شناسهٔ خبر: 74114502 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

نخبگان از بحران توجه می‌گویند؟

صاحب‌خبر -

دانیل ایمِروار، ژورنالیست، مطلبی با عنوان «What if the Attention Crisis Is All a Distraction» در سایت نیویورکر نوشته است که متن آن با ترجمه‌ی نسیم حسینی منتشر شده است.

«همه از بحران توجه می‌گویند: اینکه دیگر نمی‌توانیم رمان بخوانیم، پای سخنرانی بنشینیم یا حتی پنج دقیقه روی یک موضوع متمرکز بمانیم. اما اگر خود این اضطراب، این هشدارهای پی‌درپی درباره‌ی نابودی تمرکز، همان حواس‌پرتی واقعی باشد چه؟ دانیل ایمِروار، استاد تاریخ دانشگاه نورث‌وسترن، با استناد به شواهد تاریخی، روان‌شناختی و رسانه‌ای نشان می‌دهد آنچه امروز «بحران توجه» نام گرفته، بیشتر بازتاب یک تغییر نسلی و فرهنگی است. شاید این بحران، نه فاجعه‌ای شناختی، بلکه واکنشی از سوی کسانی است که دیگر نمی‌توانند توجه ما را جلب کنند.

دانیل ایمِروار، نیویورکر— برای بهترین فیلم‌های سال جوایزی هست، ولی کسی به بهترین ویدئوهای تیک‌تاک جایزه نمی‌دهد. و این خیلی حیف است، چون سال ۲۰۲۴ چند شاهکار کوچک در خود داشت. شاهکار yojairyjaimee@ بازسازی یک‌دقیقه‌ای و بی‌نقص صحبت‌های کانیه وست (که این روزها «یه» صدایش می‌کنند) در سال ۲۰۰۹ بود. شاهکار ۱۲‌ثانیه‌ای accountwashackedwith50@ یک ظرف توت‌فرنگی با تزئین شکلات را از زاویه‌دید نوازندۀ ساکسیفون یک گروه آر اند بی به تصویر کشیده بود.

notkenna@ هم در شاهکار هفت‌ثانیه‌ای خود با تمهیدات مضحک و کم‌هزینه‌ای سگی را در حال پرواز با جارو نشان می‌داد. این گوهرهای اینترنتی همان چیزی هستند که پاتریشیا لاک‌وودِ شاعر نامشان را «یاقوت کبود لحظه» گذاشته بود، گوهرهایی که هر یک توجه را به‌ شکلی عجیب و خیره‌کننده به خود جلب می‌کنند.

فقط بیش‌ازحد به آن‌ها خیره نشوید. اگر هر ویدئوی تیک‌تاک بارقه‌ای از خلاقیت باشد، تماشای طولانی‌مدت تیک‌تاک مثل این است که ساعت‌ها به آتش‌بازی چشم دوخته باشید. این برای سلامتی‌تان خوب نیست، هست؟ در سال ۲۰۱۰، نیکلاس کار، نویسندۀ حوزۀ فناوری، در کتاب کم‌مایه‌ها: اینترنت با مغز ما چه می‌کند1 که از نامزدهای نهایی جایزۀ پولیتزر بود این دغذغه را پیشگویانه مطرح کرد. کار در این کتاب می‌نویسد «اینترنت انگار دارد توان من برای تمرکز و تأمل را ذره‌ذره می‌خراشد».

او می‌گوید که خواندن متن‌های طولانی مدام برایش مشکل‌تر می‌شود. کار از یکی از دانشجویان ممتاز رشتۀ فلسفه صحبت می‌کند که حتی بورسیۀ رودز را هم گرفته بود، اما اصلاً کتاب نمی‌خواند و در عوض تا می‌توانست از گوگل اطلاعات جمع می‌کرد. کار با لحن تهدیدآمیزی تأکید می‌کند که چنین دانشجویی «بیشتر قاعده به ‌نظر می‌رسد تا استثنا».

کار آغازگر سیل آثار در این زمینه شد. پرخواننده‌ترین آثار دربارۀ نابودی توجه عبارت‌اند از انحراف‌ناپذیر2 از نیر ایال، تمرکز از دست رفته3 از یوهان هاری، کار عمیق4 از کال نیوپورت، و در اهمیت کاری نکردن 5 از جنی اودل. خودِ کار کتاب تازه‌ای به نام ابَرشکوفایی6 دارد که در آن نه‌فقط به حواس‌پرتی‌های ناشی از اینترنت، که به تمام آسیب‌های روانی آن می‌پردازد. کار می‌نویسد ما دچار «چندپارگی هشیاری» شده‌ایم و جهانمان را «اطلاعاتْ درک‌ناپذیر کرده‌است».

کافی است یکی از این کتاب‌ها را بخوانید تا توی دلتان خالی شود. اما دو کتاب دیگر که بخوانید، آن بچۀ تخس و بدبین درونتان بیدار می‌شود. آیا منتقدان از قدرت آشفته‌سازی ذهنی هر چیزی، از پیانو گرفته تا پوسترهای رنگارنگ، به وحشت نیفتاده‌اند؟ مگر در یکی از بخش‌های بلند فایدروس افلاطون ندیدیم که سقراط نوشتن را مخرب حافظه می‌دانست؟

مقالۀ دغدغه‌مندانۀ ناتانائیل هاثورن در سال ۱۸۴۳ را طور ویژه‌ای دوست دارم. هاثورن دربارۀ ظهور فناوری‌ قدرتمندی هشدار می‌دهد که متولدانِ پس از آن توانایی مکالمۀ بالغانه را نخواهند داشت. او پیشگویی می‌کند که آدم‌ها به‌جای رفتن به مکان‌های عمومی دنبال گوشه‌ای خلوت خواهند گشت، بحث‌هایشان به جدل‌های تند‌و‌تیز ختم خواهد شد و «تعاملات انسانی را سرمایی کشنده فرو خواهد نشاند». می‌پرسید نگرانی هاثورن چه بود؟ جایگزینی شومینه با اجاق آهنی.

کار می‌گوید درست است که در گذشته دربارۀ چیزهایی هشدار داده‌ایم که امروزه چندان هم نگران‌کننده نیستند، اما این تا چه حد می‌تواند خیالمان را راحت کند؟ ابزارهای دیجیتالیِ امروز به‌وضوح اعتیادآورتر از فناوری‌های قدیم هستند. حتی از روی گلایه‌های گذشتگان هم می‌توان به وخامت اوضاع فعلی پی برد. شاید منتقدان حق داشته‌اند که، مثلاً، تلویزیون را خطرناک بدانند. اگر اکنون تلویزیون به نظرمان خطری ندارد، معنی‌اش این است که رسانه‌های امروزی بسیار بدترند.

از انتشار کتاب کم‌مایه‌ها پانزده سال می‌گذرد. حالا با کتاب دیگری مواجهیم که شاید پیچیده‌ترین اثر در این حوزه باشد: آوای دلفریب 7 اثر کریس هِیز، مجری شبکۀ ام‌‌اس‌ان‌بی‌سی. هِیز به طولانی‌بودن قدمت این نگرانی‌ها اذعان دارد. او اعتراف می‌کند که بعضی از این نگرانی‌ها، مثل نگرانی‌هایی که در دهۀ پنجاه میلادی دربارۀ کتاب‌های کمیک وجود داشت، اکنون خنده‌دار به نظر می‌رسند. اما بعضی‌هایشان هم به‌نظر پیشگویانه هستند، مثل اولین اخطارها دربارۀ سیگار. هیز می‌پرسد «گسترش شبکه‌های اجتماعی جهانیِ همه‌جا حاضر و به‌شدت درهم‌تنیده بیشتر به کتاب‌های کمیک شبیه است یا سیگار؟».

سؤال بسیار خوبی است. اگر نظرات شکاک‌ها را جدی بگیریم، چقدر از استدلال‌ کسانی که فناوری را فاجعه‌بار می‌دانند درست است؟ به گمان هیز، آن‌قدر درست هست که شدیداً نگرانمان کند. هیز می‌نویسد «ما کشوری داریم پر از بلندگو، دیوارهای صوتیِ خفه‌کننده، نورهای رقصان کازینوهای ۲۴ساعته، که هر هفت روز هفته به ما چشمک می‌زنند، و همگی جزئی از نظامی هستند که با ظرافت تمام برای ربودن توجه ما و کسب منفعت طراحی شده‌اند». شفاف‌اندیشیدن و درست صحبت‌کردن در چنین شرایطی «مثل این است که سعی کنید در کلوب استریپ‌تیز به مراقبه بپردازید». موردی که هیز مطرح می‌کند تأمل‌برانگیز، آگاهی‌دهنده و نگران‌کننده است. ولی آیا مجابمان هم می‌کند؟

تاریخ مملو از مرثیه‌سرایی علیه حواس‌پرتی است. نورها و رقاص‌ها مشکل جدیدی نیستند. اما نکتۀ مهمِ بحث‌های قدیم دربارۀ حواس‌پرتی این است که آن‌ها واقعاً بحث بودند. همه فکر نمی‌کردند آسمان دارد به زمین می‌آید، و معترضان سؤال‌های بجایی می‌پرسیدند: آیا توجه‌کردن واقعاً خوب است؟ توجه‌کردن چه کسانی را به هدفشان می‌رساند؟

چنین پرسش‌هایی در قرن هجدهم، و هم‌زمان با ظهور کالای مخرب جدیدی به نام رمان، مطرح شد. درحالی‌که منتقدان امروزی بابت ناتوانی ما در خواندن رمان‌های بلند تأسف می‌خورند، زمانی خیلی‌ها همین کتاب‌ها را هله‌هولۀ ذهن می‌دانستند.

ویسیموس ناکس، کشیش کلیسای آنگلیکان، شکایت داشت که «رمان‌ها توجه‌ها را چنان عمیق به خود جلب می‌کنند و چنان لذت پرشوری می‌بخشند که ذهن، به‌محض اینکه به آن‌ها خو گرفت، دیگر نمی‌تواند به وظیفۀ دردناک مطالعۀ جدی تن دهد». توماس جفرسون هشدار داده بود که خوانندگان به‌محض آنکه گرفتار افسون رمان -«این زبالۀ محض»- شوند تحمل «مطالعۀ مفید» را از دست می‌دهند. آن‌ها دچار «تخیل بیش‌ازحد، قوۀ تشخیص ضعیف، و بیزاری از همۀ امور زندگی واقعی» خواهند شد.

ناتالی ام. فیلیپس، استاد دانشگاه اهل انگلستان، در کتاب خود به نام حواس‌پرتی8 توضیح می‌دهد که نویسندگان محبوب دیدگاه‌های متفاوتی داشتند. این نویسندگان مطمئن نبودند که حواسِ جمع هم چیز خوبی باشد. شاید ذهن برای انجام کارش به کمی این‌سو و آن‌سو پریدن هم نیاز داشته باشد. ولگرد9(۱۷۵۰ تا ۱۷۵۲) و بیعار10(۱۷۵۸ تا ۱۷۶۰)، دو مجموعه‌مقاله نوشتۀ ساموئل جانسون، از پرسه‌زنی ذهنی استقبال می‌کنند. جانسون مدام خواندن کتابی را شروع می‌کرد و دوباره زمین می‌گذاشت. وقتی دوستی از او پرسید که آیا واقعاً کتابی را که ادعا کرده «نگاهی به آن انداخته» به پایان رسانده یا خیر، جواب داد «نه آقا! مگر شما کتاب‌ها را از اول تا آخر می‌خوانید؟».

فیلیپس تریسترام شندی را سمبل توجه چندکانونی معرفی می‌کند، قهرمان رمان زندگی و عقاید آقای تریسترام شندی11 اثر لارنس استرن که بین سال‌های ۱۷۵۹ تا ۱۷۶۷ منتشر شد. رمان با لحظۀ بسته‌شدن نطفۀ تریسترام آغاز می‌شود. سؤال ناگهانی مادرش -«تو را به خدا، عزیزم، یادت نرفته ساعت رو کوک کنی؟»- درست در لحظۀ اوج لذت جنسی پدرش، تریسترام را به‌طور مادرزادی حواس‌پرت کرد. حتی اسم او هم حاصل حواس‌پرتی است. اسمش قرار بود تریسمِگیستوس باشد، اما ندیمه‌ای که مأمور شده بود اسم نوزاد را به کشیش بگوید تمرکزش را از دست داده و فقط هجای اولِ اسم را به یاد آورده بود. تریسترام این داستان غم‌انگیز را با چندین و چند جملۀ معترضۀ گوریده‌درهم و نقطه‌چین‌های پی‌درپی تعریف می‌کند.

تریسترام در هیچ‌یک از ۹ جلد آشفتۀ رمان موفق نمی‌شود زندگی‌اش را تعریف کند. بااین‌همه، افکارِ سرخوشانۀ او برای خوانندگان جذاب و گیراست. به قول فیلیپس، شاید در شرایطی که مراجع سنتی تمرکز گسست‌ناپذیر را طلب می‌کنند افکار تریسترام برای خوانندگان هم رهایی‌بخش باشد. کتاب پرسش و پاسخ مذهبی فرقۀ آنگلیکان که زیاد به آن رجوع می‌شود می‌پرسد «پیش‌نیاز درستْ مناجات‌کردن چیست؟» و جواب می‌دهد «توجه کامل، بدون پریشان‌شدن ذهن».

فرهنگ لغات ساموئل جانسون اشاره می‌کند که فعل to attend معانی متعددی دارد. معنی اول آن، توجه‌کردن، با معنی دوم، یعنی مثل خدمتکار در خدمت کسی بودن، مرتبط است. کِیلب اسمیت در کتاب تیشۀ تورو12، که شرحی متأخر بر تاریخ توجه در آمریکای قرن نوزدهم است، این نکته را به‌طور شفاف مطرح می‌کند. اندیشمندان قرن‌هاست که در پی راهی برای گریز از حواس‌پرتی هستند. اما مخاطبانِ بلندترین فریادها برای دعوت به توجه‌کردن همواره زیردستان، دانش‌آموزان و زنان بوده‌اند. فرماندهان نظامی برای آنکه سربازانشان را وادار کنند صاف بایستند فریاد «خبردار» سرمی‌دهند! هنر توجه نوعی نظم شخصی است، اما این هنر راهی برای تربیت دیگران هم هست.

تا قرن نوزدهم، اَشکال شدید تمرکز که لازمۀ زندگی صنعتی بود عده‌ای را نگران کرده بود. ژان-اتیِن دومینیک اسکیرولِ روانکاو اختلال جدید «وسواس افراطی»13 را معرفی کرد، که درست مثل ADHD امروزی به مد روز تبدیل شد. اسکیرول وسواس افراطی را اختلال شاخص مدرنیته می‌دانست. هرمان ملویل این مفهوم را ایدۀ اصلی موبی دیک قرار داد، داستانی که در آن تمرکز وسواس‌گونۀ کاپیتان اهب بر نهنگ سفید تباهی به بار می‌آورد. هیپنوتیزم، که فرم شدید تمرکز است، موجب نگرانی‌های فراوانی شد.

این پُل لافارگ، داماد کوبایی کارل مارکس، بود که دلواپسی برای توجه را با طرحی سیاسی تلفیق کرد (مقالات او به‌تازگی توسط نیویورک ریویو بوکس بازنشر شده است). لافارگ در دهۀ ۱۸۸۰ معتقد بود که تمرکز بر کار خود و سرکوب غرایز فطری خویش فضیلت نیست، بلکه بیشتر مثل این است که «نقش ماشینِ» حاکمان ستمگر را بازی کنیم. لافارگ مُصر بود که آگاهی انقلابی به معنی به‌رسمیت‌شناختن «حق تنبلی» است. کارگران جهان راحت باشید.

نهضت مقاومتی با ایده‌های لافارگی را تصور کنید که جوانان را با نسخه‌های ممنوعۀ «تریسترام شندی» به خدمت بگیرد. ولی آیا اصلاً می‌خوانندش؟ من برای شاگردانم نصف تعداد صفحاتی را تعیین می‌کنم که بیست‌وچند سال پیش در دورۀ لیسانس برایمان معین می‌کردند، و استادان زیادی لزوم چنین کاهشی را حس کرده‌اند. آدام کوتسکو، استاد الهیات، می‌نویسد «بیش از ۱۵ سال است که در کالج علوم انسانی کوچکی تدریس می‌کنم و انگار در پنج سال اخیر یک نفر ورق را برگردانده. هر چیزی که بیشتر از ۱۰ صفحه باشد دانشجویان را مرعوب می‌کند و به نظر می‌رسد متن‌های کوتاه ۲۰ صفحه‌ای را بی‌آنکه چیزی از آن بفهمند رها می‌کنند».

دیدگاه نویسندگان قدیم دربارۀ مزایای توجه هرچه که بوده، بدبین‌های امروزی معتقدند که اکنون مشکل فرق کرده است. حالا انگار آن‌قدر که کتاب‌ها ما را می‌خوانند ما کتاب‌ها را نمی‌خوانیم. به‌خصوص تیک‌تاک در این کار استاد است. شما فقط اسکرول می‌کنید و تیک‌تاک -از روی رفتارتان و شاید اطلاعات دیگری که از گوشی‌تان برداشته- به چیزهایی که مجذوبتان می‌کند پی می‎برد. تونی فادل، یکی از خالقان آیفون، می‌گوید «بیشتر وقت‌ها با عرقی سرد از خواب می‌پرم و به این فکر می‌کنم که این چه بود ما به دنیا آوردیم؟».

کریس هیز، به‌عنوان مبنای کار، به مناظرۀ آبراهام لینکلن با استیون اِی. داگلاس در دهۀ ۱۸۵۰ اشاره می‌کند: سه ساعت نطق متقابل درباب موضوع خطیر برده‌داری. هیز در عجب است که سخنان آن چقدر غامض و لایه‌لایه بوده و پر بوده است از «عبارت‌های معترضه و تودرتو، با نظراتی که در آغاز هر جمله تا حدی رونمایی می‌کنند، سپس مدتی رهایشان می‌کنند و بعداً برمی‌گردند سراغشان». هیز در این فکر است که مخاطبان لینکلن و داگلاس چه «طاقتی برای تمرکز» داشته‌اند.

تعداد این مخاطبان در آن زمان بسیار زیاد بود. آیا رأی‌دهندگان امروزی هم برای چنین سخنرانی‌ای سرودست می‌شکنند؟ هیز می‌گوید احتمالاً نه. اکنون اطلاعات «در تکه‌های بسیار کوتاه‌تر و کوچک‌تر» منتقل می‌شوند و «حفظ تمرکز سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود». هیز از نزدیک شاهد این قضیه بوده است. او در شرح روشنگر خود از پشت‌صحنۀ اخبار تلویزیون کابلی از خبرنگاران باملاحظه‌ای می‌گوید که در تلاش برای حفظ ببیندگان حواس‌پرتشان خود را سبک کرده‌اند.

تصاویر پرزرق‎وبرق، صداهای بلند، تغییر سریع عناوین خبری و گزارش‌های تحریک‌آمیز حکم جرینگ‌جرینگ دسته‌کلیدی را داشتند که برای جلب‌توجه سگ تکان می‌دهیم. هرچه بینندگان بیشتری از طریق اپلیکیشن‌ها اخبار را دنبال کنند، تکان‌دادن آن دسته کلید برای برنامه‌سازان تلویزیونی سخت‌تر می‌شود.

این وضعیت، از جهاتی، تقصیر ماست، چون کل این نظام بر مبنای انتخاب‌های خودِ ما می‌گردد. اما این انتخاب‌ها همیشه هم به اختیار خودمان نیستند. هیز بین توجه اختیاری و توجه اجباری تمایز قائل می‌شود. ما روی بعضی چیزها به انتخاب خودمان تمرکز می‌کنیم، اما توجه‌کردن به بعضی چیزها به خاطر سیم‌کشی‌های مغزمان است و دست خودمان نیست. ابزارهای دیجیتال به پلتفرم‌های مجازی اجازه می‌دهند این گروه دوم را به خدمت بگیرند، یعنی به‌جای پرداختن به خواسته‌های والاتر، به امیال غیرارادی‌مان بپردازند. الگوریتم‌ها آنچه می‌خواهیم را در اختیارمان می‌گذارند نه -به قول هری فرانکفورت فیلسوف- «آنچه را که می‌خواهیم بخواهیم».

رسیدن به آنچه می‌خواهیم، نه آنچه می‌خواهیم بخواهیم، می‌تواند شعار روزگار ما باشد. هِیز یادآوری می‌کند که این فقط سازمان‌ها نیستند که دست روی غرایز پست‌تر ما گذاشته‌اند. کاربران شبکه‌های اجتماعی نیز ازآنجاکه می‌توانند فوراً بازخورد دریافت کنند یاد می‌گیرند که چطور توجه‌ها را جلب کنند. چند سال قبل، دونالد ترامپ، ایلان ماسک و کانیه وست تقریباً هیچ وجه اشتراکی با هم نداشتند. ولی حالا شهرت‌طلبی‌شان آن‌ها را به نسخه‌های مختلف یک شخصیت واحد بدل کرده است: ترولِ توجه‌طلب. و ما، علی‌رغم میل باطنی‌مان، نمی‌توانیم از آن‌ها چشم برداریم.

هیز می‌نویسد قسمت دردناک ماجرا اینجاست که تغییر اقلیم، چیزی که واقعاً باید رویش تمرکز کنیم، «از قوای توجه ما می‌گریزد». بیل مک‌کیبن، نویسنده و کنشگر، به هیز می‌گوید «این معضل همیشه وجود داشته که خطرناک‌ترین مسئلۀ این سیاره نامرئی، بی‌بو و بی‌مزه است و حقیقتاً هیچ ربط مستقیمی به شما ندارد». گرمایش جهانی نقطۀ مقابل کانیه وست است: می‌خواهیم به آن توجه کنیم، اما نمی‌کنیم.

به عقیدۀ هیز، مشکل «سرمایه‌داری توجه» است که بر روان مصرف‌کنندگان همان تأثیر انسانیت‌زدایی را می‌گذارد که سرمایه‌داری صنعتی بر جسم کارگران. سرمایه‌داران توجه برای جلب‌توجه ما از چیزهای فریبنده کمک نمی‌گیرند، بلکه آن را بارها و بارها با ترفندهایی شبیه به ماشین قمار می‌ربایند. آن‌ها با ما مثل تماشاچی برخورد می‌کنند تا یک فرد مستقل، «به ذهنمان رسوخ می‌کنند» و ما را ترسان و لرزان به حال خود می‌گذارند. هیز می‌نویسد «غلبۀ ما بر ذهنمان در هم شکسته است. مقیاس تحولی که در حال تجربه‌اش هستیم حتی از تصورات وحشت‌زده‌ترین منتقدان نیز بسیار وسیع‌تر و ژرف‌تر است».

نکتۀ مشکل‌ساز دربارۀ کل این بحث این است که اگرچه ما به‌راحتی از «بازه‌های توجه» حرف می‌زنیم، این بازه‌ها چیزی نیستند که روان‌شناسان بتوانند، مستقل از بافتار و در طول زمان، آن‌ها را اندازه بگیرند. علاوه‌براین، پژوهش‌هایی که راجع‌به مضرات ظاهریِ کار با گوشی هوشمند بر توانایی‌های شناختی انجام شده‌اند به نتایجی متناقض و غیرقطعی دست یافته‌اند. اختلال کم‌توجهی-بیش‌فعالی فراوان شده است. ولی علتش چیست؟ خود بیماری بیشتر شده یا تشخیص آن؟ در ایالات متحده بهره‌وری نیروی کار و درصد جمعیتی که تحصیلات دانشگاهی چهارساله یا بیشتر دارند در عصر اینترنت افزایش یافته است.

