به گزارش خبرگزاری حوزه، رمضان در تاریخ از سلسله نوشتارهای مرحوم حضرت آیت الله صافی گلپایگانی شماره (۱) روز اول ماه رمضان بیعت با ولایتعهدی حضرت امام رضا علیه السلام
بیعت با ولایتعهدی امام رضا علیه السلام منتشر شد:
از حوادث و اتّفاقات تاریخی که در ماه مبارک رمضان به وقوع پیوست، بیعت با ولایتعهدی حضرت امام علی بن موسی الرّضا علیهما السلام بود؛ که بنا به نقل شیخ مفید و دیگران در روز اول ماه رمضان سال ۲۰۱ هجری صورت گرفت.
واقعه واگذاری ولایتعهدی به حضرت رضا علیه السلام از جانب مأمون یک نقشه سیاسی بود. مأمون برای فرونشاندن آتش انقلابات داخلی و تظاهر به حسن نیت و ارادت خود به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که تا آن زمان از جانب حکومت بنی عبّاس و خلفای وقت، نظیر منصور، هادی و هارون، تحت شدیدترین فشارها و شکنجه ها گرفتار بودند، اقدام به این عمل کرد.
ستمگری ها و بدرفتاری ها، ظلم و تعدّی بنی عبّاس، نسبت به آل علی علیه السلام که اهل بیت و ذرّیه پیغمبر و از نزدیک ترین افراد به آن حضرت و حامل علوم نبّوت می باشند، فزونی گرفته بود.
حبس در بدترین زندان ها، شکنجه های شدید، آوارگی از وطن و مسکن، منعِ آب و نان، ضرب و شتم، هتک حرمت، کشتن با فجیع ترین اشکال، نمونه هایی از این سختگیری ها بود.
آل علی علیه السلام هیچ تقصیری نداشتند، جز آنکه خیر و سعادت بشر را می خواستند و شیفته و دلباخته حق و خواستار عدالت و آزادی بودند و مردم، آنها را شایسته رهبری مسلمانان می دانستند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امّت را به آنها ارجاع داده تا دین، احکام و سایر مسائل شرعی را از آنها بیاموزند. مردم، آل علی علیه السلام را دوست می داشتند و آنان، مالک دل های جامعه بودند.
در مقابل، بنی عبّاس افرادی ستمگر، ستم پیشه، غاصب، غارتگر بیت المال و متجاوز بودند؛ خلافت اسلامی را مانند دوران بنی امیه از مسیر خود خارج کرده و بدترین استبدادها و دیکتاتوری ها را تشکیل دادند و آتش اختلافات نژادی و ملّی و عرب و عجم را بین مسلمانان روشن کردند؛ و برای آنکه مسلمانان از اصول اساسی اسلام و فهم حقایق قرآن بی اطّلاع باشند و به حقوق خود آشنا نشوند و بنی عبّاس بتوانند روش حکومت های پیش از اسلام را مرتجعانه احیا نمایند، با زبان عربی ـ که همان زبان اسلام و قرآن بود ـ به مخالفت برخاسته و از توسعه آن، در قلمرو کشورهای اسلامی جلوگیری کرده، زبان های محلّی را رواج دادند؛ که حتّی می گویند: به «ابومسلم» دستور دادند:
هرچه عرب زبان در خراسان است، از بین ببر؛ زیرا آنهایی که به زبان عربی آشنا نباشند و نتوانند مفاهیم و مقاصد قرآن را به طور مستقیم از قرآن بگیرند، طبعاً به آن وضع حکومت پر از تجمّلات و دستگاه عریض وطویل خلافت، مانند یک مسلمان آزاد و قرآنی، با نفرت و بغض نمی نگرند.
بنابراین، مأمون از کسانی بود که زبان فارسی را رواج می داد و به شعرای پارسی زبان جایزه اعطا می کرد؛ نه برای اینکه به فرهنگ و زبان پارسی علاقه داشت؛ بلکه برای اینکه جنگ عرب و عجم را به راه بیندازد و با جانب داری از یک گروه، حمایت آنها را جلب، و گروه دیگر را بکوبد؛ زیرا ایجاد تفرفه بین ملل عرب و عجم و رواج دادن تعصّبات باطل و ملّت را رودرروی هم قرار دادن، برای نگاهداری پایه های حکومتی که برخلاف احساسات عموم رفتار می کرد، راه موثّری بود.
یکی از خیانت هایی که بنی عبّاس به اسلام روا داشت، همین بود که جامعه مسلمانان را از یکپارچگی خارج ساخت و بین آنان اختلاف ایجاد کرد و در حقیقت قیام هایی را که علیه دستگاه خلافت در ایران و کشورهای دیگر آغاز شد، پایه ریزی کردند؛ مردمان دلسوز و فهمیده را مجبور به سکوت، و جاسوسان آنها جامعه را از امنیت محروم کرده بودند.
به این علل، مردم آنها را دوست نمی داشتند و ستم های آنها به آل علی علیه السلام دل ها را از آتش اندوه می سوزانید.
عکس العمل مردم در برابر اعمال ناهنجار بنی عباس، افزون شدن علاقه آنان به رهبران و امامان اهل بیت علیه السلام بود. ولی حکومت که فقط بر پایه زور پایدار مانده بود و به سرنیزه و تهدید و ارعاب اتّکا داشت، بر شدّت عمل خود می افزود و دسته دسته سادات جوان و پیر و هواخواهان حکومت آزاد اسلامی را به شهادت می رساند و یا زنده به گور می کرد و یا اینکه در سیاه چال ها می انداخت.
آل علی علیه السلام آزادی خواه و طرف دار حکومت حقّ و عدالت اسلامی برمبنای قرآن و سنّت نبوی بودند و مرور زمان ثابت کرد، بنی عبّاس کسانی نیستند که بتوانند رهبری مسلمانان را عهده دار باشند.
تفکیک سیاست از دیانت و دین از دنیا هم ممکن نبود تا بنی عبّاس بگویند ما سیاست را اداره می کنیم و آل علی علیه السلام دیانت را؛ بنابراین، اگر از جنبه دینی و معنوی کم و کاستی داشته باشیم و هر خلاف شرعی نیز مرتکب شویم، با سیاست و ریاست و حکومت مغایر نیست.
دین و سیاست
بنی عبّاس ناچار بودند خود را هم رهبر سیاسی و هم رهبر دینی بدانند؛ زیرا در اسلام، سیاست و دیانت از هم جدا نیست. دیانت یعنی همه چیز، تجزیه دین از سیاست و انفصال سیاست از دین، شعاری است که بیگانگان و دشمنان اسلام، از پشت آن، می خواهند اسلام را از حکومت در جوامعِ مسلمین معزول کنند و وحدت مسلمان ها را از بین ببرند.
این موضوع، یعنی تجزیه، فصل و جدایی دین از دنیا، خطرناک ترین افکار ضدّاسلامی و مخالفِ صریحِ تعالیم اسلام، آیات و نصوص کتاب و سنّت است؛ بنابراین، بنی امیه و بنی عبّاس هم نتوانستند آن را انکار کنند و خود را پیشوای مسلمین خواندند، بی آنکه واجد صفات رهبری باشند و اشکال وارد مخالفان آنها هم این بود که شما به شهادتِ اعمال و رفتاری که دارید و برای اینکه عالِم به معارف اسلام نمی باشید، واجد صفات رهبری نیستید و غاصب این مقام می باشید.
بسیج افکار علیه حکومت بنی عبّاس
در اواخر حکومتِ دیکتاتوری هارون و آغاز حکومت مأمون، احساسات توده های وسیع مسلمانان، علیه حکومت بنی عبّاس به شدّت اوج گرفت و عکس العمل در برابر کارها و اختناق افکار و سلب آزادی های فردی و دینی، در قلوب زیادشده و درحال انفجار بود.
جریان جنگ خونین «امین» و «مأمون» و آن همه کشتار و اتلاف نفوس و نیز، قتل امین، ماهیت این بازیگران صحنه سیاست را بیش از پیش فاش کرد.
مأمون، احساسات ملّی و قومی ایرانیان، و امین نیز احساسات ملّی و قومی عربی را وسیله ساخت و عالم اسلام را تجزیه کردند و احساساتی را که اسلام، سال ها پیش از بین برده بود، زنده نموده و احساسات واقعی اسلامی را که مافوق این احساسات بود، نادیده گرفتند و مصالح عالیه اسلام را به مصالح شخصی خود فروختند.
اسلام، تعصّب نژادی، ملّی و قومی را لغو کرد و جنگ، برای پیروزی و برتری نژاد یا قوم و ملّت خاص را ممنوع نمود و تمام بشر را از هر قوم و ملّت، دعوت به اسلام و برادری کرد، ولی خلفای غاصب، عموماً این جهت را مراعات نکرده و از اختلافات، بهره برداری می کردند.
مسلمانان فهمیده و متفکر، در گذشته و حال، این دقایق و نکات را درک کرده و از ضررهای رواج ملّیت های گوناگون در جامعه اسلامی اطلاع دارند؛ امّا قدرت هایی که از این افکار کهنه و پوسیده، برای بقای سلطه و حکومت خود استفاده می کنند، به نصایح بزرگان اسلام اعتنا ندارند.
مأمون برای اینکه به اوضاع آشفته سروسامانی بدهد و از عکس العمل آن همه جنایات و خیانت ها، قتل سادات و اسراف بیت المال، تا حدّی جلوگیری کند و خشم مردم را فرو بنشاند و خود را خیرخواه مسلمین و دور از مطامع سیاسی جلوه دهد؛ و به گفته بعضی، اهل بیت را طالب حکومت معرّفی کند؛ یا آنان را به خاطر قبول منصب از دستگاه حکومت، در معرض اعتراض واقع سازد و آن را دستاویزی برای شرعی بودن حکومت خود قرار دهد و مسلمانان و بسیاری از سران و خواصّ خود را که انتقال خلافت را به آل علی علیه السلام و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مقر شرعی آن، آرزومند و خواستار بودند و بلکه اصرار می ورزیدند، ساکت و راضی سازد، دست به یک نیرنگ سیاسی و بازی تازه ای زد، که هم خود را تبرئه و طرف دار حق معرّفی کند، و هم تشنّجاتی را که در گوشه و کنار و اطراف مملکت بود، آرام و موقعیت حکومتش را که سخت متزلزل بود، مستحکم و استوار سازد.
