حوزههای علمیه و مراکز علمی قدیم و جدید بخش مهمی از تاریخ فرهنگی این شهر مقدساند و امروز نیز حوزهها و دانشگاهها محل آمدوشد بزرگانیاند که وجودشان را باید قدر دانست؛ بزرگانی که عمر خویش را صرف تحصیل و تدریس و تألیف کردهاند و اینک ما میتوانیم از خرمن دانش ایشان خوشه برچینیم.
آنچه در ادامه میخوانید، بخش نخست از یک مصاحبه بسیار مفصل است که با استاد ارجمند و مترجم نامدار معاصر دکتر محمود مهدویدامغانی داشتم؛ مصاحبهای که استاد در آن بهتفصیل از زندگی شخصی و علمی خود سخن گفت و به بیان خاطراتی از دوران پرفرازونشیب حیاتش پرداخت. ارزش این خاطرات، تنها به معرفی کامل و جامع دکتر محمود مهدویدامغانی نیست؛ او که از مفاخر علمی ایران در عصر حاضر است، در خاطرات و سخنانش به گوشههایی ناشنیده و حتی ناگفته از تاریخ معاصر ایران اشاره میکند؛ خاطراتی که بازهای گسترده را، از دوره پهلوی اول تا سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بر میگیرد. مناسبت انتشار این مصاحبه طولانی و خواندنی، سالروز تولد این استاد ارجمند و نامدار است. او دیروز وارد هشتادونهمین سال عمر پربار خود شده است. در بخش نخست مصاحبه، استاد به معرفی خود، خاندان و آثار علمیاش میپردازد که شما را به مطالعه آن دعوت میکنم.
استاد، گفتوگو با حضرتعالی برای بنده و دوستانم افتخار و سعادتی است. ممنونم که پذیرفتید و وقت گرانبهای خودتان را در اختیار ما قرار دادید. هرچند شما بهدلیل آثار پرتعداد و ارزشمندی همچون ترجمه «مغازی واقدی» یا «الجمل»، در بین اهل فضل شهرت فراوان دارید و همگان از آنچه پروردهاید، بهرهها بردهاند، اما شاید آشنایی آنها با صاحب این قلم پرمغز و شیوا، چندان جامع و کامل نباشد. بههمین دلیل میخواهم جسارت کنم و از حضرتتان بخواهم که مختصری درباره زندگی شخصی و علمیتان بگویید تا فتح بابی برای بقیه پرسشهای ما باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم. ابتدا باید از شما برادر فرهیخته و همکاران زحمتکشتان که وقتی را در این راه صرف میکنید، سپاسگزاری کنم. بنده محمود مهدویدامغانی هستم. در ظهر روز چهارشنبه، دهم ذیالحجه سال 1354قمری برابر با 13 اسفندماه سال1314 بهدنیا آمدم. البته بعدها بهمناسبت اینکه از نظر نظاموظیفه که در آن زمان دشواریهای فراوانی داشت آسوده باشم، تاریخ تولد مرا در شناسنامه 12 فروردین 1315 ثبت کردند. ما در محله نوغان قدیم، انتهای بازارچه «حاجآقاجان» در کوچهای بهنام «ضیاء» زندگی میکردیم. از پنج تا هفتسالگی در مکتبخانه قرآن را فرا گرفتم؛ آن هم نزد بانویی دینباور، شریف و متدین، بهنام «معصومه حدیدهعرب». بانویی که عواطف او را نسبت به خودم هرگز از یاد نمیبرم؛ عواطفی که در شکلگرفتن شخصیت کودکی من و همه کسانی که در مکتبخانه او حاضر میشدند، نقش ویژه داشت. چه ایام خوشی در مکتبخانه سپری شد. حتی امروز، هر آنچه از قرآن دارم، از زحمات آن بانوی بزرگوار است که پروردگار او را غریق رحمت کند. مادرشوهر این بانوی صالحه، ترکزبان بود و او را «گلین» میخواند و ما نیز بر همین اساس وی را «گلینخانم» میخواندیم. با پایانیافتن دوره فراگیری قرآن کریم، نام مرا در دبستان «غزالی» مشهد نوشتند. در آن زمان روال چنین بود که از کودکان هفتساله آزمونی بهعمل میآمد و چنانچه بین آنها کسی پیدا میشد که در خواندن قرآن توانایی خوبی داشت، او را بهجای کلاس اول، در کلاس دوم ثبتنام میکردند و من در زمره چنین کودکانی قرار داشتم و دبستان را از کلاس دوم آغاز کردم. دوره دبستان یا بهقول امروزیها دوره ابتدایی من تا سال 1328خورشیدی طول کشید. بعد از آن وارد دبیرستان فردوسی شدم و بین سالهای 1328 تا 1334خورشیدی در این دبیرستان مشغول به تحصیل بودم.