کاهش ظاهری میزان مطالعه هم موضوع چندان ساده‌ای نیست. فروش کتاب چاپی ثابت مانده و فروش کتاب صوتی رو به افزایش است. مرکز ملی آمار آموزشی به‌تازگی متوجه افت توانایی خواندن در کودکان آمریکایی شده است، بااین‌حال بیشترِ این افت هم‌زمان با همه‌گیری کرونا بوده و در مقایسه با سال ۱۹۷۱، که مرکز شروع به سنجش نمرات کرد، نمرات خواندن بچه‌ها همچنان به همان خوبی یا بهتر از آن‌هاست.

اگر تکالیف درس‌های خواندنی در دانشگاه‌های برتر کوتاه‌تر از قبل شده، شاید به این علت است که دانشجویان امروزی بیش‌ازحد اهل رقابت ‌هستند و سرشان شلوغ‌تر است، وگرنه استعدادشان کمتر نیست (و اصلاً قدیم‌ترها چند نفر از دانشجویان واقعاً کل متن معین‌شده را می‌خواندند؟). پافشاری نیکلاس کار در سال ۲۰۱۰ چطور که می‌گفت دانشجویی که بورسیۀ رودز دارد و کتاب نمی‌خواند از آیندۀ پساباسواد خبر می‌دهد؟ آن دانشجو در اعتراض به نویسندۀ دیگر می‌گوید «معلوم است که کتاب می‌خوانم!». او اکنون مدرک دکتری‌اش را از آکسفورد گرفته و خودش دو کتاب نوشته است.

دهه‌ها پس از ظهور اینترنت، چشم‌انداز رسانه‌ای هنوز در چرندیات کلیپ‌های سه‌ثانیه‌ای جنسی، بچه‌گربه‌ها و آدم‌هایی که از ترامپولین می‌افتند و تبلیغات شرط‌بندی ورزشی بینشان محو نشده است. حقوق‌دانی به نام تیم وو در کتاب سوداگران توجه14 می‌گوید جادۀ حواس‌پرتی یک‌طرفه نیست. بله، کسب‌وکارها با زرق‌وبرقی‌ترین جاذبه‌های ممکن توجه ما را می‌ربایند، ولی مردم به آن‌ها عادت می‌کنند و یاد می‌گیرند نادیده بگیرندشان. گاهی هم پسشان می‌زنند که شاید به همین خاطر است که مراقبه، پرنده‌نگری، و صفحۀ گرامافون‌های قدیمی محبوب شده‌اند.

درحقیقت، مؤسسات فناوری معمولاً کاربران را با وعدۀ کاستن از حواس‌پرتی‌ها جذب می‌کنند، آن‌هم نه فقط از دردسرهای روزمره، مثل پرداخت قبوض و برنامه‌ریزی سفر، بلکه حتی از هجوم مزاحمت‌های آنلاین. تبلیغات متنی گوگل و فیلترهای ایمیل امکان گریز از هرزنامه‌ها و پاپ‌آپ‌های اولیۀ اینترنتی را فراهم کرد. آنچه اپل را به یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های جهان تبدیل کرد ارائۀ سادگی بود.

علاوه‌براین‌ها، حواس‌پرتی نسبی است: انحراف توجه از یک چیز به معنی توجه‌کردن به چیزی دیگر است. و هر استدلالی مبنی بر حواس‌پرت‌شدن آدم‌ها باید با این واقعیت آشکار کنار بیاید که خیلی‌ها با علاقۀ تمام ساعت‌ها به نمایشگرهای خود خیره می‌شوند. خواندن اخبار بد در فضای مجازی اگر مطالعۀ مشتاقانه نیست پس چیست؟ مردم ممکن است در جاهایی قادر به تمرکز نباشند، اما به‌وضوح در جای دیگر از پسش برمی‌آیند.

یکی از جاهایی که مردم موفق می‌شوند تمرکز کنند سینما است که در عصر باروک خود به سر می‌برد. فیلم «بروتالیست»15، از برندگان گلدن گلوب امسال، بیش از سه‌‌ونیم ساعت است. بین سال‌های ۱۹۹۳ تا ۲۰۲۳، میانگین طول زمانیِ ده فیلم پرفروش هر سال بیش از بیست دقیقه افزایش یافته است. اتکای هالیوود بر دنباله‌سازی و استفادۀ مجدد از ایده‌های قبلی -چیزی نمانده با نبردهای «ثور» و «پری دریایی کوچولو» مواجه شویم- ممکن است به ضرر سینما تمام شود. ولی هم‌زمان نیز به ساخت فیلم‌های پیچیده‌ای منجر شده که با ارجاعات داستانی فراوانشان به مذاق طرفداران خوش می‌آیند.

در مورد سریال‌های روایی نیز همین‌طور است. زمانی این سریال‌ها، با پیرنگ‌های ساده و شوخی‌های فراوانشان و آن پرندۀ استوایی که ناگهان وسط سریال پیدایش می‌شد و با جیغ و داد نوعی غلات صبحانه را تبلیغ می‌کرد، سرگرمی آدم‌های کم‌توجه بودند. اما با آمدن تلویزیون کابلی، دی‌وی‌دی و سریال‌های نمایش خانگی (اولین سریال پربینندۀ نمایش خانگی «خانۀ کاغذی»16 نتفلیکس بود که در سال ۲۰۱۳ رونمایی شد) اوضاع تغییر کرد. از زمانی که نویسندگان دیگر نگران نبودند که بیننده سررشتۀ داستان را گم کند، سریال‌هایشان کم‌کم به فیلم‌های خیلی بلند شباهت پیدا کرد. بینندگان هم چندین قسمت هر سریال را پشت‌سرهم تماشا می‌کنند و محتوای چندین‌ساعته را، به ‌قول وینس گیلیان، خالق «برکینگ بد»، با یک «دم عمیق» فرو می‌دهند.

