فریدریش نیچه در سال ۱۸۴۴ در یک خانواده مذهبی در آلمان متولد شد. پدرش کشیشی لوتری بود، اما وقتی نیچه تنها پنج ساله بود، او را از دست داد. این اتفاق تأثیر عمیقی روی او گذاشت. نیچه از همان کودکی استعداد شگفتانگیزی در ادبیات، فلسفه و موسیقی نشان داد و بعدها در دانشگاه، بهعنوان یک نابغه شناخته شد. او در ۲۴ سالگی به عنوان استاد دانشگاه بازل منصوب شد، اتفاقی که در آن سن تقریباً بیسابقه بود. او مدتی هم می خواست کشیش شود و به همین دلیل به تحصیل الهیان پرداخت ولی یک و نیم سال بعد، این رشته را رها کرد.
به گزارش عصر ایران؛ زندگی نیچه پر از چالش بود. او بسیار حساس و منزوی بود و همواره از بیماریهای مختلف رنج میبرد. در دهه ۳۰ زندگی، بهدلیل بیماریهای عصبی، بینایی ضعیف و میگرن شدید، از تدریس کنارهگیری کرد. سالهای بعد را در تنهایی و سفر گذراند، بیشتر در کوههای سوئیس و ایتالیا، جایی که کتابهای مهمش را نوشت.
نیچه در نوجوانی و جوانی
در ۱۸۸۹، نیچه دچار فروپاشی روانی شد و قوای ذهنی اش را از دست داد. او در واقع وارث یک بیماری خانوادگی به نام "نرم شدگی مغز" بود ؛ این بیماری که "انسفالو مالاسی" نامیده می شود به از بین رفتن یا تخریب بافت مغزی گفته میشود که طی آن بخشی از مغز نرمتر از حالت طبیعی شود و گاه، به حفرهای پر از مایع تبدیل شود. این بیماری قبل از نیچه پدر و برادر کوچک ترش را به کام مرگ برده بود. او 10 سال پایان عمرش را در این وضعیت رقت انگیز و به صورتی نیمهدیوانه طی کرد. در تمام این سال ها، مادر و پس از مرگ او خواهرش از نیچه پرستاری می کردند. . او در25 اوت سال ۱۹۰۰، در ۵۵ سالگی درگذشت. همان مغزی که نیچه را به نامی ماندگار تبدیل کرده بود، سرانجام او را کشت.
نیچه در اواخر عمر
آرامگاه نیچه در محوطه کلیسای روکن در زادگاهش
فلسفه نیچه به زبان ساده
نیچه فیلسوفی است که به تکان دادن ذهن آدمها عادت داشت. او سعی نمیکرد فقط یک سیستم فلسفی بسازد، بلکه واقعاً دوست داشت مردم را بیدار کند تا جور دیگری به زندگی نگاه کنند.
اگر بخواهیم فلسفه نیچه را مختصر و مفید توضیح دهیم می توانیم 5 اصل اساسی او را این گونه صورت بندی کنیم:
۱. خدا مرده است
نیچه جملهی معروفش را اینطور بیان کرد: «خدا مرده است و ما او را کشتهایم!» اما این یعنی چه؟ نیچه نمیخواست بگوید خدا زمانی زنده بوده و حالا دیگر نیست، بلکه منظورش این بود که اعتقاد به خدا و ارزشهای دینی در دنیای مدرن رنگ باختهاند. مردم دیگر مثل گذشته به دین پایبند نیستند ولی ارزش های جایگزین هم پیدا نکرده اند و این، باعث ایجاد خلأ در جوامع انسانی می شود و مشکلات بعدی را به وجود می آورد که حول محور "پوچی" می چرخند.
۲. ارادۀ معطوف به قدرت
نیچه باور داشت که مهمترین نیروی درونی انسان، نه بقا، بلکه ارادۀ او برای رشد، برتری و پیشرفت است. ما فقط نمیخواهیم زنده بمانیم، بلکه میخواهیم بهتر شویم، یاد بگیریم، بسازیم، خلق کنیم و تأثیر بگذاریم.
