اطلاعات نوشت: در سال ۱۹۶۲، مدت کوتاهی پس از آنکه رئیسجمهوری جان اف. کندی آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده (U.S.A.I.D.) را ایجاد کرد؛نهادی فدرال که مسئول ارائه کمکهای خارجی است.او اولین مدیران این مأموریت را در کاخ سفید پذیرفت.
کندی با اشاره به دشواریهای سیاسی در حفظ کمکهای خارجی، این مهم را برای نقش آمریکا بهعنوان رهبر دنیای آزاد ضروری دانست. او درباره مأموریت پیش روی آنها گفت: هنگام رفتن، برای شما رژه خداحافظی برگزار نخواهد شد و هنگام بازگشت نیز رژهای در کار نخواهد بود. پاداش، ذاتِ خودِ این کار بود و هدف والاتری که در خدمت آزادی قرار داشت.سیاست خارجی یک کشور پنجرهای به روانشناسی ملی آن است.
آمریکایی که آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده را بنیان گذاشت، نگاهی گسترده به نقش خود در جهان داشت : دفاع از آزادی، تقویت نهادهای بینالمللی، و مبارزه برای جلب قلوب و اذهان مردم در سراسر جهان؛ تلاشی که با جنبش حقوق مدنی در داخل کشور همسو بود. اما آمریکایی که اکنون در حال تخریب آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده است، درکی کاملاً متفاوت از جایگاه خود در جهان دارد .آمریکای کنونی به تهدید کشورهای کوچکتر به اشغال روی آورده است، خروج از نهادهای بینالمللی را در دستور کار دارد و پیشنهادهایی همچون پاکسازی قومی در غزه را مطرح می کند. این جهانبینی جدید با سیاستهای داخلی مانند اخراجهای جمعی مهاجران و حذف برنامههای تنوع فرهنگی همخوانی دارد. این تصویر، کشوری را نشان میدهد که هم در اندازه و هم در تصور از خود، در حال کوچک شدن است.
رئیسجمهوری ترامپ البته، با وعده تغییر جایگاه آمریکا در جهان وارد رقابت انتخاباتی شد. پس از جنگهای فرسایشی در عراق و افغانستان، او قول داد که نخبگان امنیت ملی را که از جنگهای بیپایان درس نگرفته بودند، به انضباط وادارد. پس از دههها گلایه از اینکه شرکای تجاری آمریکا بیش از خود این کشور از جهانیسازی سود بردهاند، او وعده داد که از ابزارهای سنتی سیاست خارجی مانند تعرفهها برای دستیابی به توافقات بهتر استفاده کند. پس از آنکه بخشهایی از نیروی کار فدرال در دوره اول او در برابر سیاستهایش مقاومت کردند، او تلاش کرد که دولت را از وفادارانی پر کند که در خدمت او و جنبشش باشند. در دنیای پرآشوبی که پر از رهبران مستبد فرصتطلب است، آمریکاییها نیز باید رهبر خود را داشته باشند.
بسیاری از آمریکاییها، از جمله خود من، از اصلاح اجماع امنیت ملی ناکارآمدی که از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بر سیاستهای ما حاکم بوده است، حمایت میکنند. اما اشتباه خواهد بود اگر مجموعه گیجکنندهای از اظهارات و اقدامات اجرایی ترامپ در سیاست خارجی را صرفاً تحقق وعدههای انتخاباتی او بدانیم. او با وعده از بین بردن آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده ، تصرف گرینلند یا اشغال غزه وارد رقابتهای انتخاباتی نشد. سیاست خارجی او نهتنها نشاندهنده قدرت نیست، بلکه حکایت از فقدان اعتماد به نفس و احترام به خود در آمریکا دارد، بهطوریکه دیگر حتی وانمود نمیکند که این کشور همچنان به اصولی که پس از دو جنگ جهانی از آنها دفاع میکرد مثل آزادی، حق تعیین سرنوشت، و امنیت جمعی متعهد است.
در بسیاری از جنبهها، ترامپ تصویری آشنا از تاریخ را ارائه میدهد: یک حاکم سالخورده که درباره گسترش قلمرو خود تأمل میکند تا قدرتش را تثبیت و میراثش را ماندگار کند. در بهترین حالت، چنین سیاست خارجی میتواند به شکلگیری نظمی جهانی منجر شود که در برابر زیادهرویهای آمریکا اصلاح شده است، اما این رویکرد در بدترین حالت، میتواند روند جهانی به سمت بینظمی و درگیری بین قدرتهای بزرگ را تسریع کند.
