شناسهٔ خبر: 71386740 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: فرارو | لینک خبر

فوران «غریزه مرگ» بر ویرانه زندگی؛ تحلیلی بر قتل‌عام‌های خانوادگی اخیر

فقط در یک روز (طبق اخبار رسمی) سه قتل عام خانوادگی در سه شهر رخ داد که ٩ قربانی برجای گذاشت. ابتدا یک مرد ٥١ ساله قبل از اینکه خودکشی کند، همسر، پسر ١٥ ساله و دختر ١١ ساله اش را در شهر بناب آذربایجان شرقی کشت و ساعاتی بعد از شهر جورقان در همدان خبر رسید که یک مرد جوان ابتدا همسر، سپس مادر همسر، خواهر همسر و سرانجام خودش را با شلیک گلوله کشته است و دست آخر از شهر کردکوی استان گلستان خبر رسید که یک مرد میانسال همسر ٣٥ ساله اش را در مقابل چشم دو کودک خردسال شان با تبر به قتل رسانده و سپس متواری شده است. 

صاحب‌خبر -

فرارو- قاسم توکلی؛ در طی هفته‌های اخیر وقوع یک سلسله قتل‌های خانوادگی بار دیگر وجدان جمعی ایرانیان را جریحه دار ساخت و این پرسش قدیمی و بی پاسخ را دوباره پیش روی افکار عمومی قرارداد که: علت افزایش مداوم قتل عام‌های خانوادگی، قتل محارم، زن کُشی، قتل‌های ناموسی و یا خودکشی‌های دسته جمعی در جامعه چیست؟! کدام نهاد یا رسانه‌ای مسئولِ پاسخگویی در برابر این قبیل آسیب‌های اخلاقی و فرهنگی هولناک است؟! و آنچه درست به اندازه وقوع این قبیل فجایع دردناک است آنکه؛ چرا همه سکوت اختیار کرده‌اند؟! چرا کسی چیزی نمی‌گوید و در برابر آوار این خبر‌های هولناک همه فقط تماشاچی‌اند؟! برای افرادی که دست کم آرامش نسبی و ثبات جامعه را در دهه ١٣٧٠ تجربه کرده‌اند، شنیدن اخبار این نوع توحشِ افسار گسیخته آنهم دقیقاً در قلب نهاد خانواده، به عنوان مهمترین سنگ بنای جامعه حقیقتاً تکان دهنده است!

⁃ «جهنم خالی است، شیاطین همه اینجایند»!

روز ١٤ بهمن را به جرأت می‌توان یکی از عجیب‌ترین و خونین‌ترین روز‌های سال جاری دانست، روزی که در سه استان مختلف کشور یک جنایت یکسان رخ داد: قتل عام خانوادگی و زن کُشی!

فقط در یک روز (طبق اخبار رسمی) سه قتل عام خانوادگی در سه شهر رخ داد که ٩ قربانی برجای گذاشت. ابتدا یک مرد ٥١ ساله قبل از اینکه خودکشی کند، همسر، پسر ١٥ ساله و دختر ١١ ساله اش را در شهر بناب آذربایجان شرقی کشت و ساعاتی بعد از شهر جورقان در همدان خبر رسید که یک مرد جوان ابتدا همسر، سپس مادر همسر، خواهر همسر و سرانجام خودش را با شلیک گلوله کشته است و دست آخر از شهر کردکوی استان گلستان خبر رسید که یک مرد میانسال همسر ٣٥ ساله اش را در مقابل چشم دو کودک خردسال شان با تبر به قتل رسانده و سپس متواری شده است.

همه این قتل عام‌ها درست چند روز پس از آن رخ داد که در دو شهرستان پیرانشهر و شوشتر نیز دو پدر، دخترانِ نوجوان ١٧ ساله خود را به قتل رساندند. یکی با چاقو و دیگری با ضرب گلوله، یکی از این قتل‌ها (حادثه قتل مادری نوجوان به نام عاطفه زغیبی در شوشتر) نیز در حضور کودک خردسال مقتول با شلیک ١٦ گلوله به عاطفه توسط پدر و برادرش صورت گرفت. موضوع تأسف برانگیز در فاجعه پیرانشهر آنکه دختر عمویِ مقتول نوجوان (کانی عبداللهی) نیز سال قبل دقیقاً به همین شیوه (ظاهراً بر سر مسائل ناموسی) بدست پدرش با ضربات کارد به قتل رسیده است! یعنی دو برادر با فاصله یک سال دختران نوجوان شان را به ضرب چاقو در منزل به قتل می‌رسانند!

زنجیره این قبیل فجایع چنان مسلسل وار به هم پیوسته است که هنوز افکار عمومی از شوک یک جنایت در گوشه‌ای از کشور خارج نشده ناگهان در گوشه‌ای دیگر جنایتی به مراتب فجیع‌تر و تکان دهنده‌تر رخ می‌دهد. همه جنایات بالا در روز‌هایی صورت گرفت که جامعه هنوز در شوک تجاوز و قتل یک دختربچه ٦ ساله توسط نزدیکانش قرار داشت. در این فاجعه «نیان» دختربچه معصوم اهل روستایی در شهرستان بوکان توسط یک مرد ١٩ ساله از اقارب خانواده نامادریش ابتدا مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و سپس برای پاک کردن آثار تجاوز اندام‌های جنسی اش با آب جوش شدیداً سوزانده شده و در نهایت به قتل رسیده است. این فاجعه چنان وجدان اخلاقی جامعه را جریحه دار ساخت که مردم شهر بوکان مقابل دادگستری تجمع کردند و خواهان اشد مجازات برای شخص متجاوز شدند.