یا بازی‌های ویدئویی را در نظر بگیرید، که به‌طرز بی‌رحمانه‌ای طولانی شده‌اند. سال‌ها پیش، در همین صفحۀ نیویورکر، آلکس راس از «حلقۀ نیبلونگ»17نوشت، اثری از ریچارد واگنر که مجموعه‌ای از ۴ اپراست و حدود ۱۵ ساعت طول می‌کشد. راس این اثر را «بلندپروازانه‌ترین اثر هنری تاریخ» توصیف کرد که «بعید است در آینده رقیبی داشته باشد». در سال ۲۰۲۳، لاریَن استودیوز با ساخت بازی «دروازۀ بالدور ۳»18جوایز بازی‌های ویدئویی را درو کرد، بازی‌ای که به‌طرز قابل‌توجهی پر از مؤلفه‌های واگنری مثل رقابت خدایان، حلقه‌های جادویی، شمشیرهای طلسم‌شده و اژدها بود.

دویست‌وچهل‌وهشت بازیگر و حدود چهارصد برنامه‌نویس در این بازی نقش داشتند. دروازۀ بالدور ۳ یک بازی بی‌شتاب و نوبتی با قوانین پیچیده است که تمام‌کردنش به‌راحتی می‌تواند هفتادوپنج ساعت، یا پنج دور «حلقۀ نیبلونگ» (و اگر خورۀ بازی باشید، بیش از دو برابر این) وقتتان را بگیرد. با همۀ این‌ها، این بازی تقریباً ۱۵میلیون نسخه فروخته است.

حتی تیک‌تاک که ظاهراً مخرب توجه است نیز لایق تجدید‌نظر است. هِیز، که در تلویزیون کار می‌کند، تیک‌تاک را اساساً چیزی برای تماشا می‌داند -همان جعبۀ احمق‌ها19 که الگوریتم‌ها شخصی‌سازی‌اش کرده‌اند. ولی تیک‌تاک مشارکتی است: بیش از نیمی از کاربران بزرگ‌سال تیک‌تاک در آمریکا در این شبکه ویدئو منتشر کرده‌اند. آنچه این پلتفرم را سرآمد می‌کند محتواهای حرفه‌ای آن نیست، بلکه در ذوق و شوق آماتوری است که معمولاً شکل انواع و اقسام ترندهای بی‌پایان را به خود می‌گیرد. کاربران تیک تاک برای پیوستن به این موج ساعت‌ها از وقتشان را صرف حرکات دشوار رقص، تعویض لباس، آرایش چهره، لب‌زدن، پرتاب نمایشی، مسخره‌بازی و حرکات فریب‌دهندۀ دوربین می‌کنند.

چه خبر است؟ نیل ورما، نظریه‌پرداز حوزۀ رسانه، در کتاب پادکست‌سازی روایی در عصر اشتغال ذهنی20، عصر ظهور تیک‌تاک را در محاصرۀ «فرهنگ اشتغال ذهنی» توصیف می‌کند. رسانه‌های آنلاین با گسترده‌کردن دامنۀ علایق احتمالی موجب پیدایش سبکی فکری شده‌اند که متعلق به خوره‌هاست. ورما در کتاب خود بر پادکست موفق «سریال»21تمرکز دارد که در فصل اولش در سال ۲۰۱۴ ساعت‌ها جزئیات قتلی در پانزده سال پیش را موشکافی می‌کند.

ولی واکاوی عمیق موضوعاتی که مخاطب خاص دارند به امری عادی تبدیل شده است. جو روگان، پادکستر بسیار محبوب، مصاحبه‌هایی طولانی دربارۀ تمدن‌های باستانی، کیهان‌شناسی، و هنرهای رزمی ترکیبی دارد که گاهی بیش از چهار ساعت طول می‌کشند. ویدئوی چهارساعتۀ جنی نیکولسن در یوتیوب که در آن به تشریح اشکالات طراحی هتل متروکه‌ای در دیزنی لند پرداخته بود یازده میلیون بار دیده شد (که حقش بود، چون معرکه است). خود هیز اعتراف می‌کند که یک ‌بار تماشای شستن فرش‌های قدیمی او را ساعت‌ها «کاملاً میخکوب» کرده است.

آیا وقتی به شستن فرش‌ها خیره می‌شویم، موضوعات مهم سیاسی را فراموش می‌کنیم؟ هِیز به مناظرۀ لینکلن و داگلاس بسیار بها داده است، اما این دو نفر بدون میکروفون خطاب به جمعیت پُرشوروشری صحبت می‌کردند که تعدادشان به چند هزار نفر می‌رسید، بنابراین خیلی بعید است که مخاطبان حرف‌هایشان را واو‌به‌واو دنبال کرده باشند (در این مناظره‌ها مشروبات الکلی هم سرو می‌شد). در ضمن، وقتی در آستانۀ جنگی داخلی که هیچ‌یک از طرفینش خواهان لغو برده‌داری نیستند مناظره‌ای با موضوع برده‌داری برگزار می‌شود، به‌سختی می‌توان جدیت اخلاقی‌اش را تحسین کرد. اگر تاریخ تمامیت‌خواهی فقط یک درس عبرت داشته باشد، آن این است که خطابه‌های طولانی همیشه هم دال بر سلامت سیاسی افراد نیستند.