گسترش قلمرو با قلدری
به آنچه جهان در هفتههای اخیر شاهد بوده است، توجه کنید. ترامپ نخستین رئیسجمهوری در دوران زندگی من است که با وعده «گسترش قلمرو» وارد دفتر ریاستجمهوری شده است. او اصرار دارد که ایالات متحده علیرغم اعتراضات مکرر دولتها و مردم این کشورها باید کانال پاناما را پس بگیرد و گرینلند را تصرف کند. ممکن است این مواضع صرفاً تاکتیکی برای آغاز مذاکرات باشد، هرچند درباره مسائلی که برای اکثر آمریکاییها اولویت ندارند، مانند کاهش هزینههای عبور کشتیهای آمریکایی از کانال پاناما یا دسترسی بیشتر به منابع و پایگاههای نظامی در گرینلند، اما این احتمال نیز وجود دارد که ترامپ دقیقاً همان چیزی را که میگوید، منظور داشته باشد: یعنی «گسترش قلمرو».
در هر صورت، اهداف ترامپ نشانهای از قدرتمند بودن او به شمار نمی روند. هدف قرار دادن پاناما و گرینلند یا تهدید به جنگ تجاری با کانادا و مکزیک، بیشتر به رفتار یک قلدر در حیاط مدرسه شباهت دارد که به دنبال فردی کوچکتر برای آزار دادن است.
این درگیریها ممکن است در کوتاهمدت پیروزیهای سیاسی به همراه داشته باشند، اما جهان تابع چرخههای خبری آمریکا یا روایتهای رسانههایی مانند فاکس نیوز و غیره نیست. جهان از بیرون به ما نگاه میکند و رئیسجمهوری را میبیند که حاکمیت کشورها را که از زمان جنگهای جهانی سنگ بنای ثبات جهانی بوده است ،نادیده میگیرد؛ آنهم در زمانی که ولادیمیر پوتین در حال بلعیدن بخشهایی از اوکراین ، شی جینپینگ مصمم به کنترل تایوان است و برخی سیاستمداران اسرائیلی به دنبال الحاق غزه و کرانه باختری هستند. تمامی این رهبران هم اهداف خود را تحت شعار امنیت ملی پیش می برند. اگر آمریکا خود را از این قواعد مستثنی کند، چرا سایر کشورها باید از آنها پیروی کنند؟
نشانه های فقدان قدرت واقعی
یکی از دلایلی که پیشنهاد ترامپ مبنی بر تصرف غزه و تبدیل آن به «ساحل لوکس خاورمیانه» چنین شوکهکننده بود، همین است. مانند بسیاری از پیشنهادهای ترامپ، این امر نیز احتمالاً هرگز عملی نخواهد شد که خود نشانهای از فقدان قدرت واقعی است. اما چنین اظهاراتی این ایده را تقویت میکند که ۲ میلیون فلسطینی در غزه باید سرزمینی را که نمیخواهند ترک کنند، رها نمایند و این واقعیت را نادیده میگیرد که کشورهای عربی همسایه مانند مصر و اردن در صورت مشارکت در چنین پاکسازی قومی دچار بیثباتی خواهند شد. علاوه بر این، چنین نگاهی به سیاست خارجی، ملتها و جوامع کمقدرتتر را از حق تعیین سرنوشت خود محروم میکند. بتسلئیل اسموتریچ، وزیر دارایی راستگرای افراطی اسرائیل، بلافاصله از این وضعیت جدید بهرهبرداری کرد و پس از اظهارات ترامپ گفت: اکنون ما برای دفن کامل ایده خطرناک تشکیل کشور فلسطین تلاش خواهیم کرد.
اگر ترامپ واقعاً نگران وضعیت مردم غزه بود، آژانسی را که مسئول کمک به بازسازی این منطقه است، نابود نمیکرد. در حال حاضر، تعلیق جهانی کمکهای خارجی و توقف بخش زیادی از فعالیتهای U.S.A.I.D. باعث شده که این سازمان نتواند حتی آتشبس شکننده در غزه را با کمکهای بشردوستانه حمایت کند، چه برسد به وظایف دشوارتری مانند آواربرداری گسترده، خنثیسازی بمبهای عملنکرده و تأمین سرپناه برای صدها هزار غیرنظامی که خانههایشان را از دست دادهاند.
