شناسهٔ خبر: 74330630 - سرویس ورزشی
نسخه قابل چاپ منبع: طرفداری | لینک خبر

کتاب رود گولیت (۳۸)؛ عوامل روانی دخیل در فوتبال؛ شبی که بوی خون به مشام لیورپول رسید

فوتبال که فقط تمرین و آمادگی جسم نیست؛ گاهی عوامل روحی و ذهنیتی به همان اندازه اهمیت پیدا می‌کنند.

صاحب‌خبر -

طرفداری | در سی‌ و هفتمین قسمت از کتاب رود گولیت، خواندیم که در هنگام نیاز مبرم به یک گل لحظه آخری یا حفظ نتیجه، می‌توان ترفندهایی را برای خراب کردن بازی حریف به کار گرفت. به باور گولیت، این ترفندها هر چقدر هم که با خباثت انجام شوند، جزئی از بازی هستند. 

فصل دوازدهم: روانشناسی

احساساتی همچون اضطراب و اعتماد به‌ نفس شاید فرسنگ‌ها از هم فاصله داشته باشند، اما در زمین فوتبال به‌ شکل شگفت‌انگیزی به هم نزدیک‌اند. حضور مربیان روانشناسی در باشگاه‌های فوتبال روز به‌ روز متداول‌تر می‌شود. اگرچه امروزه این امر به‌طور کلی پذیرفته شده است، اما قبلاً نوعی تابو محسوب می‌شد و جلسات مشاوره به‌صورت مخفیانه برگزار می‌گردید.

مربی روانشناس

من همیشه درباره ارتباطم با تد تروست، که سبک درمانی فیزیکی به نام «هپتونومی» را پایه‌گذاری کرد، آشکارا صحبت کرده‌ام. در نتیجهٔ درمان‌های او احساس خوبی پیدا کردم و هرگز از این بابت ابایی نداشته‌ام. در میلان نیز ما در این زمینه از زمان خود جلوتر بودیم. آن‌ها تیمی از روانشناسان داشتند که در «میلانلو» با گروه بازیکنان در تعامل بودند و هیچ‌کس این را عجیب نمی‌دانست.

علاوه بر جلسات فردی که در صورت درخواست برگزار می‌شد، ما جلسات تیمی هم داشتیم. همه روی زمین دراز می‌کشیدیم و روانشناس می‌گفت: «چشمانتان را ببندید، از شکم نفس بکشید و یک قاب با خطوط مشکی را تصور کنید. تمام افکار منفی خود را درباره کارهایی که نمی‌توانید انجام دهید، داخل آن قاب مشکی قرار دهید. حالا همین کار را با یک قاب طلایی انجام دهید و به تمام کارهایی که می‌خواهید انجام دهید و خوب پیش می‌روند، فکر کنید». سپس او موسیقی متن فیلم «ارابه‌های آتش» را پخش می‌کرد.

هیچ مدرکی دال بر اینکه این کار کمکی کرده باشد، وجود ندارد؛ اما من می‌دانم که ما با میلان همه جام‌ها را بردیم و هرگز این کار را مسخره نکردیم. نظارت پزشکی در میلان اهمیتی بی‌نظیر داشت و سلامت روانی بازیکنان نیز بخشی از آن بود.

یکی دیگر از روانشناسان، روابط بین بازیکنان را در حین و اطراف جلسات تمرینی زیر نظر داشت. او در همه چیز دخالت می‌کرد. اگر دو بازیکن با هم اختلافی پیدا می‌کردند، فوراً میانجیگری می‌کرد و سعی داشت به ریشه‌های عمیق‌تر مشکل برسد و آن را حل کند. چون او همه چیز را از نزدیک زیر نظر داشت، از خارج شدن مسائل از کنترل جلوگیری می‌کرد. در این شرایط، اختلافات خیلی کم فرصت پیدا می‌کردند تا در رختکن شکل بگیرند.