در یک مثال بسیار ساده می توانیم دو نفر را در نظر بگیریم که در یک شرکت کار میکنند. یکی فقط به فکر این است که اخراج نشود، اما دیگری همیشه تلاش میکند مهارتهایش را بهتر کند، جایگاه بالاتری بگیرد و اثرگذار باشد. نیچه میگفت که فرد دوم در مسیر ارادۀ معطوف به قدرت قرار دارد. این میل میتواند در ورزش، علم، هنر، کار و کسب یا هر زمینهای وجود داشته باشد.
اما این اراده، فقط دربارهی جاهطلبی شغلی نیست! حتی وقتی کسی بر ترسهای خودش غلبه میکند، مهارت جدیدی یاد میگیرد، یا در زندگی شخصی رشد میکند، در حال استفاده از ارادۀ معطوف به قدرت است. نیچه میخواست مردم کنترل زندگیشان را به دست بگیرند.
۳. اَبَرانسان
نیچه میگفت که انسان نباید به زندگی معمولی و دنبالهروی از دیگران بسنده کند. او ایدۀ "ابر انسان" را مطرح کرد، کسی که فراتر از انسانهای عادی است، چون خودش ارزشهایش را میسازد و به چیزی بیشتر از اطرافیانش تبدیل میشود.
اما این یعنی چی؟ ابر انسان، کسی مثل یک نابغه، یک مخترع، یا یک هنرمند خلاق نیست که فقط باهوشتر از بقیه باشد. بلکه کسی است که جرأت میکند چیزی را که برایش مهم است، دنبال کند، حتی اگر بقیه مخالف باشند. مثلا، کسانی مثل گاندی، داوینچی، استیو جابز یا مولانا میتوانند نمونههایی از ابر انسان باشند، چون به دنبال چیزی بزرگتر از خودشان رفتند و چیزی نو خلق کردند.
در واقع ارزش آفرینی در ابر انسان یک اصل اساسی است و نیچه معتقد بود در عصری که غرب و مسیحیت رو به افول گذاشته اند و به پوچی رسیده اند، باید معنا را در شرق جست و جو کرد و در این مسیر به "زرتشت" پیامبر ایرانی می رسد که به باور نیچه، یک ابر انسان کامل است. نیچه زرتشت را بسیار می ستود و می گفت نردبانی که او در آن سیر می کند، بسیار بزرگ است.
مهم ترین کتاب نیچه "چنین گفت زرتشت" نام دارد که از نام زرتشت ایرانی وام گرفته شده است.
البته، نیچه نمیگفت که فقط یک عده خاص میتوانند ابر انسان شوند. هر کسی میتواند به سمت ابر انسان شدن حرکت کند، اگر تصمیم بگیرد که خودش مسیر زندگیاش را بسازد، نه اینکه فقط از قوانین و سنتهای کهنه پیروی کند. در واقع ابر انسان شدن، الزاما با معروف شدن همزاد نیست. هر انسانی می تواند در زندگی شخصی خودش تبدیل به ابر انسان شود به شرطی که از جایش برخیزد، علائقش را بیابد، اهدافش را تعیین کند و با اراده ای درونی و پشتکاری بیرونی به سمت آن حرکت کند.
