فرارو – «امیل هوکایم» (Emile Hokayem)، تحلیلگر مسائل امنیتی خاورمیانه و مدیر امنیت منطقهای در موسسه بین المللی مطالعات استراتژیک
به گزارش فرارو به نقل از روزنامه فایننشال تایمز، در بازخوانی نمایشی از سفر پرزرقوبرق خود به عربستان سعودی در مه ۲۰۱۷ (اردیبهشت ۱۳۹۶) دونالد ترامپ این ماه بار دیگر راهی خلیج فارس میشود؛ سفری که سه ایستگاه کلیدی خواهد داشت: امارات متحده عربی، عربستان سعودی و قطر. همانند گذشته انتظار میرود که نمایش قدرت، مراسم مجلل و اعلامیههای پرسروصدا، بخش جدانشدنی این سفر باشد. میزبانان ترامپ بهخوبی دریافتهاند که تغذیه عطش او برای صحنهسازیهای باشکوه، راه را برای دستیابی به امتیازهای سیاسی و اقتصادی هموار میسازد، اما در پس این شباهتهای ظاهری، تفاوتهای عمیق و معناداری نهفته است.
نه تابع نه منتظر؛ منطقه در قامت شریک ژئوپلیتیکی نوظهور
دونالد ترامپ اینبار وارد خلیجفارسِ متحول شده میشود؛ شبهجزیرهای که دیگر شباهت چندانی به نسخه سال ۲۰۱۷ ندارد. عربستان سعودی امروز نهتنها بازیگری منطقهای، بلکه قدرتی در حال تثبیت جایگاه ژئوپلیتیک جهانی است؛ ریاض حالا به مقصدی برای رهبران سیاسی، مدیران بزرگترین شرکتهای جهان و سرمایهگذاران چندملیتی تبدیل شده است. امارات متحده عربی نیز خود را بهعنوان یکی از گرهگاههای اصلی اقتصاد جهانی مطرح کرده و از امور مالی و فناوری گرفته تا تجارت و تجمل، به سرزمینی تبدیل شده که میلیاردرها و شرکتهای بزرگ آن را بهعنوان یک پلتفرم جهانی انتخاب کردهاند. در این میان قطر که زمانی در نگاه بسیاری از همسایگان خود بهعنوان بازیگر مزاحم و متمایل به گروههای اسلامگرا طرد میشد، اکنون با بهرهگیری هوشمندانه از همان شبکهها چه در نقش میانجی و چه در جایگاه «واسطهای مؤثر»، جایگاه دیپلماتیک تازهای برای خود ساخته است.
کشورهای حاشیه خلیجفارس اکنون خود را دیگر نه وابسته، بلکه تأییدشده، بالغ و آماده میدانند؛ بازیگرانی که در میانه تلاطم نظم جهانی، قصد دارند مستقل و با ابتکار عمل حرکت کنند. از منظر رهبران این کشورها، نظم بینالمللی موجود بیش از حد تحت سلطه غرب بوده، غیرمنعطف عمل کرده و نتوانسته پاسخگوی پیچیدگیهای دوران جدید باشد. حال با تکیه بر منابع هنگفت اقتصادی، قدرت دیپلماتیک فزاینده و جایگاه راهبردیشان، خود را شایسته داشتن کرسی در میز تصمیمسازی جهانی میدانند. دیگر هدف صرف آنها تنها ایجاد توازن میان واشنگتن، پکن و مسکو نیست؛ آنها میخواهند بهعنوان واسطههای فعال و سرمایهگذاران استراتژیک، خلأهای ژئوپلیتیکی و اقتصادی را پر کنند و در بازتعریف قواعد نظم جهانی، نقش ایفا کنند؛ نه آنکه صرفاً تبعیت کنند.
با ایستادگی در برابر فشارهای مکرر غرب برای همصفشدن با مواضع ضدروسی و ضدچینی، کشورهای خلیجفارس عملاً در حال فاصلهگرفتن از اجماعی هستند که زمانی پایه سیاست خارجی مشترک با غرب بود. این شکاف اکنون آشکارتر از همیشه است. بازیگران منطقهای نهتنها از محکومکردن مسکو و پکن خودداری کردهاند، بلکه با مهارت سیاسی، نقش میانجیگری میان آمریکا و روسیه را نیز در اختیار گرفتهاند. در همین حال، سرمایهگذاریها در اقتصاد چین با شتابی بیسابقه ادامه دارد. همزمان با آنکه اروپا هنوز از زخمهای دوران ترامپ رنج میبرد، بهدنبال بازسازی پلهای دیپلماتیک و تجاری خود با پکن است.