من به ندرت چنین گروه بزرگ و یکدستی را تجربه کرده‌ام. ما هرگز فرصت تشکیل دسته‌جات را نداشتیم. روانشناس فوراً مداخله می‌کرد. همه چیز به هم پیوسته بود و کاملاً طبیعی به نظر می‌رسید. مارکو فن باستن و فرانک رایکارد در رختکن با من بودند، اما ما یک گروه هلندی در میلان تشکیل ندادیم. ایتالیایی‌ها با ما مانند خودشان رفتار می‌کردند و ما را در همه چیز - حتی خارج از میلانلو - مشارکت می‌دادند. اگر نمی‌توانستید خود را وفق دهید، شما به میلان تعلق نداشتید. برای جلوگیری از خطر خرید بازیکنی که با تیم سازگار نبود، آن‌ها قبل از هر چیز، شما را به‌طور کامل غربالگری می‌کردند. وقتی برای پیشنهاد انتقال با من تماس گرفتند، باشگاه بیشتر از خودم درباره‌ام می‌دانست.

در مورد فرانک رایکارد، باشگاه در ابتدا شک داشت؛ نه در مورد بازیکن، بلکه در مورد شخصیت او. او با آژاکس و آیندهوون قرارداد امضا کرده بود، به اسپورتینگ لیسبون فرار کرده بود و بعد به رئال ساراگوسا منتقل شده بود. آن‌ها بی‌وقفه از من و مارکو دربارهٔ فرانک سؤال می‌کردند. خوشبختانه ما همه را متقاعد کردیم که رایکارد یک دارایی ارزشمند برای میلان خواهد بود. او با قدرت، بصیرت، استقامت و توانایی گلزنی‌اش، حلقه‌ٔ گمشده تیم بود.

شما باید با ویژگی‌های باشگاه سازگار می‌شدید. چگونه به عنوان یک حرفه‌ای در رختکن رفتار می‌کردید؟ خارج از رختکن چطور؟ آیا اجتماعی بودید؟ هر فردی متفاوت است، اما باید با هم کار کنید. احترام متقابل یک اصل مهم بود. این یک جنبه کلیدی برای عملکرد تیمی است.

کاپیتان

کاپیتانی یک تیم، چیزی خاص است. شما نمایندهٔ بازیکنان هستید و در عین حال فردی هستید که آن‌ها، مربیان، هیئت‌ مدیره، مدیران، رسانه‌ها، اسپانسرها و هواداران به او مراجعه می‌کنند. در داخل و خارج از تیم، شما نماد اصلی هستید. برای اینکه یک کاپیتان خوب باشید، به حس مسئولیت‌پذیری نیاز دارید.

شما باید شخصیت مناسبی داشته باشید. یک کاپیتان می‌داند چگونه تمام عناصر را با هم هماهنگ کند. همه قادر به حمل مسئولیت در قبال تیم و عملکرد آن نیستند. شما باید حامی بازیکنان و باشگاه خود باشید. این یک وظیفه مهم است که اغلب تأثیر آن در خارج از زمین بیشتر از داخل آن است.

اینکه در چه پستی بازی می‌کنید واقعاً مهم نیست؛ در زمین فوتبال برای شروع بازی قرعه می‌اندازید و اگر چیزی برای گفتن یا توضیح دادن داشته باشید، می‌توانید به داور مراجعه کنید. این نقش در زمین، این روزها تقریباً منسوخ شده است، زیرا داوران دیگر به حرف بازیکنان گوش نمی‌دهند. همچنین مذاکره شما با مدیران یا هیئت‌ مدیره در مورد پاداش‌ها از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.

خاویر زانتی کاپیتان اینتر اهمیت کاپیتانی در فوتبال، فراتر از یک بازوبند است

کاپیتانی تیم ملی یک افتخار بزرگ‌تر است. شما نمایندهٔ کشور خود خواهید بود. آن بازوبند کاپیتانی نمادی از یک چیز خاص است، هرچند من معتقدم که همیشه باید به فردی داده شود که به‌طور طبیعی به عنوان رهبر در تیم ظاهر می‌شود. نباید هیچ اختلافی در گروه دربارهٔ این انتخاب وجود داشته باشد و کاپیتان باید گزینهٔ اول تیم باشد؛ در غیر این صورت به‌ سرعت اعتبار خود را از دست می‌دهد. به‌ طور طبیعی، با تجربه‌ترین اعضای تیم در اولویت قرار دارند. در اسپانیا، این یک قانون است که فردی که طولانی‌ترین مدت در باشگاه بوده است، کاپیتان شود.

