فرارو- مایکل کیمیج، مدیر موسسه کنن در مرکز ویلسون و نویسنده کتاب «رهاسازی غرب؛ تاریخ یک ایده در سیاست خارجی آمریکا».
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن افرز، بعد از جنگ سرد، جهانیگرایی بر ملیگرایی برتری یافت، اما در اوایل دهه ۲۰۱۰، رهبران برجستهای مثل پوتین، شی جینپینگ، نارندرا مودی و اردوغان با استفاده از فناوریهای نوین، شیوههای قدیمی را دوباره زنده کردند. پوتین با بازگشت به قدرت در روسیه تلاش کرد این کشور را دوباره به یک قدرت بزرگ تبدیل کند. شی جینپینگ و مودی نیز اهداف مشابهی دنبال کردند، در حالی که اردوغان ترکیه را بهسمت حکومتی فردمحور سوق داد. این تغییرات نشاندهنده بازگشت ملیگرایی و قدرتهای فردی بود.
افول نظم جهانی تحت رهبری آمریکا و چالشهای اروپا در بحران رهبری
در سال ۲۰۱۶، انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیسجمهور آمریکا تغییری مهم در تحولات جهانی ایجاد کرد. شعارهای ملیگرایانه و پوپولیستی او، مانند «آمریکا را دوباره بزرگ خواهیم کرد»، نشاندهنده جنبشی ضد جهانیگرایی در داخل و خارج از جهان غرب بود. با اینکه ترامپ در ۲۰۲۰ شکست خورد، بازگشت او نشان داد که او و رهبران مشابه، نمایندگان یک ملیگرایی جدید و قدرتهای فردی هستند که در حال شکلدهی به سیاست جهانی هستند. این رهبران تلاش میکنند شکوه گذشته کشورهای خود را احیا کنند و با استفاده از راهبردهای محافظهکارانه، پایگاههای ملیگرایانه و سنتگرای خود را تقویت کنند.
آنها از روایتهای تمدنی استفاده میکنند، اما به تقسیمبندیهای هانتینگتون درباره «برخورد تمدنها» پایبند نیستند. برای مثال، ترامپ در سال ۲۰۲۰ بهعنوان «محافظ تمدن غرب» معرفی شد، پوتین از مفهوم «دولت-تمدن» روسیه برای توجیه اقداماتش در اوکراین بهره برد و اردوغان تمدن خود را «تمدن فتح» نامید. شی جینپینگ نیز تمدن چینی را در سخنرانیهایش بهعنوان تمدنی بزرگ معرفی کرد. این رهبران در حال ایجاد یک نظم جهانی جدید هستند که موفقیت آن تا حد زیادی به بازگشت ترامپ به قدرت بستگی داشت. نظم جهانی تحت رهبری آمریکا در حال افول است و در این وضعیت، اروپا با کمبود قدرت و بحران رهبری روبهرو شده است. ایالات متحده برای موفقیت در این نظم جدید نیاز به دیپلماسی صبورانه و مدیریت دقیق درگیریها دارد.
ترامپ و سنت محافظهکارانه؛ مخالفت با نخبگان و تأکید بر هویت ملی و تمدنی غرب
بسیاری از تحلیلگران به اشتباه ریشههای سیاست خارجی ترامپ را به دوره بین دو جنگ جهانی نسبت میدهند. در دهه ۱۹۳۰، هنگامی که جنبش اولیه «اول آمریکا» به اوج رسید، ایالات متحده هنوز نیروی نظامی بزرگی نداشت و جایگاه ابرقدرتی به دست نیاورده بود. اعضای این جنبش بیشتر بر حفظ وضع موجود تأکید داشتند و از درگیریها اجتناب میکردند. اما ترامپ بر نقش ابرقدرتی ایالات متحده تأکید دارد، موضوعی که بارها در مراسم تحلیف دوم خود بر آن پافشاری کرد. او به احتمال زیاد بودجه نظامی را افزایش خواهد داد و رفتارهایی، چون تهدید به تصرف گرینلند و کانال پاناما نشان میدهد که از درگیریها دوری نمیکند. در واقع، ترامپ میخواهد تعهدات واشنگتن به نهادهای بینالمللی را کاهش دهد و دامنه اتحادهای آمریکا را محدود کند، اما بههیچوجه قصد عقبنشینی از صحنه جهانی را ندارد.