رشته تحصیلی شما در دبیرستان چه بود؟
من در رشته طبیعی که امروزه به آن «علوم تجربی» میگویند، درس خواندم و بنا بود در دانشگاه، پزشکی بخوانم. رفتم برای آزمون ورودی دانشکده پزشکی. در آن آزمون، شیمی را 3 و فیزیولوژی حیوانی و گیاهی را 19 و 18 گرفتم. به من گفتند اگر کسی از شیمی 3 بگیرد، در داروسازی و پزشکی عقب خواهد ماند. تصمیم گرفتم تغییر رشته بدهم. آن زمان تغییردادن رشته کار سختی نبود. رفتم به دبیرستان شاهرضا و در آنجا رشته علومانسانی یا بهقول آن دوره «ادبی» خواندم. لازم است بهمناسبت یادکرد از این اتفاقات زندگیام، یادی از استادان فقیدم در دوره دبیرستان هم داشته باشم؛ افرادی مانند روانشاد «عباس کفایی» رئیس دبیرستان فردوسی، مرحوم «محمد زوار» رئیس دبیرستان شاهرضا و البته استاد عزیزی که لطف بسیار در حقم داشت یعنی روانشاد «محمدتقی شریعتیمزینانی». او از شاگردان پدرم بود و مدتها در محضر درس ایشان حضور پیدا میکرد. مرحوم شریعتی به بنده عنایت خاصی داشت که شاید بخشی از آن به همین ارتباط علمی با مرحوم پدرم مربوط میشد. بهلطف آن بزرگواران، ایام خوشی در دبیرستان سپری شد تا اینکه در خردادماه سال 1335خورشیدی موفق به گرفتن دیپلم ادبی شدم و در رشته علومانسانی در آزمون ورودی دانشگاه ثبتنام و شرکت کردم. شکر خدا برای همه رشتههای علوم انسانی نمره لازم را بهدست آوردم. در آن زمان، استاد دکتر علیاکبر فیاض، رئیس دانشکده ادبیات و سرپرست دانشکده الهیات مشهد به من توصیه کردند که در مشهد تحصیل نکنم و برای تکمیل دانش به دانشگاه تهران بروم و چنین کردم. در دانشگاه تهران، در رشته ادبیات فارسی تحصیل و در خرداد سال 1338خورشیدی، لیسانس خودم را از این دانشگاه دریافت کردم. بعد از اخذ لیسانس به مشهد بازگشتم و بهعنوان کتابدار دانشگاه مشهد استخدام شدم. مدتی بعد، روانشاد دکتر سامیراد به من گفتند که چون در دانشکده معقولومنقول (الهیات) کسی برای اداره امور کتابخانه نیست و از طرفی لازم است که به این بخش سروسامانی داده شود، به کتابخانه دانشکده معقولومنقول بروم و ضمناً گاهی تدریس هم داشته باشم. من تا سال 1344خورشیدی در دانشکده معقولومنقول بودم و در کنار کتابداری، دروس ادبیات فارسی را هم درس میدادم. در این سال، در آزمون ورودی مقطع دکترا شرکت کردم و پذیرفته شدم و از آنجا که پذیرفتهشده آن سال فقط یک نفر بود، تحصیل من از سال 1345خورشیدی آغاز شد و تا سال 1347خورشیدی طول کشید. عنوان رساله دکترای من تصحیح و پژوهش در «دیوان ابوالفرج رونی» بود. پس از اخذ درجه دکترا به مشهد آمدم و استادیار دانشگاه مشهد شدم. دکتر اسماعیلبیگی، استاد برجسته فیزیک که در آن زمان ریاست دانشگاه مشهد را برعهده داشت و از مردان بسیار شایسته و صالح بود، به من پیشنهاد کرد که به دانشکده معقولومنقول بروم؛ دانشکدهای که بهتدریج نامش به الهیات تغییر کرد. این دانشکده تشکیلات بسیار کوچکی در یک خانه اجارهای واقع در خیابان دانش مشهد داشت؛ خانهای با چهار اتاق که کلاسها