شناسهٔ خبر: 74159475 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

زنان جنگ‌زده‌ی هتل هما: می‌فهمید یک زن وقتی خانه‌اش را از دست می‌دهد چه حسی دارد؟!

صاحب‌خبر -

آسیه توحیدنژاد، انصاف نیوز: این گزارش خلاصه‌ای از روایت دو-سه زن تهرانی‌ست، لیلا، ساحل و فاطمه، که خانه‌هایشان در جنگ آسیب دید و حالا در هتل ساکن شده‌اند. آن‌ها از شرایطشان در هتل، پاسخگویی مسئولان، رفت‌و‌آمدهایشان برای گرفتن پرداخت‌های وعده داده شده، وضعیت فعلی خانه‌هایشان و روز واقعه گفتند.

یکی از همسایگان آپارتمان لیلا و ساحل 9 مرداد به خبرنگار انصاف نیوز اطلاع داد که شهرداری مبلغی بیش از 300 میلیون به صورت چک روز به همسایگانش که زودتر اقدام کرده‌اند پرداخته است و این موضوع باعث رضایتشان شده.

حضور همراه با اطلاع خبرنگار در هتل جنگ‌زدگان: احتمالا ناممکن

به دیدار لیلا در رستوران هتل هما رفتم. خبری از تفتیش وسایل من یا دیگران نبود. کارت ملی‌ام را گرفتند و اجازه دادند بِرَوَم. مسئول رستوران هتل وقتی فهمید خبرنگارم و می‌خواهم با آدم‌های بیشتری مصاحبه کنم اجازه نداد و از من خواست که با مدیر هتل یا حراست هماهنگ کنم. مدیریت هم چند روز بعد گفت که باید با ستاد مدیریت بحران هماهنگ شود. به جای ادامه‌ی این ماموریت احتمالا ناممکن به روایت لیلا، ساحل و فاطمه، زنی که خانه‌اش در خیابان صابونچی تخریب شده بود اکتفا کردم.

لیلا زنی پنجاه و چند ساله است و در اثر شرایط جدید زندگی‌اش تحت فشار روحی بسیار زیادی قرار دارد. آرام و قرار نداشت و عصبانی است. زمین و زمان را فحش می‌دهد و می‌گوید که انگار هیچکس جوابگوی آن‌ها نیست. خانه‌ی او و ساحل همان خانه‌ی معروف کنار زندان اوین در خیابان احمدپور است.

از یک زندگی، فقط یک ساک لباس در هتل همراهش بود

به اتاق لیلا رفتم. فضای خوب و تمیزی بود اما خانه نبود. لیلا بود و یک ساک لباس و چند نخ سیگار! از خانه‌ی آشفته‌اش و اسباب زندگی آسیب دیده‌اش همین‌ها را با خود آورده بود. مابقی یا پرت شده‌اند یا زیر خاک در خانه‌ای که هنوز در و پنجره‌ی کاملی هم ندارد باقی مانده‌اند. چایی دم کرده است و به من هم تعارف می‌کند. سیگار جدیدی روشن می‌کند.

350 میلیون بازسازی + بن خرید وسایل خانه

هر روز همراه همسایه‌هایش به آپارتمانشان می‌روند تا قدری شرایط را بهتر کنند. آب وصل است اما خبری از آب گرم نیست. آسانسور هم چند روزی هست که برای تعمیرش آمده‌اند. گاز هم هنوز ندارند. پولی هم هنوز به آن‌ها نداده‌اند: «اگر پول بدن یا کنترات یه تعداد کارگر بیان حداقل خونه یه مقدار جمع میشه! حالا شهرداری قرار شده فردا(9 مرداد) یه بخشی از پولمون رو بده!»

یکی از همسایه‌های همین آپارتمان 9 مرداد به خبرنگار انصاف نیوز اطلاع داد که شهرداری مبلغی که بیشتر از 300 میلیون تومان بوده را 9 مرداد با چک روز پرداخت کرده است.

هزینه‌ی بازسازی خانه‌ی او را 350 میلیون برآورد کرده بودند. شهرداری قول پرداخت 250 میلیون بن برای خرید وسایل خانه را هم به آن‌ها داده. مبلغ را منصفانه نمی‌داند اما به پرداخت هرچه سریع‌تر همین مبلغ و بازسازی خانه‌اش راضی است.

