وقتی چمبرلن و دالادیه پس از توافق مونیخ با هیتلر و واگذاری بخشی از چکسلواکی به آلمان در سال ۱۳۳۸ اعلام کردند که صلح را به اروپا بازگرداندیم؛ تصور میکردند که کوتاه زمانی پس از این خیالبافی، اروپا و جهان در تراژدی وحشتناک جنگ دوم جهانی فرو روند.
مذاکرات آمریکا و روسیه بر سر اوکراین را من به این دلیل کمدی قرارداد تراژیک مونیخ می دانم که اصلا آمریکا اروپایی نیست و خطر ژئواستراتژیک روسیه حداقل در حال حاضر آمریکا را تهدید نمیکند.
روسیه پوتین در اندیشه برقراری یک امپراطوری اوراسیایی از مرز چین تا میانه اروپا (اروپای شرقی) همراه با یک بلوک ژئواکونومیک با همکاری چین با طرح نظام پولی بریکس میباشد. رویایی که آلمان نازی توامان و به تنهایی برای خود داشت.
اینکه پس از جنگ دوم دلار آمریکا بر تمام اقتصاد جهان سایه انداخت و توان نظامی و سیاسی و اقتصادی آمریکا اروپا را دنبالهرو و تابع سیاستهای آمریکا کرد و گُلیسم (ایده دوگل) نتوانست اروپا را از یوغ آمریکا خارج کند، واقعیت تلخی است که برونرفت از آن به شیوهای صلحآمیز به نفع تمامی جهان است؛ اما این روند زمان و شرایط خاصی را میطلبد که مهمترین آن تلاش برای شکست راست افراطی در آمریکا و اروپا و تعامل غیرهژمونیطلبانه از جانب چین و روسیه با آمریکا و اروپا میباشد.
اینکه آمریکا چرا خود را محق به این مذاکره، آن هم بدون مشارکت اروپا و اوکراین، میداند، به این دلیل واضح است که بیشترین کمکهای نظامی و مالی در طول جنگ روسیه و اوکراین را آمریکا انجام داده است.
کنفرانس ۱۷ فوریه اروپاییها در پاریس اولین دریافت هشدار اروپاییهاست که برای دفاع از خود نمیتوانند همواره به آمریکا متکی باشند. اینکه اروپا چگونه به هدف استقلال دفاعی برسد، قطعاً نیازمند بررسیهای همهجانبه از سوی اقتصاددانها، استراتژیستهای نظامی و سیاستمداران اروپایی است؛ اما لزوم آن قطعی به نظر میرسد.
چنین رخدادی میتواند پشتوانه قدرتمندی برای کشورهای ضعیفتر هم باشد که در جهان بهراستی چند قطبی، توسعه پایدار خود را رقم بزنند.
آلن اکباتانی
*