شناسهٔ خبر: 73902300 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

باب دوم حکایت چهل و یکم

با سعدی در گلستان : هر که بیهوده گردن افرازد / خویشتن را به گردن اندازد (+صدا)

این حکایت شنو که در بغداد / رایت و پرده را خلاف افتاد / رایت از گردِ راه و رنجِ رکاب / گفت با پرده از طریقِ عتاب: / من و تو هر دو خواجه‌تاشانیم / بندهٔ بارگاهِ سلطانیم

صاحب‌خبر -

این حکایت را با خوانش مهرداد خدیر این‌جا بشنوید

 
عصر ایران ــ حکایت چهل و یک گلستان سعدی
 
این حکایت شنو که در بغداد
رایت و پرده را خلاف افتاد
 
رایت از گردِ راه و رنجِ رکاب
گفت با پرده از طریقِ عتاب:
 
من و تو هر دو خواجه‌تاشانیم
بندهٔ بارگاهِ سلطانیم
 
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم
 
تو نه رنج آزموده‌ای نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار
 
قدمِ من به سعی پیشتر است
پس چرا عزّتِ تو بیشتر است؟
 
تو برِ بندگان مه‌رویی
با غلامانِ یاسمن بویی
 
من فتاده به دستِ شاگردان
به سفر پای‌بند و سرگردان
 
گفت: من سر بر آستان دارم
نه چو تو سر بر آسمان دارم
 
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد