مریوان حلبچهای
شرق: رمان «بندر فیلی» از آخرین آثار بختیار علی رماننویس مشهور و معاصر کرد است که در سال 2022 نوشته شده است. این رمان روایتی از ظلم و جور نظام بعثی صدام حسین به کُردهای فیلی است که از وضعیت دردناک و بخشی از جنایتهای علیه بشریت پرده برمیدارد. بندر فیلی، یکی از کُردهای فیلی عراق است که در بند اعدامی یکی از زندانهای بزرگ بغداد به دنیا آمد. سیدشهاب، که بسیاری از رازهای زندگیاش را میداند میگوید: «تابستان ۱۹۸۰ به دنیا آمده است». تا ششسالگی هیچکس به او نگفت چگونه و چرا در زندان به دنیا آمده است. حکایت زندگی او، در عین حال نیروی ویرانگر قدرت و واقعیت زیست کردهای عراق را نشان میدهد. «میگویند روز بعد از تولدش، مردی به بند اعدامیها آمده، بچه را برداشته و از نزدیک به او نگاه کرده. بدن کوچکش را چندبار ورانداز کرده و آرام روی موهایش دست کشیده. چیزهایی گفته و بعد روی زمین گذاشته. آن مرد که ظاهراً از مسئولان بلندمرتبه حکومت بوده دستور میدهد نامش را بندر بگذارند؛ بندر فِیلی. همین. به نظر میرسد این آرزوی مادرش هم بوده که نام بچه بندر باشد». شخصیت بندر فیلی در عین حال که منحصر است در رمانهای بختیار علی نمونههای فراوان دارد؛ شخصیتی که از جنایات علیه کردها و زندگی تحتِ رنج در زندانها و حتی پس از آزادی از زندانها روایت میکند. از اینروست که به قول مترجم رمان، «بندر فیلی» داستان قربانیهای خاموش است؛ قربانیهایی که وضعیت ستمگرانه و استبدادی، زبان و قدرت بیان را از آنها گرفته است.
بختیار علی در کنکاشی درباره هویت، بهویژه هویت کردها در عراق که همواره مورد تهدید بوده است و در طول تاریخ مدام به حاشیه رانده شده و کوششهای بسیاری برای حذف و نابودی قومیشان انجام شده است، به سراغ موضوع نسلکشی اقلیت کردِ فیلی رفته است؛ اقلیتی که از طرفی به خاطر کردبودن کشته، زندانی و از سرزمین خود آواره میشوند و از طرف دیگر به خاطر شیعهبودن و بهایندلیل که بعثیها بر این باور بودند که نژاد فیلی ایرانی است، باید عراق را ترک کند و به ایران برگردد. رمان «بندر فیلی» درباره وضعیت آدمی است که میان چندین مکان و جهان قرار میگیرد، بدون اینکه درون هیچیک از آنها جایگاهی داشته باشد؛ این احساس که تو بخشی از هیچ هویتی نیستی و ملیت، منطقه و شهر و سرزمینی نداری تا آغوشش را به رویت بگشاید، وضعیتی است که میشود از آن بهعنوان «بیرون راندهشدن کامل از هستی و زندگی» نام برد. هنگامی که صدام حسین کردهای فیلی را قتلعام کرد یا از عراق بیرونشان راند؛ این درواقع عملیات پرتکردن آنها به فراسوی زندگی بود، به مکانی که به موجوداتی نامرئی و فراموششده تبدیل شوند و درون شرایطی قرار گیرند که درعینحال که زندهاند، همگان فراموششان کنند، هیچکس به خاطر نیاوردشان و حتی نبیندشان. وضعیت بندر فیلی، شخصیت اصلی رمان، در داخل زندان، نمایشِ تمامعیار چنین فضایی است، موقعیتی معلق که کمترین فاصله میان بودن و نبودن است.
هم هستی و هم نیستی؛ این شرایط کردهای فیلی در عراق تحت حاکمیت بعث بود و متأسفانه برخی از آنها امروز همچنان در آن شرایط ناگوار باقی ماندهاند. نویسنده همان اندازه که جنبه سیاسی مسئله برایش مهم بوده، مسئله وجودی و هستیشناسی هم برایش حیاتی و تأملبرانگیز بوده است؛ پرداختن به وضعیتی که انسانهای زیادی در زندگی جای پای محکمی ندارند و نمیتوانند در هیچ کجا سکونت داشته باشند و حتی نمیدانند چرا چنین فجایعی برایشان رقم میخورد. وضعیت متناقضنمای بندر فیلی موقعیت انسانی است که نه بلیت ورود به زندگی را دارد، نه اجازه خروج از آن. کلیت شرایط اسفناک بندر در این است که همیشه باید در بند اعدامیها زندگی کند، بیآنکه محکوم به مرگ باشد. وضعیت کرد فیلی در عراق شرایطی مشابه بندر فیلی در این رمان است. رمان «بندر فیلی» روایتی است از وضعیت «نداشتن حقوق انسانی»، نه حق زندگی داشتن و نه حق تعریف هویت خود. بندر نشانه شناور انسان بیحقوحقوق است، انسانی که میخواهند چیز دیگری از او بسازند که خودش نیست. بندر را نمیکشند اما اجازه میدهند زنده بماند تا آن چیزی را که خودشان دوست دارند از او بسازند. نقطه اشتراک بندر و دیگر کردهای فیلی یا بندر و هر انسان بیحقوحقوقی که به بیرون از «حیات انسانی» پرتاب شده، این است که در برابر این جبر قرار میگیرد: «تبدیل به آن چیزی بشو که ما میخواهیم». شاید هیچ گروه اجتماعی و قومی در خاورمیانه وضعیتی مانند کردهای فیلی را تجربه نکرده باشد. بعثیها میدانستند بیرونراندن فیلیها از کشتنشان سختتر است، زیرا آنها باید تا ابد این سؤال را از خود بپرسند: «ما کی هستیم؟» و همچنین باید مدام سؤال کنند: «آنها کی هستند؟».
یکی از پرسشهای اصلی در این رمان این است که: آدمی چگونه تجربهای را از سر میگذراند، وقتی در چنین شرایط ابتدایی درون نظامهای سیاسی فاشیستی با تفکرات احمقانه و سنگدلانه میکوشند چیزی خلاف آنچه سرشت انسانی بندر فیلی است، از او بسازند؟. فیلیبودن در عراقِ دوران بعث از دید نویسنده اشارهای است به وضعیتی وجودی که در آن آدمی خُرد و در هم شکستهشده و سپس از نو ساخته میشود و به شکل دیگری درمیآید. فیلیها درون نظام بعثیسم چنانکه بودند، پذیرفته نمیشدند. باید تبدیل به یک «دیگری» میشدند تا بتوانند حقوق اولیه شهروندی را به دست بیاورند. متأسفانه تاکنون ادبیات جهان، بهویژه ادبیات شرق به این فجایع هولناک توجهی نکرده است که در این گوشه از زمین اتفاق افتادهاند. بیهوششدن بندر فیلی هنگامی که از او میخواهند جلادها را اعدام کند، فریادی علیه مرگ و ستایش زندگی است. بندر نشانهای سیال و منعطف از کودکی است که درون هریک از ما وجود دارد. نویسنده خواسته است کودک درون هریک از ما را از طریق بندر بازگو کند، اما کودکی که همه فجایع و سنگدلی جنگها و تراژدیها را از سر میگذراند، باوجوداین سرشت کودکانه و انسانی خود را از دست نمیدهد. رمان کشمکش میان کودکی است که در مقابل جهانِ غولپیکر و فاشیستی بعث مقاومت میکند و میخواهد آنها را در هم بشکند. بسیاری از ما تجربه آن نبرد را حداقل از سر گذرانده اما فراموش کردهایم که آن نبرد را باختهایم و کودک درونمان را کشته و بندر درونمان را از دست دادهایم.
