شناسهٔ خبر: 71701595 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

تحقیر زلنسکی فصلی تلخ در تاریخ آمریکا

شاید کم‌تر کسی تصویر می‌کرد که حضور زلنسکی در کاخ سفید برای صلح با پوتین به بن‌بست برسد!

صاحب‌خبر -

اکو ایران به نقل از بلومبرگ نوشت: نمایش سرزنش علنی ولودیمیر زلنسکی، رهبر اوکراین در کاخ سفید توسط دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، و جی‌دی ونس، معاون او، فصلی تلخ را در تاریخ دیپلماسی آمریکا رقم زد. این اتفاق تنها یکی از مجموعه رویدادهای گیج‌کننده و گاه شرم‌آوری است که سیاست ترامپ در قبال اوکراین را تعریف کرده است.

 در هفته‌های اخیر، ایالات متحده سیاستی مبتنی بر فشار اقتصادی بر یک دموکراسی درگیر جنگ را در پیش گرفته، در حالی که نه‌تنها از محکوم کردن بلکه حتی از پذیرش نقش ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، در آغاز این جنگ سر باز زده است. اما اگر فرای هیاهوی سیاست «اول آمریکا» نگاهی دقیق‌تر بیندازیم، یک استراتژی واقعی در اینجا وجود دارد - استراتژی‌ای که منسجم و بلندپروازانه است و خطرات بزرگی نیز به همراه دارد.

البته قضاوت درباره سیاست ترامپ در قبال اوکراین دشوار است، زیرا این سیاست به طور فعال در حال تغییر است. رویکرد اولیه او، هرچند با شیوه‌ای ناشیانه بیان شد، تا حدی منطقی به نظر می‌رسید: تحت فشار قرار دادن پوتین برای برقراری صلح از طریق تهدید به تحریم‌های شدیدتر، در کنار وادار کردن اوکراین به پذیرش این واقعیت که قادر به بازپس‌گیری اراضی ازدست‌رفته، پیوستن به ناتو یا دریافت کمک‌های گسترده‌تر آمریکا در سال‌های آینده نخواهد بود. از لحاظ محتوایی، این سیاست چندان تفاوتی با آنچه که یک دولت دموکرات ممکن بود انجام دهد، نداشت. اما سپس همه چیز تغییر کرد.

ترامپ علناً با زلنسکی درگیر شد و او را تحت فشار گذاشت تا توافقی کاملاً ناعادلانه بر سر منابع معدنی اوکراین را بپذیرد. ترامپ و برخی مقامات دیگر، به‌طرزی عجیب و متناقض، اوکراین را مقصر آغاز جنگ معرفی کردند. ونس در سخنرانی خود در مونیخ، چنان لحن خصمانه‌ای نسبت به اروپا اتخاذ کرد که به نظر می‌رسید عمداً در پی ایجاد شکاف در روابط دو سوی آتلانتیک است. مهم‌تر از همه، ترامپ اوکراین و اروپا را از مذاکرات خود با پوتین کنار گذاشت و درصدد برآمد تا یک توافق گسترده‌تر را دنبال کند - توافقی که احتمالاً شامل عادی‌سازی روابط با روسیه و کاهش گسترده نیروهای آمریکایی در اروپا می‌شد.

در اوایل هفته، به نظر می‌رسید اوضاع در حال بازگشت به مسیر سابق است؛ ترامپ و زلنسکی توافق کردند که قراردادی با شرایط بهتر را در ازای ادامه حمایت آمریکا از اوکراین امضا کنند. اما همه چیز در جریان دیدار فاجعه‌بار کاخ سفید از هم پاشید، دیداری که ونس ظاهراً از برهم زدن آن راضی بود و زلنسکی، به طور قابل درک اما نابخردانه‌ای، نتوانست از آن اجتناب کند.

