شناسهٔ خبر: 71698789 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

شرط رسیدن سالک به مقصود در نزدیکی به خدا،گام به گام طی کردن مسیر است

سالکی که با قدم معرفت به سوی خداوند می‌رود به غایت مقصود نمی‌رسد و در احدیت جمع مستهلک نمی‌شود و رب مطلق خود را مشاهده نمی‌کند، مگر آن‌که گام به گام از خلق به سوی حق سیر کند.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار مهر، در کتاب «مسند الإمام الرضا (ع)»، به نقل از سید بن طاووس با راویان مختلف از علی بن یقطین نقل کرده است که او در نامه‌ای از حضرت امام رضا علیه السلام خواست که عبارات دعای سحر را تصحیح فرماید. امام پذیرفت و به او نوشت که این دعای امام محمد باقر علیه السلام است که در سحرهای ماه رمضان می‌خوانده است. بعد امام رضا (ع) از پدر بزرگوارش نقل کرده است که فرمود که امام باقر فرموده در خواندن این دعا کوشش و دقت کنید و دوست داشته که بگوید اسم اعظم الهی در این دعا است؛ پس در خواندن آن با دقت بکوشید. در مفاتیح‌الجنان نیز همین موضوع از طریق حضرت امام رضا نقل شده است که فرموده‌اند حضرت امام باقر علیه السلام آن را در سحرهای ماه رمضان می‌خوانده‌اند.حضرت امام خمینی در سن ۲۷ سالگی این دعای پر مضمون را شرح داده است و از محتوای کتاب و عبارات آن بخوبی می‌توان دریافت که ایشان در سنین جوانی یک عارف سالک و در عین حال یک ادیب اهل قلم بوده است. در ادامه قسمت دوم شرح دعای سحر حضرت امام خمینی به نقل از ترجمه فارسی این کتاب تقدیم نگاه مخاطبان می‌شود:

من بهائک بأبهاه و کلّ بهائک بهی. اللهم انّی اسئلک ببهائک کلّه...

«من بهائک» [از نظر نحوی] به «ابهاه» تعلق دارد و «ابهاه» متعلق به «اسئلک» است؛ یعنی «أسئلک بأبهی من بهائک». و همچنین است سایر فقرات دعا.

بدان، سالکی که با قدم معرفت به سوی خداوند می‌رود به غایت مقصود نمی‌رسد و در احدیت جمع مستهلک نمی‌شود و رب مطلق خود را مشاهده نمی‌کند، مگر آن‌که گام به گام و به تدریج در منازل و مراحل و مدارج و معارج [گوناگون] از خلق به سوی حق مقید سیر کند و اندک اندک قیود را برطرف کرده از عالمی به عالم دیگر و از منزلی به منزل بعد منتقل شود تا سرانجام به حق مطلق برسد؛ چنان‌که خداوند برای روشن ساختن طریقه و مسیر شیخ الانبیا و المرسلین [حضرت ابراهیم]، علیه و علیهم الصلوة والسلام، در کتاب خود این گونه فرموده است: «‌فلمّا جنّ علیه اللیل رأی کوکبا قال هذا ربّی؛ پس چون شب نمودار شد، ستاره‌ای درخشان دید و گفت: این پروردگار من است» … تا آن‌جا که فرمود: «‌وجّهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفا وما أنا من المشرکین؛ من با ایمان خالص رو به سوی خدایی آوردم که آفریننده آسمان‌ها و زمین است و من هرگز با عقیده جاهلانه مشرکان موافق نخواهم بود».‌

پس، آن حضرت با تجلی در صورت ستاره زهره، اندک اندک از تاریکی‌های عالم طبیعت به سوی طلوع ربوبیت نفس اوج گرفت و از آن نیز فراتر رفت و به افول و غروب زهره قائل شد. پس از آن، از این منزل به منزلگاه قلب، که ماه قلب از افق وجودش طلوع کرده بود، منتقل شد و به ربوبیت ماه معتقد گردید، ولی از این جایگاه نیز به [سوی] طلوع خورشید روح حرکت کرد و غروب ماه قلب را دید و خداوندگاری را از آن نفی کرد. او در سومین مرتبه، برای خورشید روح اثبات ربوبیت کرد، اما وقتی با درخشش نور حق و طلوع خورشید حقیقی خورشید روح غروب کرد، ربوبیت را از او نفی کرد و به پدیدآورنده آن‌ها روی آورد. پس، از [تعلق به] هر گونه اسم و رسم و تعین و علامتی رهایی یافت و رحل اقامت بر درگاه رب مطلق افکند.

آری، گذر از منازل حواس و خیالات و تعقلات و عبور از سرزمین فریب به سوی مقصد نهایی و رسیدن به نفی علمی و عینی صفات و رسوم و جهات ممکن نیست، مگر پس از گذر تدریجی از مراحل میانی، از برزخ‌های زیرین و برین تا رسیدن به عالم آخرت و سیر از آن به عالم اسماً و صفات؛ آن هم از آنچه احاطه کمتری دارد به آنچه احاطه بیشتری دارد تا وصول به الهیت مطلق و پس از آن به احدیت عین الجمع که در آن تمامی تجلیات خلقی و اسمائی و صفاتی مستهلک گشته و همه تعینات علمی و عینی فانی گردیده است.