من می‌دانم که انتخاب کاپیتان می‌تواند باعث بروز اختلاف در تیم شود. بنابراین خوب است که راهنمایی‌هایی از بالا وجود داشته باشد تا به این فرآیند کمک کند. در سال ۱۹۷۳، آژاکس سه جام اروپایی (که همان لیگ قهرمانان امروزی است) را برده بود. بازیکنان آژاکس به‌ جای انتخاب یوهان کرایوف، که در آن زمان موقعیتش بسیار محکم بود، پیت کایزر آرام، مسن‌تر و درون‌گرا را به عنوان کاپیتان جدید خود انتخاب کردند. چند هفته بعد، کرایوف راهی بارسلونا شد.

نیمکت‌نشینان

برای یک بازیکن، سخت‌ترین چیز قبول کردن نیمکت‌نشینی است. این یعنی باید به جایگاه دومی راضی باشید، در حالی که می‌دانید واقعاً به تیم اصلی تعلق دارید. یک مربی هرگز نمی‌تواند از نیمکت‌نشینان غافل شود، چرا که این کار منجر به اختلاف در گروه می‌شود.

بعضی از بازیکنان چلسی در فصل ۱۶-۲۰۱۵، شروع به شکایت کردند. ابتدا فقط نیمکت‌نشینان بودند، اما بعد بازیکنان تیم اصلی هم ناامیدی خود را ابراز کردند. با وجود اینکه چلسی مدام می‌باخت، ژوزه مورینیو به استفاده از تیم اصلی خود ادامه داد. او می‌خواست اعتمادش را به آن‌ها نشان دهد، اما نیمکت‌نشینان شروع به گلایه کردند که هرگز فرصت بازی پیدا نمی‌کنند؛ این یک معضل بزرگ برای یک مربی است. برنده شدن یک راه حل است، اما چلسی در حال برنده شدن نبود.

آن دسته از اعضای تیم که بازی نمی‌کنند، به توجه بیشتری نسبت به بازیکنان تیم اصلی نیاز دارند. نیمکت‌نشینان حیاتی هستند، زیرا با برنامه‌های فشرده امروزی، تکمیل یک فصل کامل تنها با یازده بازیکن غیرممکن است. باید نیمکت‌نشینان را آماده نگه داشت تا وقتی بازی می‌کنند، عملکرد خوبی داشته باشند. این کار در طول هفته انجام می‌شود. به نیمکت‌نشینان بفهمانید که به‌عنوان بخشی از تیم اهمیت دارند. در میلان، روانشناسان توجه ویژه‌ای به نیمکت‌نشینان داشتند.

همچنین شما به نیمکت‌نشینان نیاز دارید تا تیم اصلی را برای بازی بعدی آماده کنند. در میلان، ما اغلب بازی‌های تاکتیکی را با تیم اصلی در مقابل نیمکت‌نشینان انجام می‌دادیم. در باشگاه‌های دیگر، نیمکت‌نشینان تمام تلاش خود را می‌کردند تا توانایی‌هایشان را نشان دهند، اما در میلان اصلاً هدف این نبود. هدف، یک جلسه تمرینی تاکتیکی برای یازده بازیکن اصلی بود. مهم‌ترین چیز برای یازده بازیکن دوم این بود که نقش خود را به عنوان یک تیم تمرینی ایفا کنند تا به یازده بازیکن اصلی اجازه دهند تاکتیک‌ها را پیاده کنند.

