شناسهٔ خبر: 74416931 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: طرفداری | لینک خبر

شعری از بنده (در خواب و رویا می‌رسد)

صاحب‌خبر -

به نام خدا

قالب:غزل

وزن: رمل مثمن محذوف 

.

آن پَری یک روز آخر بر رَهِ ما می‌رسد

بر لَبانِ خشکِ ساحل آبِ دریا می‌رسد 

.

عمرِ من از دست رفته لیک با یادش خوشم

با خودم گویم که او امروز و فردا می‌رسد 

.

ناامیدی را به خود من کرده‌ام خبطی بزرگ 

بعدِ سرمای زمستان فصلِ گرما می‌رسد

.

قلبْ بارانی شده در هجرتش لیکن بس است

بهرِ یاری کردنم خورشیدِ زیبا می‌رسد

.

هر سُروری کُنجِ خانه مانده اکنون بی صدا

حالیا وی با کلیدِ قفلِ در ها می‌رسد 

.

جز دَمی عاشق شدن در این جهان مقصود نیست

شاد باشم زان که مقصودم ز دنیا می‌رسد

.

در میانِ مردمان این عشق ننگین گشته است

گرچه با عشقش شَوَم من خوار و رسوا می‌رسد

.

این رسیدن هیچ وقتی واقعاً ممکن نبود 

زان وصالش پس فقط در خواب و رویا می‌رسد

.