در دو اتاق آن برگزار میشد. از دانشجویان آن دوره، برخی را بهیاد دارم. بسیاری از آنها متأسفانه مرحوم شدهاند. افرادی مانند روانشادان آستانهپرست و محمدعلی تولایی که پروردگار روح همه آنها را قرین آرامش ابدی کند، در دانشکده الهیات آن دوره تحصیل میکردند. تا سال 1361خورشیدی در دانشکده الهیات حضور داشتم و بعد در این سال، هم بهتقاضای خودم و هم به این مناسبت که افکارم خیلی با افکار عزیزان همانگی نداشت، بازنشسته شدم. البته به بنده اظهار لطفی کردند و با دو درجه تنزل از رتبه هشتم دانشیاری به رتبه ششم استادیاری بازنشستهام کردند. بهیاد دارم که مرحوم غفوریفرد، استاندار وقت خراسان، شبی با من تماس گرفت و گفت: «از شما خواهش میکنم که به این اقدام و حکم اعتراض کنید!» به ایشان عرض کردم که البته اعتراض نخواهم کرد. از نظر من، آن اتفاق مصداق این شعر حافظ برایم بود که فرموده است: «چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی/ آن شب قدر که این تازه براتم دادند». از این فرصت ارزنده برای ترجمه و تألیف استفاده کردم.
آشنایی عمده جامعه علمی با حضرتعالی از طریق آثار گرانسنگی است که ترجمه یا تألیف فرمودهاید. حالا که صحبتتان به اینجا رسید، جا دارد مختصری به ماحصل فعالیت علمی مکتوب دکتر محمود مهدویدامغانی هم اشاره بفرمایید.
نخستین اثری که از من منتشر شد «دیوان ابوالفرج رونی» بود که رساله دکترای من بهحساب میآمد و از آن در 13 خرداد 1347 دفاع کرده بودم و در همان سال هم در 2هزار نسخه بهچاپ رسید. هنگام یکی از تشرفهایم به مدینه، چون کتابی همراه نبرده بودم، کتاب «دلائلالنبوه» بیهقی را خریداری کردم تا به ترجمه آن اقدام کنم. این کتاب، کتاب بسیار ارزشمندی است که در آن شرح معجزات حضرت ختمیمرتبت(ص) ذکر شده است. به زیارت مرقد مطهر رسولالله(ص) رفتم و از ایشان استدعا کردم که شفاعت بفرمایند تا لطف الهی شامل حالم شود و از عهده این ترجمه برآیم. توفیق یارم شد و توانستم این کتاب را در دو جلد ترجمه و منتشر کنم. بعد از آن به ترجمه عمده متون اسلامی، اعم از متون برجسته شیعه و اهلسنت مشغول شدم. در اوایل دهه 1360خورشیدی و بهمناسبت درگیری کشور و جنگ با عراق، کتاب «مغازی واقدی» را برگزیده و ترجمه آن را شروع کردم و بهسرعت بهپایان رساندم. این کتاب در سال 1363خورشیدی، برنده جایزه علمی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شد. بعد از آن به ترجمه کتاب بسیار ارزشمند و ارزنده «نهایةالارب فی فنونالادب» اثر شهابالدین احمد نویری رو آوردم که در قرن هشتم تألیف شده بود. در این کتاب به عجایبی برخورد کردم که شاید مهمترین آنها آگاهی از توانایی فوقالعاده پزشکان مسلمان بود. طبق گزارش این کتاب، برای نخستین بار پزشکان مسلمان در مصر توانسته بودند استخوان خوکچه را با استخوان آدمی پیوند بزنند و این تحول و اقدامی شگفتانگیز و البته فراموششده بود. این موضوع را به برخی از دوستان بزرگوار و طبیبم مانند روانشاد دکتر قربانیان عرض کردم و