به‌هرحال، آن‌طور که از سخنرانی‌های سالانۀ رؤسای جمهور ایالات متحده دربارۀ وضعیت عمومی کشور برمی‌آید، پرحرفی سیاستمداران در طول قرن بیست‌ویکم افزایش یافته است. یک ‌بار سخنرانی دونالد ترامپ در کنفرانس حزب محافظه‌کار بیش از دو ساعت طول کشید. مشهور است که فهمیدن پراکنده‌گویی‌های ترامپ در سخنرانی‌هایش مستلزم غوطۀ عمیق در فرهنگ جناح راست است. ترامپ با افتخار می‌گوید «دربارۀ، مثلاً، نُه چیز مختلف حرف می‌زنم و در آخرْ همه‌شان به‌شکل محشری به هم ربط پیدا می‌کنند». جان مک‌وُرترِ زبان‌شناس دربارۀ سبک پراطناب ترامپ می‌گوید «تقریباً طوری باید صحبت‌هایش را به اجزای کوچک‌تر تجزیه کنید که انگار از متون تلمود است».

ما اینترنت را مسئول دوقطبی‌شدن سیاست و کوتاهی بازۀ توجه می‌دانیم، اما این دو پدیده درحقیقت خلاف هم عمل می‌کنند. هر آنچه دربارۀ فرهنگ گفتیم دربارۀ سیاست هم صدق می‌کند: وقتی افراد از جریان‌های عمومی جامعه فاصله می‌گیرند، جریان‌های خاص‌تر تمام ذهنشان را مشغول می‌کند و هر آن ممکن است آن‌ها را به ورطۀ اطلاعات بی‌انتها بکشاند. طرفداری از نظریۀ کیواِنان شکل سرسپردگی آتشینی را به خود می‌گیرد که از هواداران کی‌پاپ توقع داریم.

سوسیال دمکرات‌ها، مخالفان واکسن و وب‌سایت‌های زن‌ستیزها هیچ‌کدام به داشتن فعالیت‌ سیاسی عادی شناخته نمی‌شوند. ممکن است بعضی‌هایشان اطلاعات غلط داشته باشند، اما هیچ‌یک بی‌اطلاعات نیستند: «خودت تحقیق کن»22 ورد زبان جریان‌های سیاسی افراطی است. از قرار معلوم، چنددستگی باعث تعمق در خرده‌فرهنگ‌ها می‌شود. تک‌روها سطحی نیستند.

هیز نگران است که شور سیاسی جاری در اینترنت توجه مردم را از گرمایش جهانی منحرف کند. درحالی‌که، گردانندگان اصلی اعتراضات علیه تغییر اقلیم علناً جوانان هستند، کسانی که بیش از همه از اینترنت استفاده می‌کنند. گرتا تونبرگ، کنشگرِ نسل زِدی، چنان در اطلاع‌رسانی دربارۀ تغییر اقلیم استاد است که کارشناسان رسانه‌ای از «اثر گرتا» می‌نویسند. او از پانزده‌سالگی دارد در فضای مجازی آتش به پا می‌کند.

پس اگر مردم تمرکزشان را حفظ کرده‌اند و بی‌خیال هم نشده‌اند، این همه وحشت برای چیست؟ گلایه‌ از حواس‌پرتی را بیشتر از فرهیختگانی چون روزنامه‌نگاران، هنرمندان، نویسندگان و استادان دانشگاه می‌شنویم. چنین افرادی باید به مدتی طولانی و به‌تنهایی بر آنچه می‌آفرینند متمرکز بمانند، بنابراین به‌طور خاص در برابر مزاحمت‌های فضای مجازی آسیب‌پذیرند. آزاری که اینستاگرام به این عده می‌رساند به پرستاران سرخانه، خرده‌فروش‌ها یا کارکنان فست فود، که سه گروه از پرتعدادترین کارکنان ایالات متحده هستند، نمی‌رساند.

بخش عمده‌ای از مشکل فرهیختگان این است که خالقان فرهنگی، به‌ویژه آن‌ها که در رسانه‌های سنتی فعالیت ‌می‌کنند، بیم آن دارند که گوشی‌های هوشمند مخاطبانشان را تصاحب کنند. از این جهت، این گروه تفاوت چندانی با کشیش‌های قرن هجدهمی ندارند که رمان را به جرم اینکه زنان را از اطاعت عابدانه بازمی‌داشت تقبیح می‌کردند. آیا این به‌اصطلاح بحران توجه در اصل بحران مرجعیت است؟ آیا «مردم توجه نمی‌کنند» همان صورت شیک‌شدۀ «مردم به من توجه نمی‌کنند» است؟

ظن اینکه همۀ این‌ها ناشی از تشویش نخبگان از مواجهه با چشم‌انداز رسانه‌ایِ مردم‌سالار باشد هنگامی جدی‌تر می‌شود که ببینیم توجه‌طلبان خواستار تمرکز مردم بر چه چیزی هستند. آن‌ها عموماً مردم را به تمرکز بر هنرهای زیبا، کتاب‌های قدیمی یا طبیعت دست‌نخورده دعوت می‌کنند، طوری که انگار مدیر مدرسه‌ای شبانه‌روزی در کنتیکت هستند. مهم‌تر از همه، توجه‌طلب‌ها خواهان صبر هستند، تمایل به پایبندی به چیزهایی که در دم راضی‌کننده یا درک‌شدنی نیستند.

شکی نیست که صبوری فضیلت است، اما وقتی مفسران مخاطبانشان را به‌خاطر صبوری تحسین می‌کنند، بوی خودخواهی به مشام می‌رسد، مثل این است که مردی همسرش را به‌خاطر وفاداری به خودش ستایش کند. این امر مسئولیت برقراری ارتباط را به گردن شنوندگان می‌اندازد، و این مجوز را به گویندگان می‌دهد که طولانی، مبهم یا راحت‌طلبانه صحبت کنند. وقتی کسی از مخاطبان می‌خواهد که صبورتر باشند، ناخودآگاه در دلم می‌گویم یک راه دیگر هم هست: اینکه کمتر حوصله‌مان را سر ببری.

به تعبیری، گروهی که نسبت به بحران توجه هشدار می‌دهند می‌خواهند از رقابتی که در آن بازنده‌اند مصون بمانند. قبول! بازار همیشه هم نتایج عالی در پی ندارد، و هِیز حق دارد که بابت کالایی‌شدنِ حیات فکری اظهار تأسف کند. اما می‌شود پرسید که ایده‌ها در چه صورت از سوی بازار کمتر لطمه می‌خورند؟ وقتی آن‌ها را در پلتفرم‌های آزاد اینترنتی منتشر کنیم یا وقتی آن‌ها را کتاب کنیم، بارکد بزنیم و در مغازه‌ها بفروشیم؟

خوب است به یاد داشته باشیم که آن رمان‌های قرن نوزدهمیِ بلندی که داریم صبرمان را برای خواندنشان از دست می‌دهیم به دلیلی بلند بوده‌اند: ناشران سودجو مؤلفان را وادار می‌کردند داستان خود را چندین جلد کش بدهند. فشار بازار قرن‌هاست که دارد ایده‌ها را کش می‌آورد، از سر و تهشان می‌زند، طول و تفصیل می‌دهد و در نطفه خفه می‌کند. اگر واقع‌گرایانه نگاه کنیم، انتخاب بین کالاشدگی و آزادی نیست، انتخاب اصلی یافتن شکل درست کالایی‎شدن است.

به باور هیز، بدی اپلیکیشن‌ها این است که بی‌اجازه عمل می‌کنند. آن‌ها با حقه‌هایی توجه ما را جلب می‌کنند، و درمانده و فریب‌خورده رهایمان می‌کنند. حتی این استدلال، که قوی‌ترین استدلال اوست، نیز هشدار می‌دهد که باید احتیاط کنیم.

رسانه‌ها همواره به ساز ما رقصیده‌اند. با اینکه هیز معتقد است که وضعیت بغرنج ما اساساً پدیدۀ نوظهوری است، اما نام کتابش، آوای دلفریب، یادآور داستان اساطیری هومر دربارۀ آوازهایی است که نمی‌شود در برابر افسونشان مقاومت کرد. اما این افسون‌شدن همیشه هم ناخوشایند نیست. عالی‌ترین واژه‌هایی را که برای تحسین کتاب‌ها به کار می‌بریم در نظر بگیرید -گیرا، تسخیرکننده، مجذوب‌کننده، جذاب، مسحورکننده- مثل این است که در خیال عاملیت خود را تسلیم کتاب‌ها می‌کنیم (حتی تعبیر page turner را برای کتاب به کار می‌بریم، گویی کتاب خودش صفحاتش را ورق می‌زند). عجیب آنکه تسلیم‌بودن، یعنی آنچه دیگران را بابتش سرزنش می‌کنیم، همان چیزی است که خودمان به‌شدت طالبش هستیم.

کابوسی که دلواپسان از آن حرف می‌زنند نوجوانان عصر اینترنت است که تیک‌تاک گیجشان کرده. ولی این تصویر کاملی از حال نیست و احتمالاً از آینده هم خبر چندانی ندهد. عصر ما همان‌قدر که عصر حواس‌پرتی است زمانۀ اشتغال ذهنی هم هست، زمانۀ اطناب و ایجاز، عصر اشتیاق و بی‌تفاوتی. اگر گرفتاری‌هایمان را به اختلال کمبود توجه در کل جامعه نسبت بدهیم، مشکل را اشتباه تشخیص داده‌ایم.

و چنین اشتباهی مایۀ تأسف است، چون ارتباط ما با گوشی‌های هوشمندمان به‌هیچ‌وجه رابطۀ سالمی نیست. چشم‌انداز رسانه‌ای در حال تبدیل‌شدن به دریای متلاطم تشویش، حسادت، فریب و کینه است. حواس ما دارد به شیوه‌های غافلگیرکننده و معمولاً نگران‌کننده‌ای پرت می‌شود. گرم‌کردن تنور بحث‌ها، گسترش توطئه‌پنداری، از درون تهی‌کردن حقایق مشترک همگی پدیده‌های رایج واقعی هستند و باید با احتیاط با آن‌ها مواجه شد. بااین‌حال، خودِ وحشت از فقدان توجه مایۀ حواس‌پرتی است.

این مطلب را دانیل ایمِروار نوشته و در تاریخ ۲۰ ژانویۀ ۲۰۲۵ با عنوان «What if the Attention Crisis Is All a Distraction» در وب‌سایت نیویورکر منتشر شده است و برای نخستین‌بار با عنوان «نخبگان از بحران توجه می‌گویند، چون دیگر کسی به حرفشان گوش نمی‌دهد» در سی‌وپنجمین شمارۀ مجلۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ نسیم حسینی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۵ مرداد ۱۴۰۴با همان عنوان منتشر کرده است.

دانیل ایمِروار (Daniel Immerwahr) نویسندۀ همکار مجلۀ نیویورکر است. او استاد تاریخ دانشگاه نورث‌وسترن است و تاکنون دو کتاب با عنوان‌های How to Hide an Empire: A History of the Greater United States (2019) و Thinking Small: The United States and the Lure of Community Development (2018) منتشر کرده است.»

پاورقی
1 The Shallows: What the Internet Is Doing to Our Brains
2 Indistractable
3 Stolen Focus
4 Deep Work
5 How to Do nothing
6 Superbloom
7 The Sirens’ Call
8 Distraction
9 The Rambler
10 The Idler
11 The Life and Opinions of Tristram Shandy, Gentleman
12 Thoreau’s Axe
13 Monomania
14 The Attention Merchants
15 The Brutalist
16 House of Cards
17 Ring of the Nibelung
18 Baldur’s Gate3
19 Idiot box عبارتی است که به تلویزیون اطلاق می‌شود چرا که وسیله‌ای غیرتعاملی است و به توانایی ذهنی تماشاگران لطمه می‌زند [مترجم].
20 Narrative Podcasting in an Age of Obsession
21 Serial
22 Do your own research- گروه‌های افراطی یا طرفداران نطریه‌های توطئه، به‌جای اعتماد به روایت‌های غالب، دنبال منابع اطلاعاتی هستند که مؤید دیدگاه‌ها و باورهای خودشان باشد [مترجم].

پی‌نوشت: تصویرساز: دیوید پلانکرت

انتهای پیام