نقشه مأمون
مأمون در صدد برآمد که دست به سوی خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دراز کند، و بهترین و شایسته ترین و عالم ترین و پرهیزکارترین آنها را ـ که ازهرجهت میان مسلمانان، دارای حسن شهرت و مورد علاقه و ارادت عموم باشد و در بین بنی عبّاس و دیگران، نظیر و مانندی نداشته باشد ـ به عنوان ولیعهد انتخاب کند و او را در جریان ها و وقایع و کارهایی که می شود، به قبول مسئولیت وادار سازد، و به اصطلاح، عضو هیئت حاکمه قرار دهد.
این اقدام، از یک سو، مردم را به آینده اسلام و مسلمانان، امیدوار می ساخت و از سوی دیگر، حضرت رضا علیه السلام را در شمار هیئت حاکمه ای که اکثریت آنها به ریاست مأمون، مورد اعتراض جامعه بودند، معرّفی می کرد و به گمان مأمون، طبعاً این موضوع، محبوبیت حضرت رضا علیه السلام و ایمان و ارادت مسلمانان را به خاندان رسالت، کاهش می داد و از ناحیه دیگر هم، صدای کسانی را که به نام اهل بیت علیهم السلام، قیام و شورش می کردند، خاموش می ساخت.
نقشه مأمون این بود که پس از اجرای این برنامه ها و رسیدن به اهداف خویش مانند پدرانش ـ که آن همه سادات، رجال و بزرگان اهل بیت را به شهادت رساندند ـ او نیز هر زمان که بخواهد و مصلحت سلطنتش اقتضا کند، امام رضا علیه السلام را از میان بردارد.
بنابراین برای اجرای اهداف شوم خود، «رجاء بن ابی الضحاک» را با گروهی از افسران ارشد، به مدینه طیبه فرستاد تا هرطور که شده، امام علیه السلام را به خراسان بیاورند.
آنها نیز ـ به شرحی که در تواریخ است ـ امام علیه السلام را الزاماً و با احترام ظاهری، به «مرو» آوردند و مأمون، با تهدید به قتل، آن حضرت را به قبول ولایتعهدی مجبور ساخت؛ ولی امام علیه السلام رسماً با مأمون شرط گذاشت که در هیچ یک از امور مملکتی، مداخله ای نخواهد داشت؛ و با این عمل، مأمون را از اینکه بتواند امام علیه السلام را در جریان های کشور رتق وفتق امور، عزل و نصب حکام و امرا مسئول سازد، مأیوس کرد و بدین ترتیب امام از اینکه در ردیف هیئت حاکمه باشند، جدّاً امتناع فرمودند.
وظیفه امام علیه السلام
چنانچه می دانیم و نیز برحسب عقاید صحیح شیعه، همه ائمه هدی در روش و رفتاری که در پیش گرفتند، تکلیف و وظیفه ای را که از جانب خدا برای آنها معین شده بود، اطاعت می کردند، و در قیام، اقدام، سکوت و خانه نشینی، هدفی جز اطاعت خدا، ترویج دین، هدایت خلق و حفظ اسلام نداشتند.
حضرت رضا علیه السلام از نقشه های مأمون آگاه بود و می دانست که موضوع ولایتعهدی چیزی جز صحنه سازی و فریب کاری نیست؛ و حتی خبر دادند که چگونه این موضوع به پایان خواهد رسید و چگونه ولایتعهدی، مفهوم واقعی خواهد داشت، درحالی که پیش از مأمون وفات خواهند کرد؟
هنگامی که امام قصدِ عزیمت از مدینه کردند، به خاندان خود اطلاع دادند که از این سفر باز نخواهند گشت و دستور دادند که برای ایشان، نوحه سرایی کنند.
با این همه، چاره ای جز اجابت دعوت مأمون نداشتند و سفر خراسان را اختیار فرمودند.
حکمت ها و فواید بیعت امام رضا علیه السلام
دراینجا قصد نداریم درباره موجّه و مقبول بودن حرکت امام به سوی خراسان بحثی به میان آوریم؛ چراکه از عهده ما خارج است که در این میادین و موشکافی ها وارد شویم و در کار امام ـ که کردار و رفتار و گفتارش برای ما برطبق نصوص متواتر و حکم عقل، حجّت است؛ و آنچه فرمان دهد و انجام دهد، به امر خدا و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است ـ چون وچرایی به میان آوریم.
ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عِرْض خود می بری و زحمت ما می داری!