آنها هم اظهار شگفتی کردند. خوشبختانه ترجمه کتاب «نهایةالارب فی فنونالادب» توسط انتشارات امیرکبیر به زیور طبع آراسته شد. با این حال در تداوم انتشار ترجمه این کتاب، با گردانندگان وقت انتشارات مذکور بهتوافق نرسیدم. در هر صورت، این کتاب نیز نهایتاً در 10جلد منتشر شد. پس از ترجمه «نهایةالارب فی فنونالادب» به این فکر افتادم که در معرفی اصحاب پیامبراکرم(ص) به علاقهمندان، نیاز به منابع فارسی مناسبتری داریم. به همین دلیل، تصمیم به ترجمه کتاب «طبقاتالکبری» اثر محمد بن سعد بن منیع، درگذشته 230قمری گرفتم که از آثار برجسته و افتخارات سده سوم هجری است و نویسندگان و مؤلفان بعدی مانند مسعودی در «مروج الذهب» در تولید آثارشان به این کتاب مهم نظر داشتهاند. ترجمه کتاب «طبقاتالکبری» هم در هشت جلد و به اهتمام و پایمردی دوست خوبم آقای کمال خرازی در مجموعه انتشارات «نشر فرهنگ و اندیشه» بهچاپ رسید و بعدها هم تجدید چاپ شد. پس از اینکار بهفکر افتادم که مباحث تاریخی «شرح نهجالبلاغه» ابنابیالحدید را استخراج کنم و خدا را سپاسگزارم که این مهم انجام گرفت و اثر مذکور، ابتدا در هشت جلد و اخیراً بهدلیل مشکلات قیمت کاغذ و صحافی، در چهار جلد (3 هزار و 250 صفحه) به زیور طبع آراسته شده است. پس از آن بهاشاره امامخمینی(ره) که گفته بودند خوب است مهدوی کار ترجمه کتاب «اخبار مکه» اثر ابوالولید ازرقی را هم برعهده بگیرد، مشغول ترجمه این کتاب شدم. این ترجمه متأسفانه بعد از رحلت امامخمینی(ره) و در شهریورماه سال 1368 خورشیدی منتشر شد که آن را به مرحوم حاجاحمدآقا تقدیم کردم. البته این تنها اثری نبود که به اشاره امامخمینی(ره) و توسط بنده ترجمه شد. کتاب «وثائق» که مجموعه نامههای حضرت ختمیمرتبت(ص) است را هم به پیشنهاد و سفارش ایشان ترجمه کردم و هم با توصیه ایشان کار ترجمه کتاب «اخبار مکه» نیز توسط حقیر به سرانجام رسید. کتاب اخیر را برای انتشار در اختیار انتشارات بنیاد مستضعفان گذاشتم، اما بعدها توسط ناشران دیگر هم به زیور طبع آراسته شد. مدتی بعد تصمیم گرفتم بهسراغ ترجمه یکی از کتابهای اصلی مربوط به اندیشههای شیعی بروم. برای این کار کتاب ارجمند «روضةالواعظین و بصیرةالمتعظین» را برگزیدم که نوشته «فتال نیشابوری» است. فتال در سال 508قمری و بهجرم نگارش همین کتاب که در آن اصول و فروع دین و تاریخ رسولخدا(ص) و اهلبیت(ع) بر اساس دیدگاههای شیعی مورد بحث قرار گرفته است، کشته شد. پسران خواجه نظامالملک طوسی، فتال را به مرگ محکوم کردند و او را در «بازار مالفروشان» نیشابور، بهطرز فجیع و تحقیرکنندهای گردن زدند. مدتی بعد از ترجمه کتاب «روضةالواعظین»، بنیاد غدیر از من تقاضا کرد که اثر مرحوم «محمدرضا فرجالله» را درباره واقعه غدیر که پیش از کتاب «الغدیر» مرحوم علامهامینی تألیف شده بود، ترجمه کنم که این ترجمه نیز به یاری خداوند متعال انجام گرفت و منتشر شد. بعد از این کتاب، «آثار و برکات امامحسین(ع) در دنیا» اثر سیدهاشم الناجی را ترجمه کردم.
