شناسهٔ خبر: 71672153 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایران پژواک | لینک خبر

اولین پارک تهران را من ساختم

مخلص یک گروهان سرباز برداشته سوار بر اسب با طبل و شیپور به سمت سرقبرآقا به راه افتادیم. به مجرد ورود سربازان به محل، با مردم عصبانی روبه‌رو شدیم. من چشمم افتاد به مردی که ردایی به کول داشت و برای مردم صحبت می‌کرد.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایران‌پژواک، نخستین پارک تهران درست یک قرن پیش در سال ۱۳۰۳ خورشیدی و در زمان سلطنت احمدشاه قاجار در میدان توپخانه ایجاد شد. محمدعلی صفاری معاون بلدیه (شهرداری) در آن برهه، که خود یکی از دست‌اندرکاران ایجاد نخستین پارک تهران بوده ۴۳ سال بعد، در اسفند ۱۳۴۶ یادداشتی در این باره نوشت و روایت ساخت آن را شرح داد. یادداشت او در تاریخ دوم فروردین ۱۳۴۷ در مجله سپید و سیاه به شرح زیر منتشر شد:

اوایل پاییز ۱۳۰۳ بود که از طرف مقام ریاست وزرا [رضاخان] به شهرداری دستور داده شد باغچه‌هایی [پارک] در تهران ساخته شود تا محل تفرج مردم قرار گیرد. من در آن موقع با درجه ستوان‌یکمی معاون شهرداری بودم. وسط میدان سپاه فعلی [توپخانه/ امام خمینی کنونی] تلی از خاکروبه و آشغال قرار داشت و بر اثر مرور زمان این تل خاک تبدیل به یک تپه محکمی شده بود و بچه‌ها تمام روز از این تپه بالا و پایین رفته سرگرم بازی می‌شدند. سمت غرب میدان بنای مخروبه و قدیمی قرار داشت که محل استقرار اداره شهربانی بود. سمت جنوبی میدان ساختمان دوطبقه‌ای بود که یک وقتی سربازهای بریگاد مرکزی از آن استفاده می‌کردند.

بنای شهرداری با اسلوبی که ملاحظه می‌شود تازه ساخته شده و برای سکونت کارکنان «بلدیه» [شهرداری] اختصاص می‌داشت. سمت شرق میدان سپه کانال بسیار وسیعی به منظور تهیه اگو (فاضلاب) حفر شده بود که مدت‌ها عملیات در آن متروک و خاک زیادی در دو طرف کانال انباشته شده بود. درست به خاطر دارم اغلب شب‌ها که چراغی وجود نداشت عابرین در این کانال روباز افتاده صدمه می‌دیدند. یک روز هم یک گاری چهاراسبه که از آن ناحیه عبور می‌کرد بر اثر سرکشی اسب‌ها به داخل حفره افتاد. سورچی‌ آن کشته شد و اسب‌ها ناقص شدند.

آقای آقا سید ضیاءالدین طباطبایی که مقام نخست‌وزیری را بعد از کودتا به عهده داشتند، دو مستشار آمریکایی به نام دکتر «رایان» و مستر «رنه» برای امور شهرداری و شهرسازی استخدام کرده بودند. این دو نفر هم هرچه می‌نوشتند و هرچه می‌گفتند گوش کسی بدهکار شنیدن گزارش‌های آنان نبود. این بیچاره‌ها بارها به رئیس بلدیه وقت نوشته و گفته بودند که تل خاک وسط میدان را برداشته لااقل روبه‌روی عمارت شهرداری را تمیز کنید اما همیشه فقدان اعتبار را به رخ آنان می‌کشیدند!

ما که نظامی بودیم و مجبور از اطاعت اوامر، برای اصلاح میدان سپه چاره‌ای اندیشیدیم؛ از ارتش آن وقت که از نظر وسایل نقلیه به گاری‌های دواسبه بسیاری مجهز بود خواستم که چند روز گاری‌ها را در اختیار شهرداری بگذارند.

اولین پارک تهران را من ساختم

موافقت آن‌ها در این باره جلب شد، دستور دادیم تعدادی از رفتگران در ظرف یک هفته شب و روز کار کنند، خاک‌ها را وسیله گاری‌ها به خارج شهر حمل و آن‌جا را تسطیح [کنند] و حمل خاک با شتاب بسیار صورت گرفت و در ظرف یک هفته میدان به صورت فعلی درآمد. به هر نفر رفتگر دو ریال و به هر نفر گاریچی نظامی ارتش سه ریال فوق‌العاده پرداخت گردید. حالا آمدیم که وسط میدان را به صورت باغچه درآوریم و دو طرف آن را هم محصور کنیم که از آسیب بچه‌ها و رهگذران مصون بماند.