هیچ‌کس جرئت نمی‌کرد در طول تمرین تاکتیکی، با صد درصد توان در برابر تیم اصلی بازی کند. اگر کسی این کار را می‌کرد، به او تذکر داده می‌شد و با بی‌توجهی با او برخورد می‌شد. از آنجایی که ما اغلب تیم اصلی را تغییر می‌دادیم، غیرمعمول نبود که من هم با نیمکت‌نشینان بازی کنم. هدف، بهبود تیم اصلی بود. اگر تیم اصلی آن آخر هفته برنده می‌شد، ما هم برنده شده بودیم.

هرگاه در برابر تیم اصلی بازی می‌کردم، هرگز صد درصد تلاشم را نمی‌کردم. آن بازی‌ها برای این نیستند که بهترین عملکرد خود را نشان دهید. گاهی اوقات بازیکنانی پیدا می‌شوند که در یک بازی تمرینی دیوانه‌وار بازی می‌کنند، اما وقتی برای بازی اصلی انتخاب می‌شوند، کاری انجام نمی‌دهند. اینکه در طول تمرین توانایی‌های خود را نشان دهید خوب است، اما در یک جلسه تمرینی تاکتیکی، هرگز.

مربیان لیگ برتری با تیم‌های بزرگ و پرشمار خود که گاهی به سی بازیکن می‌رسد، کار راحتی ندارند. بازیکنانی از هر گوشه دنیا، که هر کدام فرهنگ خاص خود را دارند. باید سعی کنید همه آن‌ها را راضی نگه دارید، به خصوص لازم است به فلان بازیکن بگویید چرا انتخاب نشده است. بعد از بار سوم، او می‌گوید: «این حرف‌ها خوب است، اما من فقط می‌خواهم بازی کنم». در نهایت، بازیکنان گله‌مند خواهند شد. مزیت چنین برنامه شلوغی این است که بیشتر بازیکنان می‌توانند انتظار داشته باشند در مقطعی شانس بازی پیدا کنند. سپس باید توانایی خود را نشان دهند، که شاید کار آسانی نباشد، زیرا وقتی به ندرت فرصت پیدا می‌کنید، فشار کار بسیار بیشتر است.

به همین ترتیب، نیمکت‌نشینان نیز در بازی‌های ملی هم فرصت بازی پیدا می‌کنند. فرصت‌ها زمانی پیش می‌آید که بهترین بازیکنان استراحت داده می‌شوند. شاید گفتن این حرف آسان باشد، اما باید سعی کنید به میدان بروید و جای آرین روبن، وسلی اسنایدر یا رابین فن پرسی را بگیرید. 

شرایط شخصی

شما تصور می‌کنید که یک زندگی خانوادگی با ثبات، شرایطی مناسب برای یک بازیکن است؛ اما هر کسی چنین چیزی را متفاوت تجربه می‌کند. مهم این است که احساس خوبی داشته باشید. برخی از باشگاه‌ها به بازیکنان جوان توصیه می‌کنند که زود ازدواج کنند: زندگی خانوادگی یک پایه آرامش‌ بخش و مکانی برای ایجاد یک روال منظم فراهم می‌کند. اما اگر همیشه با شریک زندگی خود بحث کنید، چه؟ یا اگر یک بچه کوچک در خانه داشته باشید که نیمه شب شما را بیدار نگه می‌دارد؟ تعیین یک قانون قطعی در این مورد دشوار است.

در میلان، آن‌ها به توانایی‌های شما به عنوان یک بازیکن و رفتارتان در رختکن نگاه می‌کردند، اما به زندگی شما در خارج از باشگاه نیز توجه داشتند. زندگی اجتماعی شما چگونه است؟ آیا به شهر می‌روید و وقت می‌گذرانید؟ آیا خانواده دارید؟ سرگرمی‌های شما چیست؟ عملکرد شما در تلویزیون چگونه است؟ این عوامل زمانی که میلان در حال بررسی به خدمت گرفتن من بود، اهمیت داشتند.

