز در ابتدا به نوعی می تواند برساختی ناقص از شخصیت غلام باستانی را تداعی کند، رضا در جایی در واکنش به دیالوگ غلام که می گوید دنیا را آدم های بد ساختند، می گوید تاریخ هم ثابت کرده بدی نتیجه می ده. این شباهت تا تصمیم نافرجام او برای کشتن پدر پیش می رود. در جای جای گفتگوهای او با علی رد کینه توزی و نفرت از پدر مشهود است. اما در نهایت این نگاه شرارت بار به نقطه عزیمت و در نهایت معنابخشی به زندگی او تبدیل می شود.

درست زمانی که نسبت به هویت واقعی خود دچار بحران و فروریختگی می شود. این بحران و نقطه عزیمت اگر چه باعث مرگ او می شود، اما به نوعی به او و بودن او معنا می بخشد. در واقع گام های اولیه این عزیمت را با پس زدن پول های پدر و اصرار برای کشف حقیقت گم‌شدن رعنا و همراهی با علی بر می دارد. پیرپسر از این زاویه نگاهی موازی و رندانه به لایحه های زیرین جامعه دارد. جامعه هویت باخته ای که در سطح دلبسته ظواهر و در عمق اتوریته شخصیت غلام را با ظاهری آراسته نمایندگی می کند.

این نگاه تلخ هر چند نسبت واقعی با جامعه زیرزمینی مورد نظر فیلمساز نداشته باشد، اما بر سردرگمی و اشفتگی جامعه روشنفکری اشاره دارد. دکتر صاحب کتابفروشی به علی می گوید اینجا نیاز به آدم کتابخوان و باسواد نداریم و فروشنده هرزه چشم را به او ترجیح می دهد. در گالری پاتوق زیرزمینی آنچه به چشم می آید کم و بیش ترجمان همان کتابفروشی شیک است. حضور علی در هر دو مکان وصله ناجور این مکان ها و آدم های آن است. بر خلاف آنچه علی را به شخصیت روشنفکر فیلم تعبیر می کنند، او تنها وصله ناجور این جماعت است که با اندک فهمی از دنیای اطراف خود در این چنبره گرفتار شده است. آنچه هم سبب این تک افتادگی شده الزامن نه به فهم نسبی او از کتاب هایی که خوانده که در پیوند عاطفی با جهان اطراف و کمی هم روحیه درونگرا و به تعبیری انفعال و آشفتگی او تاکید دارد.

در آخرین کنش های او برای نجات رضا که به کشتن غلام منجر می شود، تلاش او برای برخاستن از کف خون آلودی که باعث سر خوردن او می شود، هم بر دست و پاچلفتی بودن و هم آشفتگی او در مواجهه با شرایط بحرانی تاکید دارد.

پیرپسر در نمایش آنچه می توان به فلاکت و رذالت نوعیت انسانی و حتی جامعه ای ابتر تعبیر کرد موفق است. آنچه اما فراموش شده رسالت فیلمساز در قبال جامعه ای تا این اندازه سقوط کرده است.

انتهای پیام