ریشههای سیاست خارجی ترامپ به جنبشهای ضدکمونیستی دهه ۱۹۵۰ بازمیگردد. در این دوره، غرب بهعنوان سپری در برابر دشمنان خود مطرح شد و لیبرالیسم آمریکایی بهخاطر ویژگیهای نرم و فراملیاش مورد انتقاد قرار گرفت. این دیدگاه در آثار نویسندگانی مانند وییتاکر چمبرز و جیمز برنهام و پت بوکانان نمود پیدا میکند. این نویسندگان بهشدت از جهانیگرایی و حمایت نخبگان از اصول فراملی انتقاد کرده و بر اهمیت هویت ملی و تمدنی تأکید داشتهاند.
دونالد ترامپ این سنت محافظهکارانه را نه از طریق مطالعه مستقیم آثار این نویسندگان، بلکه بهصورت غریزی و با سخنرانیهای بداهه خود دریافت کرده است. مانند چمبرز، برنهام و بوکانان، او نیز با وضعیت موجود و نخبگان لیبرال مخالفت کرد، اما بر خلاف آنها، خودش را بیشتر بهعنوان مدافع سرسخت ارزشهای غربی و ملی معرفی کرد تا نماد فضایل فرهنگی غرب. این رویکرد که شامل مخالفت با نخبگان و تأکید بر تقویت هویت ملی میشود، شباهت زیادی به سنتهای محافظهکارانه گذشته دارد و در سیاست خارجی ترامپ بهوضوح دیده شد.
تأکید بر هویت ملی و نفوذ منطقهای به جای ساخت نظام جهانی یکپارچه
دونالد ترامپ، پوتین، شی جین پینگ، مودی و اردوغان محدودیتهای سیاست خارجی را درک میکنند و در عین حال به دنبال تغییرات هستند، اما هیچیک از آنها تمایلی به ساخت یک نظام جهانی یکپارچه ندارند. این رهبران بهجای گسترش جهانیسازی یا آمریکاییسازی، بر حفظ هویت ملی و تسلط بر مناطق نفوذ خود تأکید دارند. پوتین نمیخواهد خاورمیانه را به سبک روسیه تغییر دهد، شی بهدنبال تبدیل قارههای دیگر به تصویری از چین نیست، مودی نمیخواهد نسخههای مصنوعی از هند را در خارج از مرزهای کشورش بسازد و اردوغان نیز نمیکوشد کشورهای دیگر را ترکیسازی کند. ترامپ نیز، با احساس استثناگرایی آمریکایی خود، علاقهای به آمریکاییسازی جهان ندارد.
در چشمانداز ژئوپولیتیکی کنونی که بهطور مداوم در حال تغییر است، روابط میان کشورها بسیار پیچیده و سیال هستند. شراکت بین پوتین و شی جینپینگ هنوز به مرحله اتحاد کامل نرسیده است، زیرا هر دو کشور به تاریخ و ویژگیهای خاص خود متعهد باقی ماندهاند. این موضوع باعث شده که اتحاد پایدار و ثابت میان این کشورها دشوار شود و روابط آنها بیشتر بر مبنای معاملات و شخصیتهای سیاسی استوار باشد. ترامپ نیز در این محیط بهخوبی جای میگیرد، چرا که بهجای تمرکز بر اتحادهای رسمی، بیشتر بر روابط شخصی با دیگر رهبران جهانی تأکید دارد.
در دوران ریاستجمهوری ترامپ، بهنظر میرسید که عرصه بینالمللی آرام است و جنگهای بزرگی در جریان نبود. چین و روسیه ظاهراً مهار شده بودند و خاورمیانه وضعیت نسبتاً پایداری داشت. اما اکنون شرایط تغییر کرده است. جنگ در اوکراین و بیثباتی در خاورمیانه، همراه با تضعیف نظم جهانی، احتمال وقوع فاجعهای بزرگ را افزایش دادهاند. عواملی، چون کاهش اهمیت مرزها، افزایش ملیگرایی و ناپایداری قدرتهای بزرگ میتوانند به بحرانهای جهانی دامن بزنند. در این شرایط، احتمال وقوع جنگ جهانی یا حتی جنگ هستهای در اوکراین، بیش از تایوان یا خاورمیانه به نظر میرسد.