تا جایی که بهیاد دارم، حضرتعالی در حوزه مقالات مربوط به دانشنامهها نیز فعالیتهای گسترده و متعددی داشتهاید.
کارهایی در این زمینه هم انجام دادهام. در میانه ترجمه آثاری که عرض کردم، به تقاضای تعدادی از دوستان مانند آقای دکتر حداد عادل که اینک نیز مسئولیت دانشنامه جهان اسلام را برعهده دارد، کار تألیف مقاله برای این دانشنامه را آغاز کردم. البته در ابتدا از بنده خواستند که به عضویت دانشنامه درآیم. من عرض کردم که از پذیرش عضویت معذورم، اما تنظیم و تألیف 50مقاله برای دانشنامه را میپذیرم. به این ترتیب، نگارش 50مقاله را آغاز کردم که به لطف الهی بهپایان رسید. تا کنون 40مقاله از بنده در دانشنامه منتشر شده و بقیه در انتظار انتشار است. تنظیم برخی از این مقالات واقعاً دشوار بود؛ مثل مقاله حضرتمجتبی(ع) که بنده بهدلیل ارادت عمیق به ایشان، نگارش آن را با کمال میل پذیرفتم. آن امام همام، بیش از 10سال امامِ حضرتسیدالشهدا(ع) بود و طبیعتاً بر آن حضرت برتری و فضیلت داشت. مقاله دشوار دیگری که در این مجموعه نوشتم، مقاله «سهو النبی» بود؛ اینکه آیا انبیای عظام سهو (اشتباه) میکنند یا نه؟ اینکه آیا پیامبران الهی دچار فراموشی میشوند یا نه؟ نگارش این مقاله به خواست من نبود و آن را به درخواست بزرگواران نوشتم و آماده کردم، اما به لطف الهی، کاری پسندیده شد. افزون بر مواردی که اشاره کردم، در یادنامههای مربوط به افراد یا شخصیتهای مورد علاقه خودم نیز در قالب مقاله قلم زدهام. در یادنامه بزرگانی مانند روانشادان مرتضی مطهری و احمد آرام و همینطور در یادنامه شخصیتهایی مانند بیهقی و ناصرخسرو. در مجموع چیزی حدود 110مقاله از این حقیر به رشته تحریر درآمد و منتشر شد و اگر آنها را بر تألیفاتم بیفزایم، در مجموع چیزی حدود 20هزار صفحه میشود که از بنده سیاه شده است و امیدوارم بهرهای هرچند مختصر به خوانندگان گرامی برساند.
شاید خیلی از مخاطبان ما ندانند که شما در دورهای از عمر پرثمر خودتان به تدریس در دبیرستانهای تهران هم مشغول بودهاید. در این باره اگر نکاتی لازم است بفرمایید.
یکی از افتخارات من در زندگی این است که از 21سالگی به تدریس اشتغال داشتهام و این اشتغال تا سال 1401خورشیدی ادامه پیدا کرد. چیزی قریب به 60سال از عمر من به تدریس گذشته است. زمانی که در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران مشغول به تحصیل بودم، دبیرستانهای تهران از نظر داشتن معلم در مضیقه بودند. به همین دلیل، دانشجویان بهصورت حقالتدریس به معلمی مشغول میشدند و من هم به این کار مشغول بودم. بهیاد دارم که در حدود سال 1335خورشیدی، برای تدریس، ساعتی 3تومان به ما پرداخت میشد؛ هفتهای 36تومان و ماهی نزدیک به 150تومان که این مبلغ، کرایه خانه من در تهران را تأمین میکرد و خدا را شکر که چنین افتخاری نصیبم شد و 6دهه در کسوت معلمی روزگار گذراندم.