متحدان آمریکا به چین نزدیک می شوند
برخلاف وعدههای ترامپ درباره غزه و گرینلند، تعطیلی آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده تحت نظارت ایلان ماسک امری است که واقعاً در حال وقوع است و پیامدهای ملموسی نهتنها برای مردم سراسر جهان که به این سازمان وابستهاند، بلکه برای خود آمریکاییها نیز دارد، کسانی که از دولتشان انتظار دارند از گسترش تروریسم، بیماری و نفوذ جهانی حزب کمونیست چین جلوگیری کند. کشورهایی که اکنون از تأمین مالی آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده محروم شده و تحت فشار تعرفهها قرار دارند، از جمله متحدان آمریکا، ممکن است اکنون به چین بهعنوان منبعی باثباتتر برای تجارت و سرمایهگذاری روی آورند.
این پدیده نشان میدهد که قدرت در آمریکا چگونه از مرزهای آن فراتر میرود. هنگامی که ثروتمندترین مرد جهان میتواند تا این حد بهراحتی موقعیت جهانی ما را تضعیف کند، این مسئله صرفاً نشانهای از افول است: علامتی از یک ابرقدرت فاسد که آنقدر شکننده شده است که منابع نفوذ آن میتوانند از درون فروپاشند.کسانی که مخالف کمکهای خارجی هستند باید درک کنند که این کمکها منبع قدرت بسیار مهمی برای ماست. این را رئیسجمهوری کندی در سال ۱۹۶۲ به کارکنان آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده گفت. از آنجا که نمیخواهیم نیروهای آمریکایی را به مناطق بیشماری که در آنها آزادی ممکن است مورد حمله قرار گیرد اعزام کنیم، شما را میفرستیم. در آن روزها، آمریکا یک ابرقدرت نوظهور بود که موقعیت رو به رشدش در جوانی رئیسجمهورش و چشمانداز او از «مرزهای جدید» تجلی یافته بود. این طرز فکر، هرچند باعث غرور و زیادهروی شد، اما دست یاری خود را به سوی مردم جهان دراز کرد؛ که آمریکاییها میتوانستند به آن افتخار کنند.
آمریکا؛ ابرقدرتی رو به افول
امروز، ما یک ابرقدرت در حال افول هستیم که برای جایگاه ازدسترفتهاش تقلا میکند. ترکیب نارضایتی، ملیگرایی و لیبرترینیسم که پایههای همکاری میان ترامپ و ماسک را تشکیل میدهد، به آیندهای اشاره دارد که در آن رؤسایجمهور از هرگونه محدودیت در استفاده از قدرت و از مزاحمتهای یک نیروی کار فدرال که ممکن است در برابر سوءاستفادههای قدرت مقاومت کند، رها شدهاند. و در حالی که برخی از اظهارات ترامپ مضحک به نظر میرسند، تاریخ نیمه اول قرن بیستم به ما یادآوری میکند که وقتی نوعی ملیگرایی مهار نشده از قواعد، نهادها و ارزشهای آرمانگرایانه ظهور میکند، چه اتفاقی میافتد. کشورهای بزرگ تحت رهبری حاکمان ملیگرای مستبد، دیر یا زود، با یکدیگر درگیر میشوند؛ و مردم، بیگمان، رنج خواهند کشید. کسانی از ما که نگران این وضع هستند، باید درک کنند که بازگشتی به گذشته در کار نخواهد بود.هیچ روایت جایگزینی برای «عظمت دوباره آمریکا» یا احیای نظم ازدسترفته پس از جنگ جهانی دوم وجود ندارد. باید ایدههای جدیدی برای چگونگی تعامل سازنده ایالات متحده با مردم جهان و همزیستی مسالمتآمیز با دیگر کشورها مطرح شود. اما برای رسیدن به چنین آیندهای، ابتدا باید به درون خود بنگریم. صرفاً دفاع از ایده کمکهای خارجی یا مخالفت با تجاوزات سرزمینی کافی نیست؛ بلکه باید به ملتی تبدیل شویم که بتواند منافع خود را در پیوند با چیزی فراتر از امیال زودگذر حاکمان مستبد ببیند.
نویسنده: بن رودز منبع:نیویورک تایمز مترجم:آرش میریخانی
اطلاعات نوشت: در سال ۱۹۶۲، مدت کوتاهی پس از آنکه رئیسجمهوری جان اف. کندی آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده (U.S.A.I.D.) را ایجاد کرد؛نهادی فدرال که مسئول ارائه کمکهای خارجی است.او اولین مدیران این مأموریت را در کاخ سفید پذیرفت.
کندی با اشاره به دشواریهای سیاسی در حفظ کمکهای خارجی، این مهم را برای نقش آمریکا بهعنوان رهبر دنیای آزاد ضروری دانست. او درباره مأموریت پیش روی آنها گفت: هنگام رفتن، برای شما رژه خداحافظی برگزار نخواهد شد و هنگام بازگشت نیز رژهای در کار نخواهد بود. پاداش، ذاتِ خودِ این کار بود و هدف والاتری که در خدمت آزادی قرار داشت.سیاست خارجی یک کشور پنجرهای به روانشناسی ملی آن است.
آمریکایی که آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده را بنیان گذاشت، نگاهی گسترده به نقش خود در جهان داشت : دفاع از آزادی، تقویت نهادهای بینالمللی، و مبارزه برای جلب قلوب و اذهان مردم در سراسر جهان؛ تلاشی که با جنبش حقوق مدنی در داخل کشور همسو بود. اما آمریکایی که اکنون در حال تخریب آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده است، درکی کاملاً متفاوت از جایگاه خود در جهان دارد .آمریکای کنونی به تهدید کشورهای کوچکتر به اشغال روی آورده است، خروج از نهادهای بینالمللی را در دستور کار دارد و پیشنهادهایی همچون پاکسازی قومی در غزه را مطرح می کند. این جهانبینی جدید با سیاستهای داخلی مانند اخراجهای جمعی مهاجران و حذف برنامههای تنوع فرهنگی همخوانی دارد. این تصویر، کشوری را نشان میدهد که هم در اندازه و هم در تصور از خود، در حال کوچک شدن است.
رئیسجمهوری ترامپ البته، با وعده تغییر جایگاه آمریکا در جهان وارد رقابت انتخاباتی شد. پس از جنگهای فرسایشی در عراق و افغانستان، او قول داد که نخبگان امنیت ملی را که از جنگهای بیپایان درس نگرفته بودند، به انضباط وادارد. پس از دههها گلایه از اینکه شرکای تجاری آمریکا بیش از خود این کشور از جهانیسازی سود بردهاند، او وعده داد که از ابزارهای سنتی سیاست خارجی مانند تعرفهها برای دستیابی به توافقات بهتر استفاده کند. پس از آنکه بخشهایی از نیروی کار فدرال در دوره اول او در برابر سیاستهایش مقاومت کردند، او تلاش کرد که دولت را از وفادارانی پر کند که در خدمت او و جنبشش باشند. در دنیای پرآشوبی که پر از رهبران مستبد فرصتطلب است، آمریکاییها نیز باید رهبر خود را داشته باشند.
بسیاری از آمریکاییها، از جمله خود من، از اصلاح اجماع امنیت ملی ناکارآمدی که از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بر سیاستهای ما حاکم بوده است، حمایت میکنند. اما اشتباه خواهد بود اگر مجموعه گیجکنندهای از اظهارات و اقدامات اجرایی ترامپ در سیاست خارجی را صرفاً تحقق وعدههای انتخاباتی او بدانیم. او با وعده از بین بردن آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده ، تصرف گرینلند یا اشغال غزه وارد رقابتهای انتخاباتی نشد. سیاست خارجی او نهتنها نشاندهنده قدرت نیست، بلکه حکایت از فقدان اعتماد به نفس و احترام به خود در آمریکا دارد، بهطوریکه دیگر حتی وانمود نمیکند که این کشور همچنان به اصولی که پس از دو جنگ جهانی از آنها دفاع میکرد مثل آزادی، حق تعیین سرنوشت، و امنیت جمعی متعهد است.
در بسیاری از جنبهها، ترامپ تصویری آشنا از تاریخ را ارائه میدهد: یک حاکم سالخورده که درباره گسترش قلمرو خود تأمل میکند تا قدرتش را تثبیت و میراثش را ماندگار کند. در بهترین حالت، چنین سیاست خارجی میتواند به شکلگیری نظمی جهانی منجر شود که در برابر زیادهرویهای آمریکا اصلاح شده است، اما این رویکرد در بدترین حالت، میتواند روند جهانی به سمت بینظمی و درگیری بین قدرتهای بزرگ را تسریع کند.
