در سالی که به ظاهر قرار بود چیزی برای دیدن نباشد و بسیاری از مخاطبان تلویزیون با ناامیدی به کنداکتور نوروزی نگاه میکردند، صداوسیما به ناگاه برگ برنده خود را رو کرد. سریال «پایتخت» که طی بیش از یک دهه به یکی از وفادارترین برندهای سرگرمی در رسانه ملی تبدیل شده، با فصل هفتم بازگشتی مقتدرانه داشت؛ بازگشتی که نهتنها فضای رسانهای کشور را تحتالشعاع قرار داد، بلکه موفق شد خلأ چندساله آثار جذاب و مردمی در تلویزیون را پر کند.
از همان قسمتهای ابتدایی مشخص بود که این مجموعه توانسته دوباره با نبض مخاطب ارتباط برقرار کند. خانوادهها شبها پای تلویزیون نشستند، شبکههای اجتماعی پر شد از واکنش به سکانسهای پایتخت و فضای گفتوگوی عمومی بار دیگر رنگ و بوی یک اثر تلویزیونی گرفت.
استقبال بینظیر مردم از «پایتخت ۷» تنها نشانهای از محبوبیت دیرپای این سریال نبود، بلکه در دل خود یک نقد جدی و بیواسطه به عملکرد مدیران رسانه ملی در سه سال گذشته نیز داشت. سالهایی که در آن، سرگرمی بهعنوان یکی از اصلیترین پایههای قدرتسازی رسانهای، به حاشیه رانده شد؛ سریالهای طنز کنار گذاشته شدند، برنامههای پرطرفدار با بهانههایی نظیر بازبینی و آسیبشناسی تعطیل شدند و تلاش شد تا با تأکید یکسویه بر مفاهیم آموزشی و نرماتیو، جای خالی سرگرمی پر شود. نتیجه اما چیزی جز فرار مخاطب نبود. مردم به پلتفرمها، شبکههای اجتماعی و محتوای غیررسمی روی آوردند. ریزش مخاطب آنچنان محسوس شد که حتی آمارهای رسمی نیز دیگر نمیتوانستند آن را کتمان کنند.
در این فضای خاکستری، بازگشت «پایتخت» امیدوار کننده بود. روایتی که ساده و صمیمی بود، طنزی که به دل مینشست، شخصیتهایی که واقعی بودند و روابط انسانی و خانوادگی که به سادگی در دل مخاطب جا باز میکردند. بازگشت «پایتخت» نهتنها یک پیروزی هنری، بلکه یک هشدار صریح به مدیرانی بود که تصور میکردند بدون توجه به ذائقه مردم، میتوان رسانه را اداره کرد. این بازگشت نشان داد که اگرچه اشتباهات بزرگی در سه سال گذشته صورت گرفت، اما هنوز هم میتوان اعتماد از دست رفته را بازیافت؛ به شرط آنکه مردم و نیازهای واقعیشان، دوباره در مرکز تصمیمگیریها قرار گیرند.
سفر پرماجرای «پایتخت»؛ از علیآباد تا مشهد
«پایتخت» نخستینبار در نوروز ۱۳۹۰ از شبکه اول سیما پخش شد و داستان خانواده نقی معمولی، ساکن علیآباد را روایت میکرد؛ خانوادهای که در هر فصل از این سریال، با اتفاقات تازهای روبهرو میشدند؛ مهاجرت، بازگشت، جنگ، مرگ، تولد، پیوندهای نو و گسستنهایی قدیمی، در کنار طنز بومی و کمدی موقعیت، به هویت این برند تلویزیونی شکل داد.
نویسندگی این مجموعه در فصلهای ابتدایی بر عهده محسن تنابنده و مرحوم خشایار الوند بود. کارگردانی در تمام فصول توسط سیروس مقدم انجام شد. الهام غفوری تهیهکننده و بازیگرانی چون احمد مهرانفر، ریما رامینفر، علیرضا خمسه، هومن حاجیعبداللهی، بهرام افشاری و خود محسن تنابنده، شاکله ثابت این سریال را ساختند. در فصل هفتم، داستان همچنان حول محور خانواده معمولی میچرخد. نقی درگیر ازدواج دخترانش شده، هما کمی عصبیتر به نظر میرسد، بهبود از دنیا رفته و بهتاش به یک بیماری عجیب دچار شده است؛ درحالیکه ارسطو یک کمپر خریده و با زنی به نام شهربانو (شری) ازدواج کرده است.
پایان فصل هفتم «پایتخت» نهتنها نقطهای برای گشایش گرههای روایی داستان بود، بلکه بستری شد برای انتقال مفهومی عمیقتر و فراگیرتر؛ مفهومی که از دل سنتها، باورها و ریشههای دینی جامعه ایرانی برآمده و در قالبی انسانی و باورپذیر به مخاطب ارائه شد. این فصل با ارجاعات معنوی متعدد و قابل تأملی به پایان رسید که نقطه اوج آن را بیتردید میتوان در قسمت آخر مشاهده کرد؛ جایی که همه مسیرهای پرپیچوخم خانوادگی، عاطفی و دراماتیک شخصیتها، به شکلی نرم و غیرشعاری، به یک آرامش متعالی ختم میشود؛ آرامشی که ریشه در ایمان دارد.
رویکرد «امامرضایی» قسمت پایانی، فقط در سطح یک زیارت نمادین یا احساسی، باقی نماند؛ بلکه بهطور کامل در بافت داستان تنیده شده بود. اینکه خانواده نقی پس از تمام فراز و فرودهایی که تجربه کردند، در نهایت به مشهد و حرم رضوی میرسند، تنها یک سفر فیزیکی نیست؛ بلکه سفر به درون است، سفری از هیاهو به خلوت، از تنش به طمأنینه، از گمگشتگی به بازشناسی خود. این بخش نشان میدهد که معنویت برای این خانواده نه فقط پناهگاه، بلکه راهحل و نقطه رجعت است. دعا و توسل در اینجا ابزار فرار از مشکلات نیست، بلکه عامل تقویت پیوندهای خانوادگی و بازسازی روابط انسانی است. در دل فضایی که عمدتا با طنز و کمدی موقعیت شناخته میشود، «پایتخت» به طرز هوشمندانهای موفق شده پیامی از بازگشت به ارزشهای اصیل ایرانی - اسلامی را منتقل کند؛ نه با فریاد، بلکه با تصویر. وقتی نقی، هما، بهتاش و دیگر اعضای خانواده در فضای نورانی حرم حضور دارند، این حضور تنها نمادی از پایان سفرشان نیست، بلکه نوعی تطهیر روحی و احیای دوباره رابطهشان با خدا، با خود و با یکدیگر است. سکانس پایانی «پایتخت 7» نشان داد که حتی در بستری کاملا سرگرمکننده و خانوادگی نیز میتوان مفاهیمی چون ایمان، آرامش و معنویت را جا داد؛ بهگونهای که هم در ذهن بنشیند، هم در دل، و هم در حافظه جمعی مخاطب ایرانی ثبت شود.
بازخوانی مفهوم خانواده
از ویژگیهای بارز و ماندگار فصل هفتم مجموعه «پایتخت» تأکید مداوم و مؤکد آن بر بنیان خانواده است؛ عنصری که نه فقط بهعنوان یک هسته روایی، بلکه بهمثابه ستون فقرات معنایی سریال در تمام فصول حضوری پررنگ و تعیینکننده داشته است.
خانواده معمولی نقی معمولی، خانوادهای است نهچندان بینقص، اما بسیار واقعی؛ همانند خانوادههایی که در شهرها و روستاهای بزرگ و کوچک ایران زندگی میکنند. اگرچه این خانواده با مشکلات گوناگون - از بحرانهای مالی و سوءتفاهمهای درونی گرفته تا اختلافات نسلی و فرهنگی - دستوپنجه نرم میکند، اما آنچه همواره آن را سرپا نگه داشته، پیوندهای عمیق احساسی، اخلاقی و معنوی میان اعضای آن است.
هما بهعنوان مادر و همسر، نه فقط در ظاهر که در عمق ساختار درام نیز محور تعادل و منطق این خانه است.
زنی باوقار، صبور، و مقتدر که در لحظات بحران، گرهگشاییهایش راهحلمحور و انسانی است. نقی اما با تمام هیجانها و ناپختگیهای رفتاریاش، قلب تپنده و منبع عاطفی خانواده است.
او همان پدری است که گاه اشتباه میکند، اما همیشه به دنبال جبران است؛ همان پدری که ممکن است صدایش بلند شود، اما ته دلش همیشه جای عشق به خانوادهاش است.
بهتاش، در این میان، چهرهای خاص از یک نسل جدید است؛ نسلی که درگیر پیچیدگیهای عصر نو است، اما همچنان در تلاش برای حفظ ارزشهایی است که از دل خانواده برخاستهاند. او با تمام سبکسریها و شوخیهای خاصش، در فصل هفتم تصویری از بلوغ نسبی ارائه میدهد و در بزنگاههای حساس، مسئولیتپذیری و تعهدش را به رخ میکشد. دعوای معروف و احساسی نقی و بهتاش در این فصل، نهتنها یکی از پربازدیدترین سکانسهای سال شد، بلکه تبدیل به آینهای شد برای بازتاب چالشهای نسلی؛ کشمکشی پر از صراحت، بغض، اشک، اما در نهایت لبریز از عشق و احترام. سکانسی که نشان داد خانواده، علیرغم همه اختلافات درونیاش، همچنان صحنهای برای آشتی، درک متقابل و همدلی است.