مولوی در این ابیات به این حرکت تدریجی اشاره کرده می‌گوید:

از جَمادی مُردم و نامی شدم وز نَما مُردم به حیوان سر زدم

تا آن‌جا که:

پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم کانّا الیه راجعون

منظور از جمادی همان ظلومیّتی است که طبق بعض احتمالات، خداوند در آیه شریفه بدان اشاره فرموده است: «‌إنّه کان ظلوما جهولا؛ به درستی که انسان بسیار ستمگر و نادان است». و مراد از عدم شدن همان مقام «أو أدنی» است که بالاترین مقامات انسانی است. [البته حق آن است که بگوییم] آن‌جا دیگر نه مقامی وجود دارد و نه صاحب مقامی. و این همان مقام هیمان است که بنابر بعضی احتمالات این کلام خداوند تعالی به آن اشاره می‌کند: «‌ن. والقلم وما یسطرون؛ سوگند به قلم و آنچه می‌نگارد».‌

آن گاه که سالک به حضرت الهیه رسید و با چشم بصیرت حضرت واحدیت را مشاهده کرد و پروردگار بر او به تجلیات اسمائی و صفاتی ظهور کرد و دانست که برخی صفات و اسمًا، الهی محیط و پاره‌ای دیگر محاط‌اند و بعضی از بعض دیگر برترند، با زبانی که مناسب نشئه اوست پروردگارش را با کلماتی که شایسته مقام حضرتش است با بهره‌گیری از نیکوترین و زیباترین صفات و شریف‌ترین و کامل‌ترین آیات می‌خواند. آن وقت، دعا از زبان حال سالک بر زبان قال و از باطن او بر گفتارش جاری می‌شود و می‌گوید: «اسئلک من بهائک بأبهاه» الی آخر. البته، نوع درخواست در مقام الهیت با درخواست در مقام غیب مقید، و آن نیز با درخواست در مقام شهادت تفاوت دارد. خواسته‌ها نیز در هر یک از این مقامات بر حسب نشئه سالک فرق می‌کند؛ چنان‌که در کلام امام باقر، علیهالسلام، خواهیم خواند: «‌اللهم إنّی أسئلک من مسائلک باحبّها الیک».‌

هنگامی که سالک از حضرت الهیه به حضرت احدیت جمعی گذر کرد، که همه حضرت‌های دیگر در آن مستهلک و تمامی تعینات و تکثرات در آن فانی است، حضرت حق بر او به مالکیت مطلقه تجلی می‌کند، چنان‌که می‌فرماید: «‌لمن الملک الیوم؟؛ امروز فرمانروایی از آن کیست؟» و چون در آن روز نه خلقی است و نه امری و نه اسم و رسم و نشانه‌ای در حدیث آمده است که جز خود پروردگار کسی به این سوال پاسخ نمی‌دهد: «‌لله الواحد القهار؛ فرمانروایی و مالکیت مخصوص خداوند یگانه قهار است». و در این مقام نه پرسشی است نه پرسش‌کننده‌ای و نه پاسخگویی. و این مستی‌ای است که از شیفتگی و سرگشتگی و اضطراب ناشی از مشاهده ناگهانی جمال محبوب حاصل می‌شود.

پس، هنگامی که سالک با توفیقات محبوب خویش از این مرحله (هیمان و دهشت) گذر کرد و به مقام صحو بعد از محو رسید و برای او تمییز و تفرقه حاصل شد (به سبب تمکن مقام شهود در او و استقامت و استقرار و محافظتش بر حضرات خمس)، مشاهده می‌کند صفاتی که در صحو اول دیده و بعضی از آن‌ها را «‌ابهی» و «‌اکمل» (زیباتر و کامل‌تر) و بعضی را «‌بهی» و «‌کامل» (زیبا وکامل) خوانده همگی از تجلیات محض ذات احدیت و انوار خالص جمال نور حقیقی‌اند. او در این مقام افضلیت و اشرفیتی برای هیچیک از این صفات نمی‌یابد و جملگی را شرف و زیبایی و جمال و نور می‌بیند، لذا می‌گوید: «کلّ بهائک بهی. وکلّ شرفک شریف؛ همه زیبایی تو زیباست و همه شرف تو شریف است»؛ زیرا در این مقام هیچ اشرفیتی در میان نیست و تمامی این صفات امواج دریای وجود پروردگار و انوار نور ذات او هستند و همه آن‌ها با کل و کل با ذات متحدند. پس، اثبات برتری در صحو اول و نفی آن در صحو بعد از محو با رجوع همه کثرات به او روی می‌دهد.