یک سیاست نه‌چندان نامنسجم

همان‌طور که همیشه در مورد ترامپ صدق می‌کند، فراز و نشیب‌های این رابطه بازتابی از رابطه شخصی او با زلنسکی است. اما در عین حال، می‌توان در رویکرد او نسبت به این مسئله، تلاشی گسترده‌تر و نه چندان نامنسجم را برای بازتعریف صف‌بندی‌های جهانی و تغییر سیاست آمریکا مشاهده کرد.

هدف محدودتر ترامپ ممکن است صرفاً پایان دادن به جنگ باشد، با این توجیه که ادامه خونریزی، از دید او، کمکی به نزدیک‌تر شدن کی‌یف به پیروزی نمی‌کند. اما در سطحی گسترده‌تر، او در تلاش است تا این اصل را جا بیندازد که ایالات متحده دیگر حاضر نیست به طور نامتناسب برای منافع عمومی کاری کند، مگر اینکه در ازای آن، سودهای اقتصادی ملموس و مستقیم دریافت کند.

در زمینه امنیت اروپا، ترامپ درمان از طریق گفتگو را با شوک‌درمانی جایگزین کرده است. پس از سال‌ها درخواست - چه با لحن ملایم و چه صریح - برای افزایش هزینه‌های نظامی از سوی متحدان، او اکنون به دنبال آن است که آن‌ها را مجبور کند مسئولیت دفاع از قاره را بر عهده بگیرند. هم‌زمان، او در پی کاهش ریسک روابط با پوتین به عنوان راهی برای کاهش بی‌ثباتی خشونت‌آمیز در اروپای شرقی، تغییر تمرکز به آسیا، و شاید تضعیف اتحاد خطرناک روسیه و چین است. اگر این امر مستلزم پذیرش نفوذ روسیه در کشورهای سابق شوروی باشد، از نظر او اشکالی ندارد.

در سطحی اساسی‌تر، ترامپ در حال زدودن اخلاقیات - یا به تعبیر خودش، اخلاقی‌سازی - از سیاست آمریکا است. در این منطق، محکوم کردن پوتین به عنوان یک متجاوز، یا حتی درخواست برای برکناری او، شاید احساس خوشایندی ایجاد کند، اما تغییری در محاسبات بی‌رحمانه میدان نبرد ایجاد نمی‌کند. پس بهتر است که از این نوع تقدس‌گرایی فاصله گرفته و با واقعیت‌های قدرت که سیاست جهانی را شکل می‌دهند، روبه‌رو شد.

خطرات منطق ترامپ

اما همان‌طور که در بسیاری از موارد با ترامپ دیده‌ایم، آنچه در ابتدا غیرقابل‌توضیح به نظر می‌رسد، منطقی در پس خود دارد - منطقی که البته مملو از مشکلات و خطرات است.

نخست اینکه، چگونگی پایان جنگ اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. آتش‌بسی که با تضمین‌های امنیتی قوی و رویکردی گام‌به‌گام برای کاهش تحریم‌های روسیه همراه باشد، می‌تواند عاملی برای ثبات باشد. اما یک توافق بد - که در نتیجه قطع ناگهانی حمایت آمریکا از اوکراین و خروج شتاب‌زده نیروهای آمریکایی از اروپا حاصل شود - می‌تواند تنها راه را برای تجاوزات بیشتر پوتین هموار کند. در این میان، خطر سیاسی نیز وجود دارد: اگر اوکراین پس از یک صلحِ حاصل از میانجی‌گری ترامپ فروبپاشد، او سرنوشتی بهتر از جو بایدن پس از سقوط افغانستان نخواهد داشت.