طبق آمار موجود در فاصله سال‌های ١٤٠٠ تا ١٤٠٢ طی هر چهار روز دست کم یک زن بدست مردان خانواده خودش کشته شده است که این آمار با سیل اخبار جدیدی که پی در پی می‌رسند احتمالاً امسال دو برابر خواهد شد. قتل‌ها نیز عموماً به علت اختلافات خانوادگی یا مسائل ناموسی رخ داده است. از سوی دیگر طبق آمار‌های رسمی؛ «خودکشی» در سال‌های اخیر سومین عامل مرگ و میر در میان جوانان ١٥ تا ٢٩ سال بوده است و هفتمین عامل مرگ در میان افراد بزرگسال! جامعه ایران همچنین در سال ١٤٠٢ شاهد وقوع حدود ٤٣٠٠ فقره قتل بوده است (تقریباً ١٢ فقره قتل به ازای هر روز) که از مجموع این قربانیان حدوداً ١٠ درصدشان زنان بوده‌اند و ١٦٥ تن از این زنان، قربانی قتل‌های ناموسی شده‌اند! تکرار این قبیل فجایع آنقدر زیاد و سناریو‌ها آنقدر مشابه است که فقط یک سرچ ساده در نت کافی است تا آوار صد‌ها خبر جانکاه بر سرتان خراب شود.

⁃ «غریزه مرگ» بر ویرانه زندگی جولان می‌دهد!

نخستین بار زیگموند فروید (بنیانگذار علم روانکاوی مدرن) در اواخر قرن نوزدهم از غریزه‌ای مرموز و نامرئی در درون انسان سخن گفت به نام غریزه «تاناتوس» که شانه به شانه غریزه «اِروس» (غریزه زندگی) حرکت می‌کند. غریزه مرگ یا تاناتوس خودش را به شکل پرخاشگری، ویرانگری و تلاش برای نابودی انسانها، اشیاء و حتی خودِ فرد نشان می‌دهد. از نظر فروید رفتار‌های نفرت انگیز، انواع اعتیاد، ضرب و جرح، رفتار‌های پرخطر یا انواع آسیب به خود برخاسته از غریزه مرگ در درون آدمی‌اند.

بعد‌ها یکی از شاگردان فروید به نام اریک فروم که در موطن خودش (آلمان) شاهد جنایات مردمانی متمدن و با فرهنگ ذیل احزاب و ایدئولوژی‌های فاشیستی در دوره فقر فراگیر بین دو جنگ جهانی اول و دوم بود، ایده غریزه تاناتوس فروید را بسط داد و از یک گرایش منفی و مخرب در وجود انسان مدرن پرده برداشت به نام «نِکروفیلیا» یا مرده گرایی!

اریک فروم در سلسله کتاب‌ها و سخنرانی‌های مشهور خود (در ایران «گریز از آزادی» شناخته شده‌ترین اثر اوست) استدلال می‌کند که هرگاه جامعه دچار بیماری و انحطاط شود، انعکاس این تباهی جمعی را در رفتار تک تک افراد نیز می‌توان مشاهده کرد. از نظر فروم هر جامعه‌ای که نیاز‌های اولیه و حیاتی مردمش را برآورده نکند، بیمار است و باید مناسبات معلول و ناکارآمد آن تغییر یابد، در غیر اینصورت مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بیمار در نهایت باعث ابتلاء همه افراد به بیماری مرده گرایی و مرگ طلبی (نکروفیلیا) خواهد شد. اریک فروم معتقد بود «منش» که اکتسابی‌ترین بخش شخصیت انسان است توسط جامعه تعیین می‌شود و چنانچه جامعه بیمار باشد، منش افراد آن جامعه نیز مبتلا به بیماری می‌گردد.

جامعه‌ای که قادر نیست زمینه شکوفایی استعداد‌های شهروندانش را از طریق «کار خلاقانه» فراهم سازد، جامعه سالمی نیست. وقتی انسان‌ها با وساطت کارِ مولدِ اقتصادی شکوفا نمی‌شوند، وقتی انسان‌ها در جامعه بواسطه فقر قادر به ابراز وجود مادی و مالی نیستند، وقتی انسان‌ها در روابط اجتماعی قادر به تبارز احساسات عمیق عاطفی شان با وساطت «عشق» نباشند، در این شرایط مفهوم «حیات» از معنا تهی می‌شود. شهروندان در چنین شرایط فلاکت باری افق آینده زندگی خود را تیره و تار می‌بینند و اینگونه است که در گودال حسرت، حرمان و افسردگی فرومی غلتند. چنین انسان‌هایی همواره اسیر احساس پوچی و بی ارزشی باقی می‌مانند، به نحوی که تنها مرگ را چاره درد‌های بی درمان خویش یا عزیزانشان می‌پندارند. آری اینگونه است که هرگاه از زندگی جز ویرانه‌ای بر جای نماند، در آن ویرانه تنها چیزی که به بار می‌نشیند و کسب و کارش رونق می‌گیرد، اهریمن مرگ است.

برچسب‌ها: