شناسهٔ خبر: 71900995 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: شفقنا | لینک خبر

تأملاتی در دعای سحر (64)/ درخواست «اسم اعظم» / نوشتاری از استاد محمد سروش محلاتی

صاحب‌خبر -

شفقنا- آيت الله محمد سروش محلاتی در بخش 64 از سلسله نوشتارهایی با عنوان «تأملاتی در دعای سحر» که در اختیار شفقنا قرار داده اند؛ این گونه آورده اند:

 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَيِّدِنا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّد و آلِهِ الطَّاهِرین

«اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ اَسماَّئِکَ بِاَکْبَرِها وَکُلُّ اَسْماَّئِکَ کَبیرَةٌ»، درباره‌ی این فراز شریف دعای سحر که پیرامون اسمای الهی هست، سه مطلب مطرح بود: یکی این‌که اسم یعنی چه؟‌ دوم این‌که اکبر اسماء یا اسم اعظم چیست؟ و سوم این‌که آیا راهی برای رسیدن به اسم اعظم وجود دارد یا نه؟ این‌جا که از خداوند درخواست داریم که اکبر اسماء را دریافت کنیم و به آن برسیم؛ چه راهی برای رسیدن به اسم اکبر یا اسم اعظم وجود دارد؟ در سه قسمت مباحثی را مطرح کردیم و در این قسمت این بحث را به پایان می‌رسانیم.

مسئله‌ی «اسم اعظم» مسئله‌ای بسیار دامنه‌دار در معارف اسلامی و به خصوص در معارف شیعی است و البته نظراتی که در این زمینه وجود دارد بسیار فراوان هست، تا جایی که کفعمی در مصباح خودش، بیش از شصت نظر را درباره‌‌ی اسم اعظم جمع‌آوری کرده‌ است[1]. یعنی به این مقدار مسئله مورد اختلاف‌ نظر در بین اندیشمندان مسلمان بوده و هست.

برخی افراد معتقدند در این حوزه‌ها نباید ورود پیدا کرد و این مسائل را باید به اهلش واگذار کرد، ولی با این نظر، نمی‌توان موافق بود، چون این معارف برای همه‌ی انسان‌ها ارائه شده و وقتی‌ این معارف ارائه می‌شود، برای این نیست که صرفاً در حد لقلقه‌ی زبان، امثال این دعا را بخوانیم و تکرار کنیم و اصلاً از معنای این مطلب – که درخواست اسم و اسم اعظم به چه معناست – صرفنظر کنیم. این اختصاص به دعای سحر هم ندارد و پیوسته ما این مطلب را در دعاهای مختلف تکرار می‌کنیم؛ «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِاِسْمِکَ الْعَظیمِ الْأَعْظَمِ» که یک دعای متعارف و پیوسته در زبان ماست، آیا بدون فهم و درک از ما خواسته‌اند که این ادعیه را تکرار کنیم؟ نه. لذا باید در حد توان برای درک این معارف تلاش کرد و چه بسا رسیدن به مراتب عالی آن برای ما میسور نباشد، ولی این بهانه‌ای برای چشم‌پوشی از مقداری که می‌توانیم زحمت بکشیم نباید تلقی شود. همیشه این نکته مطرح بوده است و افرادی درصدد دستیابی به اسم اعظم بوده‌اند. شاید تلقی آن‌ها این بوده که این اسم از نوع همین اسماء‌ متعارفی ا‌ست که ما در میان خودمان برای یکدیگر می‌گذاریم و این اسماء را می‌توان تلفظ کرد و به نتایج عجیب و غریبی هم رسید. درخواست رسیدن به اسم اعظم در میان اصحاب ائمه هم دیده می‌شود و چنین تقاضاهایی را از ائمه(ع) هم داشته‌اند.