دوم اینکه، تغییرات در صف‌بندی قدرت‌های بزرگ به‌سادگی اتفاق نمی‌افتد. ممکن است ترامپ موفق به برقراری صلح در اوکراین شود، اما یک بازتنظیم اساسی در روابط با مسکو بعید به نظر می‌رسد، زیرا پوتین معتقد است که در جنگ با غرب است. همچنین، آتش‌بس در اوکراین شاید وابستگی کوتاه‌مدت روسیه به چین را کاهش دهد، اما پوتین را متقاعد نخواهد کرد که شی جین‌پینگ، شریک خود در تقابل با نظم موجود را کنار بگذارد، آن‌ هم در ازای توافقی که شاید پس از دوران ریاست‌جمهوری ترامپ دوام نیاورد. از سوی دیگر، اگر ترامپ روابط آمریکا با اروپا را تخریب کند، ایالات متحده در برابر تمام رقبای خود، ازجمله چین، در موضعی ضعیف‌تر قرار خواهد گرفت.

البته، استدلال معتبری برای تکان دادن اروپا از خواب غفلت وجود دارد، اما اگر ترامپ فکر می‌کند که این فقط متحدانش هستند که از یک شکاف فراآتلانتیکی آسیب خواهند دید، در اشتباه است. اتحادهای آمریکا به این کشور اهرم‌های قدرتمندی در موضوعات مختلف می‌دهد - از حفظ برتری بین‌المللی دلار گرفته تا مقابله با برنامه هسته‌ای ایران. یک ابرقدرت بدون دوستانش، دیگر چندان ابرقدرت نخواهد بود.

در نهایت، ایستادن بر سر اصول آن‌قدر که ترامپ تصور می‌کند بیهوده نیست. حمایت از این اصل که فتح سرزمین‌های دیگر غیرقابل‌قبول است و فاتحان باید مهار و محکوم شوند، یکی از ستون‌های اصلی دوران شگفت‌انگیز صلح و شکوفایی پس از سال ۱۹۴۵ بوده است. همچنین، این باور گسترده که ایالات متحده به چیزهایی فراتر از منافع اقتصادی خود پایبند است، مدت‌هاست که توانایی این کشور در جذب متحدان و شرکا را در سراسر جهان تقویت کرده است.

اصول، بدون قدرت شاید چندان ارزشی نداشته باشند. اما در اوکراین و دیگر نقاط جهان، دفاع سرسختانه از اصول همان چیزی است که ما را از جهانی بی‌قانون و بی‌رحم در امان نگه می‌دارد.

اکو ایران به نقل از بلومبرگ نوشت: نمایش سرزنش علنی ولودیمیر زلنسکی، رهبر اوکراین در کاخ سفید توسط دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، و جی‌دی ونس، معاون او، فصلی تلخ را در تاریخ دیپلماسی آمریکا رقم زد. این اتفاق تنها یکی از مجموعه رویدادهای گیج‌کننده و گاه شرم‌آوری است که سیاست ترامپ در قبال اوکراین را تعریف کرده است.

 در هفته‌های اخیر، ایالات متحده سیاستی مبتنی بر فشار اقتصادی بر یک دموکراسی درگیر جنگ را در پیش گرفته، در حالی که نه‌تنها از محکوم کردن بلکه حتی از پذیرش نقش ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، در آغاز این جنگ سر باز زده است. اما اگر فرای هیاهوی سیاست «اول آمریکا» نگاهی دقیق‌تر بیندازیم، یک استراتژی واقعی در اینجا وجود دارد - استراتژی‌ای که منسجم و بلندپروازانه است و خطرات بزرگی نیز به همراه دارد.

البته قضاوت درباره سیاست ترامپ در قبال اوکراین دشوار است، زیرا این سیاست به طور فعال در حال تغییر است. رویکرد اولیه او، هرچند با شیوه‌ای ناشیانه بیان شد، تا حدی منطقی به نظر می‌رسید: تحت فشار قرار دادن پوتین برای برقراری صلح از طریق تهدید به تحریم‌های شدیدتر، در کنار وادار کردن اوکراین به پذیرش این واقعیت که قادر به بازپس‌گیری اراضی ازدست‌رفته، پیوستن به ناتو یا دریافت کمک‌های گسترده‌تر آمریکا در سال‌های آینده نخواهد بود. از لحاظ محتوایی، این سیاست چندان تفاوتی با آنچه که یک دولت دموکرات ممکن بود انجام دهد، نداشت. اما سپس همه چیز تغییر کرد.

