شناسهٔ خبر: 71665495 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

20 روایت تاریخی که آنها را مسلم می‌دانیم، اما در واقع تخیلی هستند!

وقتی صحبت از داستان‌های غیرواقعی تاریخی می‌شود، معمولاً تصور می‌کنیم که آن‌ها متعلق به افسانه‌های کهن هستند، اما بسیاری از این روایت‌های ساختگی در همین چند دهه اخیر شکل گرفته‌اند. برخی از آن‌ها چنان جذاب‌اند که مردم ترجیح می‌دهند آن‌ها را باور کنند تا اینکه حقیقت را بپذیرند.

صاحب‌خبر -

همیشه شنیدن داستان‌های عجیب و غریب تاریخی هیجان‌انگیز است، اما آیا تا به حال فکر کرده‌اید که ممکن است برخی از این روایت‌ها اصلاً حقیقت نداشته باشند؟ بارها پیش آمده که داستان‌هایی را به‌عنوان واقعیت پذیرفته‌ایم، در حالی که بعدها مشخص شده آن‌ها ساخته و پرداخته تخیل نویسندگان معاصر بوده‌اند.

به گزارش یک پزشک، برخی از این داستان‌ها چنان در فرهنگ عمومی جا افتاده‌اند که حتی مورخان نیز برای تصحیح آن‌ها با مشکل مواجه شده‌اند. فیلم‌ها، سریال‌ها و حتی کتاب‌های تاریخی گاهی بدون تحقیق کافی، این روایت‌های تخیلی را بازتولید کرده‌اند و باعث شده‌اند که مردم به آن‌ها باور کنند. جالب است بدانید که بعضی از این داستان‌ها، علاوه بر اینکه حقیقت ندارند، آن‌قدر خنده‌دار یا غیرمنطقی هستند که وقتی حقیقت را می‌شنوید، متعجب خواهید شد.

برخی از آن‌ها از دل رمان‌های تاریخی بیرون آمده‌اند و برخی دیگر از تبلیغات سیاسی و داستان‌های عامیانه نشأت گرفته‌اند. اما فارغ از منشأشان، این روایت‌ها نشان می‌دهند که چگونه تخیل نویسندگان می‌تواند تاریخ را تغییر دهد.

وقتی صحبت از داستان‌های غیرواقعی تاریخی می‌شود، معمولاً تصور می‌کنیم که آن‌ها متعلق به افسانه‌های کهن هستند، اما بسیاری از این روایت‌های ساختگی در همین چند دهه اخیر شکل گرفته‌اند. برخی از آن‌ها چنان جذاب‌اند که مردم ترجیح می‌دهند آن‌ها را باور کنند تا اینکه حقیقت را بپذیرند.

 البته، نباید از نقش رسانه‌های مدرن در گسترش این داستان‌های خیالی غافل شد. بسیاری از این روایت‌ها چنان جا افتاده‌اند که حتی با وجود شواهد مستند، هنوز هم گروهی از مردم به آن‌ها ایمان دارند. حالا وقت آن رسیده که نگاهی بیندازیم به 20 روایت خنده‌دار یا مهیج که برخلاف باور عمومی، کاملاً ساختگی هستند.

۱- ناپلئون کوتاه‌قد بود، اما در واقع قدش از میانگین مردان زمان خودش بلندتر بود

یکی از مشهورترین باورهای غلط تاریخی این است که ناپلئون بناپارت (Napoleon Bonaparte) کوتاه‌قد بود و به همین دلیل دچار عقده حقارت (Napoleon Complex) شد. این داستان آن‌قدر جا افتاده که حتی در فرهنگ عامه به یک اصطلاح روان‌شناسی تبدیل شده است.

 اما واقعیت این است که ناپلئون حدود ۱.۶۹ متر (۵ فوت و ۷ اینچ) قد داشت که برای مردان فرانسوی در آن دوره، قدی بالاتر از میانگین بود. علت این سوءتفاهم این بود که فرانسوی‌ها از واحد اندازه‌گیری متفاوتی نسبت به انگلیسی‌ها استفاده می‌کردند و زمانی که اندازه قد ناپلئون ثبت شد، انگلیسی‌ها به اشتباه آن را کوتاه‌تر از واقعیت در نظر گرفتند.

 علاوه بر این، ناپلئون معمولاً در کنار گارد سلطنتی خود دیده می‌شد که آن‌ها به‌طور خاص از بین مردان بلندقد انتخاب شده بودند، بنابراین او کوتاه‌تر به نظر می‌رسید. اما او قطعاً از نظر فیزیکی کوتاه‌قد نبود، هرچند این باور غلط هنوز در رسانه‌ها و حتی فیلم‌های تاریخی تکرار می‌شود.

۲- گلادیاتورها در کولوسئوم تا سرحد مرگ نمی‌جنگیدند

اگر فیلم‌هایی مثل گلادیاتور (Gladiator – 2000) را دیده باشید، احتمالاً تصور می‌کنید که گلادیاتورها (Gladiators) در رم باستان هر روز تا سر حد مرگ با یکدیگر مبارزه می‌کردند. اما حقیقت این است که این مبارزات بیشتر به نمایش‌های ورزشی امروزی شباهت داشتند تا نبردهای واقعی برای بقا. گلادیاتورها معمولاً برده‌های آموزش‌دیده‌ای بودند که مهارت‌های بالایی در نبرد داشتند و برای صاحبانشان ارزش مالی بالایی داشتند.

 کشتن یک گلادیاتور حرفه‌ای ضرر مالی بزرگی به صاحب او وارد می‌کرد، بنابراین مبارزات معمولاً به‌گونه‌ای طراحی می‌شدند که بازنده زنده بماند. در بسیاری از موارد، داوران و مقامات مسئول تعیین می‌کردند که آیا بازنده باید کشته شود یا نه، و اغلب این تصمیم به نفع او گرفته می‌شد. این روایت اشتباه بیشتر تحت تأثیر فیلم‌های هالیوودی و داستان‌های تخیلی ساخته شده است.

۳- وایکینگ‌ها هرگز کلاهخود شاخ‌دار نداشتند

یکی از شناخته‌شده‌ترین کلیشه‌های مربوط به وایکینگ‌ها (Vikings) این است که آن‌ها کلاهخودهای شاخ‌دار (Horned Helmets) می‌پوشیدند. این تصویر در فیلم‌ها، کارتون‌ها و حتی تیم‌های ورزشی به عنوان یک نماد از جنگجویی وایکینگ‌ها استفاده شده است. اما واقعیت این است که هیچ مدرک تاریخی یا باستان‌شناسی از وجود چنین کلاهخودهایی در میان وایکینگ‌ها پیدا نشده است.

این تصور غلط از آثار هنری قرن نوزدهم، به‌ویژه اپراهای ریچارد واگنر (Richard Wagner) سرچشمه گرفته است که برای ایجاد یک جلوه دراماتیک، جنگجویان وایکینگ را با کلاهخودهای شاخ‌دار به تصویر کشیدند. در حقیقت، وایکینگ‌ها کلاهخودهای ساده فلزی یا چرمی می‌پوشیدند که برای نبرد کارآمد بودند. اما به دلیل جذابیت بصری، تصویر شاخ‌دار همچنان در رسانه‌های مدرن باقی مانده است.

۴- سوزاندن جادوگران در دادگاه‌های جادوگری سالم (Salem Witch Trials) یک دروغ تاریخی است

بسیاری از افراد تصور می‌کنند که در دادگاه‌های جادوگری سالم (Salem Witch Trials) در سال ۱۶۹۲، جادوگران را در آتش می‌سوزاندند. این تصور به قدری رایج است که در فیلم‌ها و سریال‌های زیادی بازتولید شده است. اما حقیقت این است که هیچ‌کدام از متهمان به جادوگری در سالم سوزانده نشدند.

در واقع، ۱۹ نفر از آن‌ها به دار آویخته شدند و یک نفر زیر فشار سنگ‌ها کشته شد، اما هیچ‌کدام در آتش نسوختند. این تصور غلط احتمالاً از داستان‌های مربوط به اروپای قرون وسطی و شکار جادوگران در آن دوران سرچشمه گرفته است. اما در مستعمرات آمریکا، شیوه اعدام معمول برای محکومان جادوگری، دار زدن بود، نه سوزاندن. این داستان نشان می‌دهد که چگونه فیلم‌ها و رسانه‌های مدرن می‌توانند تاریخ را تغییر دهند.