درخواست عمار ساباطی

یکی از این افراد عمار بن موسی ساباطی است که در رجال کشی از خود او نقل شده است:

 قُلْتُ لأَبی عَبْدِاللَّه(ع): جُعِلْتُ فِداکَ أُحِبُّ أَنْ تُخْبِرَنی بِاسْمِ اللَّهِ تَعالَى الأَعْظَمِ فَقالَ لی إِنَّکَ لَنْ تَقْوِی عَلى ذلِکَ قَالَ، فَلَمَّا أَلْحَحْتُ قَالَ: فَمَكَانَكَ إِذًا ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ الْبَيْتَ هُنَيْهَةً، ثُمَّ صَاحَ بِي ادْخُلْ! فَدَخَلْتُ، فَقَالَ لِي: مَا ذَلِكَ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِي بِه‏ ِ جُعِلْتُ فِدَاكَ! قَال‏ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَى الأَرْضِ فَنَظَرْتُ إِلَى الْبَیْتِ یَدُورُ بی وَ أَخَذَنی أَمْرٌ عَظیمٌ کِدْتُ أَهْلَکُ فَضَحِكْتُ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ حَسْبِي لَا أُرِيدُ ذَا[2].

خدمت امام صادق(ع) رسیدم و عرض کردم: درخواست دارم که شما اسم اعظم الهی را به من یاد دهید. امام صادق(ع) فرمودند: تو ظرفیت و توان تحمل اسم اعظم را نداری. عمار بن موسی اصرار کرد. وقتی اصرار کرد، حضرت فرمودند که این‌جا بمان، وارد اتاق دیگری شدند، بعد مرا هم صدا زدند و من هم وارد آن اتاق شدم. حضرت دست خودش را روی زمین گذاشته بود و من نگاهی به اتاق کردم، احساس کردم که انگار این اتاق دارد می‌چرخد. حال بسیار سخت و سنگینی بر من وارد شد که گمان کردم الان جان می‌دهم. وقتی این شرایط روحی برای من به وجود آمد، از امام صادق(ع) عذرخواهی کردم و عرض کردم کافی‌ است و چنین درخواستی را ندارم.

به هرحال، افراد دنبال این بودند که به اسم اعظم برسند، البته معمولاً هم نگاه‌شان، نگاه معرفتی نبود و گمان می‌کردند از راه فراگیری اسم اعظم می‌توانند قدرت و توانی پیدا کنند و از آن قدرت استفاده کنند؛ گنجی را با اسم اعظم پیدا کنند، بیماری را با اسم اعظم شفا بدهند و… بیش از آن‌که دنبال معرفت باشند، دنبال رسیدن به قدرت بودند و البته کسی‌که به دنبال قدرت باشد، هرگز به اسم اعظم الهی هم نخواهد رسید، چون شرط اول رسیدن به این معارف و حقایق توحید است و کسی‌که این تعلقات خاطر را به این امور دارد و دنبال این است که این معارف را سرمایه‌ای برای رسیدن به آمال دنیوی قرار دهد و قدرتی پیدا کند، این افراد خود را محروم می‌کنند. آن کسانی‌که معارفی به دست می‌آورند و به جایی می‌رسند، هرگز درصدد سوء استفاده و رسیدن به قدرت نیستند.

درخواست عمر بن حنظله

یک نمونه‌ی دیگر در این زمینه، درخواست عمر بن حنظله است که خدمت امام باقر(ع) رسید و با یک مقدماتی شروع کرد:

قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنِّي أَظُنُّ أَنَّ لِي عِنْدَكَ‏ مَنْزِلَةً قَالَ أَجَلْ قَالَ قُلْتُ فَإِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً قَالَ وَ مَا هِيَ قَالَ قُلْتُ تُعَلِّمُنِي الِاسْمَ الْأَعْظَمَ قَالَ وَ تُطِيقُهُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَادْخُلِ الْبَيْتَ قَالَ فَدَخَلَ الْبَيْتَ فَوَضَعَ أَبُوجَعْفَرٍ يَدَهُ عَلَى الْأَرْضِ فَأَظْلَمَ الْبَيْتُ فَأَرْعَدَتْ فَرَائِصُ عُمَرَ فَقَالَ مَا تَقُولُ أُعَلِّمُكَ فَقَالَ لَا قَالَ فَرَفَعَ يَدَهُ فَرَجَعَ الْبَيْتُ كَمَا كَانَ.[3]

