گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم ـ دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا بهتازگی جنگ روانی خود را علیه ایران با ادعای ارسال پیام به رهبر معظم انقلاب اسلامی و طرح تهدیدهایی در خصوص تبعات عدم مذاکره پیگیری کرده است.
او در روزهای گذشته با لحنی غیرمستقیم و پوشیده در لفافه سعی کرده است دوگانه همیشگی «گزینه نظامی ـ مذاکره» را در افکار عمومی مردم ایران بکارد و توان دفاعی کشور را در تقابل با زندگی معمول و عادی مردم قرار دهد،
اما ترامپ دستکم دو بار در روزهای گذشته چیزی را درباره ذهنیت آمریکاییها از مسئله مذاکره افشا کرده است که پیشتر از او رؤسای جمهور دیگر آمریکا بهشدت سعی در پنهان کردن آن داشتهاند؛
ترامپ در مصاحبه با فاکسبیزنس و قبلتر از آن در یک کنفرانس خبری گفته است که در مذاکره با ایران بهدنبال دست یافتن چیزهایی است که از طریق «پیروزی نظامی» میتوان به آن دست پیدا کرد،
این سخن ترامپ در واقع اعتراف به این است که آمریکاییها به مقوله مذاکره نگاهی جدا از فشار یا رویارویی نظامی ندارند؛ مشی آمریکا در مذاکرات همواره همین بوده که از گفتوگو بهدنبال دقیقاً همان چیزی است که در تقابل نظامی بهدنبال آن است و این رویکرد، محدود به تنها دونالد ترامپ نیست.
آمریکا از مذاکره چه میخواهد؟
در روانشناسی سیاسی مذاکرات از یک منظر به دو قسم تقسیم میشوند: یکی مذاکرات بر مبنای حسننیت و دیگری مذاکرات بر مبنای سوءنیت یا بداندیشی (Bad faith negotiation).
«اوله هالستی»، دانشمند علوم سیاسی و روابط بینالملل در دانشگاه دوک مدل مذاکرات بداندیشانه را بهویژه برای تبیین سازوکارهای دخیل در گفتوگوهای میان بازیگران متخاصم (و نه طرفهای دارای همسویی) پیشنهاد کرده است.
مطابق مدل هالستی، در مذاکرات بداندیشانه یک طرف و یا طرفها تنها وانمود میکنند که قصد رسیدن به سازش و تفاهم بر سر یک موضوع را دارند، اما در عمل، قصدشان تفاهم نیست و نیتهایی را مغایر با آنچه اعلام میکنند، دنبال میکنند.
هالستی این مدل را برای تبیین نحوه تفکر «جان فاستر دالس»، وزیر خارجه آمریکا در دولت «دوایت آیزنهاور» در قبال اتحاد جماهیر شوروی ارائه کرد و از آن به بعد مدل او بارها برای تفسیر مذاکرات میان طرفهای متخاصم مورد مطالعه قرار گرفته است.
تفرقه و نابودی نظام فکری در طرف مقابل
شاید در عرصه روابط بینالملل هیچ کشوری را نتوان یافت که بهاندازه ایالات متحده فرهنگ مذاکراتیاش بر بداندیشی استوار باشد. آنها همواره از مقوله دیپلماسی نه برای رفع خصومت و کاهش فشار بلکه بهعنوان ابزاری برای تکمیل فشار و تسلیم کشورها استفاده میکنند.
از نگاه آمریکاییها ـ آنطور که خودشان هم علناً میگویند ـ پیشنهاد مذاکره حین اعمال فشار راهبردی است که از یک سو در طرف مقابل تفرقه داخلی ایجاد میکند و از سوی دیگر آن طرف مقابل را در معرض فشار مضاعف افکار عمومی قرار میدهد.
از نظر بسیاری از اعضای هیئت حاکمه آمریکا مذاکره با یک کشور یا طرف ناهمسو یا باید به متلاشی شدن کامل نظام فکری طرف مقابل و همسویی محض با منافع آمریکا منجر شود و یا بهمعنی رسمیت بخشیدن به طرف متخاصم است و بهکلی باطل است.