هرگز اندیشه های کوتاه نمی تواند به نهایت این حقایق برسد؛ جایی که نکته ها و حکمت ها و باطن کارهای خضر بر کسی چون موسی پنهان بماند، باطن کار و اقدامات اولیای بزرگ خدا یعنی محمّد و آل محمّد علیهم السلام ـ که در وصف حالشان باید گفت: ﴿عِبادٌ مکرَمُونَ * لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ یعْمَلُونَ﴾ ـ چه سان بر ما فاش و آشکار می شود؟
بااین همه، به قدری که اندیشه، توانایی ورود در این عالم وسیع و دریای بیکران را دارد و تا آنجا که غوّاصِ عقل، به خود جرأت فرو رفتن به عمق این بحر ژرف و اقیانوس عمیق را می دهد، از حکمت ها و فواید این بیعت، مختصری می نگاریم:
۱. انقلاب فکری در عصر مأمون
پس از اختناق شدیدِ دوران هارون و حبس طولانی حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام دست عموم شیعه و طرف داران حق، به طور علنی و رسمی از دامن اهل بیت علیهم السلام کوتاه شد و آن مدرسه جهانی و مکتب علم و دانش و هدایتی که به واسطه حضرت صادق علیه السلام افتتاح شده بود و خورشید جهان تابش به تمام عالم اسلام، نور افشانی می کرد، به واسطه فشار حکومت وقت، تعطیل گردید. و اگر فشار و اختناق، بیشتر ادامه پیدا می کرد، به تدریج علوم آل محمّد از دسترس مسلمانان خارج می شد؛ و با کنترلی که ازطرف حکومت، در تألیف و توزیع و نشر کتب و جمع آوری و نقل روایات برقرار بود و شیوخ و مجامع علمی، تحت مراقبت جاسوسان قرار داشتند، این مقدار از علوم اهل بیت علیهم السلام که بین محدّثین و علما منتشر شده بود، هم باقی نمی ماند.
وجود یک آزادی ظاهری نیز برای مردمان آزادی خواه و شیعه، و فرقه ای که اجرای کامل کتاب و سنّت را طالب بودند، فرصتی بسیار گران بها به شمار می رفت؛ چرا که در این فرصت، می توانستند افکار خود را از نو منتشر نموده و جوانان و طبقه ای را که در دوران اختناق هارونی و زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام در مدارس و مجامع بنی عبّاس تربیت شده بودند، با افکار صحیح توحیدی و آزادی بخش اسلام، آشنا سازند و درضمن معرّفی مذهب شیعه، نهضتی برای رساندن رسالت اسلام به تمام ملل اسلامی، برپا کنند.
ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام و گرایش ظاهری مأمون به خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم این فرصت را در اختیار دانشمندان و محدّثان و شاعران شیعه قرار داد و اقداماتی که شیعه در آن فرصت، برای ادای رسالت اسلام و نشر علوم و فضایل آل محمّد علیهم السلام انجام داد، شاید بی سابقه یا کم سابقه بود.
در آن زمان، نشر علوم و احادیث اهل بیت علیهم السلام، رواج پیدا کرد فراگرفتن و ذکر احادیث و روایات اهل بیت علیهم السلام و نقل فضایل و سجایای اخلاقی آنها، معمول گشت.
شعرا، بهترین قصاید را در مدح اهل بیت و ائمه اطهار علیهم السلام و افشای ستم هایی که بر آنها روا شده بود و نیز مواقف و مشاهد آنها و طلب حق اهل بیت علیهم السلام سرودند؛ که تاکنون در ردیف بهترین و زیباترین اشعار ادبیات عرب است؛ تا جایی که مأمون، شخصاً در مدح امیرالمومنین علیه السلام قصیده سرایی می کرد.
این اشعار ـ که متضمّن بیان حقِّ اهل بیت و فضایل و مناقب ایشان و فداکاری ها و استقامت و ثبات آنها بود ـ یادآور خون هایی بود که برای اسلام ریخته شده و بیانگر ظلم هایی بود که هیئت های حاکمه ستمگر در حقِّ اهل بیت علیهم السلام اعمال کرده بودند. و ازاین رو آن اشعار، ولایت و محبّت اهل بیت علیهم السلام را در دل ها رشد می داد و همه جا منتشر و قرائت می شد؛ و یقیناً اگر موضوع ولایتعهدی امام به میان نمی آمد، این نهضت وسیع ادبی و سیاسی و مذهبی، آغاز نمی شد.
بدیهی است این جریان ها، عکس العمل های شدیدِ ظلم هارون و حبس و زندانی کردن حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام بود که در نهایت، مأمون را به تغییر سیاست ناچار ساخت و آن حبس و زندانِ طولانی و مظلومیت، اهل بیت علیهم السلام را در حکومت مقتدر بنی عبّاس، به ظاهر، تا یک قدمی خلافت وسیع اسلامی، به دست خود بنی عبّاس جلو برد و اگر امام، روش دیگری پیش می گرفت و از راه انقلاب و جنگ و رودررو قرار گرفتن با مأمون وارد می شد، بی شک با موانع بسیاری روبرو می گردید؛ و به علّت فراهم نبودن اوضاع سیاسی و اجتماعی برای خلافت شخصی مانند آن حضرت، جبهه حق پرستان شکست می خورد و اختناقی شدیدتر از عصر هارون پیش می آمد؛ و این فرصت کذایی و بی نظیر، برای انقلاب فکری از دست می رفت.
۲. اعتراف بنی عبّاس به حقّانیت اهل بیت علیهم السلام
بسیاری از خلفای بنی عباس با همه دشمنی و حسادتی که با اهل بیت علیهم السلام داشتند، جسته و گریخته، فضایل اهل بیت علیهم السلام را نقل می کردند و آنها را وارث حقیقی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و لایق منحصربه فرد خلافت و رهبری مسلمین می دانستند و نمی توانستند منکر فضایل و علوم و صلاحیت آنها شوند و یا آنها را به حرکات و رفتار ناپسند متّهم سازند. بنابراین، فقط حبّ جاه و ریاست و سلطنت، آنها را به غصب خلافت و ارتکاب آن همه جنایت و کشتار دسته جمعی سادات بزرگوار و آزار و شکنجه شیعیان وادار می ساخت.
بااین همه، تا زمان مأمون، یک اعلام عمومی و رسمی و دولتی در مورد این موضوع صادر نشده بود و خلفای بنی عبّاس، به ظاهر، خود را شایسته خلافت معرّفی می کردند و خلافت را حقّ خود می شمردند.
موضوع ولایتعهدی امام، یک اعتراف حکومتی و رسمی، و سندی بود که بر تمام تبلیغات و دعاوی بنی عبّاس، خط بطلان کشید و اگرچه مأمون، کناره گیری نکرد و خلافت را واگذار ننمود، امّا عموماً آن را اقرار علیه خودش تلقّی کرده و او را غاصب مسند خلافت شناختند.
نکته قابل توجّه این بود که مأمون ـ خلیفه و پادشاه مسلمانان و مالک کشورهای پهناور اسلام و کسی که در بین خلفای بنی عبّاس، از او عالمتر یافت نمی شد؛ و بر علمای نامدار اهل سنّت، در مباحث دقیق علمی و کلامی غالب بود ـ رسماً اعلام کرد که در میان تمام مسلمانان از بنی عبّاس و آل ابی طالب و دیگران، کسی را اعلم و افضل و لایق تر به خلافت، از پسر آن امام مظلومی که پدرم، او را با آن همه زجر و شکنجه در زندان، به آن وضع فجیع و دردناک کشت، نمی شناسم.
مأمون می خواست با زیرکی تمام، خود را این گونه به مردم معرّفی کند که حقّ اهل بیت علیهم السلام و امام را شناخته و خلافت را به صاحبش واگذار کرده است.
به عقیده ما، این پیشامد در تاریخِ پیروزی های چشمگیرِ مذهبی شیعه، بی نظیر یا کم نظیر است و بیش از آنچه که ما تصوّر می کنیم، اعتراف به حقّانیت امام علیه السلام در نفوس، انعکاس داشته است.
مأمون برحسب مصلحت حکومت و دفع اتّهام و اضطرار سیاسی و فشار نفوذ معنوی اهل بیت علیهم السلام، آن حقیقتی را که رسماً مورد انکار دستگاه حکومت بنی امیه و بنی عبّاس و خلفای غاصب و تشکیلات وسیع تبلیغاتی آنها بود، قبول نمود؛ و به نزاعی که بین آنان و دسته ها و احزاب طرف دارشان، با اهل بیت علیهم السلام پس از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در موضوع خلافت پیش آمده بود، خاتمه داد، و رسماً پذیرفت که در این نزاع، حق با علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام و آل علی و شیعیان آنها بوده است.
روح و حقیقت آن بیعت، تفسیری جز این نداشت و مأمون این حق را به ظاهر و برحسب فشار سیاسی پذیرفت و از این اعلان و قبول رسمی حق آشکار و باطل، رسوا گشت.
وَمَناقِبُ شَهِدَ الْعَدُوُّ بِفَضْلِها وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الْأَعْداءُ
۳. استقبال مردم از امام رضا علیه السلام
حرکت امام علیه السلام که به طوررسمی و به ظاهر آزاد، از مدینه به خراسان بود، پیامدهای مفیدی به دنبال داشت؛ به طوری که در طی این مسافت طولانی که از شهرهای بزرگ و کوچک و بخش ها ودهستان ها و دهکده های بسیار، عبور می کردند، شور و هیجان عجیبی در کشورهای اسلامی پدید می آورد و موجب شد مسلمانانی که تا آن موقع نمی توانستند احساسات ارادتمندانه خود را به اهل بیت علیهم السلام اظهار کنند، علایق ناگسستنی و پیوند خود را با دودمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ذریه آن حضرت آشکار سازند؛ و در بین همه مردم ـ از خواصّ و عوام ـ سخن از اهل بیت علیهم السلام و فضایل و مقامات آنان و ظلم هایی که به آنها شده بود، مطرح گردید.
مردم و جماعات بسیار، از تشرّف به دیدار امام، غرق وجد و نشاط و سرور شده بودند؛ زیرا شرفیابی به حضورش را برای خود، شرفیابی به حضور جدّش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می شمردند.
مردم در معابر، میادین، مساجد و هرجا که مسیر آن حضرت بود، اجتماع می کردند و با حضورشان صفحه نوینی را در تاریخ اسلام می ساختند و روش و نظام عصر نبوّت رسول خدا و خلافت علی مرتضی علیهم السلام را احیا می کردند.
مردم به هم دیگر می گفتند: چه خوب شد؛ حق به مرکزش بازگشت. مأمون خودش می خواهد، زمینه انتقال خلافت را به امام فراهم کند. مأمون گفته است: بعد از فحص و جستجو و مطالعه و بررسی، کسی را اصلح و افضل و لایق تر از امام، در جهان پهناور اسلام نیافتم!
در اینکه بزرگ ترین شخصیت عالم اسلام، علی بن موسی الرّضا علیهما السلام است، شکی نیست؛ امّا اینها بنا نداشتند که رسماً حقّ خاندان نبوّت را ادا کنند.
مگر پدر مظلومش موسی بن جعفر علیهما السلام افضل تمام امّت نبود؟! مگر هارون کسی را از او افضل و اعلم و پرهیزکارتر می شناخت؟! قطعاً چنین نبود. مگر جدّش امام جعفر صادق علیه السلام یگانه افتخار عالم اسلام نبود؟! مگر منصور او را وارثِ علومِ کتاب و برگزیده خدا نمی دانست؟!
مگر امام محمّد باقر علیه السلام باقر علوم اوّلین و آخرین نبود؟ مگر او نبود که وقتی عبدالملک مروان در مثل آن حادثه سیاسی و اسلامی که حیثیت و شرافت کشور اسلام و مسلمین به خاطر آن در خطر بود، از آن حضرت چاره جویی کرد؟
همه ائمه هدی علیهم السلام افراد شاخص جهان اسلام بودند؛ امّا خدا لعنت کند سیاستی را که به معنای حبّ جاه وریاست است و به قول آن مرد بزرگ: «لعن الله السیاسه و سینها و ساس و کل لفظٍ اشتقَّ من السیاسه» ؛ خدا، دوستی مقام و حکومت و سلطنت را لعنت کند.
زمامداران و سیاستمداران دنیاطلب، از کتمان حقایق، از پنهان کردن فضیلت و صلاحیت افراد، و انکار واقعیات، و حبس و کشتن مردان خدا، باک ندارند.
برای مردم این سوال پیش آمده بود که چگونه مأمون روش تمام سیاستمداران را کنار گذاشته و انسان خوش قلب و پاک نیت و خیرخواه جامعه خود را به عنوان ولیعهد معرّفی می کند؟ و مبادا این هم سیاستی باشد؟!
مبادا این هم نقشه خیانتی به اهل بیت علیهم السلام باشد؟ و مبادا پشت این پرده، مقاصد دیگر پنهان باشد، و سرانجام امام را نیز به سرنوشتِ پدرِ مظلومش گرفتار نمایند!
به هرحال هرچه باشد، باید منتظر آینده بود. ولی ظاهر این اقدام، درحال حاضر، این طور نشان می دهد که مأمون دریافته که خلافت، حقّ آل علی علیهم السلام است و کسی افضل از علی بن موسی الرّضا علیهما السلام نیست و در اینکه مأمون به این حقیقت آگاه است، شک و شبهه ای وجود ندارد.
مردم از این گونه گفتگوها در میان خود بسیار داشتند، و همه جا سخن از امام بود. امام در هر مکان که قدم می گذاشت، ارادت و محبّت مردم آنجا اوج می گرفت و در کالبد ایمان و اخلاصشان، جان تازه می دمید.
امام را زیارت می کردند؛ در سیمایش، سیمای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تماشا نموده و گریه می کردند؛ ناله و ضجّه می زدند؛ شعر می خواندند؛ شادی می کردند؛ و صلوات می فرستادند.
به راستی، چه حادثه ای مهمتر از این می توانست مذهب تشیع را زنده سازد و مردم را به سوی حقیقت رهبری کند؟ و چه منظره ای زیباتر و نافذتر و جذّاب تر از جمال دل آرا و چهره ملکوتی امام است؟
تا پیش از حرکت امام از مدینه به مرو، اگر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود را معرّفی می کردند، فوراً دستگیر و زندانی می شدند؛ امّا به برکت وجود امام، نه تنها چنین مسئله ای وجود نداشت؛ بلکه تمام شهرهای بین راه، غرق هیجان و شادی گردید و وقتی چشمشان به جمال آن حضرت روشن می شد، اشعار اَبی نواس ترجمان احساساتشان بود:
مُطَهَّرُونَ نَقِیاتٌ جُیوبُهُمُ (ثیابهم) تُتْلَی الصَّلاهُ عَلَیهِمْ أَینَما ذُکروا
مَنْ لَمْ یکنْ عَلَویاً حینَ تَنْسِبُهُ فَما لَهُ مِنْ قَدیمِ الدَّهْرِ مُفْتَخَرُ
وَاللهِ لَمّا بَرأ خَلْقاً فَاَتْقَنَهُ صَفاکمُ وَ اصْطَفاکمْ أَیهَا الْبَشَرُ
فَأَنْتُمْ الْمَلأُ الأعْلی وَ عِنْدَکمُ عِلْمُ الْکتابِ وَ ما جاءَتْ بِهِ السُّوَرُ
آنان افرادی پاکدامن و پاکیزه قلب اند که هر جا یاد شوند، بر آنها درود و سلام فرستاده می شوند، به خدا قسم، خلقی درست کارتر از آنها دیده نشده است، که خداوند شما را در صفا و پاکی برگزید، و شما از اهل ملکوتید و در نزد شماست علمِ کتاب و آنچه در سوره های قرآن آمده است، و آن کس که به هنگام بیان نَسَبَش، علوی نباشد، هیچ زمان برخوردار از افتخاری در آباء و اجداد خویش نمی باشد.