خدمت امام باقر(ع) عرض کرد: من گمان می‌کنم که خدمت شما منزلتی و احترام و جایگاهی دارم و شما لطفی به من دارید. حضرت فرمودند: بله. بعد از این که از حضرت اقرار گرفت که لطف حضرت شامل او هست، باز با ابهام سؤال کرد که من احتیاج و درخواستی دارم. حضرت فرمودند: درخواستت چیست؟ عرض کرد: من این درخواست را دارم که اسم اعظم را به من یاد بدهید. حضرت فرمودند: تو چنین توانی در خودت می‌بینی؟ گفت: بله. این‌جا هم باز این تعبیر هست که امام(ع) وارد اتاق شدند و دست خود را روی زمین گذاشتند و من در همان حال احساس کردم که تمام بدنم دارد می‌لرزد و لرزش بر اندام من قرار گرفته بود. همان‌جا بود که عرض کردم: آقا جان! من چنین اسم اعظمی را نمی‌خواهم و چنین تحملی ندارم. به‌هرحال چنین توقع و انتظاری کم‌وبیش در انسان‌ها بوده و هست.

اما آیا واقعاً این راه مسدود است؟ در قسمت گذشته روایت زیبای آه را نقل کردم که شیخ صدوق; در توحیدش آن را نقل کرده بود[4]. آن‌جا قضیه این بود که حضرت به عیادت بیماری رفتند و شخصی‌که همراه حضرت بود، به آن بیمار که خیلی آه می‌کشید و ناله می‌کرد، گفت که به جای آه و ناله، خدا را صدا را بزن. امام صادق(ع) فرمودند که همین آه، نام خداست و کسی‌که آه می‌کشد دارد خدا را صدا می‌زند. اصلاً این مسئله‌ی اسم حق و نام‌ بردن از حق‌تعالی و خدا را صدا زدن، حقیقت دیگری می‌شود و لطافت دیگری پیدا می‌کند؛ فرق است بین این‌که انسان با زبان خودش خدا را به یاد بیاورد و این‌که با عمق جانش خدا را صدا بزند. کسی‌که آه می‌کشد، ارتباط با مبدأ عالم پیدا می‌کند و این ارتباط خیلی فراتر از این صدا زدن‌های معمولی است که معلوم نیست اصلاً قلب همراه هست یا همراه نیست و ممکن است فقط لقلقه‌ی زبان باشد. به‌هرحال حضرت، «آه» را به عنوان اسم الهی مطرح کرده‌اند. بعد هم به مسئله‌ی «دعوة المظلوم» اشاره شد که این صدا شنیده می‌شود و بالا می‌رود و به ملکوت عالم می‌رسد. جمله‌ای که در «الغارات» هست و از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل می‌کند این است که:

بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم[5]

فاصله‌ی بین انسان و آسمان و ملکوت عالم چقدر است (نه آسمان ظاهری که انسان چشم باز می‌کند و می‌بیند بلکه حقیقت عالم که مقدّرات در آسمان است، برکات از آسمان نازل می‌شود، وحی از آسمان است و… آن آسمان حقیقت، یعنی عالم ملکوت، نه جهت بالا)؟ امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند: فاصله‌ی «دعوة المظلوم». همین ناله و فغانی که انسان مظلوم می‌زند و همین شکایتش، بالا می‌رود و اگر کسی به این حسّ و حال برسد که از عمق جانش خدا را صدا بزند و از ظلمی که بر او و بر انسان‌ها می‌رود و از تجاوزی که به حقوق انسان‌ها می‌شود و از مظلومیتی که تحمل می‌کند، شکوه کند، حضرت فرمودند که ردخور ندارد و بالا می‌رود.

روایتی از روض الجنان

مهم آن حال است، نه آن لفظ، مهم حال شخص است در مقامی که اسم الهی را صدا می‌زند. روایتی که این حقیقت را نشان می‌دهد و بسیار زیبا است، برایتان نقل کنم، چون متأسفانه فرهنگی پیدا کردیم که فکر می‌کنیم که همه‌ چیز با ظاهر و لفظ و ادعا درست می‌شود؛ لذا در میان ما ادعا رواج زیادی دارد و فکر می‌کنیم با این لفاظی‌ها و ظاهرها کار درست می‌شود. ابوالفتوح رازی در تفسیر خودش این روایت را نقل می‌کند:

در خبر هست كه: مردى بنزديك صادق آمد عليه السّلام گفت: يا بن رسول اللّه! مرا خبر ده از نام مهترين‏ خدا. و در پيش او حوضى آب بود، و روزى‏ سرد بود، مرد را گفت: در اين حوض‏ رو و غسل كن تا تو را خبر كنم‏. مرد در آب رفت و ساعتى بود، چون خواست كه به در آيد امام كسان‏ خود را گفت رها مكنید‏. مرد ساعتى بود سردش شد، گفت: يا ربّ اغثني، بار خدايا به فرياد من رس! صادق عليه السّلام گفت: اين است كه گفتى، كه بنده در وقت درماندگى كه خداى تعالى را به اين نام بخواند، خداى تعالى او را فرياد رسد.[6]

‌به هرحال، او ‌هم مثل ما دنبال این بود که به اسم اعظم برسد و امام صادق(ع) به این شخص که در این روز سرد آمده بود و مقابل حوض چنین تقاضایی داشت، فرمودند: در آب سرد حوض غسل کن. او هم وارد حوض شد و وقتی خواست از حوض بیرون دربیاید، امام به ‌بعضی افرادی که اطراف حوض بودند، فرمودند: اجازه ندهید از حوض بیرون بیاید و جلوی او را گرفتند. در حوض آّب سرد ماند و سردش شد، دید اجازه نمی‌دهند بیرون بیاید، تحمل خودش را از دست داده بود و دیگر نمی‌توانست آن آب سرد را در حوض تحمل کند. وقتی دید کسی به دادش نمی‌رسد و راه نجاتی برای او نیست، گفت: ‌خدایا به دادم برس! ‌دارد تلف می‌شود و کسانی هم که اطرافش هستند، به او کمکی نمی‌کنند، بلکه مانع او هستند. امام صادق(ع) فرمودند که اسم اعظم می‌خواستی، اسم اعظم همین است. این مقدمات را فراهم کردم که تو به اسم اعظم برسی. اسم اعظم، یک اسم و یک کلمه برای کسی‌که بی‌حال است نیست و الا حضرت همین کلمه‌ی «یا رب أغثنی» را به او یاد می‌دادند و می‌فرمودند این را بگو ولی برای او که فایده‌ای ندارد. این از زبان آن کسی‌که از دل می‌گوید، فایده دارد و اثر می‌کند. این «رب أغثنی» در چه شرایطی از عمق جان می‌آید؟ وقتی انسان احساس کند که کسی غیر از خدا فریادرس او و دسترس او نیست و فکر کند و ببیند که همه‌ی وسایلی که به آن‌ها امید بسته بود، همه قطع شده است. آن‌وقت با اسم اعظم الهی ارتباط برقرار می‌شود.

آن «دعوة المظلوم» که در روایات بود و آن اسم «آه» که در توحید صدوق بود و این ماجرا و …، متفکرین اسلامی را به این نتیجه رسانده که اگر کسی می‌خواهد به حقیقتی از اسم برسد ولو در یک مقیاس بسیار بسیار پایین و کوچک، اگر می‌خواهد گامی بردارد،‌ گام اول همین است؛ اول باید درون خودش را اصلاح کند، به جای این‌که به دنبال این باشد که قشنگ حرف بزند و زیاد ادعا کند که می‌تواند مانع برای رشد انسان باشد. خدا علامه شعرانی را رحمت کند! ایشان کتاب ارزشمندی دارد به نام «نثر طوبی» که برخی از تعابیر و مفردات قرآنی را در آن‌جا توضیح می‌دهد و ایشان آن‌جا از این شواهد این نکته را استفاده می‌کند و این تعبیر را به کار می‌برد:

اسم اعظم و تأثیر آن، بسته بحال خواننده و توجه او بحق و انقطاع از خلق است و لفظ خود اثر ذاتی ندارد[7].