۵- ماری آنتوانت هرگز نگفت «بگذارید کیک بخورند!»

یکی از معروف‌ترین نقل‌قول‌های تاریخی که به ماری آنتوانت (Marie Antoinette) نسبت داده می‌شود این است: «اگر نان ندارند، بگذارید کیک بخورند!» (Let them eat cake!). این جمله به عنوان نماد بی‌خبری اشراف‌زادگان از وضعیت مردم فقیر شناخته می‌شود. اما واقعیت این است که هیچ سند تاریخی معتبر وجود ندارد که نشان دهد ماری آنتوانت این جمله را گفته باشد.

این جمله اولین بار در خاطرات ژان ژاک روسو (Jean-Jacques Rousseau) نوشته شده بود، اما او آن را چندین سال قبل از تولد ماری آنتوانت ذکر کرده بود. بسیاری از مورخان معتقدند که این جمله به‌طور کلی ساختگی بوده و بعدها به ماری آنتوانت نسبت داده شده است. این اشتباه تاریخی باعث شد که تصویر او به‌عنوان یک ملکه بی‌احساس در ذهن مردم ماندگار شود.

۶- جنگ تروآ احتمالاً آن‌طور که در ایلیاد هومر توصیف شده، اتفاق نیفتاده است

داستان جنگ تروآ (Trojan War) یکی از مشهورترین روایت‌های تاریخی و اسطوره‌ای است که در ایلیاد هومر (Homer) نقل شده است. بر اساس این داستان، این جنگ میان یونانیان و تروآیی‌ها به دلیل ربوده شدن هلن (Helen of Troy) توسط پاریس (Paris) رخ داد و در نهایت با نیرنگ اسب چوبی معروف به پایان رسید. اما شواهد تاریخی نشان می‌دهند که اگر جنگی در تروآ رخ داده باشد، احتمالاً یک درگیری تجاری یا سرزمینی بوده است و ارتباطی با هلن افسانه‌ای نداشته است.

بررسی‌های باستان‌شناسی در خرابه‌های شهر تروآ نشان می‌دهد که در آن دوره جنگ‌هایی رخ داده‌اند، اما اثری از اسب چوبی (Trojan Horse) یا ماجرای عاشقانه هلن در آن‌ها دیده نمی‌شود. همچنین، بسیاری از شخصیت‌های ایلیاد، مانند آشیل (Achilles) و هکتور (Hector)، ممکن است کاملاً ساختگی باشند. هومر احتمالاً این داستان را صدها سال پس از وقایع واقعی نوشت و به آن عناصر افسانه‌ای اضافه کرد. بنابراین، جنگ تروآیی که در ذهن مردم ثبت شده است، بیشتر نتیجه تخیل نویسندگان است تا یک واقعه تاریخی دقیق.

۷- وینستون چرچیل هرگز نگفت: «اگر در جهنم هستید، به راه رفتن ادامه دهید!»

یکی از مشهورترین جملاتی که به وینستون چرچیل (Winston Churchill) نسبت داده می‌شود، این است: «اگر در جهنم هستید، به راه رفتن ادامه دهید!» (If you’re going through hell, keep going!). این جمله بارها در سخنرانی‌ها، فیلم‌ها و کتاب‌های انگیزشی تکرار شده و به عنوان یک توصیه برای تحمل سختی‌ها شناخته می‌شود. اما هیچ مدرک تاریخی یا ضبط صوتی از چرچیل وجود ندارد که نشان دهد او این جمله را گفته است.

در واقع، این جمله هیچ ارتباطی با سخنرانی‌های رسمی یا نوشته‌های او ندارد و احتمالاً در دهه‌های اخیر ساخته شده است. کارشناسان معتقدند که این جمله بیشتر از دل داستان‌های انگیزشی بیرون آمده تا از یک سند تاریخی. البته، چرچیل سخنران قدرتمندی بود و جملات تأثیرگذاری درباره مقاومت و امید بیان کرده بود، اما این جمله در بین آن‌ها جایی ندارد. باوجود این، بسیاری همچنان این جمله را به او نسبت می‌دهند، زیرا با شخصیت قوی و مقاوم او همخوانی دارد.

۸- ماجرای جنگجویان ۳۰۰ نفره اسپارتا در نبرد ترموپیل کاملاً اغراق‌شده است

فیلم و داستان‌های مرتبط با نبرد ترموپیل (Battle of Thermopylae) بر این باور تأکید دارند که ۳۰۰ جنگجوی اسپارتی (Spartans) به رهبری لئونیداس (Leonidas) در برابر ارتش عظیم ایرانیان ایستادگی کردند. این روایت بسیار هیجان‌انگیز است و حس قهرمانی خاصی دارد، اما واقعیت کمی متفاوت است. در حقیقت، در کنار ۳۰۰ اسپارتی، هزاران جنگجوی دیگر از متحدان یونانی، از جمله تبای‌ها (Thebans) و تسپیایی‌ها (Thespians) در این نبرد حضور داشتند.

 همچنین، ارتش ایرانیان احتمالاً بسیار کوچک‌تر از آن چیزی بود که در فیلم‌ها نمایش داده شده است، زیرا منابع تاریخی اعداد اغراق‌آمیزی را ذکر کرده‌اند. اسپارتی‌ها قطعاً جنگجویان ماهری بودند، اما نباید فراموش کرد که تنها نبودند و حمایت بسیاری از شهرهای دیگر یونان را داشتند. داستان ۳۰۰ نفر اسپارتی بیشتر از واقعیت تاریخی، یک نماد مقاومت است که بعدها در آثار ادبی و سینمایی گسترش یافت.

۹- نقاب آهنین یک شخصیت واقعی نبود، بلکه زاییده تخیل نویسندگان است

شخصیت مردی با نقاب آهنین (The Man in the Iron Mask) به یکی از اسرارآمیزترین داستان‌های تاریخی تبدیل شده است. این روایت توسط نویسندگان مختلفی، به‌ویژه الکساندر دوما (Alexandre Dumas) در کتاب سه تفنگدار (The Three Musketeers)، بازنویسی و تخیلی‌تر شد. بر اساس داستان‌های رایج، این مرد یک زندانی مهم در زمان لویی چهاردهم (Louis XIV) بود که همیشه نقابی آهنین به صورت داشت و هویتش هرگز فاش نشد.

اما واقعیت این است که شواهدی برای اثبات وجود چنین شخصی با این ویژگی‌ها در زندان‌های فرانسه وجود ندارد. برخی از اسناد تاریخی اشاره به زندانیانی دارند که چهره‌شان پوشانده شده بود، اما هیچ‌کدام نقاب آهنین نداشتند. بسیاری از این داستان‌ها پس از مرگ دوما و از طریق فیلم‌ها و رمان‌های دیگر تقویت شدند. امروزه، این شخصیت بیشتر یک افسانه است تا یک واقعیت تاریخی.

۱۰- کشف قاره آمریکا توسط کریستف کلمب – اولین باری نبود که اروپایی‌ها پا به این قاره گذاشتند

در مدارس و کتاب‌های تاریخی اغلب گفته می‌شود که کریستف کلمب (Christopher Columbus) نخستین اروپایی بود که در سال ۱۴۹۲ قاره آمریکا را کشف کرد. اما حقیقت این است که صدها سال پیش از او، وایکینگ‌ها (Vikings) به رهبری لیف اریکسون (Leif Erikson) به آمریکای شمالی سفر کرده بودند. بررسی‌های باستان‌شناسی نشان داده‌اند که وایکینگ‌ها حدود سال ۱۰۰۰ میلادی به مناطقی مانند نیو فاندلند (Newfoundland) در کانادا رسیده بودند.

شواهدی از استقرار کوتاه‌مدت آن‌ها در این مناطق کشف شده است، اما به دلایلی آن‌ها این سکونت‌گاه‌ها را ترک کردند. دلیل این که کلمب را به‌عنوان «کاشف آمریکا» می‌شناسند، تأثیر بلندمدت سفرهای او در گسترش استعمار اروپایی‌ها است. بنابراین، هرچند که کلمب نقشی مهم در تاریخ داشت، اما او نخستین اروپایی نبود که به آمریکا رسید. این حقیقت تاریخی در دهه‌های اخیر بیشتر آشکار شده، اما هنوز بسیاری به روایت قدیمی باور دارند.

