شناسهٔ خبر: 71495330 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شرق | لینک خبر

ارزیابی آنچه‌ در سال ۱۴۰۴ خواهد گذشت، طی گفت وگویی با مهدی مطهرنیا

سال تصمیمات سخت برای تهران؟‌

با توجه به مجموعه اتفاقات و تحولاتی که در سال ۱۴۰۳ روی داد، به نظر می‌رسد سال پیش‌روی شمسی متأثر از آنچه گذشته است، سالی سخت در همه عرصه‌های داخلی، منطقه‌ای و خارجی باشد. به همین واسطه طیفی از ناظران با عینکی نه‌چندان خوشبینانه نسبت به تحولات احتمالی ۱۴۰۴، سال آتی را یک نقطه عطف برای ایران ارزیابی می‌کنند. ‌اینکه ۱۴۰۴ چگونه سالی برای ایران خواهد بود، محور گفت‌وگویی با مهدی مطهرنیا‌ست تا ارزیابی این آینده‌پژوه و استاد دانشگاه را جویا شویم.

صاحب‌خبر -

عبدالرحمن فتح‌الهی: با توجه به مجموعه اتفاقات و تحولاتی که در سال ۱۴۰۳ روی داد، به نظر می‌رسد سال پیش‌روی شمسی متأثر از آنچه گذشته است، سالی سخت در همه عرصه‌های داخلی، منطقه‌ای و خارجی باشد. به همین واسطه طیفی از ناظران با عینکی نه‌چندان خوشبینانه نسبت به تحولات احتمالی ۱۴۰۴، سال آتی را یک نقطه عطف برای ایران ارزیابی می‌کنند. ‌اینکه ۱۴۰۴ چگونه سالی برای ایران خواهد بود، محور گفت‌وگویی با مهدی مطهرنیا‌ست تا ارزیابی این آینده‌پژوه و استاد دانشگاه را جویا شویم.

   

طیفی از ناظران، تحلیلگران و کارشناسان با محوریت بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید و مجموعه اقداماتی که او پس از قدرت‌گیری مجدد در منطقه و جهان و به‌خصوص علیه ایران رقم زده است، با عینکی نه‌چندان خوشبینانه، سال ۱۴۰۴ را سال تصمیمات سخت در همه عرصه‌ها و زمینه‌ها و به‌خصوص در حوزه سیاست خارجی ارزیابی می‌کنند؛ تا جایی که همین طیف تصریح می‌کند اگر تهران مسیر ۱۴۰۴ را بگذراند، می‌تواند به مسیر خود ادامه دهد. اما از منظر یک آینده‌پژوه چه برآوردی دارید؟ در نظر داشته باشیم که مجموعه تحولات، اتفاقات و رویدادهای سال ۱۴۰۳ می‌توانست در یک دهه یا حتی یک قرن رخ دهد. مرگ رئیس‌جمهور ایران، انتخابات زود‌هنگام، روی کار آمدن دولت و مجلس جدید، دو بار حمله مستقیم ایران و اسرائیل به همدیگر، بازگشت ترامپ به کاخ سفید، پایان جنگ در لبنان و غزه، سقوط بشار اسد، ترور هنیه در تهران، ترور سیدحسن نصرالله و‌...‌ همه اینها و بسیاری دیگر، چگونه سالی را برای ۱۴۰۳ رقم زد و چه افقی برای ۱۴۰۴ ترسیم می‌کند؟

‌همان‌گونه که عنوان کردید، قطعا ‌۱۴۰۴، سال تصمیمات سخت در همه عرصه‌ها برای تهران خواهد بود. اساسا نه سال ۱۴۰۴، بلکه دهه فعلی که در آن قرار داریم و تقریبا در اواسط آن هستیم، دهه تعیین‌کننده‌ای است؛ چون سال ۱۴۰۴ مصادف با سال ۲۰۲۵‌-۲۰۲۶، فاصله زمانی تعیین‌کننده‌ای برای استقرار نظم نوین جهانی و شروع قرن نظامی‌-‌امنیتی از سال ۲۰۳۰ میلادی است. یعنی از سال ۱۴۱۰ این نظم نوین جهانی به شکل تمام‌عیار خود را در منطقه و جهان نشان می‌دهد. به همین دلیل است که دهه نخست ۱۴۰۰ از ۱۴۰۰ تا ۱۴۱۰ برای ایران بسیار تعیین‌کننده خواهد بود و به همین واسطه سال ۱۴۰۴ سال بسیار بااهمیتی برای ایران خواهد بود.