البته، باشگاه‌ها در طول دهه‌ها پیشرفت کرده‌اند. حتی اگر فقط شبکه‌های اجتماعی را در نظر بگیرید، زندگی نسبت به بیست - سی سال پیش تغییر کرده است. این روزها، ظاهر بسیار حیاتی است. برای مشهور شدن و پول کلان به دست آوردن، نیازی به استعداد زیادی ندارید. به کارداشیان‌ها نگاه کنید: نشانه‌ای از زمانه ما هستند. جوانان با این قهرمانان بزرگ می‌شوند و شما به عنوان باشگاه و سرمربی باید خواسته‌های هواداران را در نظر داشته باشید، بدون اینکه از نیاز به عملکرد درون زمین غافل شوید.

عملکرد باید در اولویت باشد. اگر کارهای دیگری دارید که می‌خواهید انجام دهید، اشکالی ندارد. لذت بردن از چیزهای خوب در زندگی مهم است: هدفون‌های گران‌قیمت، جدیدترین گوشی، لباس‌های شیک با کلاه‌های جذاب و خالکوبی‌های پیچیده، ماشین‌های سریع، آدم‌های زیبا؛ همه چیزهای سطحی که مردم دوست دارند با آن‌ها دیده شوند و هویت شما را منعکس می‌کنند. واقعاً اعتراض کردن به این طرز فکر فایده‌ای ندارد. این نسل جوان امروز است. زندگی ادامه دارد.

اگر می‌خواهید باشگاه شما بخشی از روند گذر زمان باشد، باید تغییر را بپذیرید، نه اینکه سعی در متوقف کردن آن کنید؛ به شرطی که عملکرد در زمین اولویت باقی بماند و برنده شدن، ترجیحاً به صورت تیمی، در رأس قرار گیرد. زیرا طبیعی است که اعضای خاصی از یک باشگاه با هم جمع شوند و گروه‌های کوچکی تشکیل دهند. حتی اگر با هم باشند، هر کدام برنامه خاص خود را دارند، زیرا پول زیادی در کار است. برای یک بازیکن سطح بالا، معاملات تجاری می‌توانند حتی سودآورتر از فوتبال باشند. باید به این بازیکنان فهمانده شود که این به خاطر فوتبال است که شرکت‌ها به آن‌ها علاقه‌مند هستند. اگر از این موضوع غافل شوند، جایگاه خود را در اوج هرم فوتبال از دست خواهند داد.

کنار آمدن با شهرت

کنار آمدن با شهرت و محبوبیت ناگهانی کار آسانی نیست. همه شما را می‌خواهند. آن‌ها هرگز چیزی به شما نمی‌دهند و فقط دست گرفتن دارند.

من مرتباً با بازیکنان جوانی ملاقات می‌کنم که به اوج رسیده‌اند و در حفظ تعادل خود یا کنار آمدن با مفهوم شهرت دچار مشکل هستند. همیشه بخشی از وقتم را به آن‌ها اختصاص می‌دهم و به نقدشان می‌پردازم، چون معمولاً این همان چیزی است که کمبودش حس می‌شود. من تجربه زیادی دارم و قصد ندارم چیزی را پنهان کنم.

مهم‌ترین درسی که باید یاد گرفت این است: جرئت «نه» گفتن را داشته باشید، حتی به نزدیک‌ترین افراد خود مانند والدین، برادران و خواهران. آن‌ها شما را متکبر، از خود راضی، یا خیانتکار به ریشه‌هایتان خطاب خواهند کرد، اما شما باید از خودتان محافظت کنید. این فقط یک نفر نیست که چیزی می‌خواهد. نه، یک صف کامل از افراد در آن بیرون است. اگر به خواسته‌های آن‌ها تن دهید، تمام روز مشغول خواهید بود، اما نه با بازی فوتبال، بلکه باید تمام انرژی و تمرکز خود را صرف آن‌ها کنید. اگر به یکی کمک کنید، نمی‌توانید بقیه را رد کنید. جرئت «نه» گفتن داشته باشید. به‌ خاطر این کار مورد انتقاد قرار خواهید گرفت، اما این چیزی است که باید یاد بگیرید با آن زندگی کنید. خودتان را دخالت ندهید، حتی اگر به خاطر آن دیگر دوستتان نداشته باشند.