۴. اخلاق بردگی در برابر اخلاق سروری
نیچه میگفت که انسانها در طول تاریخ، دو نوع اخلاق داشته و دارند:
گروه اول «اخلاق بردگی» دارند. آنها ارزش های مستقل خود را ندارند و اخلاق خود را وابسته تایید خارجی می دانند. این نوع اخلاق، اطاعت، تسلیم، فروتنی، قناعت را ارزشمند میداند. افرادی که حول محور اخلاق بردگی زندگی می کنند، به وضع موجود قانع اند و ریسک و تلاش خاصی برای رشد نمی کنند و اگر هم کم بیاورند، با مکانیزم های دفاع روانی مانند "من به همین راضی ام" یا "فرافکنی" و "ایفای نقش قربانی" خود را آسوده خاطر می کنند. نیچه معتقد بود که اخلاق بردگی مانع رشد و شکوفایی انسان میشود و جامعه را به سمت انحطاط سوق میدهد. نیچه می گفت جوامه سنتی و استبدادی، اخلاق بردگی را به عنوان ارزش های اصیل ترویج می کنند چون با این سبک اخلاقی، کنترلگری راحت تری می توان داشت.
گروه دوم انسان ها اما، «اخلاق سروری» دارند. این اخلاق، قدرت، خلاقیت، خودشکوفایی، خود اظهاری و جرأت تصمیمگیری را ارزش میداند. آدمهایی که میگویند «من میتوانم بهتر شوم» یا «زندگیام را خودم میسازم!» در این دسته قرار میگیرند؛ آنها خود را تعیینکننده ارزشها میدانند و به دنبال تأیید دیگران نیستند
جهان نیز با اراده افرادی پیش می رود که اخلاق سروری دارند (فارغ از این که از این اخلاق، در مسیر درست استفاده می کنند یا خیر).
اگر نیچه امروز دو کارمند را می دید که یکی میگوید: «همینه که هست؛ قسمت من همین بوده.» و دیگری میگوید: « من باید راهی برای بهتر کردن زندگیم پیدا کنم.» حتماً دستش را روی شانه دومی می گذاشت و یک "دمت گرم" اساسی به او می گفت.
۵. بازگشت جاودان – چالش واقعی زندگی
بازگشت جاودان یکی از عمیقترین و چالشبرانگیزترین ایدههای نیچه است. او از این مفهوم برای به چالش کشیدن انسانها استفاده کرد تا ببینند آیا واقعاً زندگیای دارند که ارزش تکرار شدن را داشته باشد یا نه؟
او می گفت:تصور کن زندگیات، با تمام لحظات خوب و بد، دقیقاً به همین شکل، بارها و بارها برای ابد تکرار شود. هر تصمیمی که گرفتهای، هر احساسی که داشتهای، هر اشتباهی که مرتکب شدهای، هزاران بار دوباره تکرار خواهد شد.
نو سپس میپرسد: آیا از این تکرار خوشحال خواهی شد، یا وحشت میکنی؟
و این گونه توضیح می داد: اگر فکر تکرار ابدی زندگیات تو را به وحشت بیندازد، یعنی شاید زندگیات را آنطور که باید، زندگی نکردهای!
در واقع نیچه میخواست مردم به این فکر کنند که گر قرار باشد هر لحظه از زندگیام بارها و بارها تکرار شود، آیا هنوز هم همین تصمیمها را میگیرم؟ و آیا دارم زندگیای را میسازم که از آن رضایت دارم؟
نیچه میخواست ما زندگی را مثل یک اثر هنری ببینیم و آن را طوری بسازیم که ارزش بارها تکرار شدن را داشته باشد.
نیچه باور داشت که بسیاری از مردم زندگی را بیهدف و منفعلانه میگذرانند. آنها کارهایی میکنند که دوست ندارند، در روابطی میمانند که به آنها آسیب میزند، و بهجای تغییر، مدام شکایت میکنند.
او میخواست که انسانها از خودشان بپرسند: «آیا من دارم طوری زندگی میکنم که اگر قرار باشد برای همیشه تکرار شود، از آن خوشحال باشم؟» اگر جواب «نه» است، پس وقت تغییر است!
نیچه و حافظ
علاوه بر زرتشت، نیچه به یکی از بزرگ ترین شخصیت های ایرانی هم علاقه بسیار داشت. او حافظ را خردمندی بزرگ می دانست که همراه گوته - شاعر بزرگ آلمانی - درقله های خرد جای دارد. حافظ نزد نیچه، نماینده روح آزاده شرقی است که زندگی را با تمام سختی هایش می ستاید. در آثار نیجه، 10 بار نام حافظ تکرار شده است. از این رو، نیچه یکی از عوامل معرفی حافظ به جهانیان است.