گسترش قلمرو با قلدری
به آنچه جهان در هفتههای اخیر شاهد بوده است، توجه کنید. ترامپ نخستین رئیسجمهوری در دوران زندگی من است که با وعده «گسترش قلمرو» وارد دفتر ریاستجمهوری شده است. او اصرار دارد که ایالات متحده علیرغم اعتراضات مکرر دولتها و مردم این کشورها باید کانال پاناما را پس بگیرد و گرینلند را تصرف کند. ممکن است این مواضع صرفاً تاکتیکی برای آغاز مذاکرات باشد، هرچند درباره مسائلی که برای اکثر آمریکاییها اولویت ندارند، مانند کاهش هزینههای عبور کشتیهای آمریکایی از کانال پاناما یا دسترسی بیشتر به منابع و پایگاههای نظامی در گرینلند، اما این احتمال نیز وجود دارد که ترامپ دقیقاً همان چیزی را که میگوید، منظور داشته باشد: یعنی «گسترش قلمرو».
در هر صورت، اهداف ترامپ نشانهای از قدرتمند بودن او به شمار نمی روند. هدف قرار دادن پاناما و گرینلند یا تهدید به جنگ تجاری با کانادا و مکزیک، بیشتر به رفتار یک قلدر در حیاط مدرسه شباهت دارد که به دنبال فردی کوچکتر برای آزار دادن است.
این درگیریها ممکن است در کوتاهمدت پیروزیهای سیاسی به همراه داشته باشند، اما جهان تابع چرخههای خبری آمریکا یا روایتهای رسانههایی مانند فاکس نیوز و غیره نیست. جهان از بیرون به ما نگاه میکند و رئیسجمهوری را میبیند که حاکمیت کشورها را که از زمان جنگهای جهانی سنگ بنای ثبات جهانی بوده است ،نادیده میگیرد؛ آنهم در زمانی که ولادیمیر پوتین در حال بلعیدن بخشهایی از اوکراین ، شی جینپینگ مصمم به کنترل تایوان است و برخی سیاستمداران اسرائیلی به دنبال الحاق غزه و کرانه باختری هستند. تمامی این رهبران هم اهداف خود را تحت شعار امنیت ملی پیش می برند. اگر آمریکا خود را از این قواعد مستثنی کند، چرا سایر کشورها باید از آنها پیروی کنند؟
نشانه های فقدان قدرت واقعی
یکی از دلایلی که پیشنهاد ترامپ مبنی بر تصرف غزه و تبدیل آن به «ساحل لوکس خاورمیانه» چنین شوکهکننده بود، همین است. مانند بسیاری از پیشنهادهای ترامپ، این امر نیز احتمالاً هرگز عملی نخواهد شد که خود نشانهای از فقدان قدرت واقعی است. اما چنین اظهاراتی این ایده را تقویت میکند که ۲ میلیون فلسطینی در غزه باید سرزمینی را که نمیخواهند ترک کنند، رها نمایند و این واقعیت را نادیده میگیرد که کشورهای عربی همسایه مانند مصر و اردن در صورت مشارکت در چنین پاکسازی قومی دچار بیثباتی خواهند شد. علاوه بر این، چنین نگاهی به سیاست خارجی، ملتها و جوامع کمقدرتتر را از حق تعیین سرنوشت خود محروم میکند. بتسلئیل اسموتریچ، وزیر دارایی راستگرای افراطی اسرائیل، بلافاصله از این وضعیت جدید بهرهبرداری کرد و پس از اظهارات ترامپ گفت: اکنون ما برای دفن کامل ایده خطرناک تشکیل کشور فلسطین تلاش خواهیم کرد.
اگر ترامپ واقعاً نگران وضعیت مردم غزه بود، آژانسی را که مسئول کمک به بازسازی این منطقه است، نابود نمیکرد. در حال حاضر، تعلیق جهانی کمکهای خارجی و توقف بخش زیادی از فعالیتهای U.S.A.I.D. باعث شده که این سازمان نتواند حتی آتشبس شکننده در غزه را با کمکهای بشردوستانه حمایت کند، چه برسد به وظایف دشوارتری مانند آواربرداری گسترده، خنثیسازی بمبهای عملنکرده و تأمین سرپناه برای صدها هزار غیرنظامی که خانههایشان را از دست دادهاند.