ترامپ علناً با زلنسکی درگیر شد و او را تحت فشار گذاشت تا توافقی کاملاً ناعادلانه بر سر منابع معدنی اوکراین را بپذیرد. ترامپ و برخی مقامات دیگر، به‌طرزی عجیب و متناقض، اوکراین را مقصر آغاز جنگ معرفی کردند. ونس در سخنرانی خود در مونیخ، چنان لحن خصمانه‌ای نسبت به اروپا اتخاذ کرد که به نظر می‌رسید عمداً در پی ایجاد شکاف در روابط دو سوی آتلانتیک است. مهم‌تر از همه، ترامپ اوکراین و اروپا را از مذاکرات خود با پوتین کنار گذاشت و درصدد برآمد تا یک توافق گسترده‌تر را دنبال کند - توافقی که احتمالاً شامل عادی‌سازی روابط با روسیه و کاهش گسترده نیروهای آمریکایی در اروپا می‌شد.

در اوایل هفته، به نظر می‌رسید اوضاع در حال بازگشت به مسیر سابق است؛ ترامپ و زلنسکی توافق کردند که قراردادی با شرایط بهتر را در ازای ادامه حمایت آمریکا از اوکراین امضا کنند. اما همه چیز در جریان دیدار فاجعه‌بار کاخ سفید از هم پاشید، دیداری که ونس ظاهراً از برهم زدن آن راضی بود و زلنسکی، به طور قابل درک اما نابخردانه‌ای، نتوانست از آن اجتناب کند.

یک سیاست نه‌چندان نامنسجم

همان‌طور که همیشه در مورد ترامپ صدق می‌کند، فراز و نشیب‌های این رابطه بازتابی از رابطه شخصی او با زلنسکی است. اما در عین حال، می‌توان در رویکرد او نسبت به این مسئله، تلاشی گسترده‌تر و نه چندان نامنسجم را برای بازتعریف صف‌بندی‌های جهانی و تغییر سیاست آمریکا مشاهده کرد.

هدف محدودتر ترامپ ممکن است صرفاً پایان دادن به جنگ باشد، با این توجیه که ادامه خونریزی، از دید او، کمکی به نزدیک‌تر شدن کی‌یف به پیروزی نمی‌کند. اما در سطحی گسترده‌تر، او در تلاش است تا این اصل را جا بیندازد که ایالات متحده دیگر حاضر نیست به طور نامتناسب برای منافع عمومی کاری کند، مگر اینکه در ازای آن، سودهای اقتصادی ملموس و مستقیم دریافت کند.

در زمینه امنیت اروپا، ترامپ درمان از طریق گفتگو را با شوک‌درمانی جایگزین کرده است. پس از سال‌ها درخواست - چه با لحن ملایم و چه صریح - برای افزایش هزینه‌های نظامی از سوی متحدان، او اکنون به دنبال آن است که آن‌ها را مجبور کند مسئولیت دفاع از قاره را بر عهده بگیرند. هم‌زمان، او در پی کاهش ریسک روابط با پوتین به عنوان راهی برای کاهش بی‌ثباتی خشونت‌آمیز در اروپای شرقی، تغییر تمرکز به آسیا، و شاید تضعیف اتحاد خطرناک روسیه و چین است. اگر این امر مستلزم پذیرش نفوذ روسیه در کشورهای سابق شوروی باشد، از نظر او اشکالی ندارد.

در سطحی اساسی‌تر، ترامپ در حال زدودن اخلاقیات - یا به تعبیر خودش، اخلاقی‌سازی - از سیاست آمریکا است. در این منطق، محکوم کردن پوتین به عنوان یک متجاوز، یا حتی درخواست برای برکناری او، شاید احساس خوشایندی ایجاد کند، اما تغییری در محاسبات بی‌رحمانه میدان نبرد ایجاد نمی‌کند. پس بهتر است که از این نوع تقدس‌گرایی فاصله گرفته و با واقعیت‌های قدرت که سیاست جهانی را شکل می‌دهند، روبه‌رو شد.