جهان درونِ بندر جهان ایدئولوژیها و اندیشههای سیاسی نیست، بلکه دنیای احساسات غریزی و خالص آدمی است، زیرا او نمیتواند به شکلی عقلانی وضعیت دور و برش را تحلیل و تفسیر کند، بلکه از طریق عواطف و احساسات انسانی کار و زندگی میکند، ازجمله از مجرای این احساس که او بخشی از محکومان است، تا جایی که باعث میشود آن اشتراک عاطفی با محکومان بهعنوان یک «بیماری» در او ظاهر شود. تفاوت عظیم میان بندر و مدیر زندان در این است که مدیر زندان بر مبنای ایدئولوژی (نقاب سازمان سیاسی) یک نظام قدرت پیش میرود، اما بندر برعکس، از غرایز انسانی و سرشتی خود بهره میگیرد. مقولهای که نویسنده به شکل زیرمتنی و پنهانی به آن پرداخته، نقد دیدگاهی است که لذت از مرگ را در سرشت آدمی امری طبیعی میداند. او بر این باور است که آنچه باعث میشود آدمی از مرگ دیگری لذت ببرد، وضعیت ایدئولوژیک است. آدمی برای اینکه بتواند از کشتن دیگری لذت ببرد، باید احساس همنوعی و همذاتپنداری را از دست بدهد. «آدام اسمیت همذاتپنداری را وضعیتی تعریف میکند که در آن خود را در جایگاه دیگری قرار میدهیم» و میگوییم «ممکن است من جای آنها باشم». انسان فاشیست این احساس را از دست داده است و نمیتواند خود را به جای قربانی قرار دهد، اما بندر نه. او این احساس را از دست نداده و از طریق آن خود را بیان میکند.
به باور نویسنده برای انسانی که از آموزش و تربیتی مبتنی بر احساسات ناسیونالیستی یا دینی یا احساسات طبقاتی تنگنظرانهای برخوردار باشد، انسان بهعنوان یک کل مانند موجود وجود ندارد، بلکه همیشه به معنای یک شیء یا هویت وجود دارد، ولی این تفکیکها و دستهبندیها از دید بندر مطرح نیستند، زیرا انسانها از دیدگاه او به دوست و دشمن تقسیم نشدهاند. بههمیندلیل وقتی هم که میکوشد آدمها را به خوب و بد طبقهبندی کند، کار او خندهدار و مضحک به نظر میرسد. چنانکه در یکی از لحظات درخشان رمان شاهد هستیم که بندر فهرستی از آدمهای خوب و بد را تهیه میکند. اینکه ما انسان باشیم، چیزی طبیعی است، اما هیچکس فاشیست به دنیا نمیآید.
سنگدلی، بیرحمی و نداشتن همدلی بخشی از سرشت طبیعی آدمی نیستند. انسان ذاتا موجودی درنده نیست، بلکه درندگی زاده تربیت و آموزش سیاسی و اجتماعی شکلدهنده قدرت است. چرا بندربودن باید محال باشد؟!، بندربودن شرایط بسیار عادی سرشت آدمی است و چنانکه نویسنده اشاره میکند، بندر درون هریک از ماست، کودک رامنشدنی درون ما که هر لحظه آدمی را شگفتزده میکند. نویسنده معضل بزرگ مشرقزمین را در آموزش و تربیت ناسیونالیستی و عقیدتی میداند که آدمی را به ابزاری آماده برای جنگ و کشتار بدل میکند. کافی است انسان اجازه ندهد فاشیستها در چنان انزوایی قرارش دهند که تبدیل به موجودی شبیه خودشان شود. این یکی از دلایل مهمی است که سبب میشود ماهیت انسانی ما حفظ شود. نویسنده معتقد است مهمترین مسئله این است که آنها نتوانند ما را مثل خودشان فاشیست کنند و این موضوع را تنها راه تغییر واقعی و بنیادین پیشروی جوامع میداند، زیرا انسان فاشیست نمیتواند از هیچ ملت و گروه اجتماعی و آیینی محافظت کند؛ اگر آدمی از راه فاشیستبودن میتوانست حداقل ملیت خود و همنوعانش را به آزادی و عدالت برساند، شاید فاشیستبودن بهانه و توجیهی داشت، اما آنها ابتدا ملت و همنوعان خود را تبدیل به گله و برده میکنند و جوهر انسانیشان را میزدایند. فاشیسم تنها زمانی میتواند پایگاهش را در جامعه مستحکم کند که آن جامعه همرنگ حکومت شده باشد.
سنگدلی افراد مختلف در برابر بندر تأکیدی است بر این حقیقت که فاشیسم بدون مشارکت جامعه و انسانهایی که «میل به فاشیستبودن دارند»، نمیتواند به حیاتش ادامه دهد. شاید ویلهلم رایش، نخستین کسی بود که در تحلیلی روانکاوانه از فاشیسم توده نشان داد. آلمانیها فریب نخورده بودند، آنها فاشیسم را میخواستند. بههمیندلیل یکی از مسئلههای مهم فلسفه سیاسی «تحلیل انحطاط میل تودهها» با ساختی است که سازمانهای فاشیستی قدرت به آنها میدهند؛ در سیستمهای فاشیستی سامانههای غالب سلطه میتوانند به طور کامل جامعه را به بیراهه بکشانند و درواقع فاشیسم بدون آن بیراههها نمیتواند وجود داشته باشد.
از دید نویسنده آزادی عمل در چنین شرایطی دشوار است. یکی از معضلات فکری و سیاسی جوامع شرقی فقدان تفکری ژرف و روشن در باب این عمل یعنی آزادی است. انسان نمیتواند مدتی طولانی در زندان باشد، اما وقتی پایش را فراسوی دیوارهای زندان گذاشت، فکر کند که آزاد است. اسارت همسان احساسی ژرف درباره ازدستدادن است. انسان وقتی پایش را بیرون از زندان میگذارد، نمیتواند این احساس را فراموش کند که جوهرهای بنیادین انسانی را از او گرفتهاند. آن چیزی که اسارت و بردگی از انسان میگیرد، دیگر بهسادگی به دست نمیآید. نویسنده هم در «بندر فیلی» و هم در دیگر آثارش به این مسئله مهم میپردازد که انسان در وضعیت آزادیاش پس از زندان چگونه رفتار میکند؟
شاید این پرسش یکی از مهمترین و اصلیترین پرسشهای ادبیات او باشد. نزد برخی از شخصیتهای بختیار علی مشکلات اصلی پس از بیرونآمدنشان از زندان آغاز میشود. سؤال اصلی او این است که روح انسان چگونه خاطرات رنج و درد و احساسات و اثرات زندان را از درون میزداید؟ بندر خارج از زندان با مشکلات بسیاری دستوپنجه نرم میکند و تبدیل به بازیگر صحنهای میشود که برای او بیگانه و ناشناخته است. زندان مهمترین توانایی را از بندر گرفته است که آنهم توانایی بیان است. وقتی بندر از زندان بیرون میآید، نمیتواند دیوارهایی را فراموش کند که زندان در درونش به وجود آوردهاند. دیوارِ زبان ترسناکترین دیوار است. رمان «بندر فیلی» داستان قربانیهای خاموش است؛ قربانیهایی که وضعیت ستمگرانه و استبدادی، زبان و قدرت بیان را از آنها گرفته است. ناتوانی در بیان یا ضعف بیان خود سبب شده است بندر برای همیشه بیرون از جامعه باقی بماند.
فاشیسم تنها زمانی میتواند قدرت را کاملا در دست گیرد که جامعه تحت تأثیر نظم اخلاقی و ایدئولوژیک قدرت باشد. بیرحمی افراد جامعه در برابر بندر کوششی است در به تصویر کشیدن این حقیقت و اصرار بر آنکه حکومت فاشیستی (فاشیسم کلان) بدون مشارکت افراد معمولی جامعه یا توده (فاشیسم خُرد) برقرار نمیشود و نمیتواند بدون ریشهداشتن درون جامعه به نهایت قدرت خود دست یابد. در این رمان یکی از پرسشهای اصلی یا بنیادی این است که «خارج» کجاست؟ مسئله بنیادین این نیست که در درون و بیرون زندان چه میگذرد، بلکه بیرون و درون خطوطیاند که سیستم آن را به وجود آورده است. در اینجا بندر نمایانگر چیزی «خارج سیستم» است. نشانه پرتابشدگی او به خارج نظام و نظم موجود، هنگام سقوط از رَحِم مادرش پس از مرگ او و پرتشدنش به جهان بیرون مشهود است. دیواری که بین بندر و پدر نامرئیاش وجود دارد، بهتدریج بالا میرود و ادامه مییابد تا به دیواری ضخیم بین بندر و جامعه تبدیل میشود. دیواری ابدی که هرگز فرونمیریزد، دیواری که تنها ساخته دولت فاشیستی نیست، بلکه برساخته خانواده، جامعه، اخلاقیات و افکار عمومی است. همه اینها نشانههایی است که آشکار میکنند بندر به خارج جامعه پرتاب شده است، حتی زمانی که زندان ویران میشود و بندر بیرون میآید، دیوار بین بندر و جامعه همچنان پابرجاست.
منبع: sharghdaily-971832