خلیجفارس میان رؤیای نفوذ و واقعیتهای ژئوپلیتیک
تعامل با دونالد ترامپ نیازمند خونسردی، درک مناسبات قدرت و پذیرش منطق معاملهگرانهای است که او در سیاست خارجی دنبال میکند. رهبران خلیجفارس اما بر این باورند که بیش از دیگران با سبک شخصی، نوسانی و غیرقابلپیشبینی او خو گرفتهاند و حتی قادرند آن را به نفع خود مهار کنند. نشانههای این اعتماد به نفس در روزهای ابتدایی دولت دوم ترامپ آشکار شد: عربستان سعودی اعلام کرد که قصد دارد در طول چهار سال آینده، ۶۰۰ میلیارد دلار در آمریکا سرمایهگذاری کند. امارات متحده عربی نیز بیکار ننشسته و در ماه مارس، از طرحی برای سرمایهگذاری ۱.۴ تریلیون دلاری طی دهه آینده رونمایی کرد. در این میان، آنچه واقعاً اهمیت دارد نه تحقق ریاضی این وعدهها، بلکه تأثیر نمادین و روانی آنها بر کاخ سفید است و از این منظر، رهبران خلیجفارس بدون تردید به هدف خود رسیدهاند.
خطر واقعی پیش روی کشورهای خلیج فارس نه در تعامل با قدرتها، بلکه در برداشت نادرست از موقعیت خود در این تعاملات نهفته است: «اشتباه گرفتن دسترسی با نفوذ.» اگر رهبران منطقه تصور کنند که صرفاً بهخاطر دسترسی آسان به ترامپ یا امکان تنظیم قراردادهای کلان، نفوذی پایدار و راهبردی در سیاست آمریکا یافتهاند، این برآورد نادرست میتواند بهایی سنگین در پی داشته باشد؛ بهویژه اگر این اعتماد به نفس کاذب، آنان را به سوی تصمیمهایی سوق دهد که با واقعیتهای اقتصادیشان در تضاد باشد که برای نمونه میتوان به کاهش روابط با چین آن هم در پاسخ به انتظارات کاخ سفید اشاره کرد. محدود کردن تعاملات با پکن شاید در چارچوب توازنسازی معنا داشته باشد، اما کنار گذاشتن چین بهعنوان بزرگترین واردکننده نفت خلیج فارس و شریکی کلیدی در زیرساخت، فناوری و سرمایهگذاری عملاً بهمعنای بهخطر انداختن بنیانهای اقتصادی این کشورهاست.
با وجود خصومت تاریخی با ایران، کشورهای خلیج فارس بهدنبال جنگ نیستند. آنها از تضعیف جمهوری اسلامی استقبال میکنند، اما ماجراجوییهای اسرائیل برای آنها منشأ نگرانی جدی است. درست مانند خود ترامپ، ترجیح رهبران خلیج فارس، رسیدن به نوعی توافق با تهران است؛ اما مشکل اینجاست که آنها نمیدانند ترامپ حاضر است در یک توافق هستهای دقیقاً چه چیزی را بپذیرد؛ و بدتر، چه چیزی را نادیده بگیرد. خطر آن است که یک توافق سطحی و ناکارآمد امضا شود؛ توافقی که شاید رضایت ترامپ را جلب کند، اما برای ایران محدودیت واقعی ایجاد نکند. چنین توافقی نهتنها دردی را دوا نمیکند، بلکه میتواند وضعیت را از امروز هم خطرناکتر کند. در سایه اما نگرانی بزرگتری پنهان است: و آن این است که اسرائیل، از مسیر دیپلماسی عبور کند و با حملهای پیشدستانه، روند مذاکرات را نابود کند یا بدتر، ترامپ را بهسمت یک درگیری نظامی گسترده سوق دهد. در چنین سناریویی، ایران ممکن است برای تلافی، نه تلآویو، بلکه اهداف آمریکایی و زیرساختهای استراتژیک در قلب خلیج فارس را هدف بگیرد.