شاهدش هم همین ماجراست که اگر بنا بود لفظ اثری داشته باشد که حضرت بیرون حوض به شخص این لفظ را یاد می‌داد، نه در آن آن حال، حضرت آن حال را در این شرایط به وجود آورند تا او توجه پیدا کند و به این نتیجه برسد. تعبیری هم علامه طباطبایی(ره) در همین زمینه دارد؛

فمن انقطع عن کل سبب و اتّصل بربِّه لحاجة من حوائجه، فقد اتّصل بحقیقة الإسم المناسب لحاجته فیؤثر الإسم بحقیقته و یستجاب له[8]

هرکس به این حقیقت برسد که تنها مؤثر در دار هستی خداست و هیچ‌کس بدون اراده و مشیت الهی برایم نمی‌تواند کاری انجام بدهد و سبب خداست و بس و همه‌ چیز تحت اراده و فرمان الهی است، آن حقیقت به او کمک می‌کند و دعای او مستجاب می‌شود. آن اسمی که با او ارتباط برقرار می‌کند، اگر اسم اعظم باشد که قلمرو وسیع‌تری پیدا می‌کند و همه‌چیز با دعای او به نتیجه می‌رسد و اگر نه، نه.

هم دغدغه معرفت و هم دغدغه مردم

آن‌چه برای ما دارای اهمیت است و از این معارف استفاده می‌کنیم، این است که انسان در این مسیر قدم بگذارد و حرکت کند و هیچ منافاتی هم ندارد که هم در مسیر رسیدن به این حقایق و بالا بردن سطح معرفت و تهذیب خودش کار کند و هم‌چنین مانند دعای سحر را بخواند و درعین‌حال به وضع جامعه‌ و مردم خودش و به نیازها و احتیاجات آن‌ها هم توجه داشته باشد. همه‌ی این‌ها در کنار یکدیگر. ما نمونه‌ای مانند امیرالمؤمنین علی(ع) را داریم و او امام و پیشوای ماست، امامی که خود یک انسان کامل است و این حقایق را در عالی‌ترین سطح خود (نه در سطح آن‌چه ما می‌گوییم یا می‌پنداریم) و آن‌چه برای فهم یک انسان مقدور است، دارد، تعبیر روایات ما این است که از هفتاد و سه حرفی که در اسم اعظم است، هفتاد و دو حرف آن را حضرت می‌داند (به قول علامه طباطبایی(ره) این‌ها هم یک بیان سمبلیک است، نه این‌که حروفی وجود داشته باشد و خدا یک حرف‌ آن را برای خودش حفظ کرده باشد). به‌هرحال آن مقام امیرالمؤمنین(ع) در معرفت است و درعین‌حال به لحاظ اجتماعی و سیاسی هم، آن دردمندی‌ای که در امیرالمؤمنین علی(ع) نسبت به وضع مردم و حقوق جامعه و رسیدگی به آن‌هاست و در برابر ظلم و تبعیض و اجحاف ایستادگی کرد و … و همه‌ی این‌ها با یکدیگر است. لذا امیرالمؤمنین(ع) یک انسان کامل است. شخص اسم اعظمی را در سحرگاه از خداوند می‌خواهد؛ «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ اَسمائِکَ بِاَکْبَرِها» این یک میدان است و یک میدان هم این است باید به جامعه هم رسیدگی کرد،‌ به درد مردم توجه داشت، این‌که واقعاً در جامعه و در میان مردم چه می‌گذرد؟ حقیقتی که مردم به دنبال آن هستند و نیاز و دردی که دارند چیست؟ آن‌هم خودش یک اسم اعظمی است، معبودی که مردم دارند و دردی که مردم دارند، این را به همان حدیث «آه» ضمیمه کنید.

مطلبی در مصیبت‌نامه عطار نیشابوری است که مطلب زیبایی ا‌ست و با آن، این فراز را به پایان برسانیم:

سائلی پرسید از آن شوریده حال/ گفت اگر نام مهین ذوالجلال

میشناسی بازگوی ای مرد نیک/ گفت نانست این بنتوان گفت لیک

مرد گفتش احمقی و بی قرار/ کی بود نام مهین نان شرم دار

گفت در قحط نشابور ای عجب/ میگذشتم گرسنه چل روز و شب

نه شنودم هیچ جا بانگ نماز/ نه دری بر هیچ مسجد بود باز

من بدانستم که نان نام مهینست/ نقطه جمعیت و بنیاد دینست[9]