متحدان آمریکا به چین نزدیک می شوند
برخلاف وعدههای ترامپ درباره غزه و گرینلند، تعطیلی آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده تحت نظارت ایلان ماسک امری است که واقعاً در حال وقوع است و پیامدهای ملموسی نهتنها برای مردم سراسر جهان که به این سازمان وابستهاند، بلکه برای خود آمریکاییها نیز دارد، کسانی که از دولتشان انتظار دارند از گسترش تروریسم، بیماری و نفوذ جهانی حزب کمونیست چین جلوگیری کند. کشورهایی که اکنون از تأمین مالی آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده محروم شده و تحت فشار تعرفهها قرار دارند، از جمله متحدان آمریکا، ممکن است اکنون به چین بهعنوان منبعی باثباتتر برای تجارت و سرمایهگذاری روی آورند.
این پدیده نشان میدهد که قدرت در آمریکا چگونه از مرزهای آن فراتر میرود. هنگامی که ثروتمندترین مرد جهان میتواند تا این حد بهراحتی موقعیت جهانی ما را تضعیف کند، این مسئله صرفاً نشانهای از افول است: علامتی از یک ابرقدرت فاسد که آنقدر شکننده شده است که منابع نفوذ آن میتوانند از درون فروپاشند.کسانی که مخالف کمکهای خارجی هستند باید درک کنند که این کمکها منبع قدرت بسیار مهمی برای ماست. این را رئیسجمهوری کندی در سال ۱۹۶۲ به کارکنان آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده گفت. از آنجا که نمیخواهیم نیروهای آمریکایی را به مناطق بیشماری که در آنها آزادی ممکن است مورد حمله قرار گیرد اعزام کنیم، شما را میفرستیم. در آن روزها، آمریکا یک ابرقدرت نوظهور بود که موقعیت رو به رشدش در جوانی رئیسجمهورش و چشمانداز او از «مرزهای جدید» تجلی یافته بود. این طرز فکر، هرچند باعث غرور و زیادهروی شد، اما دست یاری خود را به سوی مردم جهان دراز کرد؛ که آمریکاییها میتوانستند به آن افتخار کنند.
آمریکا؛ ابرقدرتی رو به افول
امروز، ما یک ابرقدرت در حال افول هستیم که برای جایگاه ازدسترفتهاش تقلا میکند. ترکیب نارضایتی، ملیگرایی و لیبرترینیسم که پایههای همکاری میان ترامپ و ماسک را تشکیل میدهد، به آیندهای اشاره دارد که در آن رؤسایجمهور از هرگونه محدودیت در استفاده از قدرت و از مزاحمتهای یک نیروی کار فدرال که ممکن است در برابر سوءاستفادههای قدرت مقاومت کند، رها شدهاند. و در حالی که برخی از اظهارات ترامپ مضحک به نظر میرسند، تاریخ نیمه اول قرن بیستم به ما یادآوری میکند که وقتی نوعی ملیگرایی مهار نشده از قواعد، نهادها و ارزشهای آرمانگرایانه ظهور میکند، چه اتفاقی میافتد. کشورهای بزرگ تحت رهبری حاکمان ملیگرای مستبد، دیر یا زود، با یکدیگر درگیر میشوند؛ و مردم، بیگمان، رنج خواهند کشید. کسانی از ما که نگران این وضع هستند، باید درک کنند که بازگشتی به گذشته در کار نخواهد بود.هیچ روایت جایگزینی برای «عظمت دوباره آمریکا» یا احیای نظم ازدسترفته پس از جنگ جهانی دوم وجود ندارد. باید ایدههای جدیدی برای چگونگی تعامل سازنده ایالات متحده با مردم جهان و همزیستی مسالمتآمیز با دیگر کشورها مطرح شود. اما برای رسیدن به چنین آیندهای، ابتدا باید به درون خود بنگریم. صرفاً دفاع از ایده کمکهای خارجی یا مخالفت با تجاوزات سرزمینی کافی نیست؛ بلکه باید به ملتی تبدیل شویم که بتواند منافع خود را در پیوند با چیزی فراتر از امیال زودگذر حاکمان مستبد ببیند.