نقدهایی بر فلسفه نیچه
خطر سوءبرداشت از فلسفه او
نیچه بسیاری از اندیشه هایش را با ادبیاتی هنری ونمادین می نوشت و همین باعث می شد افراد، برداشت های مختلفی که گاه با تفکرات او در تضاد بود، داشته باشند. یکی از بدترین اتفاقاتی که برای فلسفه نیچه افتاد، سوءاستفادهی نازیها از ایدههایش بود. نیچه از مفهوم ابرانسان صحبت میکرد، اما هرگز نگفت که یک نژاد خاص برتر از بقیه است! او بر قدرت فردی و رشد شخصی تأکید داشت، اما پس از مرگش، خواهرش (الیزابت فورستر نیچه) که یک طرفدار ایدئولوژیهای نژادپرستانه بود، نوشتههایش را تحریف کرد و آنها را طوری تنظیم کرد که به نفع عقاید فاشیستی به نظر برسند!
کار زشت خواهر او باعث شد که آدولف هیتلر و نازیها، نیچه را بهعنوان یک الهامبخش معرفی کنند، درحالیکه خود نیچه بهشدت مخالف ناسیونالیسم، یهودستیزی و هر نوع تفکر جمعی افراطی بود.
افراط در فردگرایی
نیچه همیشه تأکید داشت که انسان نباید دنبالهرو دیگران باشد و باید خودش ارزشهایش را خلق کند. این ایده قدرتمند است، اما منتقدان میگویند که نیچه بیشازحد بر فردیت تأکید دارد و نقش همدلی، دوستی و همکاری اجتماعی را کمرنگ میکند.
مثلاً، او همیشه از «اخلاق بردگی» انتقاد میکرد و میگفت که ارزشهایی مثل تواضع، فداکاری و دلسوزی، درواقع وسیلهای برای کنترل ضعیفان توسط قدرتمندان بودهاند. اما آیا این به این معناست که همدلی هیچ ارزشی ندارد؟ آیا کمک کردن به دیگران یک «ضعف» است؟
منتقدان میگویند که نیچه بیش از حد بر قدرت، استقلال و غلبه بر موانع تمرکز کرده و فراموش کرده که انسان یک موجود اجتماعی است. واقعیت این است که حتی بزرگترین متفکران و هنرمندان نیز به دیگران نیاز دارند، و همدلی، عشق و دوستی بخش مهمی از زندگی است. نیچه بر خلق ارزشهای جدید تأکید داشت، اما آیا دوستی و همدلی نباید بخشی از این ارزشهای جدید باشند؟
البته، شاید بتوان از نیچه دفاع کرد و گفت که او مخالف مهربانی و دوستی نبود، بلکه معتقد بود که باید آگاهانه انتخاب کنیم که چگونه و برای چه کسانی فداکاری کنیم، نه اینکه صرفاً بهخاطر یک اخلاق کهنه، خودمان را قربانی کنیم. اما بههرحال، این جنبه از فلسفهاش همچنان مورد نقد قرار دارد.
تردید در کارایی ابرانسان
نیچه از ما میخواهد که فراتر از محدودیتهای انسانی برویم و ارزشهای خودمان را بسازیم. اما آیا همهی افراد جامعه آنقدر قدرت دارند که این مسیر را طی کنند؟ اگر فقط عدهی کمی بتوانند به این سطح برسند، پس تکلیف بقیهی مردم چه میشود؟
منتقدان میگویند که ایدهی نیچه، اگرچه الهامبخش است، اما یک مدل عملی برای همهی افراد جامعه ارائه نمیدهد. درحالیکه او میخواهد انسانها رشد کنند و پیشرفت کنند، ولی همهی افراد دنیا به یک اندازه قوی، باهوش و خلاق نیستند. پس آیا این فلسفه برای همه جواب میدهد؟ یا فقط مخصوص عدهی کمی از افراد برگزیده است؟ منتقدان همچنین می گویند نیچه نقش جامعه در رشد فرد را کمرنگ تر از آنچه هست، تصور می کند.
البته مدافعان نیچه می گویند که او هرگز ادعا نکرد که همه باید یکشبه «ابرانسان» شوند. بلکه او میخواست مردم را به چالش بکشد تا از وضعیت عادی خود خارج شوند و به چیزی بیشتر تبدیل شوند. اما باز هم، این ایده همچنان مورد بحث و نقد قرار دارد.
نگاه یکسویه به دین و اخلاق
نیچه به شدت با اخلاق سنتی، به ویژه اخلاق مسیحی، مخالف بود و آن را به عنوان "اخلاق بردگی" محکوم میکرد. او معتقد بود که ارزشهای اخلاقی مطلق وجود ندارند و هر فرد باید ارزشهای خود را خلق کند. این نگرش به نسبیگرایی اخلاقی منجر میشود که منتقدان آن را خطرناک میدانند، زیرا ممکن است توجیهگر رفتارهای غیراخلاقی یا خودخواهانه باشد.
او اعلام میکرد که "خدا مرده است" و ارزشهای دینی را مانعی برای اراده معطوف به قدرت میدانست و این دیدگاه افراط گرایانه ارزشهای مثبت دین مانند پاکدستی، راستگویی، همدلی، عدالت و حمایت از ضعیفان را نادیده میگیرد
بدبینی به زندگی
برخی از منتقدان معتقدند که فلسفه نیچه بیش از حد بدبینانه است و بر جنبههای منفی زندگی، مانند رنج و بیمعنایی، تأکید میکند. این نگرش ممکن است به ناامیدی و انزوا منجر شود، به ویژه برای کسانی که در جستوجوی معنا و امید در زندگی هستند.
آثار نیچه
نیچه اولین کتابش را در 28 سالگی نوشت. او گرچه عمری کوتاه داشت و 10 سال آخر زندگی اش نیز عملاً از مدار اندیشه خارج شده بود، ولی متفکری پرکار بود و در 20 سال، 12 کتاب جدی نوشت و یادداشت ها و مقالات متعدد دیگری نگاشت که بعد از مرگش تدوین و چاپ شدند تا مجموع آثار او به بیش از 20 جلد برسد. در واقع از وقتی او نوشتن را آغاز کرد، برغم بیماری عصبی و ضعف بینایی و سردردهای شدید ناشی از میگرن، به طور متوسط هر سال بیش از یک کتاب نوشت؛ کتاب هایی که برخی از آنها به حدی مهم اند که به تنهایی برای ماندگار شدن یک چهره در تاریخ فلسفه کافی اند. در اینجا به معرفی مختصر این آثار می پردازیم:
۱. زایش تراژدی (The Birth of Tragedy) – ۱۸۷۲
اولین کتاب نیچه که در آن از هنر، اسطورههای یونانی و نقش «دیونیزوسی» (شور و هیجان) و «آپولونی» (نظم و منطق) در فرهنگ صحبت میکند. او باور داشت که تمدن مدرن بیشازحد منطقی شده و از روح تراژیک زندگی فاصله گرفته است.
۲. تأملات نابهنگام (Untimely Meditations) – ۱۸۷۳-۱۸۷۶
مجموعهای از چهار مقاله که نیچه در آنها به نقد فرهنگ زمان خود میپردازد. او از تاریخگرایی افراطی، تأثیرات بد آموزش مدرن، و شخصیتهای فرهنگی مانند شوپنهاور و واگنر صحبت میکند.
۳. انسان، زیادهانسانی (Human, All Too Human) – ۱۸۷۸
این کتاب نشاندهندهی تغییر مسیر نیچه از افکار شوپنهاوری و متافیزیکی به سمت فلسفهای علمیتر و شکاکانهتر است. او در این اثر از اخلاق، مذهب، و روانشناسی انسانی انتقاد میکند و سعی دارد انسان را بدون توسل به ایدههای ماورایی توضیح دهد.
۴. سپیدهدم (Dawn) – ۱۸۸۱
در این کتاب، نیچه ایدههای قبلیاش را بسط میدهد و با نقد مسیحیت میگوید که اخلاق دینی و سنتی، چیزی جز عادتهای تاریخی نیستند که میتوان آنها را تغییر داد. او از انسانها میخواهد که اخلاق جدیدی برای خودشان بسازند.
۵. دانش شاد (The Gay Science) – ۱۸۸۲
یکی از کتابهای مهم نیچه که برای اولین بار جملهی معروف «خدا مرده است» در آن ظاهر میشود. در این اثر، او به تأثیر از بین رفتن ایمان دینی بر جهان مدرن میپردازد و ایدهی «ابرانسان» و «بازگشت جاودان» را مطرح میکند.
۶. چنین گفت زرتشت (Thus Spoke Zarathustra) – ۱۸۸۳-۱۸۸۵
مشهورترین اثر نیچه که به سبک یک رمان فلسفی شاعرانه نوشته شده است. شخصیت زرتشت، که نمادی از خردمندی است، دربارهی ابرانسان، ارادهی معطوف به قدرت، و بازگشت جاودان سخن میگوید. این کتاب پر از استعارههای عمیق و سبک ادبی خاص است که فهم آن را دشوار میکند.
۷. آن سوی نیک و بد (Beyond Good and Evil) – ۱۸۸۶
نیچه در این کتاب بهشدت از فلسفهی سنتی غرب انتقاد میکند و نشان میدهد که مفاهیمی مانند «خیر» و «شر» ساختهی انسانها هستند، نه حقایق مطلق. او به دنبال خلق ارزشهای جدید بهجای ارزشهای دینی و اخلاقی کهنه است.
۸. تبارشناسی اخلاق (On the Genealogy of Morality) – ۱۸۸۷
این کتاب در ادامهی «آن سوی نیک و بد» نوشته شد و نیچه در آن توضیح میدهد که اخلاق مسیحی چگونه از اخلاق بردگی سرچشمه گرفته است. او میگوید که ضعیفها برای کنترل قویها، مفاهیمی مثل گناه و فروتنی را خلق کردهاند. این کتاب یکی از تأثیرگذارترین آثار اوست.
۹. مورد واگنر (The Case of Wagner) – ۱۸۸۸
در این کتاب، نیچه از ریچارد واگنر، آهنگساز معروف، که زمانی او را تحسین میکرد، انتقاد میکند. نیچه معتقد بود که واگنر بیشازحد احساسی و مسیحی شده است و دیگر هنرش روح آزادگی ندارد.
۱۰. غروب بتها (Twilight of the Idols) – ۱۸۸۸
این کتاب یکی از آخرین نوشتههای نیچه است که او در آن بهشدت به فرهنگ غرب، سقراط، افلاطون، مسیحیت و حتی آلمانیها حمله میکند! این اثر پر از جملات کوبنده و گزنده است و نشان میدهد که نیچه در این دوره به اوج انتقادگراییاش رسیده بود.
۱۱. دجال (The Antichrist) – ۱۸۸۸
یکی از بحثبرانگیزترین آثار نیچه که در آن مسیحیت را بهشدت مورد حمله قرار میدهد. او ادعا میکند که این دین ضعف، ترس و اخلاق بردگی را گسترش داده است و در مقابل، از «ارادۀ قدرت» و ارزشهای دنیوی دفاع میکند. این کتاب باعث شد بسیاری او را ضد مذهب بدانند.