در نظم جهانی پس از جنگ سرد، حاکمیت ارضی و حفظ تمامیت مرزها برای اروپا و ایالات متحده اهمیت زیادی داشته است. این رویکرد بهخصوص در اوکراین مشهود است، جایی که غرب سرمایهگذاریهای قابل توجهی انجام داده است. اما ترامپ در دوران نخست ریاستجمهوری خود بیشتر بر مرزهای ایالات متحده تمرکز داشت و باور او به اهمیت مرزها عمدتاً محدود به مسائل داخلی آمریکا بود و به سطح جهانی تعمیم نمییافت. در همین حال، کشورهایی مانند چین و هند دیدگاه متفاوتی نسبت به جنگ روسیه در اوکراین دارند. برای این کشورها، حاکمیت اوکراین اهمیت کمتری نسبت به همکاریهای انرژی و تسلیحاتی با روسیه دارد و آنها همچنان به حفظ روابط خود با مسکو ادامه میدهند.
تعامل مؤثر ترامپ با چین و روسیه؛ کاهش تنشها و ایجاد اعتماد متقابل
با این حال، این روند ممکن است به یک بحران بزرگتر تبدیل شود، زیرا شکست اوکراین میتواند ترس از تهدیدات روسیه را در میان کشورهای همسایهاش مانند لهستان و کشورهای بالتیک افزایش دهد. این احتمال وجود دارد که اگر اوکراین شکست بخورد، این کشورها مستقیماً وارد جنگ شوند. چنین تنشهایی میتوانند بیاعتمادی و رقابت میان قدرتهای بزرگ را تشدید کرده و به درگیریهای بیشتر در سراسر جهان منجر شوند. با این وجود، دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ میتواند فرصتی برای بهبود وضعیت جهانی باشد. اتخاذ رویکرد دیپلماتیک سریع و تعامل مؤثر با قدرتهای بزرگی مانند چین و روسیه میتواند شدت جنگها را کاهش دهد و بحرانهای جهانی را کمتر کند.
در دوران ریاستجمهوری بایدن، باراک اوباما و جورج دبلیو بوش، روسیه و چین به طور مداوم تحت فشار ایالات متحده قرار داشتند تا با نظم بینالمللی لیبرال سازگار شوند. این فشارها عمدتاً به دلیل نبود دموکراسیهای آزاد و تفکیک قوا در این کشورها بود که باعث میشد آنها از ارزشهای دموکراتیک غربی فاصله بگیرند. رهبران روسیه و چین اغلب این فشارها را بیش از حد میدانستند و معتقد بودند که هدف نهایی ایالات متحده تغییر رژیم در این کشورها است. با این حال، سیاست واشنگتن عمدتاً بر دفاع از تکثرگرایی سیاسی و آزادیهای مدنی متمرکز بود.
اما با بازگشت ترامپ به کاخ سفید، این فشارها کاهش یافت. ترامپ عمدتاً به تغییر رژیمها یا ساختارهای حکومتی در کشورهای دیگر علاقهای نداشت. دوران ترامپ زمینه بیشتری برای انعطاف در روابط میان پکن، مسکو و واشنگتن ایجاد کرد.
ترامپ و چالش اوکراین؛ تمرکز بر حفظ حاکمیت بهجای توافق صلح فوری
اوکراین نخستین چالش عمده ترامپ در حوزه دیپلماسی بینالمللی به شمار میرود. سیاست ترامپ باید بر حفظ حاکمیت اوکراین تمرکز کند و نه بر دستیابی سریع به توافق صلح. روسیه ممکن است حاکمیت اوکراین را نپذیرد.
رویکرد ترامپ به دیپلماسی اغلب شبیه به ذهنیت یک استارتآپ عمل میکند، یعنی بیشتر به واکنش سریع در برابر شرایط متکی است تا برنامهریزی بلندمدت.