خطرات منطق ترامپ

اما همان‌طور که در بسیاری از موارد با ترامپ دیده‌ایم، آنچه در ابتدا غیرقابل‌توضیح به نظر می‌رسد، منطقی در پس خود دارد - منطقی که البته مملو از مشکلات و خطرات است.

نخست اینکه، چگونگی پایان جنگ اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. آتش‌بسی که با تضمین‌های امنیتی قوی و رویکردی گام‌به‌گام برای کاهش تحریم‌های روسیه همراه باشد، می‌تواند عاملی برای ثبات باشد. اما یک توافق بد - که در نتیجه قطع ناگهانی حمایت آمریکا از اوکراین و خروج شتاب‌زده نیروهای آمریکایی از اروپا حاصل شود - می‌تواند تنها راه را برای تجاوزات بیشتر پوتین هموار کند. در این میان، خطر سیاسی نیز وجود دارد: اگر اوکراین پس از یک صلحِ حاصل از میانجی‌گری ترامپ فروبپاشد، او سرنوشتی بهتر از جو بایدن پس از سقوط افغانستان نخواهد داشت.

دوم اینکه، تغییرات در صف‌بندی قدرت‌های بزرگ به‌سادگی اتفاق نمی‌افتد. ممکن است ترامپ موفق به برقراری صلح در اوکراین شود، اما یک بازتنظیم اساسی در روابط با مسکو بعید به نظر می‌رسد، زیرا پوتین معتقد است که در جنگ با غرب است. همچنین، آتش‌بس در اوکراین شاید وابستگی کوتاه‌مدت روسیه به چین را کاهش دهد، اما پوتین را متقاعد نخواهد کرد که شی جین‌پینگ، شریک خود در تقابل با نظم موجود را کنار بگذارد، آن‌ هم در ازای توافقی که شاید پس از دوران ریاست‌جمهوری ترامپ دوام نیاورد. از سوی دیگر، اگر ترامپ روابط آمریکا با اروپا را تخریب کند، ایالات متحده در برابر تمام رقبای خود، ازجمله چین، در موضعی ضعیف‌تر قرار خواهد گرفت.

البته، استدلال معتبری برای تکان دادن اروپا از خواب غفلت وجود دارد، اما اگر ترامپ فکر می‌کند که این فقط متحدانش هستند که از یک شکاف فراآتلانتیکی آسیب خواهند دید، در اشتباه است. اتحادهای آمریکا به این کشور اهرم‌های قدرتمندی در موضوعات مختلف می‌دهد - از حفظ برتری بین‌المللی دلار گرفته تا مقابله با برنامه هسته‌ای ایران. یک ابرقدرت بدون دوستانش، دیگر چندان ابرقدرت نخواهد بود.

در نهایت، ایستادن بر سر اصول آن‌قدر که ترامپ تصور می‌کند بیهوده نیست. حمایت از این اصل که فتح سرزمین‌های دیگر غیرقابل‌قبول است و فاتحان باید مهار و محکوم شوند، یکی از ستون‌های اصلی دوران شگفت‌انگیز صلح و شکوفایی پس از سال ۱۹۴۵ بوده است. همچنین، این باور گسترده که ایالات متحده به چیزهایی فراتر از منافع اقتصادی خود پایبند است، مدت‌هاست که توانایی این کشور در جذب متحدان و شرکا را در سراسر جهان تقویت کرده است.

اصول، بدون قدرت شاید چندان ارزشی نداشته باشند. اما در اوکراین و دیگر نقاط جهان، دفاع سرسختانه از اصول همان چیزی است که ما را از جهانی بی‌قانون و بی‌رحم در امان نگه می‌دارد.