کار باغچه‌بندی و گل‌کاری [به] وسیله یکی از کارمندان باسلیقه شهرداری که مردی گل‌باز بود به‌سرعت انجام شد. آن وقت رفتیم سر نرده‌سازی. مرد آهنگری بود به نام استاد علی جنب مسجد مجد دکان داشت، از او خواستیم که شب و روز کار کند نرده‌ زیبایی برای محصور کردن باغچه میدان بسازد، در مقابل به اضافه اجرت انعام خوبی هم بگیرد. این استاد آهنگر آن وقت از نظر حسن سلیقه در تهران اشتهاری داشت.

سرانجام در ظرف سه روز نرده‌ها را ساخت و نصب کرد. البته این نرده‌ها به‌عکس نرده فعلی ارتفاع زیادی داشت. خلاصه پس از ده روز باغچه وسط میدان آماده شد. کانال سمت غربی هم پر شده و خاک‌های آن برداشته شد. اولین بار دسته موزیک ارتش در وسط میدان به ترنم مشغول و باعث جلب نظر عابرین و تجمع آن‌ها گردید.

دکتر رایان مستشار آمریکایی که این سرعت عمل را از ما مشاهده نمود، همان روز به ملاقاتم آمد و گفت: «حالا می‌فهمم که باید در رأس این‌گونه امور تهران نظامیان باشند تا کارها از رکود خارج شود. من به شما برای این سرعت عملل ممتاز تبریک می‌گویم.» سپس نامه‌های تشکرآمیز از مردم تهران به شهرداری سرازیر شد.

باغ فردوس

پس از انجام اصلاح و ایجاد باغچه میدان سپه، درصدد برآمدیم در جنوب شهر هم چنین اقدامی بکنیم که چشمگیر باشد. قبرستان کهنه‌ای بود در جنوب معروف به قبرستان «سرقبرآقا» که مرکز کثافات و زباله‌های شهر و محل تجمع سگ‌های ولگرد آن حدود بود. به طوری که از اول غروب آفتاب هیچ جنبنده‌ای از ترس حملات سگ‌ها قدرت عبور از آن ناحیه را نداشت. اقسام فجایع و کارهای خلاف انسانی در گوشه و کنار قبرستان انجام می‌شد. در اطراف آن هم خانه‌های خشت و گلی زیادی متعلق به کسبه جنوب شهر وجود داشت. ضمنا باید دانست که تهران واقعی آن ایام این ناحیه بود. جمعیت کثیری آن‌جا سکونت داشتند.

حالا که راه کار به دست آمده بود، باز برای تسطیح و اصلاح آن‌جا و تبدیل کردن قبرستان به باغچه دست به کار شدیم. سربازان، گاری‌ها، رفتگران به کار افتادند. پس از شروع به کار، یکی از ماموران شهرداری شتابان سر رسید و خبر داد [که] تعداد کثیری از مردم آن حدود جمع شده و با پرتاب سنگ و کلوخ ماموران را مجروح و از آن‌جا رانده مانع عملیات آنان شده‌اند. رئیس گارد اجرائیاتی داشتیم به نام یاور مهدی‌خان از افسران دوران تشکیلات سوئدی‌ها و مردی درست ولی بسیار ترسو بود. او را فرستادم که برود تحقیق کند و ببیند علت اجتماع و زد و خورد چیست. پس از دو سه ساعت معطلی هراسان با رنگ و روی پریده برگشت و گزارش داد: «مردم شورش کرده می‌گویند ما نمی‌گذاریم قبر کسان و اقربای ما را زیر و رو کنند (در صورتی که این قبرستان مدت‌ها متروک شده بود.) در رأس آنان هم آقای شیخ عبدالحسین خرازی قرار دارد که معتمد محل است.»

مرحوم سرلشگر بوذرجمهری که آن وقت سرهنگ دوم و کفیل شهرداری بود دستور داد که با عده‌ای سرباز بروم و شورش را بخوابانم. مخلص یک گروهان سرباز برداشته سوار بر اسب با طبل و شیپور به سمت سرقبرآقا به راه افتادیم. به مجرد ورود سربازان به محل، با مردم عصبانی روبه‌رو شدیم. من چشمم افتاد به مردی که ردایی به کول داشت و برای مردم صحبت می‌کرد. صاف به سمت ایشان رفته از اسب پیاده شدم سلامی گرم کردم. مردم آشفته ساکت شدند. سوال کردم: «منظور از این اجتماع و مخالفت با این کار چیست؟» گفت: «مردم نمی‌دانند چرا خاک‌ها را برمی‌دارید و با قبرستان که مدفن مومنین است چکار دارید؟»

گفتم: «جناب حاجی از این منظره کثیف که آلوده به انواع میکروب‌ها و مخل بهداشت عمومی است خوش‌تان می‌آید؟» گفت: «الحق نه.» گفتم: «ما قصد داریم این تل‌های کثافات را برداشته و به جای آن باغی با گل‌کاری و درخت‌کاری برای تفریح مردم و ترویح روح مردگان به وجود آوریم. آیا شما مخالفید؟» پرسید: «اول خودتان را معرفی کنید.» گفتم: «معاون بلدیه هستم و مامور به انجام این کار. از جنابعالی که معتمد محل هستید و قطعا طالب خیر و صلاح مردم ساده‌دل، تمنا می‌کنم در این کار نیک با ما تشریک مساعی کنید.»