 از ادبیات کلی‌گویانه که عبور کنیم، به شکل جزئی اهمیت سال ۱۴۰۴ در این گذار در چه مورد یا مواردی خلاصه می‌شود؟

واقعیت‌های سیاسی در لایه‌های گوناگون نیروهای پیشران نشان‌دهنده تغییر و تحولات در سطوح مختلف در نظام بین‌الملل است. ما باید از منظر ادراک آنچه در آینده خاورمیانه در کل جهان رخ خواهد داد، به دو مقوله اساسی در نظام بین‌الملل توجه کنیم: اول دگرگونی و تغییر و تحولات در هندسه جهانی قدرت با محوریت سطح بالایی و رویی است و دومین نکته، دگردیسی قدرت در لایه‌های زیرین هندسه جهانی است. بدون شک این دو نکته مهم، تحولات جدید و در عین حال جدی‌ای را در منطقه و جهان رقم خواهد زد. با توجه به این واقعیت‌هاست که ۱۴۰۴، سال تعیین‌کننده‌ای در گذار از نیمه نخست دهه ۱۴۰۰ به نیمه دوم است. یعنی در پنج‌ساله اول این دهه شمسی، ما با مجموعه حوادثی مواجه بودیم که با شروع ریاست‌جمهوری دولت سیزدهم و تحولات آن در داخل منطقه و جهان شروع شد و اکنون با دولت چهاردهم در‌حال‌ گذار به پنج‌ساله دوم هستیم و با توجه به اتفاقات سال‌های ۱۴۰۰، ۱۴۰۱، ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ باید دید ‌تهران چه مسیری را برای این گذار در سال ۱۴۰۴ اتخاذ می‌کند.

 ارزیابی شما چیست؟

فارغ از اینکه چه اتفاقاتی در سال ۱۴۰۴ بیفتد، قطعا آن چیزی که روی خواهد داد، این است که سال ۱۴۰۴ سال گذار است. به این معنا که تهران دیگر نمی‌تواند این تصور را داشته باشد که می‌تواند شرایط را به سال‌ها و دهه‌های گذشته برگرداند. همان‌گونه که تأکید کردم، این سال و اساسا دهه ۱۴۰۰ به‌ عنوان یک برهه تعیین‌کننده در آستانه ورود به نظم نوین جهانی است. لذا تهران در مسیر اجتناب‌ناپذیر ‌عبور از گذشته برای انطباق با این نظم در آینده قرار گرفته است. به همین دلیل، با بخشی از گفته شما که در سؤال نخست عنوان کردید، به‌شدت مخالفم.

 کدام بخش؟

اینکه برخی معتقدند اگر تهران تنگه ۱۴۰۴ را بگذراند، می‌تواند به مسیر خود ادامه دهد؛ به‌هیچ‌‌وجه این سناریو درست نیست.

 به چه دلیل چنین باوری دارید؟

چون شرایط به شکل بی‌سابقه‌ای در حال ترسیم وضعیت نوینی است که باید تصمیمات سخت در همه عرصه‌ها گرفته شود. به دیگر بیان، حتی اگر آن جمله شما درست باشد که تهران با عبور از تنگه ۱۴۰۴ قادر خواهد بود‌ به مسیر خود ادامه دهد، به این معنا نیست که می‌تواند وضعیت را به دهه‌های ۶۰، ۷۰، ۸۰، ۹۰ و سه‌ساله نخست ۱۴۰۰ برگرداند. سال ۱۴۰۴ سال تصمیم‌گیری سخت و تعیین‌کنندگی برای ورود به پنج‌ساله دوم ۱۴۰۰ این دهه یعنی دهه نخست قرن پانزدهم است. شما نکته مهمی را در ‌سؤال نخست عنوان کردید. در سال ۱۴۰3 اتفاقاتی روی داد که می‌توانست در یک دهه یا یک قرن روی دهد؛ مرگ رئیس‌جمهور، انتخابات زود‌هنگام ریاست‌جمهوری، روی کار آمدن رئیس‌جمهور جدید، دولت و مجلس تازه، اتفاقات بی‌سابقه در منطقه، ترور هنیه در تهران، ترور سید‌حسن نصرالله، وضعیت بی‌سابقه در غرب آسیا، دو بار حمله اسرائیل و ایران به همدیگر، آتش‌بس در لبنان و فلسطین، سقوط حکومت اسد، بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید، احیای کمپین فشار حداکثری، بحران بی‌سابقه در روابط آمریکا و اروپا به واسطه موضوع اوکراین و بسیاری از اتفاقات که ممکن است در همین ۲۵ روز پایانی سال ۱۴۰۳ روی دهد. مجموعه این اتفاقات، چنان سیری از تحولات سریع و سیال را در ۱۴۰۳ رقم زد که کمتر تحلیلگری تصور می‌کرد بتوان در یک سال شاهد این حجم از حوادث بی‌سابقه بود.

به همین دلیل است که من معتقدم و دوباره تأکید می‌کنم ما در حال گذار و ورود به یک نظم نوین هستیم و مطمئن باشید که سال ۱۴۰۴ با تمرکز بر این واقعیت که دونالد ترامپ روی کار آمده است، سالی به‌مراتب سخت‌تر و پیچیده‌تر است و در عین حال با مجموعه‌ای از تحولات شگرف و حتی بی‌سابقه‌تر همراه خواهد بود که به نظر من سال آتی را در قیاس با سال ۱۴۰۳، سالی‌ پراهمیت‌تر و در عین حال حساس‌تر می‌کند. در سال ۱۴۰۴ تغییرات آرایشی و تغییرات محتوایی تحت تأثیر تحولات پرشتابی قرار خواهد گرفت. این موضوع فقط مختص ایران هم نیست؛ حتی کشوری مانند ایالات متحده آمریکا به‌ عنوان بنیان قدرت جهانی نیز باید این گذار و‌ نظم نوین را تجربه کند. به همین دلیل است که دونالد ترامپ فردی مانند ایلان ماسک را در مسند جدیدی به ‌عنوان وزارت آینده یا وزارت بهبود قرار داده است.‌‌

 اتفاقا در گفت‌وگویی که سال‌ها با پیش با شما داشتم، عنوان کرده بودید‌ «تهران در مسیری قرار دارد که یا در ظرف جنگ بزرگ آمریکا در منطقه خواهد بود یا متحد استراتژیک ایالات متحده»؛ اخیرا هم دونالد ترامپ، «تهران را بین امضای توافق جدید و جامع یا بمباران مخیر کرده است‌». به نظر شما در سال ۱۴۰۴ کدام‌یک از این دو احتمال‌ نزدیک به واقعیت خواهد بود؟

بگذارید پاسخ شما‌ را این‌گونه بدهم که ایالات متحده سه اقدام جدی برای گذار از خاورمیانه و آسیای میانه و تمرکز بر مهار چین دارد: نخست مدیریت و حل پرونده فعالیت‌های هسته‌ای، موشکی و نفوذ منطقه ایران با هدف حفظ امنیت اسرائیل و کشورهای هم‌پیمان.دوم باز‌تعریف مهندسی هندسه قدرت در لایه‌های پایین‌تر ناظر بر منطقه غرب آسیا و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس که این بازتعریف هندسه قدرت مطابق با اقتضائات مربوط به تغییر هندسه قدرت در لایه‌های بالایی و در مسیر اهداف و منافع ایالات متحده خواهد بود. و سومین اقدام نیز خروج اسرائیل از انزوای دیپلماتیک و تلاش برای تعمیم و گسترش روابط با کشورهای پیرامونی است که پیمان ابراهیم و برقراری روابط دیپلماتیک امارات متحده عربی و بحرین با اسرائیل و همچنین روابط مراکش و سودان با تل‌آویو در دولت اول ترامپ، عملا یکی از مهم‌ترین گام‌های آمریکا در این راستا تلقی می‌شود و دولت دوم ترامپ نیز به دنبال ادامه همان سیاست قبلی ‌است. در این بین، ایران با این کد ژئوپلیتیکی و ژئونوم ژئواستراتژیک دارای قدرت بسیار بالایی در جهت تأثیرگذاری بر مسیر آینده نظم نوین جهانی است. به همین دلیل است که تهران در مسیری قرار دارد که یا باید متحد استراتژیک آمریکا باشد‌ یا مسیر دیگری را برگزیند.

یعنی آمریکا در کلان‌استراتژی خود، تهران را متحد راهبردی برای ایجاد قفل کمربندی از خاورمیانه به سمت آسیای میانه و در نهایت‌ آسیای شرقی با هدف مهار چین می‌داند و اگر می‌بینید که دونالد ترامپ ظرف کمتر از یک ماه از بازگشت به کاخ سفید، با احیای کارزار فشار حداکثری ‌ به دنبال توافق با ‌‌تهران است، اقدامی است که باید واشنگتن برای کنترل حد فاصل هارتلند‌-‌ریملند از خاورمیانه تا آسیای میانه با مرکزیت تهران انجام دهد. بنابراین در مصاحبه‌ای که سال ۱۴۰۰ با شما داشتم و عنوان کرده بودم «آمریکا در تلاش است تهران را به نقطه‌ای برساند که تز اره دو سر را اجرا کند که یا به دنبال مذاکره و توافق نهایی و جامع با آمریکا برای پذیرش معامله بزرگ باشد یا تنش بزرگ و نهایی صورت خواهد گرفت. اگر می‌بینید دونالد ترامپ به دنبال حل‌وفصل هرچه سریع‌تر جنگ اوکراین و پایان‌دادن به برخی مناقشات در دیگر نقاط دنیاست، با این هدف خواهد بود که تمرکز و انرژی خود را روی راهبرد نهایی در راستای مهار چین قرار دهد و ایران هم کانون و مرکز ثقل ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی از خاورمیانه و آسیای میانه به آسیای شرقی است. اگر ایران ذیل «توافق و معامله بزرگ» یا «تنش بزرگ» کنترل شود، معادلات هارتلند-ریملند حل‌وفصل خواهد شد.

 شما معتقدید برای دولت دوم ترامپ، مسئله خاورمیانه با محوریت حفظ امنیت اسرائیل و تقابل با ایران در اولویت قرار خواهد گرفت یا مهار چین؟

به نظر من این مسئله را باید از بُعد دیگری بررسی کرد. آنچه باید به آن توجه شود، این است که از نظر ادبیات سیاسی، باید بین دو مفهوم «اوّلیت» و «اولویت» تمایز قائل شد. این نکته‌ای است که من بارها در گفت‌وگو با شما به آن اشاره کرده‌ام. پیرو این مهم یقینا مسئله مدیریت تحولات خاورمیانه با محوریت حفظ امنیت اسرائیل و تقابل با جمهوری اسلامی ایران به ‌عنوان مرکز نوهارتلند در اوّلیت سیاست خارجی دولت دوم ترامپ و ساختار سیاسی ایالات متحده و حتی دولت‌های بعدی قرار خواهد گرفت، اما در نگاه کلان‌تر قطعا نگاه به شرق و گذار به هارتلند علیا برای مهار چین، اولویت راهبرد امنیتی آمریکاست. البته در‌این‌میان لازم به ذکر است که خاورمیانه عربی را باید هارتلند نو و فلات ایران با مرکزیت تهران را نوهارتلند بدانیم.

 با این اوصاف راه‌حل عبور از این نظم برای تهران با کمترین هزینه چیست؟

اکنون که آمریکایی‌ها مانیفست سیاست خارجی خود را تقابل با چین قرار داده‌اند و فصل جدیدی در رقابت‌های ابرقدرت‌ها شکل خواهد گرفت، نباید جمهوری اسلامی ایران این‌گونه تصور کند که با تعهد کامل به چین، روسیه می‌تواند منافع خود را تضمین کند. ما باید با هوشمندی و خرد دیپلماتیک به این درک و باور برسیم که بهترین و بیشترین منافع ما در برقراری روابط با همه کشورها و به‌ویژه ابرقدرت‌ها، آن‌هم به شکل متوازن و موازی است. ایران قرار نیست برای اینکه به منافع خود در این تنش دست پیدا کند، حتما به جرگه یا جبهه یکی از این ابر‌قدرت‌های بلوک غرب یا بلوک شرق بپیوندد، بلکه جمهوری اسلامی ایران با انعطاف سیاسی، خرد دیپلماتیک و هوشمندی می‌تواند با برقراری روابط با تمام طرف‌ها، بیشترین منافع را برای خود به دست آورد. قطعا هر اقدام و تصمیمی برای وابستگی به یکی از کشورها و ابرقدرت‌های بلوک شرق یا غرب سبب خواهد شد ایران از دیگر منافع طرف مقابل محروم شود.

اقتضائات ژئوپلیتیک، ژئواستراتژیک و ژئوانرژیک ایران در منطقه بسیار مهم خاورمیانه به نحوی است که روسیه، چین و ایالات متحده آمریکا نمی‌توانند نقش ایران را نادیده بگیرند. پیرو این نکته چون ایالات متحده آمریکا به دنبال تعریف یک نظام جدید بین‌الملل در روابط امروز کشورهاست، به نقش و نفوذ ایران نیاز دارد. به عبارت دقیق‌تر بر‌اساس تئوری «هارتلند-ریملند بزرگ»، شرکای استراتژیک ایالات متحده آمریکا عبارت‌اند از کانادا، ژاپن، ایران، کره جنوبی و استرالیا که یقینا نقش ایران در این تئوری یک نقش بسیار مهم و حیاتی برای ایالات متحده آمریکاست؛ چراکه ایران رابط و وصل‌کننده هارتلند بزرگ از شمال آفریقا و فلات تبت تا ریملند بزرگ یعنی کشورهای دارای ساحل مانند ژاپن، کره و استرالیا‌ست. به عبارت دیگر، هلال این هارتلند و ریملند بزرگ از تنگه باب‌المندب، تنگه عدن و خلیج فارس می‌گذرد. براساس ‌این، مرکز ثقل و نقطه کانونی ارتباط بین هارتلند و ریملند، ایران خواهد بود. این فقط مربوط به نیاز آمریکا به ایران است. در سوی دیگر باید روسیه و چین را هم مد نظر قرار داد. در این زمینه اگرچه جمهوری اسلامی ایران در برخی از مسائل مانند تحولات پس از ضدواقعه هفتم اکتبر یا تحریم‌های اقتصادی وابستگی بیشتری به چین و روسیه پیدا کرده است، اما ایران از برگ‌های برنده بسیار مناسبی، هم در منطقه و هم در حوزه اقتصادی و تجاری برخوردار است که می‌تواند موازنه لازم را با پکن و مسکو برقرار کند. پس ما هم برگ‌های برنده‌ خود را داریم و قرار نیست که حتما خود را به صورت کامل به چین و روسیه بسپاریم. بنابراین همان‌گونه که می‌توانیم از پکن و مسکو امتیازگیری کنیم، بی‌شک می‌توان از آمریکا و اروپایی‌ها نیز امتیازگیری کرد. این بهترین سناریو است، به‌ویژه آنکه به نظر می‌رسد ترامپ در تلاش برای مهار چین، فرصت مغتنمی برای ایران به وجود خواهد آورد که از شرایط پیش‌آمده به منظور کسب منافع حداکثری بیشترین بهره‌برداری را داشته باشد.

 شما جزء آن دسته از کارشناسان و آینده‌پژوهانی هستید که همواره روی موضوع مهار چین تمرکز کرده‌اید و با کلیدواژه «هارتلند علیا» به آن حساس بوده‌اید. آیا واقعا تقابل پکن-واشنگتن تا این حد بر معادلات جهانی سایه انداخته است؟

بله، بی‌شک تحولات جهانی و به‌ویژه معادلات غرب آسیا در سال ۲۰۲۵ متأثر از تحولات هندسه قدرت جهانی در لایه بالایی با محوریت راهبرد مهار چین از سوی ایالات متحده است. یعنی خاورمیانه هم مانند دیگر مناطق جهانی خواسته یا ناخواسته تحت تأثیر این راهبرد یا بهتر بگوییم کلان راهبرد آمریکا قرار گرفته و خواهد گرفت. پس آنچه پیش‌تر در خاورمیانه گذشته، اکنون در جریان است یا در آینده روی خواهد داد که به شکل جدی با سناریوی مهار چین و توجه آمریکا به هارتلند علیا در آسیای شرقی گره خورده است. با در نظر داشتن این نکته، ایالات متحده آمریکا فارغ از اینکه چه رئیس‌جمهوری روی کار باشد، چه اوباما باشد یا جو بایدن، دونالد ترامپ یا هر فرد دیگری، راهبرد نهایی سیاست خارجی را روی مهار چین قرار داده است. اینجا تنها تفاوت عملکردها باعث تغییر جزئی مسیر و تغییر تاکتیک آمریکا می‌شود، وگرنه استراتژی آنها یکسان است.

با وجود تمام اختلافات بین بایدن، ترامپ و اوباما شما می‌بینید که آمریکا تقریبا در دو دهه گذشته، تمرکز و اولویت جدی را روی مهار چین قرار داده است؛ چون در نظم نوین جهانی، آمریکا باید روی منابع قدرت نظامی، مالی، تجاری، هوش مصنوعی، فضا، فناوری‌های پیشرفته و... سیطره جدی داشته باشد و همان‌طور که گفتم، اگر ایالات متحده آمریکا می‌خواهد تمرکز و انرژی خود را روی مهار چین قرار دهد، باید در کنار پایان‌دادن به تمام مناقشات، موضوع ایران را نیز یا از طریق معامله بزرگ یا تنش بزرگ به سرانجام برساند و اکنون هم زمینه‌های اولیه آن در کمتر از یک ماه از بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید فراهم شده است. دونالد ترامپ واقعا به دنبال معامله بزرگ یا تنش بزرگ است. این موضوع هم ارتباطی به دونالد ترامپ ندارد؛ چون ما شاهد دوره گذار و تثبیت نظم نوین هستیم که کلید آن در سال ۱۹۹۰ و از دوره بوش پدر شروع شد و در دوره بوش پسر با ضدواقعه ۱۱ سپتامبر تحکیم پیدا کرد و پس از فراز‌و‌فرودهای فراوان در ۷ اکتبر با ضد‌واقعه عملیات طوفان‌ الاقصی، دوره تثبیت خود را طی می‌کند. در این نظم تهران نمی‌تواند نقش چهار دهه اخیر خود را داشته باشد؛ چون آمریکا به کد ژئوپلیتیکی و ژنوم ژئواستراتژیک تهران برای کنترل و قفل کمربند خاورمیانه به آسیای میانه نیاز دارد.

 جناب مطهرنیا، بدون تعارف می‌خواهم این نوع ادبیات و تحلیل شما را به چالش بکشم. چون قرائت شما شبیه به یک فیلم آخرالزمانی است، در‌حالی‌که ما اکنون می‌بینیم سیاست دونالد ترامپ درباره جنگ اوکراین و تحولات خاورمیانه با مخالفت‌های جدی اروپا و حتی کسانی مانند لیندسی گراهام مواجه شده است. آیا این گسل‌ها نمی‌تواند مسیر ترسیمی شما را دور از واقعیت نشان دهد؟

به‌هیچ‌عنوان، چون اگر می‌بینید اکنون اروپایی‌ها یا افرادی مانند لیندسی گراهام درباره نحوه پایان‌دادن به جنگ اوکراین یا کوچاندن فلسطینیان از غزه انتقادات یا چالش‌هایی را با دونالد ترامپ مطرح کرده‌اند، صرفا نقش خود را در قالب سناریوی پلیس خوب و پلیس بد اجرا می‌کنند. یعنی دونالد ترامپ اکنون نقش پلیس بد را بازی می‌کند و اروپایی‌هایی که درحال‌حاضر گسل جدی با واشنگتن بر سر نحوه پایان‌دادن به جنگ اوکراین پیدا کرده‌اند یا لیدنسی گراهام که درباره اختلافات بین آمریکا و کشورهای عربی منطقه انتقاداتی به ادعاهای ترامپ درباره کوچاندن اجباری فلسطینیان به خارج از غزه دارند، نقش پلیس خوب را ایفا می‌کنند. اساسا من مسئله را در فرد خلاصه نمی‌کنم. ما با یک روند و پروژه‌ای مواجه هستیم که دونالد ترامپ، لیندسی گراهام، جمهوری‌خواهان، دموکرات‌ها و... همگی جزئی از این پروژه هستند و هرکدام به نسبت نقش و جایگاه خود بخشی از این پروژه را جلو می‌برند.