اسرائیل، بزرگترین مانع در مسیر آرزوی سعودیها برای تضمین امنیتی از آمریکا
آشفتگیهای اقتصادی اخیر ضربهای معنادار به منافع کشورهای خلیج فارس وارد کرده است. با وجود مازاد تجاری آمریکا و سرمایهگذاریهای گسترده صندوقهای ثروت حاکمیتی این کشورها در بازارهای مالی ایالات متحده، دولت ترامپ بدون توجه به این وابستگی متقابل، تعرفهای ۱۰ درصدی بر واردات از آنها اعمال کرده است. اکنون، سرمایهگذارانی که زمانی ثبات و قابلیت پیشبینی نظام مالی آمریکا را نقطه اتکا میدانستند، بهطور جدی در حال بازنگری در میزان وابستگی خود به این ساختار هستند. در این میان، تضعیف پیوسته دلار، خطری مضاعف برای ارزهای ملی خلیج فارس به شمار میرود؛ ارزهایی که به دلار وابستهاند و در صورت تداوم این روند، ممکن است با موج تورمی گستردهای مواجه شوند.
از همه مهمتر، سقوط قیمت نفت به زیر مرز ۶۵ دلار در پی نگرانیها از رکود جهانی و اوجگیری تورم، زنگ خطر تازهای برای بودجه کشورهای منطقه به صدا درآورده است. این سطح قیمتی نهتنها معادلات مالی کشورهای نفتخیز خلیج فارس را بههم میزند، بلکه اجرای برنامههای تحول اقتصادی و حفظ ثبات سیاسی در منطقه را نیز با چالش مواجه میکند؛ بهویژه در شرایطی که بسیاری از کشورهای فقیر منطقه همچنان به کمکهای مالی این دولتها وابستهاند. در این میان، ایالات متحده که حالا به بزرگترین تولیدکننده و صادرکننده نفت جهان تبدیل شده، انرژی را به یک ابزار سیاسی و اهرم فشار تبدیل کرده است؛ رویکردی تهاجمی که حتی خود بازیگران نفتی خلیج فارس نیز همواره از آن پرهیز داشتهاند.
ترامپ ممکن است بهدنبال توافقی باشد که جو بایدن هرگز موفق به تحقق آن نشد: یک توافق سهجانبه تاریخی میان ایالات متحده، اسرائیل و عربستان سعودی. رهبران ریاض همچنان امیدوار به دست یافتن به چارچوبی جامعاند؛ توافقی که نهتنها تضمینهای امنیتی از سوی واشنگتن ارائه دهد، بلکه انتقال فناوریهای پیشرفته را نیز شامل شود.
اما گره اصلی در این مسیر، حضور اجباری اسرائیل بهعنوان شرط جلب حمایت آمریکا است؛ عنصری که با سیاستها و رفتارهای اخیر تلآویو بیش از پیش به عامل بازدارنده تبدیل شده است. حملات بیوقفه اسرائیل به غزه، مخالفت آشکار با تشکیل دولت فلسطینی و تجاوزهای مکرر به خاک سوریه، فضا را برای هرگونه مصالحه دشوارتر کرده است. گرچه نسل جدید حاکمان سعودی ممکن است تعلق خاطری به مسئله فلسطین نداشته باشند، اما نسل جوان در خیابانهای عربستان چنین بیتفاوتیای ندارد. در چنین فضایی، مدیریت فشارهای ترامپ آن هم در زمانی که غزه در خون و گرسنگی میسوزد، شاید به دشوارترین آزمون سیاسی ولیعهد سعودی در این مقطع تبدیل شود.
تصویر ایالات متحده نیز در حال دگرگونی است. اگر امروز حتی شرکای ناتو و کشورهای آسیایی که پیوندی تاریخی، ارزشی و اقتصادی با آمریکا دارند، در وفاداری واشنگتن تردید کردهاند، رهبران خلیج فارس نیز بیتردید به همان اندازه که به منافع این رابطه میاندیشند، نگران مخاطرات آن هستند.