درویش‌هایی بودند که حقایق و مطالبی را می‌دانستند و می‌رسیدند و به عنوان دیوانه در بین مردم شناخته می‌شدند، مردی از چنین درویشی سؤال کرد اسم اعظم خدا را می‌دانی؟ دیوانه گفت: نام اعظم خدا نان است. اما این را جایی نمی‌توان گفت. مرد گفت: نادان شرم کن، چگونه اسم اعظم خدا نان است؟ دیوانه گفت: در قحطی نیشابور چهل شبانه‌روز می‌گشتم، نه هیچ‌جایی صدای اذان شنیدم و نه در هیچ مسجدی را باز دیدم. آن‌جا بود که فهمیدم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه‌ی اعتقاد مردم، نان است. بله این‌هم درست است. نان است که اساس زندگی مردم است. رزق و روزی و رفاه مردم مهم است و همه‌ی این‌ها در دینداری آن‌ها اثر دارد و اگر خللی در زندگی و معیشت مردم باشد، در بی‌دینی آن‌ها مؤثر است. پیغمبر(ص) با آن مقامش عرض می‌کرد:

اللّهُمَّ بارِك لَنا فِي الخُبزِ و لاتُفَرِّق بَينَنا و بَينَهُ؛ فَلَولاَ الخُبزُ ما صَلَّينا و لا صُمنا و لا أدَّينا فَرائِضَ رَبِّنا[10]

خدایا خیر و برکت در روزی ما و در نان ما قرار بده. بعد حضرت اضافه می‌فرمودند که اگر نان ما آسیب ببیند، دین ما آسیب می‌بیند، نماز ما آسیب می‌بیند، روزه‌ی ما آسیب می‌بیند! آن‌وقت شما توقع دارید که فشار مالی و اقتصادی بر زندگی مردم باشد و هر روز این سفره کوچک‌تر و کوچک‌تر شود و درعین‌‌حال هیچ آسیبی به اخلاق، عبادت و‌ دینداری مردم وارد نشود؟! محال است! به منطق اسلام محال است! به فرمایش پیغمبر اکرم(ص) چنین امری محال است. حضرت فرمودند: نان مردم آسیب ببیند، نماز نمی‌خوانند. نماز که رکن دین است تا چه برسد به واجباتی که در مراتب بعدی و بعدی‌ و پایین‌تر است. مشکلات را باید ریشه‌ای و اساسی دید؛ اول معیشت، زندگی و رفاه مردم و بعد از آن‌ها توقع نسبت به مسائل دینی داشت. ان‌شاءالله خداوند ما در هر دو جهت یاری دهد؛ هم در زمینه‌ی معرفت و هم در زمینه‌ی معیشت مردم.

[1] .  ابراهیم کفعمی؛ مصباح الکفعمی، ص312.

[2] . رجال الکشی، ص254.

[3] . محمد بن حسن صفار؛ بصائر الدرجات؛ ج1، ص210.

[4] . یکی از عزیزان در مورد اعتبار سند این پرسیده بود. البته این روایت سندی معتبری‌ دارد که شیخ صدوق; می‌فرماید: «حَدَّثَنَا غَيْرُ وَاحِدٍ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ» که محمد بن همام شخصی ثقه است. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ» که علی بن الحسین همدانی هم توثیق شده است. «قَالَ حَدَّثَنِي جَعْفَرُ بْنُ يَحْيَى اَلْخُزَاعِيُّ عَنْ أَبِيهِ» نجاشی در مورد جعفر بن یحیی که از پدرش این روایت را نقل می‌کند، می‌گوید: «ثقة و أبوه أیضا» لذا همه‌ی کسانی‌که در سند این روایت قرار گرفته‌اند از ثقات هستند.

[5] .  ابراهیم ثقفی؛ الغارات؛ ج1، ص188.

[6] . ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان؛ ج1، ص69.

[7] . ابوالحسن شعرانی؛ نثر طوبی، ص283.

[8] . سید محمدحسین طباطبایی؛ المیزان؛ ج8، ص356.

[9] . فرید الدین محمد عطار؛ مصیبت نامه؛ بخش بیست و نهم، حکایت7.

[10] . محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج5، ص73.