۴. نگرش امام رضا علیه السلام به موضوع ادیان مختلف
مسافرت امام رضا علیه السلام به خراسان، فرصت مناسبی بود تا علوم و معارف اسلام ـ که در نزد امامان، موجود بود و از مواریث نبوّت به شمار می رفت ـ منتشر شود و در دسترس علما و دانشمندان قرار گیرد.
عصر مأمون، سرآغاز آشنایی مسلمانان با اصطلاحات و مکتب های فلسفی بود که به واسطه ترجمه کتب فلسفی به زبان عربی، صورت گرفت و مأمون نیز از این برخورد استفاده نموده و شخصاً آن را ترویج و تشویق می کرد و در نتیجه نابسامانی های فکری و القای شبهات و اشکالات، در عقاید و مسائل اسلامی زیاد گردید؛ و از سوی دیگر، بحث و مناظره بین مسلمانان و علمای ادیان دیگر نیز توسعه یافت و مباحثات مذهبی رایج گردید.
حضرت رضا علیه السلام برای حفظ عقاید مسلمانان و ردّ هرگونه شبهه و شک و ایراد و نیز راهنمایی علما، مجاهدت های فراوانی فرمودند، و شخصاً با دانشمندان بزرگِ ادیانِ مختلف، مباحثه کرده و آنها را محکوم و مُجاب کردند؛ که صورت آن جلسات مباحثه و مناظره، در کتب تاریخ و حدیث، ثبت و ضبط گردید؛ و امروزه یکی از ذخایر مهمّ علمی در فنّ احتجاج و استدلال و اثبات عقاید محسوب می شود و همواره مورد استفاده علما و دانشمندان بوده و خواهد بود.
مردم، هرگونه اشکال درباره مسائل فلسفی را به آن حضرت عرضه می داشتند و پاسخ شافی و کافی می شنیدند.
آوازه علم و فضل آن حضرت، جهان اسلام را پر کرد و این سفر با همه افاضات علمی، معارف دینی و علوم اسلام و عقاید و فقه را تجدید کرد و به واسطه همین مطلب است که آن حضرت را «مجدّد رأس مأه ثانیه» خوانده اند.
در کتاب عیون اخبارالرّضا علیه السلام که کمتر از یک قرن، بعد از رحلت آن حضرت تألیف گردیده، از سندهای عالی و معتبر استفاده شده است. و ازاین رو، این کتاب عظمت مقام علم و جلالت و موقعیت بی نظیر امام را تا حدّی بیان نموده است.
مشایخ علمای اهل سنّت نیز به آن حضرت، ارادت می ورزیدند و ایشان را یکی از اولیای بزرگ می شمردند و در مدح آن حضرت اشعار و قصاید بسیاری سروده اند.
یکی از احادیثی که از آن حضرت بیان کرده اند و مانند خورشید، درخشان و مشهور است، حدیث سلسله الذهب است که برای تَیمُّن و تبرّک و کسب فیض و توسّل و نیز نشان دادن درجه علاقه و ارادت و احترام مردم و علما به امام و نیز اظهار افتخار مشایخ بزرگ به آن حضرت، این حدیث را به عنوان حُسن ختام این بحث، نقل می کنیم:
حدیث سلسله الذهب
نیشابور یکی از شهرهای پرجمعیت خراسان و از مراکز مهمّ علمی و مَجمع محدّثینِ نامدار و حُفّاظ مشهور بود.
وقتی موکب باعظمت و جلالت امام به این شهر رسید، با تجلیل و احترام و تکریم بی سابقه، استقبال شد؛ خُرد و کلان، وضیع و شریف، عالم و جاهل، همه و همه برای شرف یابی و درک افتخار زیارت فرزند عزیز پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیرون آمدند.
صاحب کتاب تاریخ نیشابور روایت کرده است: امام بر قبّه ای که بر استری شهبا بود، قرار داشت. در بازار، ابوزرعه رازی و محمّد بن اسلم طوسی دو پیشوا و حافظ حدیث با گروه بی شماری از علما و محدّثین و طلاّب ظاهر شدند و عرض کردند:
یا أَیُّهَا السَّیِّدُ الْجَلیلُ ابْنُ السّادَهِ الْأَئِمَّهِ! بِحَقِّ آبائِک الطّاهِرینَ وَ أَسْلافِک الْأَکْرَمینَ إلّا ما رَأیْتَنَا وَجْهَک الْمَیْمُونَ وَ رَوَیْتَ لَنا حَدیثاً عَنْ آبائِک عَنْ جَدِّک نَذْکُرُک بِهِ.