اگر اجازه بدهید، کمی درباره زندگی شخصی و خانوادگی شما صحبت کنیم تا مخاطبان و علاقهمندان به شما اطلاعات کاملتری در این باره داشته باشند.
بسیار وامدار خاندانم هستم؛ وامدار پدری بزرگوار که نقش مهمی در تربیت من و برادرانم داشت. حقیقت این است که خوش نمیدارم حتی در نوشتههایم، قلم را در راستای حزن ازدستدادن آن بزرگوار بلغزانم و بگریانم. بهخاطر دارم که یکبار امامخمینی(ره) به من فرمودند «بیم دارم حق پدرت را بهدرستی ادا نکنی!» به ایشان عرض کردم که اجازه بفرمایید بگویم «خوشتر آن باشد که سرّ دلبران/ گفته آید در حدیث دیگران.» احترام و عرض ارادت به پدرم، در صفحهصفحه آثار ناچیزم جلوهگر است و بهواقع هرچه دارم از اوست. فراموش نمیکنم که بعد از رحلت ایشان در تیرماه سال 1360خورشیدی، مرحوم حبیب یغمایی نامهای به من نوشت؛ نامهای بسیار بسیار دلپذیر که سطرسطر آن در ذهنم حک شده و باقی است. نوشته بود: «دکتر محمود عزیزم، چند روزی به نائین و جندق رفته بودم که نفسی بکشم، به تهران که برگشتم امیری سقسیاه عزیزم [منظور استاد امیری فیروزکوهی است] خبر رحلت پدر را به من دادند، من با پدرت در مدرسه مطلبخان دامغان همدوره بودم، او با کولهباری از تقوا به دیدار خدا رفت و من با خروارها گرفتاری و گناه پایبند زندگی ماندهام!» و بعد در ادامه نامه، شعری به این مضمون نوشته بود:
ای پسر مُرد اگر پدر نَگِری
که نباشد گریستن را سود
همه باید رویم از پی هم
آن یکی دیر، وین زمانی زود
هیچ منسوج روزگار نکرد
که بنگسست تارش از هم و پود
پدری متقی به علم و عمل
پدری متقی به گفت و شنود
مرگ او رخنهای است در اسلام
سَرِ پیغمبران چنین فرمود
پدری با نکوترین پسران
نیکبخت آنچه کِشته بود، درود
باد بر مرقدش سلام سلام
باد بر تربتش درود درود
من تا 45سالگی از نعمت پدر برخوردار بودم و سایه ایشان بر سرم بود. تا 53سالگی هم از نعمت مادری دینباور و مؤمن برخوردار بودم. دو برادر بزرگوارم در دانشافزایی و ترقی من نقش داشتهاند؛ نخست برادر بزرگوارم، استاد مسلّم ادبیات عرب و فارسی، مرحوم آقای دکتر احمد مهدویدامغانی و دوم، برادر فضلم، مرحوم آشیخمحمدرضا مهدویدامغانی. این دو همیشه پشتوانه و مایه افتخار من بودهاند. اگر در کارهایی که انجام میدادم، گرفتار اشکال یا پرسشی میشدم، به آنها رجوع میکردم و بسیار راهنمایی میکردند. در زندگی شخصی نیز بهلطف پروردگار، هیچگاه تنش یا مشکلی نداشته و همیشه امیدوار به رحمت الهی بودهام. حتی زمانی که در سال 1373خورشیدی، همسر اولم درگذشت و مصیبت او بر من وارد شد، به درگاه خداوند عرضه داشتم که «اللهم رضّنی بقضائک»؛ بار خدایا مرا بر آنچه تو مقدر فرمودهای راضی بدار! فرزندانم که شکر خدا همگی موفق هستند؛ آنقدر روشنبین بودند که نگذاشتند تنها زندگی کنم و بعد از رحلت همسر اولم، برایم همسری انتخاب کردند که اینک 30سال است با ایشان زندگی میکنم و بهلطف پایبندی هرچند اندک ما به آموزههای اسلامی، هیچ تنش و اشکالی در زندگیمان بروز نکرده است و از این نظر، شکرگذار پروردگار متعال هستم.
خبرنگار: جواد نوائیان رودسری