نیمار نیمار، فوتبالیستی که به زندگی پر زرق و برقش شهرت پیدا کرد

امروزه سخت است که ستاره‌های جوان تحت تأثیر تغییر زندگی‌شان قرار نگیرند: آن‌ها مبالغ هنگفتی درمی‌آورند. وقتی جوان هستید، ماشین‌های سریع، خانه خوب، لباس‌های شیک و دوستان زیبا می‌خواهید؛ من همه این‌ها را درک می‌کنم. اما از خودتان بپرسید: آیا این برای حرفه‌ام خوب است؟ افراد خوبی که اطرافتان هستند، کسانی‌اند که جرئت مخالفت دارند. من میل به پیروی از توصیه‌های خانواده را درک می‌کنم. متأسفانه، قدرت انتقادی آن‌ها ممکن است جای بحث داشته باشد. یک فوتبالیست جوان همیشه شاهزاده خانواده است، هرگز نمی‌تواند کار اشتباهی انجام دهد، به خصوص به این دلیل که پول زیادی درمی‌آورد و سبک زندگی کل خانواده را ارتقا می‌دهد. اعضای خانواده احتمالاً یک مشاور تجاری مستقل را به عنوان یک مفت‌خور می‌بینند و می‌گویند: «این کار را بگذار به عهده برادر بزرگ‌ترت...».

دیگو مارادونا بهترین نمونه از این است که چقدر این قضیه می‌تواند به‌ شکل وحشتناکی اشتباه پیش برود. وقتی او از آرژانتین به بارسلونا آمد، یک قبیله کامل را با خود آورد: خانواده، دوستان، آشنایان، یک طایفه کامل. این کار محکوم به شکست بود. اطرافیان او در شهر حضور داشتند و دائماً حواس مارادونا را پرت می‌کردند. ناگهان این افراد دغدغهٔ اصلی او شدند و به سختی فرصتی برای کار اصلی‌اش، یعنی فوتبال بازی کردن باقی می‌ماند. او به اندازه کافی خوب بازی می‌کرد، اما تمرکزش روی اتفاقاتی بود که در خانه و خارج از زمین می‌افتاد. در ناپولی، آن‌ها سیاست متفاوتی داشتند و او مجبور شد تعداد آن‌ها را کم کند. سرانجام مارادونا یاد گرفت «نه» بگوید. در ناپل، مارادونا درخشان بازی کرد، زیرا دیگر مجبور نبود نگران اطرافیانش که تشنه شهرت بودند، باشد.

نیروهای مرموز در ورزش

بارسلونا یک ویژگی غیرعادی دارد که می‌تواند با ده بازیکن بهتر از یازده بازیکن بازی کند. در حالی که آن‌ها با یازده نفر همه را از میدان به در می‌کنند، وقتی فقط ده نفر در زمین هستند، انگار انرژی مضاعفی پیدا می‌کنند، زیرا متوجه می‌شوند برای بردن باید حتی بهتر عمل کنند.

هنگام آماده شدن برای یک مسابقه، یک سؤال حیاتی مطرح است: وقتی در مقابل یازده بازیکن قرار می‌گیرید و فقط ده نفر در تیم دارید، برنامه شما چیست؟

آیا می‌خواهید دفاع خود را تا حد امکان فشرده کنید؟ چون بازی کردن در برابر ده بازیکنی که یک بلوک دفاعی عظیم تشکیل داده‌اند، برای تیم حریف سخت‌تر از یازده بازیکنی است که برای کسب سه امتیاز بازی می‌کنند. اما نه، وقتی تعداد بازیکنان بارسلونا به ده بازیکن می‌رسد، آن‌ها مسیر مخالف را در پیش می‌گیرند، فشار را حتی بیشتر می‌کنند و در دفاع نفر به نفر بازی می‌کنند. این شگفت‌انگیز است، زیرا نیاز به انضباط بسیار سخت‌گیرانه‌تری دارد؛ خیلی بیشتر از زمانی که یازده نفر در تیم هستند.