از اولین دوربرگردان بازگردید
در سه سال گذشته، پس از مدیریت جبلی با قائم مقامی و تئوریسینی وحید جلیلی، تلویزیون بهطور هدفمند از برنامههای سرگرمکننده فاصله گرفت. سریالهایی که زمانی خیابانها را خلوت میکردند، تولید نشدند یا اگر شدند، کیفیت لازم را نداشتند. برنامههای محبوبی مثل «خندوانه» کنار گذاشته شدند و دیگر نشانی از سریالهای مناسبتی شاخصی مثل «شب دهم» و «صاحبدلان» یا سریالهای طنزهای شبانه از جمله آثار رضا عطاران و مهران مدیری نبود. ایده آن سالها شاید این بود که با ترویج مضامین جدی و آموزشمحور، سطح ذائقه مخاطب ارتقا یابد؛ اما آنچه در عمل رخ داد، ریزش بیسابقه مخاطب بود. در نتیجه، مردم به سمت شبکههای ماهوارهای، پلتفرمهای آنلاین و حتی کلیپهای مجازی سرازیر شدند. آمارها نشان میدهد در این مدت، سهم تلویزیون در سبد رسانهای مردم به شدت افت کرده است. امسال اما ورق برگشت. نه «نون خ» روی آنتن رفت، نه مهران مدیری با قالبی مستقل بازگشت و نه رامبد جوان همان «خندوانه» سابق را ارائه کرد. بااینحال، بازگشت «پایتخت» همان اتفاق ویژهای بود که نشان داد هنوز میتوان با یک محصول درست و حساب شده، دل میلیونها ایرانی را به دست آورد. حتی جشن پایان این سریال در برج میلاد و پرشدن سالن آن، نشان داد که برندهای محبوب چگونه میتوانند قلبها را پس بگیرند.
ذائقه پیچیده مخاطب ایرانی
بازگشت مخاطبان به تلویزیون با پخش «پایتخت ۷» این پیام روشن و بیواسطه را برای مدیران رسانه ملی مخابره کرد که آنچه در نهایت مسیر اعتماد و توجه مردم را تعیین میکند، نه لوگوی شبکه است، نه قالب پخش و نه اسم مجری یا لوکیشن ضبط؛ بلکه کیفیت محصولی است که روی آنتن میرود. این فصل از «پایتخت» نشان داد که مردم ایران به درستی میدانند کدام اثر برایشان ارزش دیدن دارد. آنها درگیر مدیوم نیستند؛ برایشان مهم نیست که یک سریال از تلویزیون پخش میشود یا از یک پلتفرم آنلاین یا حتی یوتیوب. آنچه مهم است، این است که اثر دیده شده به قدری صادق، شریف، گرم و پرجزئیات باشد که بتواند آنها را با خودش همراه کند، درست مانند «پایتخت ۷» نه تلویزیون تقدس ذاتی دارد که بدون محتوا و برنامه درست، مخاطب را به تماشای خود وادارد و نه شبکه نمایش خانگی جایی گناهآلود است که باید با آن مقابله کرد. مردم به هیچکدام از این دو نگاه سیاه و سفید ندارند؛ آنها به دنبال محتوای اصیل، قصه خوب، شخصیتهای ملموس و لحظاتی قابل درک هستند. اگر تلویزیون محصولی مانند «پایتخت» را تولید و پخش کند، مردم به جای پرسه در فضای مجازی یا سر زدن به پلتفرمهای خارجی، خودشان کانال یک را روشن میکنند و خانوادهوار پای آن مینشینند؛ درست همانطور که ترافیک مصرفی اینترنت ایران در دقایق پخش «پایتخت 7» کاهش پیدا میکرد. فصل هفتم «پایتخت» دقیقا همین نیاز را پاسخ داد: سریالی گرم، شریف، متعهد به اخلاق، عاری از لودگی و سطحینگری و درعینحال بسیار سرگرمکننده. قصهای که هم خنده بر لب مینشاند و هم اشک در چشم میآورد. داستانی که با طنز همراه است اما از دغدغههای جدی خانوادههای ایرانی نیز غافل نیست. مجموعهای که ضمن پرهیز از شعارزدگی، از واقعیتهای جامعه عبور نکرد و توانست در دل موقعیتهای ساده و روزمره، مضامینی چون مسئولیتپذیری، عشق، مرگ، معنویت، احترام و گذشت را منتقل کند؛ بدون اینکه رنگ ابتذال یا سطحینگری به خود بگیرد. به عبارت دیگر، «پایتخت ۷» ثابت کرد که مردم دلشان برای یک روایت آشنا تنگ شده بود. روایتی که نه بر مبنای سلبریتیسازی، جلوههای پر زرق و برق یا هیاهوی سیاسی، بلکه بر پایه درک مشترک، ریشه داشتن در فرهنگ بومی و داستانپردازی حرفهای شکل گرفته است. اگر مدیران رسانه ملی هوشمند باشند، این بازگشت پرفروغ را بهمثابه فرصتی استثنایی برای بازتعریف جایگاه تلویزیون در ذهن مردم تلقی خواهند کرد؛ نه فقط بهعنوان یک «واکنش موقتی» بلکه بهعنوان مسیری برای بازسازی اعتماد و بازگرداندن مخاطب به خانه اول رسانه.
امیدهایی که زنده شدند
درحالیکه طی سه سال اخیر میزان آشتی مخاطبان تلویزیون با مجموعههای سرگرمیمحور رسانه ملی به شدت کاهش یافته و تلویزیون ایران در رقابت با پلتفرمهای اینترنتی، شبکههای اجتماعی و کانالهای ماهوارهای به حاشیه رانده شده بود، «پایتخت» با فصل هفتمش به میدان آمد، حسابی دیده شد، بر مخاطبان پرتعداد خود تأثیر گذاشت و بار دیگر ثابت کرد که رسانه ملی اگر به درستی و به نحوی واقعگرایانه، بر اساس نیازهای واقعی مردم مدیریت شود، میتواند دوباره در عرصه تولید محصولات سرگرمیمحور پیشرو باشد. به عبارت سادهتر، تلویزیون ملی ایران میتواند همزمان با آوردن لبخند بر روی لب مردم، صدای مردم هم باشد و به نوعی سلیقه عمومی را نمایندگی کند.
سریال «پایتخت» در فصل هفتم نه فقط بهعنوان یک اثر نمایشی، بلکه بهمثابه یک مقاله تحلیلی و نانوشته از تغییر رویکرد در سازمان صداوسیما روی آنتن رفت. بازگشت این مجموعه محبوب، نشان داد که هنوز هم ظرفیتهای بالقوه در دل تلویزیون وجود دارد و اگر میدان به حرفهایها و تیمهای کاربلد داده شود، مخاطب از تلویزیون روی برنمیگرداند.
بازگشت «پایتخت»، در کنار تلاشهایی برای احیای برنامههایی سرگرمیساز موفقی همچون «خندوانه» و «دورهمی» میتوانند سیاستهای پیشین رسانه ملی را اصلاح کنند. این در حالی است که امیدواریم سیاستهای رسانه ملی، پس از سه سال مسیر اشتباه، تغییر کرده و مدیران به این نتیجه رسیده باشند که تلویزیون بدون سرگرمی، یعنی رسانهای بیجان؛ رسانهای که نمیخنداند، نمیگریاند و در نهایت نمیتواند بر مخاطبش تأثیر بگذارد.
با این همه، اگر حتی به نحوی خوشبینانه امیدوار باشیم که رویکرد تلویزیون در حال تغییر است، باز هم نمیتوان منکر این موضوع شد که این تغییر نگرش، هزینهای گزاف برای پایگاه اجتماعی رسانه ملی داشته است. در سه چهار سال اخیر، کاهش چشمگیر مخاطب، خروج خلاقترین استعدادها به سمت پلتفرمهای رقیب و افت محسوس کیفیت در سریالسازی، همگی بهای راهی بودند که آزموده شد و نمره قبولی نگرفت. سریالهای متوسط و ضعیفی که در این بازه روی آنتن رفتند، ضمن اینکه هزینه گزافی را به تلویزیون تحمیل کردند، نه توانستند در دل مردم جایی باز کنند و نه نشانی از افتخار برای آرشیو تلویزیون شدند. درحالیکه سریال «پایتخت» بار دیگر نشان داد راه درست کجاست: تولید محتوای باکیفیت، محترمانه و جذاب برای مردم ایران؛ محتوایی که نه با شعار، بلکه با روایت، شخصیتپردازی و احترام به شعور مخاطب، جایگاه رسانه ملی را بازسازی میکند.
امروز بیش از همیشه روشن است که قدرت یک رسانه در گرو آن است که بداند مردم چه میخواهند، نه آنکه تصور کند چه باید بخواهند و «پایتخت» - در تمام فصول خود (بالاخص همین فصل هفتم) - توانست دقیقا همین درک متقابل را داشته باشد و آن را به یک کمدی - درام محبوب تبدیل کند. رسانه ملی اگر میخواهد به دوران طلایی خود برگردد، باید از همین نقطه حرکت کند: بازگشت به کیفیت، مردم، خانواده و داستانهایی صمیمی و به دور از شعار.
پایتـــخت راه درست را نشان داد
اقبال عمومی به سریال پایتخت چه درسهایی برای وحید جلیلی دارد؟
صاحبخبر -
∎