۱۲. اینک انسان (Ecce Homo) – ۱۸۸۸
این کتاب یک اتوبیوگرافی فلسفی عجیب و غیرمعمول است که نیچه در آن دربارهی خودش، کتابهایش، و رسالت فلسفیاش صحبت میکند. عنوان فصلهای این کتاب جملاتی مانند «چرا اینقدر خردمندم» و «چرا چنین کتابهای خوبی مینویسم» هستند که نشاندهندهی شخصیت خاص نیچه است!
این ها کتاب هایی هستند که نیچه در زمان حیات خود نوشت. اما چند کتاب نیز جزو آثار او شمرده می شود که هیچگاه به عنوان کتاب های مستقلی توسط او نوشته نشدند؛ بلکه یادداشت های او هستند که بعد از مرگ او توسط دیگران جمع آوری و منتشر شده است که عبارتند از:
۱۳. ارادهی معطوف به قدرت (The Will to Power)
این کتاب درواقع مجموعهای از یادداشتهای پراکندهی نیچه است که پس از مرگش، توسط خواهرش گردآوری و منتشر شد. برخی از ایدههای او دربارهی ارادهی قدرت، فلسفهی هنر، و آیندهی بشر در این کتاب آمده است، اما برخی میگویند که الیزابت (خواهرش) آن را بهدلخواه خودش تغییر داده است.
۱۴. فلسفه در عصر تراژدی یونان (Philosophy in the Tragic Age of the Greeks)
یادداشتهایی که نیچه دربارهی فلسفهی پیشاسقراطیان (مثل هراکلیتوس و پارمنیدس) نوشته بود.
۱۵. پنج مقدمه برای پنج کتاب نانوشته (Five Prefaces to Five Unwritten Books)
نیچه قصد داشت پنج کتاب بنویسد، اما فقط مقدمههای آنها را نوشت! این یادداشتها بعدها منتشر شدند.
۱۶. نیچه در برابر واگنر (Nietzsche Contra Wagner)
این کتاب درواقع ترکیبی از نوشتههای مختلف نیچه است که در آن به انتقاد از واگنر و دیدگاههای او دربارهی هنر میپردازد.
۱۷. قطعات و نامههای نیچه (Fragments & Letters)
نامههایی که نیچه به دوستان، فیلسوفان، و خانوادهاش نوشته بود. برخی از این نامهها نگاه جالبی به ذهنیت او در سالهای آخر زندگیاش دارند.
۱۸. نوشتههای اولیه نیچه (Early Notebooks)
یادداشتهایی که نیچه در دوران تدریسش در دانشگاه بازل نوشت. اینها بیشتر جنبهی تاریخی و دانشگاهی دارند.
۱۹. نیچه و حقیقت (Nietzsche on Truth)
برخی از یادداشتهای نیچه که دربارهی مفهوم حقیقت و رابطهی آن با زبان و تفسیر نوشته شدهاند.
۲۰. نیچه و نیهیلیسم (Nietzsche and Nihilism)
کتابی که شامل نوشتههای پراکندهی نیچه دربارهی نیهیلیسم و زوال ارزشهای دینی و اخلاقی است.
21. نامه های نیچه
مجموعهای از نامههای نیچه پس از مرگ او منتشر شده است. برخی از این نامهها شخصی هستند و برخی دیگر شامل مکاتبات فلسفی او با دوستان، همکاران و شخصیتهای مهم زمان خودش میشوند. این نامه ها که بسیار هم مفصل و متعدد هستند، توسط ناشران گوناگون در جلدهای مختلف از یک تا 8 جلد، منتشر شده اند.
5 جمله از فریدریش نیچه
1. آنچه مرا نمیکشد، قویترم میکند.
2.خدا مرده است.
3. هیچ چیز در زندگی ارزشمند نیست، مگر اینکه با خطر همراه باشد.
4. بترسید از کسانی که در خود میل به ویرانی دارند، حتی اگر آن را نیکوکاری بنامند.
5. کسی که چرایی زندگی را بیابد، با هر چگونهای خواهد ساخت.