وقتی این اتفاق برای تیم شما می‌افتد، بلافاصله آن را حس می‌کنید. یک انگیزهٔ خودکار به شما می‌دهد. عجیب است، انگار یک دنده کشف‌ نشده دیگر دارید. ناگهان بازیکنان را می‌بینید که به‌ جای سه متر فاصله، نیم متر فاصله دارند، بازیکنان برای نگه داشتن توپ در بازی سُر می‌خورند، خطاهای بیشتری می‌بینید، واکنش‌های بیشتری به تصمیمات داور، آن‌ها یکدیگر را کمی بیشتر تشویق می‌کنند و وقتی شوتی از راه می‌رسد، به جای کنار کشیدن بدن‌شان، مستقیم رو به توپ می‌ایستند، حتی اگر بدانند این کار دردناک خواهد بود.

آیا واقعاً نیروهای مرموزی در کارند؟ یا فقط مسئله ذهنیت است؟ وقتی یک تیم ناگهان در پانزده دقیقه آخر یک بازی، یک اختلافِ گل بزرگ را جبران کرده و پیروزی را از آن خود می‌کند، چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا بوی خون به مشامش می‌رسد؟

بوی خون

مثال کامل تیمی که بوی خون به مشامش رسید، لیورپول در سال ۲۰۰۵ است: فینال لیگ قهرمانان در استانبول مقابل میلان. با پیروزی ۲-۰ در نیمه اول، به نظر می‌رسید این بازی برای ایتالیایی‌ها و با حضور ستارگانی مانند مالدینی، کافو، نستا، استام، گتوزو، پیرلو، کاکا، کرسپو، شوچنکو و سیدورف، مشکلی نخواهد داشت؛ اما در ابتدای نیمه دوم، لیورپول یک حمله همه‌ جانبه را آغاز کرد که در پانزده دقیقه اول، سه گل به ثمر رساند. در نهایت انگلیسی‌ها برنده شدند، زیرا بازیکنان میلان آنقدر دستپاچه شده بودند که در ضربات پنالتی، سه پنالتی را از دست دادند.

وقتی لیورپول اندکی پس از نیمه اول، یک گل زد و نتیجه ۳-۱ شد، من ناگهان احساس کردم که اتفاقی در حال رخ دادن است. یک حس عجیب و غیرقابل توصیف. می‌شد ترس را در میان ایتالیایی‌های حاضر در ورزشگاه حس کرد؛ درست مانند حیوانی که ترسیدن را تشخیص می‌دهد. بازیکنان میلان نیز این را به‌طور غریزی حس کردند. چرا؟ وقتی گل می‌زنید، نوعی قدرت جمعی آزاد می‌شود و ناگهان به خودباوری می‌رسید. این همان حسی است که وقتی وارد مکانی می‌شوید و جو آن خوب یا بد است، به شما دست می‌دهد. بدون اینکه کسی چیزی بگوید، شما آن را حس می‌کنید. وقتی ترس را در حریفان خود حس می‌کنید، چنان انرژی و اعتماد به‌ نفسی به شما دست می‌دهد که انگار روح از جسم‌تان پر می‌کشد و غریزه کنترل را به دست می‌گیرد.

 

20 سال از معجزه استانبول گذشت؛ پنجمین قهرمانی لیورپول در لیگ قهرمانان اروپا با غلبه بر میلان در ضربات پنالتی

من چیزی مشابه را در مسابقات قهرمانی اروپا در سال ۱۹۸۸ تجربه کردم. ما در یک بازی گروهی به شوروی باختیم و روس‌ها در فینال هم قوی‌تر بودند. تا اینکه نتیجه ۱-۰ و بعد ۲-۰ شد. مخصوصاً نحوهٔ گلزنی فن باستن روی گل دوم؛ می‌شد فهمید که دیگر اشتباهی نمی‌تواند رخ دهد. حتی وقتی آن‌ها یک پنالتی گرفتند هم همین‌طور بود. فن بروکلن بسیار با اعتماد به‌ نفس بود: او دقیقاً می‌دانست که ایگور بلانوف کدام گوشه را هدف قرار خواهد داد.

این نوع چیزها را در مهدکودک می‌بینیم. یک گروه از بچه‌هایی که تازه راه رفتن را یاد گرفته‌‌اند در یک اتاق قرار دهید، یک ماشین اسباب‌ بازی وسط بگذارید و آن‌ها را به حال خود رها کنید. نتیجه، هرج‌ و مرج و بقای اصلح است. این نوع رفتار یک مسئله غریزی است. اگر شما از خود اضطراب یا اعتماد به‌ نفس ساطع کنید، اطرافیانتان آن را درک می‌کنند. اگر تمام روز سر به زیر در مدرسه راه بروید، صد درصد قربانی خواهید شد.

آیا تیم بد قلق واقعاً وجود دارد؟ خب، حتی بهترین باشگاه‌های جهان هم تیمی دارند که بیشتر از همه از آن می‌ترسند. در زمان من در میلان، آن تیم ورونا بود. منچستریونایتد اغلب به لیورپول نمی‌بازد. تشخیص دلیل آن سخت است، زیرا دلیلی وجود ندارد. این واقعاً یک مسئله احساسی است. به نوعی، این باشگاه‌ها نمی‌توانند یکدیگر را تحمل کنند و شما هر بار قبل از بازی با خود می‌گویید: این بار موفق می‌شوند. اما در نهایت هرگز موفق نمی‌شوند؛ تا اینکه یک روز واقعاً موفق می‌شوند؛ همانطور که لیورپول فصل گذشته منچستریونایتد را از لیگ اروپا حذف کرد تا به یک‌ چهارم نهایی صعود کند.

پدیدهٔ غیرعادی دیگر این است که برخی تیم‌ها یک هفته عملکردی فراتر از حد خود دارند و سپس هفته بعد در دیداری با یک تیم در خطر سقوط، شکست می‌خورند و انگار با نصف توان بازی می‌کنند. ما در میلان دائماً با حریفانی روبرو می‌شدیم که صد درصد تلاش خود را می‌کردند و اغلب کمی فراتر از حد مجاز بازی می‌کردند. برای باشگاه‌هایی مانند آن‌ها، بازی با میلان سخت‌ترین مسابقه سال بود. البته این باعث می‌شد ما حتی قوی‌تر و شکست‌ناپذیرتر شویم. به طرز عجیبی، وقتی به سمپدوریا نقل مکان کردم و با همان باشگاه‌ها بازی می‌کردیم، اثری از آن روحیه جنگندگی که قبلاً در برابر میلان داشتند، باقی نمانده بود.

در حالی که ما در میلان با مشکل مواجه می‌شدیم، در سمپدوریا به راحتی بر حریفان غلبه می‌کردیم. طبیعتاً این پرسش برایم مطرح می‌شد: چطور ممکن است؟ این تفاوت محسوس باورنکردنی بود و یک حس بسیار عجیب داشت. من سال قبل با میلان در مقابل شما بازی کردم و آن موقع خیلی خشن‌تر بازی می‌کردید.

اینجا مبحث ذهنیت مطرح است. شما می‌دانید که وقتی در مقابل یک تیم بهتر بازی می‌کنید، اگر می‌خواهید شانسی برای کسب امتیاز داشته باشید، باید عملکرد خود را ارتقا دهید. در مقابل، وقتی با یک تیم ضعیف‌تر بازی می‌کنید، تمایل دارید فکر کنید که بازی آسان خواهد بود. اولی همیشه آگاهانه است؛ دومی ناخودآگاه است. رکورد گلزنی من طی یک فصل در میلان، ۹ گل بود؛ در سمپدوریا ۱۶ گل زدم. نه به این دلیل که ناگهان بهتر بازی می‌کردم؛ نه، در سمپدوریا مدافعان فضای بسیار بیشتری به من می‌دادند. در میلان، حریفتان همیشه به شکلی آزاردهنده به شما نزدیک بود.

این فصل ادامه دارد...