تجربه برجام
این نوع نگاه را بهویژه میتوان در نوع جدالهای سیاسی دو حزب حاکم در آمریکا در مقوله توافق برجام ردیابی کرد، یکی از انتقادهای اصلی ترامپ در دور نخست ریاستجمهوری به توافق هستهای برجام این بود؛ چرا با ایران بر سر سندی توافق شده است که در آن برنامههایی برای محدود کردن تمامی مؤلفههای قدرت جمهوری اسلامی، اعم از برنامه موشکی، قدرت منطقهای، تفاسیر غیرغربی از حقوق بشر و بهطورکلی «جمهوری اسلامی بما هو جمهوری اسلامی» در نظر گرفته نشده است؟
انتقاد آنها این بود؛ معنای توافقی که در آن جمهوری اسلامی هنوز از قدرت فکری برای الهامبخشی به مخالفان آمریکا برخوردار است جز رسمیت بخشیدن به این تفکر چیست؟
جالب آنکه معماران آمریکایی برجام یعنی «باراک اوباما» و اعضای دولت او هم مخالفتی با دال مرکزی و هسته اینگونه بحثها از سوی ترامپ نداشتند و بهصراحت اعلام میکردند که هدف نهایی از مذاکرات برجام این بوده است که با ایجاد تفرقه میان نیروهای سیاسی داخل ایران، جمهوری اسلامی در فرایندی مرحلهبندیشده جمهوری اسلامی نباشد و دست از ایدئولوژی سلطهستیزانهاش بردارد.
شواهد این دیدگاه را میتوان در اظهارات متعدد مقامهای دولت اوباما درباره اهداف «فرابرجامی» که بارها به آن اشاره کردهاند ردیابی کرد، آنها بهعنوان مثال، بارها در پاسخ به سؤالات منتقدان به اهداف درازمدتی که از برجام مدنظر داشتهاند اشاره کرده و گفتهاند که این توافق میتواند جناح حامی آمریکا در داخل ایران را تقویت کند و در نهایت، جمهوری اسلامی را در موضوعات موشکی، منطقهای، حقوق بشر و غیره هم سر میز مذاکره آورد و محدود کند.
تجربههای دیگر
مذاکرات بداندیشانه صرفاً مربوط به ایران نیست، همانطور که گفتیم این دکترین آمریکا در خصوص مذاکره با طرفهای ناهمسوست و شواهد تاریخی دیگری هم دارد، مثال دیگر آن، توافق هستهای بین آمریکا و کره شمالی موسوم به «چارچوب توافق» است که 21 اکتبر سال 1994 میان دولت دموکرات «بیل کلینتون» از یک سو و دولت کره شمالی از طرف دیگر منعقد شد، اما دولت جمهوریخواه «جورج دبلیو بوش» سال 2003 بهصورت یکجانبه از آن خارج شد.
دلیل خروج از این توافق را سالها بعد (2005) روزنامه نیویورکتایمز فاش کرد، این روزنامه نوشت دموکراتها در واقع یکی از اهداف پشتپرده این توافق را فروپاشی کره شمالی قرار داده بودند و بر همین اساس به این کشور وعده ساخت رآکتورهای آب سبک داده بودند، بعد از آنکه مشخص شد که نشانههایی از سرنگونی حکومت کره شمالی پدیدار نیست، دولت بوش پسر توافق را لغو کرد و از اجرای تعهدات آمریکا سر باز زد،
بنابراین، هنگامی که بحث از مذاکره با آمریکا پیش میآید همواره باید این موضوع را در نظر داشت که آیا ایالات متحده بهدنبال توافق با ایران بر سر یک موضوع مشخص و قابل مذاکره (مثلاً اختلافات ادراکی بر سر مسئله هستهای) است یا آنکه بهبهانه توافق بر سر یک موضوع قابل مذاکره دستیابی به اهداف خود در موضوعات غیرقابل مذاکره را دنبال میکند.
سوابق رفتاری آمریکا در جهان نشان میدهد این کشور همواره در نقش سوژه بداندیش ظاهر شده و هرگز بهدنبال توافق بر سر یک موضوع مشخص و عمل به تعهداتش نبوده است. تسلیم، خواسته فراحزبی هیئت حاکمه آمریکا در هر موضوع مذاکره است و تا زمانی که دست از این دیدگاه برداشته نشود مذاکره با هر دولت این کشور نهتنها نفعی حاصل نمیکند بلکه خسارت محض است.
انتهای پیام/+
∎