بانک ملی به موساد وام داد ولی به من کمکی نکرد!

او مستمری‌بگیر بانک ملی‌ست. از بانک ملی هم درخواست کمک کرده بود اما جواب درخوری نگرفته بود. به کنایه به شایعه‌ای که در فضای مجازی چرخیده بود اشاره می‌کند: به موساد وام 4 درصد داده برای پهباد ساختن بعد من الان چند روزه میرم دم در اتاق آقایون فقط وعده وعید میدن!

از لیلا پرسیدم خواسته‌اش از مسئولان چیست: زندگی‌ام رو به من برگردونید. آرامش رو بهِم برگردونید.

نقل قول یکی از کارکنان هتل

یکی از کارکنان هتل می‌گوید: «بعضی‌ها واقعا حالشون بده! حتی نمی‌تونستن غذا بخورن! یه پیرزن، پیرمردی دیشب اومده بودن اصلا نمی‌تونستن هیچی بخورن! ما تلاش می‌کنیم باهاشون ارتباط برقرار کنیم، سر به سرشون بذاریم که با روی خوش از رستوران برَن. این کار منه بالاخره.» تعداد دقیق مهمانان را نمی‌گوید چون اول اجازه‌ی مدیریت را می‎‌خواست، اما بین حرف‌هایش اشاره می‌کند که حدودا برای 150 نفر هر وعده غذا درست می‌کنند. او می‌گوید کارکنان هتل هما نیز طی جنگ و روزی که ستاد فرماندهی را زده‌اند روزهای سخت و ترسناکی را گذرانده‌اند.

«دخترم ترک یه موتوری و با زحمت خودش رو به من رسوند»

لیلا از روز انفجار هم برایم گفت. وقتی صدای انفجار تمام شده به زحمت و با حال بد از راه‌‌پله که پر از خرده شیشه و تاریک بوده خود را به بیرون رسانده. دخترش با ماشین تلاش کرده وارد محدوده شود اما اجازه نداده‌اند. آخر با التماس گذاشته‌اند ترک یک موتوری به آن منطقه بیاید و مادرش را پیدا کند. وقتی هم او را پیدا کرده مادرش سوار یک موتور و خودش هم سوار یک موتور، از آن محدوده بیرون و بعد به بیمارستان رفته‌اند.

«خیلی هم باهاشون کلنجار بریم و پیگیر بشیم خوب نیست. اونام آدمَن»

در رستوران با فاطمه همراه دخترش که منتظر شام نشسته بودند چند جمله‌ای حرف زدم. معلم بود و خانه‌اش در خیابان صابونچی تخریب شده بود. او بنظر آرام‌تر از ساکنین آپارتمان خیابان احمدپور است. از پیگیری‌هایش که می‌پرسم می‌گوید: «خیلی هم باهاشون کلنجار بریم و پیگیر بشیم خوب نیست. اونام آدمَن دیگه. نتیجه نمیده.»

دخترش می‌گوید ماشین‌ها را هم به پارکینگ برده‌اند و قرار است بیمه مبلغی بپردازد.

ساحل، همسایه‌ی لیلا، شرایطش با او فرق چندانی ندارد، کمی عصبانی‌تر است. شاید چون از مصاحبه‌های بی‌فایده خسته شده است. پرداخت محدودی هم به ساحل بابت انداختن شیشه‌های خانه‌اش شده بود. این مبلغ حدود 50 میلیون تومان بود. لیلا می‌گوید «انگار فقط هزینه‌ی خودِ شیشه‌ها را تامین می‌کنند نه پنجره‌ها را.»

«می‌تونی بفهمی وقتی یه زن خونه‌اش از دستِش میره چه حسیه!»

می‌شود با ساحل همدردی کرد: شما خانمی می‌تونی من‌و درک کنی. می‌تونی بفهمی وقتی یه زن خونه‌اش از دستِش میره چه حسیه! من خونه‌ام رو می‌خوام.

از صدای کولر هتل هم می‌ترسم

دلگیر است از اینکه «چرا کسی حالشان را نپرسیده است؛ چرا کسی حتی به دروغ نیامده گزارشی از وضعیت زندگی‌شان بگیرد و لااقل با آن‌ها همدردی کند» و می‌گوید: «کدوم مسئول اومد بگه ما هم برای شما غمگینیم؟! شما نمی‌دونید ما چقدر جسد و آدم سوخته دیدیم! ما الآن یه جورایی موجی‌ایم! تپش قلب و اضطراب نمیذاره بخوابیم. صدای کولر هتل هم برام ترسناکه. نمیذاره بخوابم. می‌ترسم.»

