نقطه اشتراک امپریالیسم و استعمار، اراده آنها برای زیر سلطه قرار دادن و تسلط بر گروهی از مردم و به تبع آن، کشور و هویت ملی آنها است.
به گزارش فرادید، از آنجا که تقریباً هر مسئله سیاسی امروز را میتوان به استعمار یا امپریالیسم نسبت داد و گاهی هر دو، معنای این دو اصطلاح و درک تفاوت بین این دو، برای درک پیچیدگیهای دنیای مدرن ما حیاتی است.
امپریالیسم به چه معناست؟
بلیط یک طرفه به جهنم، به یاد تراژدی نسلهای دزدیده شده بومیان در استرالیا، نقاشی توسط آنتی فی موزلی، ۲۰۱۲-۲۰۲۰.
امپریالیسم را میتوان سلطه از بالا و «از دور» تعریف کرد، در حالی که استعمار اشغال فیزیکی یک سرزمین است؛ امپریالیسم به مجموعهای از رویههای سیاسی و اقتصادی اشاره دارد که یک کشور خاص را تحت تأثیر یک قدرت خارجی قرار میدهند، رویههایی که بر خلاف استعمار، لزوماً شامل نیروی نظامی یا اسکان نمیشوند.
در بیشتر موارد، قدرتهای امپریالیستی کنترل خود را بر دیگر دولتها بهطور «ظاهراً مسالمتآمیز» از طریق توافقهای تجاری، معاهدات و سیاستهای اقتصادی اعمال میکنند که در نهایت به نفع قدرت امپریالیستی و به ضرر جمعیت محلی است. در حالی که استعمار میراثی ملموس از آسیبهای بیننسلی، فرسایش فرهنگی، نابودی زبان و خشونت به جا میگذارد. در واقع میتوان گفت که امپریالیسم «زیرکانهتر» است، اما همچنان برای رفاه ملتهای تحت سلطه به همان اندازه ویرانگر است.
حمله ناوگان بریتانیایی به جزیره چوسان (ژوشان) در طول جنگ اول تریاک، نقاشی ادوارد هاجز کری، ۱۸۴۱.
در آغاز قرن بیستم، دو متفکر به نامهای جان اِی. هابسون (۱۸۵۸-۱۹۴۰) در کتاب «امپریالیسم: یک مطالعه» (۱۹۰۲) و ولادیمیر لنین (۱۸۷۰-۱۹۲۴) در «امپریالیسم: عالیترین مرحله سرمایهداری» (۱۹۱۷) امپریالیسم را در چارچوبی اقتصادی تعریف کردند: بهعنوان یک سیستم جهانی و بینالمللی از بهرهکشی سرمایهداری.
لنین معتقد است امپریالیسم نمایانگر آخرین مرحله سرمایهداری است و تمام تضادهای آن را در خود دارد و از این رو باید از بین برود، اما هابسون از یک پیشفرض مشابه شروع میکند؛ اینکه امپریالیسم در درجه اول یک پدیده اقتصادی است با عواقب اجتماعی و سیاسی؛ اما او به نتیجهای متفاوت میرسد: تنها جوامع سرمایهداری که بهطور اساسی اصلاح شدهاند و آماده مقابله با نابرابریها هستند، میتوانند اهداف امپریالیستی را کنار بگذارند. اما از سوی دیگر، لنین بر این باور بود که تنها یک انقلاب پرولتری میتواند سیستم سرمایهداری و امپریالیسم را بهطور قطعی سرنگون کند.
سفیدها را با مثلث قرمز بزنید (Klinom krasnym bei belykh)، نقاشی الیسیتزکی، ۱۹۲۰.
نظریههای هابسون و لنین توسط مورخ بریتانیایی دیوید کنت فیلدهاوس (۱۹۲۵-۲۰۱۸)، نویسنده «امپراطوریهای استعماری: یک نظرسنجی مقایسهای از قرن هجدهم و اقتصاد و امپراتوری، ۱۸۳۰-۱۹۱۴» رد شده است.
بهگفته فیلدهاوس، ساختار امپریالیسم صرفاً اقتصادی نیست. برای درک اینکه چرا قدرتهای اروپایی شروع به برپایی مستعمرات در آفریقا، آمریکای جنوبی و هندوچین کردند، باید عوامل سیاسی و فرهنگی مختلفی را هم در نظر بگیریم.
بهگفته فیلدهاوس، ریشههای امپریالیسم جدید اروپایی (و استعمار) به وضعیت سیاسی در اروپا برمیگردد، بهویژه به آلمان نظامی و تهاجمی جدید تحت رهبری اتو فون بیسمارک (۱۸۱۵-۱۸۹۸) که نقش اصلی در سیاست اروپایی ایفا کرد. بنابراین، امپریالیسم محصول دگرگونیهای قدرتهای اروپایی است، ابزاری برای اثبات افتخار ملی و تأمین مزیت اقتصادی.
اتو فون بیسمارک، نقاشی فرانتس فون لنباخ، ۱۸۹۴
نظریه فیلدهاوس همراستا با نظریههای اقتصاددان سیاسی و استاد اتریشی، جوزف شومپیتر (۱۸۸۳-۱۹۵۰) است که معتقد بود پدیده امپریالیسم ریشه در علل روانشناختی دارد که در جوامع پیشین سرمایهداری، مبتنی بر مفاهیم افتخار، قدرت و عظمت حاکم بود. این علل که شوامپیتر آنها را انگیزههای غیرمنطقی و پرشور مردان مخالف با چارچوب منطقی و صلحآمیز سیستم سرمایهداری توصیف کرده، توسط سیاستمدارانی که به دنبال اجرای سیاستهای امپریالیستی هستند، زنده شده و تایید میشوند.
استعمار به چه معناست؟
کنیا (تصویر بالا پارک آمبوسلی است) سال ۱۹۲۰ مستعمره بریتانیا شد، عکس از سرگئی پسترف
اصطلاح استعمار مانند امپریالیسم، طی قرون تغییرات معنایی زیادی داشته است. بهعنوان مثال در نیمه دوم قرن نوزدهم، معنای نسبتاً بیطرفی داشت، اما تا پایان جنگ جهانی دوم، تبدیل به یک اصطلاح منفی شد.
امروزه توافق بر این است که استعمار به معنای برقراری کنترل سیاسی مستقیم از راه استقرار در یک سرزمین خاص به هزینه جمعیت بومی آن است. در حالی که اصطلاح امپریال از فعل لاتین imperare به معنی سلطه داشتن گرفته شده، استعمار از کلمه colonia گرفته شده که به معنای مستعمرات کشاورزی است.
همانطور که در Oxford Reference اشاره شده، این واژه «نام لاتین بالاترین رتبه یک شهر با منشور رومی» است که ساکنان آن «شهروندان رومی بودند که خود را بر اساس قانون اساسی مشابه با آنچه که در رم وجود داشت، اداره میکردند».
مجموعهای از یشمهای امپراتوری و دیگر اشیاء زیبا در سنگ کریستال، عقیق، لاجورد و مرجان.
کلمه colonia از فعل colere به معنی «کشت کردن» میآید، در حالی که colonus به معنای «کشاورز، کشتکار» و بهطور ضمنی «مستعمرهنشین» و «استعمارگر» است.
استعمار عاملی اقتصادی دارد که سبب گسترش آن میشود. بر خلاف امپریالیسم، پیامدهای حکومت استعماری بر سرزمینی خاص ملموس است و منجر به تأثیرات گاه پایدار میشود.
این آثار شامل تغییرات جمعیتی قابلتوجه میشود؛ برای مثال در کشورهایی مانند استرالیا، جمعیت بومی پس از سال ۱۷۸۸ به شدت کاهش یافت و همچنین تغییراتی در مرزها ایجاد شد یا در آمریکای شمالی، قبایل اولیهی ساکن «منطقه دریاچههای بزرگ» شاهد تقسیم شدن سرزمینهای اجدادیشان توسط مرز بین کانادا و ایالات متحده بودند.
اشغال فیزیکی یک سرزمین مستعمره توسط یک قدرت خارجی مستقیماً با بهرهبرداری اقتصادی و سیستماتیک از منابع آن سرزمین و جابهجایی و سرکوب فیزیکی و فرهنگی جمعیت محلی مرتبط است.
دریاچه انتاریو، تورنتو، کانادا، عکس از یان وبر
در این زمینه، لیان بتاساموساکه سیمپسون، نویسنده، محقق و موسیقیدان کانادایی و نویسنده کتاب «As we Have Always Done»، ارتباط قدرتمندی بین کاهش جمعیت بومی و تغییر مرزها برقرار میکند. او مینویسد که «زمین و بدنها تحت استعمار مستعمرهنشینی به سرمایه تبدیل میشوند و بهعنوان اشیاء برای استثمار طبیعی میگردند» و همچنین میگوید حذف و محو بدنهای بومی «از زمین سبب میشود دولت راحتتر بتواند حاکمیت بر زمین را حفظ کند، زیرا این نه تنها مقاومت فیزیکی در برابر مصادره را از بین میبرد، بلکه نظمها و روابط سیاسی که در بدنهای بومی قرار دارند و بدنها را به زمین متصل میکنند، نیز محو میکند.» تأثیرات این اختلالات هنوز هم ادامه دارد و این جنبهای از استعمار و امپریالیسم است که اغلب توسط محققان و مورخان بومی بر آن تأکید میشود.
اهداف مختلف
جعبه تریاک چینی، قرن ۱۹
باربارا آرنیل در مقاله «استعمار در مقابل امپریالیسم» استدلال میکند که امپریالیسم و استعمار پدیدههایی متمایز، اگرچه همپوشان هستند. او اشاره میکند که هر دو به وسیله آنچه که «رشته مرکزی» مینامد، به هم متصل هستند، یعنی اراده یک ملت برای تسلط و غلبه بر ملت دیگر.
او استدلال میکند هر دوی این پدیدهها «ایدئولوژیهایی هستند که از مجموعهای مرکزی از اصول و استدلالهای جامع جان میگیرند که اندیشمندان اروپایی مدرن آنها را برای متقاعد کردن عموم مردم از منافع فرآیندهای امپریالیستی و/یا استعماری ارائه میکنند.»
در این چارچوب، میتوان امپریالیسم را ایدئولوژی و استراتژی کلی تسلط (و غالباً خشونت دولتی) تعریف کرد و استعمار پیامد مستقیم آن، پیادهسازی فیزیکی همان ایدئولوژی است. توصیف هر دو پدیده استعمار و امپریالیسم به عنوان ایدئولوژی (یعنی فرآیندهایی که مجموعهای مشترک از ایدهها و آرمانهای فراگیر دارند) به ما این امکان را میدهد که توجیه پشت برخی از سیاستهای استعمارگرانه و امپریالیستی را درک کنیم و اینکه چگونه توانستهاند پیشرفت کنند.
هواپیمای در حال پرواز در طول جنگ جهانی اول، ۱۹۱۵-۱۹۱۸
آرنیل مینویسد که دقیقاً «قدرتی که هر ایدئولوژی را به حرکت درمیآورد» امپریالیسم را از استعمار متمایز میکند. در نهایت، استعمار و امپریالیسم اهداف متفاوتی دارند. حداقل قبل از قرن ۱۶، مقامات امپراتوری از زیر دستان خود خواهان اطاعت و وفاداری کامل بودند، زیرا هدف نهایی آنها افزایش عظمت سیاسی (و اقتصادی) امپراتوری بود. اما استعمار «با نوعی قدرت درونی و مولد به حرکت درمیآید».
در حالی که امپریالیسم با تسلط بر مردم از بالا و از دور شناخته میشود، در یک کشور مستعمره، استعمارگر و مستعمرهشده (مستعمرهنشینان و مردم بومی) کنار هم زندگی میکنند. اما این رابطه نابرابر است: استعمارگران به طور کلی معتقدند نه تنها وظیفه اخلاقی آنهاست تا از زمینهای تسخیرشده به درستی بهرهبرداری کنند، بلکه باید مردم بومی را «متمدن» کنند.
کشتیها، یکی از نمادهای اسعمار و امپریالیسم، گلن مککی
هسته خشونت در قلب استعمار که تقریباً در تمام روابط بین استعمارگران و مستعمرهشدگان غالب بوده (با استثناءهای نادر)، دقیقاً از این نزدیکی اجباری ناشی میشود. به مرور زمان، در تقریباً هر کشور مستعمرهشدهای، این وضعیت خشونت فیزیکی و ذهنی منجر به شکلگیری درکهای منفی و کلیشهای از خود در میان مستعمرهشدگان میشود. چنین کلیشههایی همچنان به اثرگذاری خود ادامه میدهند، حتی پس از ترک استعمارگران.
اهداف مختلف، روشهای مختلف
ساحل هازارد، تاسمانی، استرالیا، عکس از تیم لیپیس
در حالی که امپریالیسم و استعمار گاهی اهداف مشابه دارند، برای رسیدن به آنها از روشهای مختلفی استفاده میکنند. استعمار شامل اشغال و ادارهی فیزیکی و سیستماتیک سرزمین توسط مقامات استعماری و مستعمرهنشینان میشود، مانند تاسمانی که در دهه ۱۸۳۰، مستعمرهنشینان و مقامات برای خارج کردن مردان، زنان و کودکان بومی از سرزمینهایشان و اشغال کامل جزیره، «خط سیاه» را طراحی کردند.
از طرف دیگر، امپریالیسم معمولاً به نوعی تسلط متفاوت متوسل میشود که لزوماً شامل اسکان مستقیم نمیشود، بلکه به گسترش قدرت یک ملت بر ملت دیگر از راه کنترل اقتصادی و دیپلماسی میپردازد. به طور اجتنابناپذیر، استعمار شامل درجهای از خشونت میشود، از کشتارهای مردم بومی گرفته تا جابهجایی و تصاحب زمینهایشان و در نهایت، تأسیس نهادهایی مانند سیستم مدارس شبانهروزی که به منظور جداسازی کودکان بومی از خانوادههایشان طراحی شدهاند.
گردهمایی سرخپوستان، نقاشی هنرمند کیووا، استفن موپوپ، ۱۹۳۳.
در قرن نوزدهم، دانشمندان، اندیشمندان و مقامات استعماری غربی در آمریکای شمالی و اقیانوس آرام شروع به توجیه استعمار کردند. آنها آشکارا اقوام اولیه و بومیان و مردمان تنگه تورس را پستتر از اروپاییها، عقبمانده، تنبل و غیرمنطقی از یک «نژاد در حال ناپدید شدن» معرفی کردند که قادر به بهرهبرداری صحیح از زمینهایی که در آن زندگی میکردند، نبودند.
نظریههایی مانند افسانه «نژاد در حال ناپدید شدن» مجموعهای جامع و علمی از استدلالها را فراهم میکرد که مقامات استعماری و مستعمرهنشینان برای توجیه اقدامات استعماری خود استفاده میکردند.
بومیان تاسمانی در خلیج اویستر پس از جنگ سیاه
آنها ظاهرا در حال تصاحب زمینهای بومیان نبودند. آنها وانمود میکردند که در حال «نجات» آنها هستند و در برخی موارد، نابودی «حتمی» آنها را تسهیل میکردند. اینجاست که امپریالیسم و استعمار همپوشانی پیدا میکنند. وقتی صحبت از کشورهایی مانند کانادا و استرالیا میشود، بریتانیا و فرانسه همزمان اهداف سرمایهداری و امپریالیستی داشتند.
برای مثال، اسکان بریتانیاییها در سرزمینی که اکنون استرالیا نامیده میشود در سال ۱۷۸۸ به عنوان یک مستعمره آغاز شد، جایی که مجرمان کمارزش از بریتانیا و ایرلند به عنوان کارگران قراردادی به کار گرفته میشدند. این یکی از ویژگیهایی است که به گفته باربارا آرنیل، امپریالیسم را از استعمار متمایز میکند، زیرا «در حالی که امپریالیسم همیشه به سمت مردم و سرزمینهای خارجی معطوف است، استعمار میتواند به سمت جمعیتهای داخلی که عقبافتاده شناخته میشوند نیز هدایت شود که به مستعمرات داخلی در مرزهای خودشان فرستاده میشوند.»
در نهایت، اگرچه دو اصطلاح استعمار و امپریالیسم معانی متفاوت اما گاهی همپوشان دارند، هر دو از یک انگیزه نشأت میگیرند: تحت سلطه قرار دادن، تسلط یافتن و استثمار یک گروه توسط یک قدرت نظامی و اقتصادی برتر.