شناسهٔ خبر: 71881032 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه قدس | لینک خبر

درباره علیرضا بارانی که تهران را رها کرد تا هوای بناهای تاریخی زابل را داشته باشد

برای مادرانم برگشتم

شانزدهم اسفند ماه است و روزهای آخر زمستان اما هوا گرم است. من سوار بر موتورم دارم فاصله ۲۰۰ کیلومتری زاهدان به زابل در جنوب شرق ایران را طی می‌کنم. خودرو‌ها به سرعت از کنارم رد می‌شوند و با هر رد شدن برای دقایقی مسیر خلوت می‌شود تا من بیشتر در افکار خودم غرق بشوم.

صاحب‌خبر -

قرار بود از زاهدان به سمت ایرانشهر بروم اما عبدالستار ریگی جوان مهربان زاهدانی شب قبل برایم از علیرضا بارانی و کارهایش در حوزه مرمت بناهای تاریخی گفت. از اینکه علیرضا خانه‌ای را در روستای قلعه نو زابل به شکل چشم‌نوازی بازسازی و تبدیل به اقامتگاه بوم‌گردی کرده است. تعریف‌های عبدالستار هواییم کرد که مسیرم را به زابل کج کنم و حالا پیش می‌روم و در گوش‌هایم صدایی جز صدای وزش بادهای سیستان و صدای موتورم نیست. نوشته‌اند کوروش به مردم این منطقه لقب یاریگر داده است و یکی از همین مردم یاری‌ام کرد تا مسیرم به سمت زابل کج بشود به امید دیدن مردی که با هنرش به یاری روستای قلعه نو برخاسته است. علیرضا بارانی توانسته برای مرمت خانه‌ای در روستا که تبدیل به بوم‌گردی آیینه سیستان شده است، رتبه نخست در بخش آثار محقق شده در بافت‌های ارزشمند از چهارمین دوره جایزه ملی خانه را کسب کند. او همچنین توانسته است به نیمه‌نهایی جایزه معمار راه پیدا کند و در چهارمین جایزه ملی مرمت و احیای بناهای تاریخی و معاصر ایران هم رتبه نخست بخش مرمت جامع بناهای تاریخی را کسب کرده هر چند کار او بالاتر از کسب این جوایز است.

مسئله من حفظ روستاست
من متولد اردیبهشت ماه 1370 در روستای بارانی از بخش شهرستان‌ هیرمند هستم. تا ۶ سالگی به دلیل اینکه پدرم نظامی بود در چابهار و مدتی هم در شهر زابل زندگی کردیم. بعد به روستای بارانی برگشتیم. پدرم که بر اثر تصادف از دنیا رفت بار زندگی پنج بچه خانواده روی دوش مادرم افتاد. 
دوره ابتدایی را در روستای بارانی به پایان رساندم و برای دوره راهنمایی به شهر دوست‌محمد رفتم. من ساکن خوابگاه شدم و در هفته یک نوبت به روستا برمی‌گشتم. برای دبیرستان هم من به شهر بُنجار رفتم و دوره دبیرستان را هم در خوابگاه شبانه‌روزی سپری کردم. کنکور در رشته هنر شرکت کردم و در رشته مرمت قبول شدم. دوره کاردانی مرمت را در شهر زاهدان درس خواندم و دوره کارشناسی را در دانشگاه میراث فرهنگی کاخ نیاوران سپری کردم. دوره کارشناسی ارشد را هم در هنرهای زیبای دانشگاه تهران خواندم. در دوره راهنمایی معلمی داشتیم که به ما جغرافیا درس می‌داد و با اینکه معلم سختگیری بود اما از معلم‌های خوب بنده بود و روی من تأثیر گذاشت تا جایی که هر وقت ایشان را می‌بینم دستشان را می‌بوسم و جالب اینکه همین چند شب پیش دوباره خواب ایشان را دیدم.
دوره کاردانی برای من دوره خاصی بود؛ چرا که از یک محیط روستایی و از دوره دبیرستان یک دفعه به دانشگاه وارد شده بودم. آنجا فرصتی شد با دوستانی از دیگر استان‌های کشورمان هم‌اتاق بشوم.در آن مقطع بیشتر از اینکه رشته تحصیلی برای من جذابیت داشته باشد خوابگاه جذابیت داشت چون از نقاط مختلف کشورمان دانشجو داشت. دوره کاردانی من بهترین دوره تحصیلی‌ام بود یعنی تجربه‌ای که من در دوره کاردانی کسب کردم حتی در دانشگاه میراث و دانشگاه تهران کسب نکردم.
یکی از آشناهای ما در رشته مرمت تحصیل می‌کرد و من هم گاهی درباره این رشته از ایشان می‌شنیدم. با شنیدن درباره مرمت، کنجکاوی بنده هم بیشتر و همین کنجکاوی به علاقه تبدیل شد. من ورودی سال ۸۸ بودم اما در سال ۱۳۹۰ به واسطه یکی از استادان وارد ماجرای مرمت یک بنا شدیم. یکی از استادان بنده که من را به سمت کار عملی هل داد آقای مازیار نیک‌بر بود. ایشان وقتی کارآموزی بنده را خوب تشخیص داد از من خواست در پروژه‌ای با ایشان همکاری کنم.

نخستین کار حرفه‌ای من
نخستین پروژه‌ای که در آن کار کردم مرمت یک چهارطاقی در شیروان خراسان شمالی بود. مرمت آن چهارطاقی نخستین کار حرفه‌ای و جدی من در حوزه مرمت شد. کار عملی را که شروع کردم برایم خیلی حس و حال خوبی داشت و انجام آن کار تشویقم کرد جدی‌تر دنبال کار مرمت بروم چون مرمت و بازسازی برایم جذاب‌تر شد. آنجا بود که من متوجه شدم مرمت یک ساختمان در حال خراب شدن و بازسازی آن تا چه اندازه می‌تواند لذت‌بخش باشد. این‌ها چیزهایی بود که ما در کتاب‌های درسی دانشگاه می‌خواندیم اما وقتی وارد کار شدم خودم آن را لمس کردم. یادم است در آن پروژه استاد گچ‌کاری آورده بودیم. من به ایشان گفتم: «نیازی نیست شاگردی بیاوری من خودم شاگرد شما می‌شوم» این کار را از این جهت کردم چون دوست داشتم بیشتر یاد بگیرم. پس از آن به واسطه یکی دیگر از استادانم یعنی مجید کلانوری که مدیر پایگاه پژوهشی کوه خواجه بود وارد آن پروژه شدم. آن پروژه هم سه ماه طول کشید و من در جریان آن کار به عنوان ناظر بخشی از پروژه حضور داشتم و چیزهای بسیار زیادی یاد گرفتم. البته این را هم بگویم پیش از اینکه وارد دانشگاه بشوم به واسطه کارگری که انجام می‌دادم گچ‌کاری و بعضی از کارهای دیگر را بلد بودم.
وقتی برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی به تهران رفتم به افرادی معرفی شدم و در کارهای مرمتی سهم داشتم از جمله در خیابان ناصر خسرو چند مغازه را مرمت کردیم، در بازار تهران تیمچه امین الملک، در موزه علی‌اکبر صنعتی کار مرمتی انجام دادیم، در بانک تجارت کار کردیم و یکی از بهترین پروژه‌های من در آن مقطع موزه بانک ملی بود  که مرمت و تزئینات آن را من انجام دادم. بعد که به استان خودمان  برگشتم بناهای زیادی از جمله قلعه سه‌کوهه سیستان یا ارگ سه‌کوهه در کوه خواجه در همین قلعه نو و... را مرمت و بازسازی کردم.

گفتم این همان خانه است
من از سال ۱۳۹۶ که از تهران به زابل آمدم و در زابل ساکن شدم همیشه یکی از رؤیاهایم این بود که بتوانم یک خانه قدیمی بخرم تا آن را مرمت کرده و در آن زندگی کنم اما هرگز فکر نمی‌کردم قرار است آن خانه در قلعه نو خریداری بشود. این را هم بگویم که پیش‌تر چند باری به روستای قلعه نو آمده بودم اما وقتی نخستین بار در سال ۱۳۹۶ برای مرمت بافت تاریخی به روستا آمدم، از بنّایی که با هم کار می‌کردیم خواستم برایم خانه پیدا کند تا به روستا نقل مکان کنم. چند ماه بعد ایشان با من تماس گرفت و گفت خانه‌ای برای مرمت پیدا کردم که می‌توانی آن را بخری.
 خلاصه سال ۱۳۹۷ من خانه مورد نظرم را خریدم. یادم است وقتی که وارد خانه شدیم که البته آنجا بیشتر به صورت مخروبه درآمده بود به محض اینکه فضای دست‌کندی را در خانه دیدم گفتم این همان خانه‌ای است که من به دنبال آن بودم و آن را خریدم و شروع به مرمت آن کردم.
 مرمت این خانه که بعد تبدیل به بوم‌گردی شد تا سال ۱۴۰۱ طول کشید و سال ۱۴۰۲ به عنوان یک بوم‌گردی افتتاح شد. دلیل اینکه مرمت این ساختمان سه سال طول کشید این بود که اولاً من مشکل مالی داشتم یعنی من باید پروژه‌هایی را در جاهای دیگر مرمت و درآمد آن کارها را در این بنا خرج می‌کردم برای همین من عملاً در سال ۶ یا ۸ ماه در این بنا کار کردم. نکته دیگر که البته خیلی هم مهم است این است که مرمت از ساختن بسیار سخت‌تر و زمانبرتر است. اینکه باید چه کاری انجام بدهیم یا اینکه باید مثلاً یک دیوار را بازسازی کنیم از اینکه خواسته باشی همان دیوار را دوباره بنا کنیم کار سخت‌تر و زمانبرتری است. البته بخش دوم جزو جذابیت‌های کار من بود اما بحث مالی هم وجود داشت که کار با تأخیر پیش رفت. در کل همین روند طولانی موجب شد بازسازی ساختمان شکل بهتری پیدا کند چون با حال و حوصله کار را پیش می‌بردم. 
سه سالی که من مشغول مرمت خانه بودم اهالی روستا من را شناختند و قاعدتاً خیلی از آن‌ها به اینجا رفت و آمد داشتند و دارند و این خالی از تأثیر دوطرفه نبوده است. مثلاً یکی از اهالی روستا که همسایه ماست، پیرزنی است که قرار بود با دو دخترش از روستا بروند ولی پس از اینکه من این خانه را بازسازی کردم یک روز به من گفت ما هم در روستا می‌مانیم و از این روستا نمی‌رویم. شنیدن این حرف از زبان آن پیرزن که قصد رفتن داشت برای من بهترین جایزه بود و خدا را شکر کردم که توانستم با کاری که انجام می‌دهم بعضی‌ها را متقاعد کنم روستا را ترک نکنند. حالا این نگاه ر مردم شکل گرفته است که وقتی مثلاً یک نفر خانه‌اش ترک برمی‌دارد با من تماس می‌گیرد و راهکار می‌خواهد که نشان از توجه آن‌ها به خانه‌ها می‌دهد. 

رفتن از بهشت به جهنم
من با دهیار و شورای روستاها در ارتباط هستم و کارهایی برای روستا انجام می‌دهیم. اگر قرار است میراث فرهنگی برای بافت روستا کاری انجام بدهد من هم سعی می‌کنم تا جایی که می‌دانم و بلد هستم به پروژه کمک کنم. این تلاش من است برای اینکه به سهم خودم خانه‌های روستا و این بافت ارزشمند را حفظ کنیم. در کل برنامه و هدف من از ماندن در روستا این است که روستا را حفظ کنیم برای همین در کنار حفظ این خانه و خانه‌های دیگری که در روستا به ثبت رسیده‌اند برنامه‌های فرهنگی مثل شاهنامه‌خوانی و آموزش خامه‌دوزی به وسیله مربی که از شهر می‌آید از دیگر برنامه‌های ما برای بچه‌ها و اهالی روستاست و البته برنامه‌های دیگری هم داریم که پیگیر آن‌ها هستیم، شاید روال اجرای برنامه‌های فرهنگی ما کند باشد اما در جریان است و حتماً تأثیرات خوبی خواهد داشت.
وقتی که من به این روستا وارد شدم مسلماً بعضی‌ها به این فکر می‌کردند که من دنبال چه چیزی در روستا هستم؟ اما پس از اینکه مدتی گذشت متوجه این نکته شدند که من به دنبال این نیستم که اینجا محل درآمدم باشد برای همین پس از اینکه در اینجا ساکن شدم در مناقصه‌هایی که برای مرمت بافت روستا بود شرکت نکردم. من دنبال این نیستم که از این روستا پول دربیاورم اما تا جایی که بتوانم به دنبال حفظ این بافت هستم و اینکه وضعیت روستا بهتر بشود. الان دهیار و شورای روستا هم پای کار هستند و نگاهشان نسبت به بنده با نگاه روز اولشان که من وارد روستا شدم خیلی فرق کرده است چون به این نکته رسیدند که من آمده‌ام به سهم خودم به روستا خدمتی بکنم. اصلاً وقتی مردم روستا ببینند که یک تحصیلکرده از شهر به روستا آمده و حتی یک خانه تقریباً مخروبه را دوباره مرمت کرده است با خودشان فکر می‌کنند چرا روستا را رها کنند؟ بی‌بی زینب همسایه ماست که برایش خانه آجری ساخته‌اند اما یک روز به من یک جمله طلایی گفت. جمله بی‌بی زینب این بود که من از بهشت به جهنم رفته‌ام. بی‌بی زینب می‌گفت اگر کمکم کنند که من هم بتوانم خانه‌ام را بازسازی کنم حتماً دوباره به همین خانه خشت و گل برمی‌گردم. خوشحالم که امروز خانه من نمونه‌ای برای مردم روستا شده تا این جرقه‌ در ذهن آن‌ها زده شود که آن‌ها هم می‌توانند کاری مشابه کار من انجام بدهند. برای من مهم این است که این خانه‌ها زنده بمانند و رها نشوند که بمیرند.

از کوه خواجه تا خانه‌ یک پیرزن
من وقتی در کوچه‌های روستا قدم می‌زنم بیشتر از خانه‌های جدیدی که با مصالح سیمان، آجر و آهن ساخته شده‌اند دیدن خانه‌هایی که به حال خودشان رها شده‌اند اذیتم می‌کند. خانه‌هایی که می‌شود آن‌ها را بازسازی کرد تا دوباره زندگی در آن‌ها جریان پیدا کند. از نگاه من هر کدام از خانه‌های رها شده مثل طلا ارزشمند است. من که در جایی مثل زابل زندگی کرده‌ام رسالتم باید این باشد مسیری را که پدرانمان رفته‌اند و چیزهایی خلق کرده‌اند را حفظ کنم. باید با نگه داشتن این خانه‌ها در ۵۰ و ۱۰۰ سال دیگر به دیگران نشان بدهیم پدران ما در این سرزمین چگونه زندگی کرده‌اند. از شهر سوخته که یک دوره تاریخی استان است باید حفظ شود تا همین خانه‌هایی که در ظاهر خیلی مهم نیستند و قدمتی ۱۰۰ یا ۱۵۰ ساله دارند چون هر کدام از این خانه‌ها مسیر تاریخ را نشان می‌دهند.برای بازسازی سردر یکی از ساختمان‌های شهرداری زابل که رفتم ساختمانی را دیدم که به نظرم ساختمان جالب و قشنگی آمد. وقتی درباره ساختمان از شهردار پرسیدم متوجه شدم قرار است هفته بعد تخریب شود. از شهردار خواستم با هم بنا را ببینیم. آن روز آخر وقت با هم آن ساختمان را از نزدیک دیدیم. به شهردار گفتم ساختمان حیف است و نباید تخریب بشود. ایشان از من پرسید چه کاری می‌توانی انجام بدهی که شورای شهر را راضی کنی ساختمان تخریب نشود؟ من از ایشان خواستم یک هفته‌ای به من وقت بدهد. در آن یک هفته من شبانه‌روزی به طراحی درباره این ساختمان مشغول شدم. 
کارگری گرفتم تا در قسمتی از بنا سیمان روی کار را بکند و بندکشی قدیمی را احیا کردم. عکس گرفتم و آن را ضمیمه گزارشم کردم. خلاصه پس از یک هفته جلسه‌ای با حضور شهردار و اعضای شورای شهر تشکیل شد. اول جلسه نظر همین بود که ساختمان باید تخریب بشود اما من توضیحاتم را دادم از جمله اینکه ساختمانی که قرار است تخریب کنید جزو نخستین ساختمان‌های دوره پهلوی در سیستان است و می‌توان آن را به یک فرصت گردشگری تبدیل کرد. من با توضیحاتم توانستم دوستان را قانع کنم که ساختمان را نگه دارند. ساختمان را دوباره مرمت کردم و همان ساختمانی که قرار بود تخریب شود در حال حاضر آبروی شهرداری است و حتی بعضی‌ها برای بازدید از آن می‌آیند. این ساختمان هم جزء سیر تاریخی سیستان است یعنی وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم می‌بینیم از ۵هزار سال پیش که ما شهر سوخته را داریم یا دهانه غلامان که به دوره هخامنشیان برمی‌گردد یا کوه خواجه که به دوره اشکانیان و ساسانیان برمی‌گردد امروز هم بناهایی داریم و حتی خانه پیرزن و پیرمردی که در ظاهر شاید ارزش تاریخی نداشته باشد اما جزء همان سیر تاریخی است پس باید این هم حفظ شود چون مسیر تاریخ را نشان می‌دهد که چه راهی طی شده است.

خبرنگار: عباسعلی سپاهی یونسی