«بعد انفجار آب هم دست ما ندادَن»

ساحل حال روحی و جسمی خوبی ندارد. انتظار داشته علاوه بر مشاوری که به جنگ‌زدگان خدمات ارائه می‌دهد یک پزشک عمومی هم آن‌ها را ویزیت می‌کردخ و حالشان را می‌پرسیده است. او از شیوه‌ی برخوردی که پس از حمله و چند روز اول با آن‌ها شده بود نیز دلخور است: «یه چادر ستاد بحران گذاشته بودن اونجا. بیچاره اون خانم مامورش حتی آب نداشت به ما بده! فقط ما رو بغل می‌کرد که آرومِمون کنه بنده خدا! آب هم همسایه‌ها به ما دادند.»

انفجار وسط روز اتفاق افتاد اما یهو همه جا تاریک شد | هر بار فکر می‌کنم شب بود

روز واقعه را برایم تعریف می‌کنند. لیلا می‌گوید: «ظهر بود اما یهو اینقدر همه جا تاریک شد هر بار تعریف می‌کنم فکر می‌کنم شب بوده.»

ساحل از خودش و همسایه‌شان می‌گوید: «خانم ما تو یه توالت ایرانی زنده موندیم. خیلی عجیب بود. همه جا ریخت جز اونجا. نمی‌دونی چه حسیه وقتی فک می‌کنی ممکنه هر آن بمیری! آرزوت این باشه که بچه‌ات از اون خونه بره بیرون! فقط بچه‌ات زنده بمونه. بالای جایی که من خوابیده بودم سوراخ شده یعنی اگر چند ثانیه دیرتر فرار می‌کردم معلوم نبود الآن زنده باشم یا نه.»

«انتظار یه لیوان آب داشتم به جاش تیربارون گذاشتن در خونه‌» | فضا امنیتی شد

ساحل هم شنیده که قرار است 350 میلیون برای بازسازی بپردازند و بن خرید وسایل خانه هم بدهند: «آخه مگه تو خونه‌ی من امرسان داغون شده که حالا با بُن برَم امرسان بخرم!»

به او گفتم هرچند حرف‌هایش ناحق نیست ولی فعلا از مطالبات حداقلی‌اش بگوید. جواب داد: «ببین خانم من اصلا خواسته‌ای نداشتم. من اول انتظار یه لیوان آب داشتم! وقتی حداقل‌ها رو ندادن الآن میگم همه رو بگم! بعد انفجارا که اومدیم بیرون یه لیوان آب دست ما ندادَن! تیربارون گذاشتن در خونه‌مون! فقط به ما گفتن فرار کنید. حتی آمبولانس‌ها اون موقع مجروح‌ها رو سوار نکردن. همسایه‌ها به ما آب دادن. ما رو تو پارکینگشون راه دادن و آرومِمون کردن.

به او می‌گویم در آن دقایق فضا امنیتی شده! پاسخش این است که «به هر حال می‌شد رفتار بهتری با آن آدم‌های ترسیده کرد.»

همسر ساحل زمان حمله تازه عمل قلب کرده بوده است اما با این حال زن همسایه‌ی مسنِشان را به دوش کشیده و بیرون بُرده. حالا هم حالش خیلی خوب نیست.

از او راجع به گروه‌های جهادی می‌پرسم که گفته می‌شود به خانه‌ی جنگزده‌ها می‌روند و در تمیزکاری به آن‌ها کمک می‌کنند: «فقط روز عاشورا اومدن راه پله‌ها رو تمیز کردَن.»

شناسنامه‌ی ساحل در این اتفاق گم شده است: «تنها کاری که برای من کردن و واقعا ازشون ممنونم این بود که تو هتل همون روزای اول زنگ زدن گفتن مامور ثبت احوال هست بیا شناسنامه‌ات رو بگیر.»

ساحل هم مانند لیلا در رفت و آمد میان ارگان‌ها و سازمان‌ها ناامید و عصبانی گیج شده بود.

انتهای پیام