۱۱- سزار هرگز جمله «تو هم، بروتوس؟» را نگفت

یکی از معروف‌ترین جملات تاریخی که به ژولیوس سزار (Julius Caesar) نسبت داده می‌شود، این است: «تو هم، بروتوس؟» (Et tu, Brute?). در روایت‌های عامیانه، گفته می‌شود که وقتی سزار در سال ۴۴ قبل از میلاد توسط سناتورها، از جمله مارکوس یونیوس بروتوس (Marcus Junius Brutus)، ترور شد، این جمله را با ناباوری بیان کرد.

 اما واقعیت این است که این جمله هیچ منبع تاریخی معتبری ندارد و بیشتر زاییده تخیل ویلیام شکسپیر (William Shakespeare) در نمایشنامه «ژولیوس سزار» (Julius Caesar) است. مورخان معتقدند که اگر سزار هنگام ترور چیزی گفته باشد، احتمالاً به زبان یونانی بوده، نه لاتین، زیرا او به این زبان نیز تسلط داشت.

 برخی از منابع تاریخی ادعا می‌کنند که آخرین کلمات سزار چیزی شبیه به «و تو، فرزند من؟» (Kai su, teknon?) بوده است، اما حتی این هم به‌طور قطعی اثبات نشده است. بنابراین، جمله معروف «تو هم، بروتوس؟» در حقیقت یک دیالوگ دراماتیک است که بعدها به عنوان یک واقعیت تاریخی پذیرفته شد.

۱۲- کاترین کبیر هرگز در اثر سقوط از روی اسب کشته نشد

یکی از عجیب‌ترین شایعات تاریخی این است که کاترین کبیر (Catherine the Great)، ملکه قدرتمند روسیه، در اثر سقوط از روی اسب کشته شد. برخی از نسخه‌های این داستان حتی پا را فراتر گذاشته و ادعا می‌کنند که او هنگام یک «حادثه غیرمعمول با اسب»! جان خود را از دست داده است! اما حقیقت این است که کاترین کبیر در سال ۱۷۹۶ در اثر سکته مغزی (Stroke) درگذشت.

 هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد او در زمان مرگش سوار بر اسب بوده یا حادثه‌ای مرتبط با اسب برایش رخ داده باشد. این شایعه احتمالاً از سوی دشمنان سیاسی او ساخته شد تا چهره او را خدشه‌دار کنند. داستان‌هایی که درباره مرگ او ساخته شده‌اند، اغلب کاملاً ساختگی‌اند و هیچ ارتباطی با واقعیت ندارند. با این حال، این روایت همچنان در فرهنگ عامه باقی مانده و گاهی در فیلم‌ها یا کتاب‌های تاریخی بازگو می‌شود.

۱۳- ون گوگ گوش خود را کامل قطع نکرد، بلکه فقط بخشی از آن را برید

بسیاری از افراد تصور می‌کنند که ونسان ون گوگ (Vincent van Gogh)، نقاش مشهور هلندی، در یک لحظه جنون کل گوش خود را برید. اما حقیقت این است که او فقط بخشی از گوش خود را برید، نه کل آن. این اتفاق در دسامبر ۱۸۸۸ رخ داد، زمانی که ون گوگ در شهر آرل فرانسه دچار یک بحران عصبی شدید شد. برخی منابع می‌گویند که او در جریان یک درگیری با دوست و همکارش پل گوگن (Paul Gauguin) این کار را انجام داد، اما دلیل اصلی هنوز مشخص نیست.

بعد از این اتفاق، ون گوگ گوش خود را با یک پارچه پیچید و آن را به یک زن در یک خانه‌ی روسپی‌خانه داد. این داستان در طول سال‌ها تغییر کرده و به یک افسانه تبدیل شده که ادعا می‌کند او کل گوشش را قطع کرده است. شواهد پزشکی نشان می‌دهند که تنها قسمتی از نرمه گوش (Earlobe) بریده شده بود، نه کل گوش. اما روایت اغراق‌شده همچنان در میان مردم رایج است.

۱۴- مومیایی‌های مصری به عنوان سوخت در قطارها استفاده نمی‌شدند

یکی از عجیب‌ترین افسانه‌های تاریخی این است که در قرن نوزدهم، مومیایی‌های مصر (Egyptian Mummies) به عنوان سوخت برای قطارهای بخار استفاده می‌شدند. این داستان برای اولین بار در نوشته‌های نویسنده آمریکایی مارک توین (Mark Twain) ظاهر شد، که در کتاب خود «بی‌گناهان در خارج» (The Innocents Abroad) به این موضوع اشاره کرده بود.

اما مورخان معتقدند که این ماجرا بیشتر شبیه به یک شوخی بوده تا یک واقعیت تاریخی. اگرچه مومیایی‌های مصری در آن دوره به طرز بی‌احترامی‌ای در برخی موارد نابود شدند و حتی برای مصارف دارویی استفاده شدند، اما هیچ مدرکی مبنی بر سوزاندن آن‌ها در قطارها وجود ندارد. این داستان بیشتر از آن‌که یک واقعیت باشد، یک طنز تخیلی است که بعدها به عنوان یک حقیقت پذیرفته شد.

۱۵- آلبرت انیشتین در درس ریاضی مردود نشد

یکی از رایج‌ترین باورهای غلط درباره آلبرت انیشتین (Albert Einstein) این است که او در دوران کودکی در درس ریاضی (Mathematics) مردود شد. این روایت معمولاً برای نشان دادن این نکته استفاده می‌شود که حتی نوابغ هم ممکن است در مدرسه مشکلاتی داشته باشند. اما حقیقت این است که انیشتین در تمام دوران تحصیل خود در ریاضیات و فیزیک بسیار قوی بود و حتی در سنین جوانی معادلات پیچیده‌ای را حل می‌کرد.

 این شایعه احتمالاً از ترجمه اشتباه کارنامه تحصیلی او نشأت گرفته است، زیرا در آن زمان سیستم نمره‌دهی مدارس سوئیس با سیستم نمره‌دهی امروزی متفاوت بود. برخی منابع نشان داده‌اند که او در سن ۱۲ سالگی مفاهیم پیشرفته ریاضی مانند حساب دیفرانسیل و انتگرال را یاد گرفته بود. بنابراین، این ایده که او در ریاضی ضعیف بود، چیزی جز یک افسانه مدرن نیست.

۱۶- کلئوپاترا مصری نبود، بلکه اصالت یونانی داشت

بسیاری از مردم تصور می‌کنند که کلئوپاترا (Cleopatra)، ملکه معروف مصر، یک مصری اصیل بود. اما حقیقت این است که او از نسل بطلمیوسیان (Ptolemaic Dynasty) بود، یک خاندان سلطنتی با اصالت یونانی که پس از فتح مصر توسط اسکندر مقدونی (Alexander the Great) بر این کشور حکومت کرد. بطلمیوسیان به زبان یونانی صحبت می‌کردند و حتی کلئوپاترا اولین فرد از این خاندان بود که زبان مصری را آموخت.

 برخلاف تصور رایج، او چهره‌ای با ویژگی‌های خاورمیانه‌ای نداشت، بلکه احتمالاً شبیه به مردم یونان و مقدونیه بود. بسیاری از آثار هنری که او را به تصویر کشیده‌اند، چهره‌ای مصری به او داده‌اند، در حالی که سکه‌های باستانی نشان می‌دهند که او بینی بزرگ و چهره‌ای کاملاً یونانی داشته است. این واقعیت تاریخی نشان می‌دهد که حاکمان مصر در آن دوران، برخلاف مردمانش، ریشه‌ای غیرمصری داشتند.

۱۷- سقوط سیب توسط نیوتن باعث اختراع قانون گرانش نشد

یکی از معروف‌ترین داستان‌های علمی این است که آیزاک نیوتن (Isaac Newton) زیر درخت سیبی نشسته بود که ناگهان یک سیب روی سرش افتاد و همین باعث کشف قانون گرانش (Law of Gravity) شد. اما حقیقت این است که این داستان بیشتر از واقعیت، جنبه‌ی افسانه‌ای دارد. نیوتن در یادداشت‌هایش اشاره کرده که ایده‌ی گرانش را از دیدن سقوط یک سیب (Watching an Apple Fall) الهام گرفت، اما هرگز نگفته که سیب روی سرش افتاده است.

این روایت در قرن هجدهم شکل گرفت و در طول زمان تبدیل به یک داستان نمادین شد. همچنین، مفهوم گرانش پیش از نیوتن هم به اشکال مختلف در فلسفه و علوم مطرح شده بود، اما او آن را به‌صورت ریاضی و علمی اثبات کرد. این داستان به عنوان یک مثال ساده برای درک مفهوم گرانش استفاده می‌شود، اما نسخه واقعی آن با آنچه در کتاب‌های درسی آمده، متفاوت است.

۱۸- نینجاها هرگز لباس‌های سیاه کامل نمی‌پوشیدند

یکی از تصورات رایج درباره نینجاها (Ninjas) این است که آن‌ها همیشه لباس‌های کاملاً سیاه می‌پوشیدند تا در تاریکی نامرئی باشند. اما حقیقت این است که نینجاها در بیشتر مواقع لباس‌های عادی به تن داشتند تا در میان مردم مخفی بمانند. برخلاف سامورایی‌ها (Samurai) که لباس‌های خاص و زره‌های مشخص داشتند، نینجاها مأموریت‌های مخفیانه انجام می‌دادند و نیاز داشتند که با محیط اطرافشان سازگار باشند.

 لباس‌های سیاه احتمالاً از تئاتر کابوکی (Kabuki Theater) الهام گرفته شده است، جایی که شخصیت‌های نینجا معمولاً با پوشش تیره نمایش داده می‌شدند. در واقع، نینجاها بیشتر شبیه به کشاورزان، بازرگانان و راهبان لباس می‌پوشیدند تا بتوانند در میان مردم بدون جلب‌توجه حرکت کنند. این موضوع نشان می‌دهد که تصویری که سینما و کتاب‌های مدرن از نینجاها ارائه داده‌اند، بیشتر بر پایه تخیل است تا حقیقت تاریخی.

۱۹- ماجرای شلیک گلوله‌ی اول در جنگ آمریکا علیه بریتانیا یک دروغ تاریخی است

در بسیاری از کتاب‌های تاریخی آمده است که اولین گلوله جنگ استقلال آمریکا (American Revolution) در سال ۱۷۷۵ در نبرد لکسینگتون و کنکورد (Lexington and Concord) شلیک شد و این رویداد به‌عنوان «گلوله‌ای که در سراسر جهان شنیده شد» (The Shot Heard Round the World) معروف شده است. اما حقیقت این است که هیچ‌کس دقیقاً نمی‌داند چه کسی اولین گلوله را شلیک کرد.

 منابع تاریخی آمریکایی ادعا می‌کنند که سربازان بریتانیایی (British Redcoats) بودند که آتش گشودند، در حالی که برخی از منابع بریتانیایی خلاف این را بیان می‌کنند. این ابهام نشان می‌دهد که این روایت تاریخی بیشتر یک افسانه‌ی میهن‌پرستانه (Patriotic Myth) است تا یک حقیقت مسلم. جمله‌ی معروفی که درباره‌ی این گلوله گفته می‌شود، سال‌ها بعد توسط شاعران و نویسندگان ساخته شده است و نه یک گزارش واقعی از نبرد.

۲۰- انقلاب فرانسه هرگز به دلیل قیمت بالای نان آغاز نشد

یکی از رایج‌ترین روایت‌ها درباره‌ی انقلاب فرانسه (French Revolution) این است که این قیام به دلیل گرسنگی و قیمت بالای نان (Bread Prices) آغاز شد. هرچند که بحران غذایی در آن دوران وجود داشت، اما علت اصلی انقلاب مسائل سیاسی، مالی و طبقاتی بود. در واقع، فرانسه در آن زمان با بدهی‌های سنگین، بحران‌های مالی و نارضایتی عمومی نسبت به اشرافیت و سلطنت مواجه بود.

گرچه افزایش قیمت نان مردم عادی را تحت فشار قرار داد، اما این موضوع فقط یکی از چندین عامل نارضایتی عمومی بود. بسیاری از مردم گمان می‌کنند که فقرا تنها به دلیل گرسنگی شورش کردند، اما حقیقت این است که نارضایتی از فساد حکومت و ناکارآمدی نظام سیاسی، نیروی اصلی پشت این انقلاب بود. در نتیجه، داستان «قیمت نان» بیشتر یک ساده‌سازی تاریخی (Historical Oversimplification) است تا یک دلیل واقعی برای وقوع انقلاب.