خدایش بیامرزد. مردی خوش‌ذوق، عاقل و باهوش بود. اندکی فکر کرد دفعتا رو به سوی مردم که جمع شده بودند کرد و با صدای بلند گفت: «آی مردم حالا قضیه روشن شد، بلدیه می‌خواهد این تل‌های خاک را بردارد و به جای آن باغچه‌بندی و گل‌کاری کند که هم مایه تفریح شماست و هم متضمن خیر دنیا و آخرت است. بروید به ماموران کمک کنید تا این کار نیک زودتر خاتمه پذیرد.»

ولوله در مردم افتاد. چند تن از معتمدین و باباشمل‌های ناحیه خواستند تعرض کنند که با نهیب آن‌ها را ساکت کرد. غائله تمام شد. ماموران زیر حفاظت سربازانی که با خود برده بودم شروع به کار کردند. پس از انقضای پانزده روز میدان به وجود آمد، گل‌کاری و درخت‌کاری تمام شد. آب آن‌جا از قنات تامین گردید. نرده‌گذاری پایان پذیرفت. خواستم برای افتتاح تشریفاتی فراهم کرده باشم موزیک را برای تفریح مردم بفرستم. صلاح دانستم که قبلا باز با حاج شیخ صحبت کرده نظرش را جلب کنم. به ملاقاتش رفتم، خانه‌اش در همان حدود بود، مطلب را با وی در میان گذاشتم. گفت: «برادر، من حرفی ندارم ولی موزیک روی قبرستان بنوازند خوش‌آیند مردم نیست.» اصرار ورزیدم و دو روز مهلت خواست و سپس به ملاقاتم آمد گفت: «حالا موزیک را بفرستید به مردم حالی کردم که مردم هم سوگواری لازم دارند و هم تفریح. این‌ها لازمه زندگی است. بعد برای این‌که آن‌ها را قانع سازم گفتم در حدیث آمده است که حضرت نبی‌اکبرم روزی با عایشه که مورد تعلق بود در منزل تشریف داشتند، صدای ساز و دهلی از کوچه برخاست عایشه از حضرت تقاضا کرد که اجازه دهد اهل طرب را ببیند. حضرت موافقت کرد. عایشه را به دوش کشید که بتواند از بالای دیوار دسته نوازندگان یهودی را ببیند.» پس معلوم می‌شود گاهی این‌گونه سر و صداها بد نیست. ما هم قبول کرده فوری دسته موزیک را البته باز تحت حفاظت یک گروهان سرباز به آن‌جا فرستادیم. موزیک دو سه ساعتی مردم را مشغول کرد و غوغایی هم برپا شد.

مرحوم حاج شیخ عبدالحسین مرد باتقوا و باذوقی بود، گاهی به سراغ من می‌آمد. بعد از چند روز که از نواختن موزیک گذشت و باغچه صورت عادی به خود گرفت و مردم آن حدود بنای شکرگزاری گذاشتند به ملاقاتم آمد، گفت: «مطلبی به خاطرم رسید که می‌خواهم با شما در میان بگذارم. این باغچه زیبا باید اسمی هم داشته باشد. من به نظرم چنین می‌رسد که این باغچه را به نام باغ فردوس بنامیم.» پیشنهاد خوبی بود. فورا قبول کردیم و به همین نام معروف شد.

این بود مختصری از ماجرای اولین باغچه‌هایی که در تهران به وجود آمد ولی امروز سطح فرهنگ به قدری در جامعه بالا رفته که روزی نیست از نواحی مختلف شهر مردم تقاضای ایجاد پارک و باغچه کودک نکنند و شهرداری هم در تامین منظور تلاش دارد.

فعلا متاسفانه یا خوشبختانه «باغ فردوس» وجود ندارد زیرا در سنوات اخیر این باغ تبدیل به ساختمان‌هایی مانند بنگاه حمایت مادران و نوزادان و زایشگاه و موسسات خیره دیگری شده است...

۲۰ر۱۲ر۴۶

دوستدار – محمدعلی صفاری

انتهای پیام