ای آقای با جلالت، پسر آقایان و پیشوایان، به حق پدران پاک و نیاکان کریمت، چهره مبارک خود را به ما بنما و حدیثی برای ما از پدرانت از جدّت روایت کن که به آن تو را یاد کنیم.
فَاسْتَوْقَفَ الْبَغْلَهَ وَ أَمَرَ غِلْمانَهُ بِکشْفِ الْمِظَلَّهِ وَ أقَرَّ عُیُونُ الْخَلائِقِ بِرُویَهِ طَلْعَتِهِ الْمُبارَکَهِ، فَکانَتْ لَهُ ذُوابتانِ مُدْلِیَتانِ علی عاتِقِهِ وَ النّاسُ بَیْنَ صارِخٍ وَ باک وَ مُتَمرِّغٍ فِی التُّرابٍ، وَ مُقَبِّلٍ لِحافِرِ بَغْلَتِهِ وَ عَلا الضَّجیجُ.
آن بزرگوار استر را نگاه داشت و به غلامان خود امر فرمود: سایبان را کنار زنند و چشم خلائق به دیدن طلعت مبارک آن حضرت روشن شد. آن بزرگوار دو گیسو داشت که بر پشت گردن مبارکش آویخته بود مردم از دیدار جمال دل آرای آن ولی خدا به وجد و شور آمدند بعضی فریاد می زدند، برخی می گریستند، گروهی در روی خاک غلط می خوردند و بعضی سم استر آن آقا را بوسه می زدند، هرکس به نوعی اظهار ارادت می کرد و صدای ضجّه و ناله بالا گرفت.
فَصاحَتِ الأئِمّهُ الأَعْلامُ: مَعاشِرَ النّاسِ! أنْصِتُوا وَاسْمَعُوا ما ینْفَعُکمْ وَلا تُوذُونا بِصُراخِکمْ.
پیشوایان و رهبران بلند مقام، فریاد زدند: مردم خاموش شوید و آنچه را که برای شما سودمند است بشنوید و ما را به فریادِ استغاثه خود، اذیت نکنید.
در این میان ابوزرعه و محمّد بن اسلم (مسلم)، استملای حدیث می کردند.
امام علیه السلام فرمود:
«حدثنی أبی مُوسَی الْکاظِمُ، عَنْ أبیهِ جَعْفَرٍ الصّادِقِ، عَنْ أَبیهِ مُحَمَّدٍ الْباقِرِ، عَنْ أبیهِ علی زَینِ الْعابِدینَ، عَنْ أَبیهِ شَهیدِ کرْبَلاءَ، عَنْ أبیهِ عَلی الْمُرْتَضی، قالَ: حَدَّثَنی حَبیبی وَ قُرَّهُ عَینی رَسُولُ اللهِ صلَّی الله عَلَیهِ وَآلِهِ قالَ: حَدِّثَنی جِبْریلُ علیه السلام قالَ: سَمِعتُ رَبَّ الْعِزَّهِ یقُولُ: کَلِمَهُ لا إلهَ إلاَّ اللهُ حِصْنی، فَمَنْ قالَها دَخَلَ حِصْنی، وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنی أمِنَ مِنْ عَذابی»؛
«پدرم موسی کاظم، از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمد باقر، از پدرش علی زین العابدین، از پدرش شهید کربلا، از پدرش علی مرتضی نقل کرد که فرمود: دوست من و نور چشم من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: جبرئیل علیه السلام نقل کرد که: شنیدم از پروردگار صاحب عزت که فرمود: کلمه «لا اله الا الله»، دژ من است؛ پس هرکس آن را بگوید، داخل دژ من شده است و هرکس که به دژ من وارد شود، از عذاب من در امان است».
سپس پرده قبّه را انداخت و حرکت فرمود.
صاحب کتاب تاریخ نیشابور می گوید: شمرده شد که بیش از بیست هزار نفر، این حدیث را می نوشتند.
احمد بن حنبل رئیس مذهب حنابله و جامع مسند معروف به مسند احمد می گوید: اگر این اسناد، بر دیوانه ای خوانده شود، شفا می یابد.
مخفی نماند، آنچه که نقل شد، طبق نقل ابن حجر هیتمی شافعی در الصواعق المحرقه و شبلنجی در نورالابصار می باشد و بعضی عبارات و جمله ها، مطابق الصواعق المحرقه و بعضی مطابق نورالأبصار است؛ و اگر کسی بخواهد به اسناد و متون این حدیث شریف آگاه شود، به کتاب عیون اخبارالرّضا علیه السلام و التوحید صدوق و کتاب بحار الانوار علامه مجلسی و سایر کتب معتبر شیعه رجوع کند.
در کامل ترین متون حدیث، جمله «فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلَه فنادانا بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُرُوطِها» آمده که بسیار جالب است؛ و از آن حقیقت ولایت و ارتباط آن با عقیده توحید و اینکه معبودی غیر از خدا نیست، استفاده می شود؛ و چون در نوشته های دیگر به شرح آن افتخار یافته ایم، در اینجا سخن را کوتاه کردیم.