آنچه گفتیم در زمانی است که نظر به تجلیات صفاتی و اسمائی باشد، ولی اگر تجلیات خلقی و مظاهر حسنای فعلی مد نظر باشد، دیگر عروج به مقام مشیت مطلق که همه تعینات فعلی در آن مستهلک است ممکن نخواهد بود، مگر بعد از بالا رفتن تدریجی در مراتب تعینات؛ یعنی سالک ابتدا باید از عالم طبیعت به عالم مثال و ملکوت عروج کند (در حالی که مراتب این عالم را درجه درجه طی می‌کند) و سپس، از عالم ملکوت با رعایت مراتب آن به عالم ارواح مقدس، و از عالم ارواح مقدس به مقام مشیت که همه موجودات خاص و تعینات فعلی در آن مستهلک‌اند بالا رود، و این است مقام تدلّی در آیه شریفه «‌دنی فتدلّی». پس آن‌که به ذات خود متدلّی است حیثیتی جز تدلّی و فرو آویختن ندارد، نه این‌که ذاتی باشد که تدلی بر آن عارض شود. فقر نیز، که همان فخر مطلق است، مشیت مطلقه‌ای است که از آن به فیض مقدس، رحمت واسعه، اسم اعظم، و ولایت مطلقه محمدیه، صلی الله علیه و آله، یا مقام علوی تعبیر می‌شود و این همان لوایی است که آدم و غیر او در زیر آن جمع‌اند.اشاره است به قول نبی مکرم اسلام: «آدم ومن دونه تحت لوائی یوم القیامة». رک: مناقب آل ابی‌طالب؛ ج ۳، ص ۲۶۳.

فلسفه حدیث پیامبر (ص)

و در فرمایش حضرت رسول، صلوات الله علیه و آله، بدان اشاره شده است: «‌کنت نبیا وآدم بین الماء والطین» یا «‌بین الروح والجسد»؛ من پیامبر بودم در حالی که آدم [هنوز] میان آب و گل یا روح و جسد بود؛ یعنی [هنوز] نه روح بود و نه جسد. و این همان عروه الوثقی و ریسمان متصل‌کننده آسمان الوهیت و زمین‌های مخلوقیت است که در دعای ندبه نیز آمده: «أین باب الله الذی منه یؤتی، أین وجه الله الذی یتوجه الیه الاولیاء، أین السبب المتصل بین الارض والسما؛ کجاست آن درب خدا که از آن به سوی خدا روند؟ کجاست آن آینه خدا که اولیا به آن توجه کنند؟ کجاست آن رشته متصل‌کننده زمین و آسمان؟»

در کتاب کافی از مفضل نقل شده است که گفت: به امام صادق، علیه السلام، عرض کردم: «‌کیف کنتم حیث کنتم قی الأظلة؟؛ در اظلّه چگونه به سر می‌بردید؟» فرمود: «‌یا مفضل، کنّا عند ربنا لیس عنده احد غیرنا فی ظلّه الخضراء نسجد ونقدسه ونهلله ونمجده. وما من ملک مقرب ولا ذی‌روح غیرنا حتی بدأ له فی خلق الاشیاء، فخلق ما شاء کیف شاء من الملائکة وغیرهم، ثم أنهی علم ذلک الینا…؛ ای مفضل، ما نزد پروردگارمان بودیم در حالی که کسی جز ما نزد او نبود. ما در سایه‌ساری سبز رنگ او را تسبیح و تقدیس و تهلیل و تمجید می‌کردیم و هیچ فرشته والامقام و هیچ صاحب روحی جز ما در آنجا نبود، تا این‌که پروردگار تصمیم به آفرینش موجودات گرفت و هرچه خواست و هرگونه خواست از فرشتگان و دیگر موجودات آفرید. سپس، علم آن‌ها را به ما ابلاغ کرد». و اخبار به این مضمون از طریق اهل بیت فراوان است.‌

پس شهود این مقام یا رسیدن به آن جز از راه پیمودن نردبان تعیّنات ممکن نیست. پیش از رسیدن به این مقام، سالک بعضی از اسماً الهی (مثل عقول مجرده و ملائکه مهیمنه و رئیسه) را زیباتر از دیگر اسماً می‌بیند، لذا با شکوه‌ترین و زیباترین و کامل‌ترین اسماً را درخواست می‌کند، ولی وقتی به مقام قرب مطلق رسید و رحمت واسعه و وجود مطلق و ظل منبسط و وجه باقی را که همه موجودات در آن فانی و همه عوالم، اعم از اجساد ظلمانی و ارواح نورانی، در آن مستهلک‌اند مشاهده کرد، درمی‌یابد که نسبت مشیت با همه آن‌ها یکی است و مشیت با همه چیز هست: «‌أینما تولّوا فثمّ وجه الله؛ به هر طرف رو بگردانید آنجا وجه الله است» و «‌وهو معکم؛ او با شماست» و «‌نحن أقرب الیه منکم؛ ما از شما به او نزدیک‌تریم» و «‌نحن أقرب الیه من حبل الورید؛ ما به انسان از رگ گردن نزدیک‌تریم». در این هنگام است که سالک افضلیت را از آنها نفی می‌کند و عرضه می‌دارد: «وکل بهائک بهی وکل جمالک جمیل».