به گزارش گروه امام و رهبری خبرگزاری تسنیم، علی کاکا دزفولی دکترای جامعه شناسی سیاسی در یادداشت پیش رو تجربه اجتماعی ایرانیان از «پدیده مذاکره» را مورد بررسی قرار داده است.
موضوع مذاکرات ایران و آمریکا بهویژه در دهههای اخیر، به یکی از نقاط تمرکز جامعه ایران تبدیل شده است. از سویی، سایه تقابل سیاسی و تاریخیِ شکلگرفته قبل و پس از پیروزی انقلاب اسلامی بر روابط دو کشور سنگینی کرده و از سوی دیگر، موقعیت جغرافیایی و ژئوپلیتیکی ایران سبب شده تا همواره اهمیت بحث مذاکره، هم به واسطه تاثیرات خود و هم به واسطه جایگاه مهم ایران در عرصه بین الملل، فراتر از جنبه ملی، ابعاد منطقهای و جهانی نیز پیدا کند. پس در مقاطع مختلف در صدر اخبار قرار میگیرد و جامعه ایران هم با حساسیتی ویژه و از چشماندازهای گوناگون به این پدیده مینگرد.
در نتیجه هر «تجربه موفق» یا «ناموفق» از مذاکره، بهسرعت در حافظه جمعی مردم ثبت و بر قضاوتهای آتی آنان اثرگذار میشود. رویدادهای سیاسی به ویژه زمانی که با بافتار اجتماعی پیوند میخورند، میتوانند روی نگرشها و انتظارات اجتماعی تاثیرات قابل توجه و گاه تعیین کنندهای بگذارند.
این تاثیر، تنها به سطح «آگاهانه» محدود نیست، بلکه در ناخودآگاه جمعی و سنتهای ریشهدار تاریخی نیز نفوذ میکند و بر قضاوتها، ارزشگذاریها و نهایتاً تصمیمات و انتخابهای جامعه تأثیر میگذارد.
تجربه اجتماعی به معنای برداشت و درک یک جامعه از رویدادها و رخدادهای پیرامون خود است؛ برداشتی که بهصورت تدریجی شکل میگیرد و مبتنی بر تعامل میان عوامل فرهنگی، تاریخی، روانی و سیاسی است.
این مفهوم زمانی اهمیت دوچندان پیدا میکند که جامعهای با یک رویداد یا مسئله سیاسی مهم روبهرو میشود و واکنشهای مختلفی را از خود بروز میدهد.
در حقیقت، میزان و نوع تجربه اجتماعی، میتواند در تعیین جهتگیریها، انتظارات و حتی سبک زندگی مردم نقش تعیینکنندهای داشته باشد.
بنابراین وقتی از «تجربه اجتماعی» در نسبت با «مذاکره» که پدیدهای سیاسی است سخن میگوییم، در واقع در پی واکاوی این هستیم که چرا و چگونه بخشهایی از جامعه، از خلال تجربههای مختلف تاریخی یا شخصی، به برداشتی تازه یا متفاوت از مذاکره دست یافتهاند.
با درنظر گرفتن این مسئله، در این یادداشت، بر آنیم تا با تمرکز بر چهار محور اساسی، تصویری از چگونگی تحول نگرش جامعه ایران به مذاکره با آمریکا به ویژه از یک دهه گذشته تا امروز ارائه دهیم.
چرا پرداختن به تجربه اجتماعی از رخداد سیاسی مذاکره اهمیت دارد؟
احتمالا به این دلیل که این نگاه اجتماعی است که میتواند به مسئولان و تصمیمگیران نشانههایی از میزان حمایت یا مخالفت عمومی بدهد. هر پدیده سیاسی، از برگزاری انتخابات گرفته تا انعقاد یک توافق بینالمللی، زمانی میتواند بهصورت پایدار و مؤثر انجام پذیرد که دارای پشتوانه اجتماعی قابل قبولی باشد.
در مورد مذاکره، بهویژه مذاکره با کشورهایی که دایره تاثیر گستردهتری دارند، نگاه اجتماعی اهمیتی دوچندان پیدا میکند؛ زیرا با مسائل کلان ملی ارتباط پیدا میکند و در چنین مواقعی، نمی توان نقش جامعه و حتی نسلهای آینده را به طور کلی نادیده گرفت.
مردم ایران در طول تاریخ معاصر، تجارب گوناگونی از تقابل و تعامل با قدرتهای خارجی دارند؛ از نفوذ سیاسی و اقتصادی روسیه و بریتانیا در عصر قاجار گرفته تا مواجهه با سیاستهای گوناگون آمریکا در دهههای اخیر.
این سابقه تاریخی، بهتدریج حافظه جمعی را به گونهای شکل داده که باعث میشود جامعه، همواره با پیشفرضهایی (گاه خوشبینانه و گاه بدبینانه) با رخدادهای مربوط به آن مواجه شود.
نگاه اجتماعی، همچنین در درک و تفسیر تحولات آینده، نقش برجستهای ایفا میکند.
تجربه اجتماعی از پدیده مذاکره، علاوه بر این، میتواند به فهمهای جدید اجتماعی در مورد ماهیت روابط بینالملل منجر شود؛ ماهیتی که تا پیش از این، تنها دانشمندان و دانش آموختگان علم سیاست آن را میشناختند، پس از این تجربه، بخشهایی از آن اجتماعی میشود و جنبه عمومی پیدا میکند.
برای مثال، زمانی که جامعه ایران مشاهده میکند که طرف آمریکایی بهسادگی از توافقات خود خارج میشود، منطقی است که در آینده نیز به هرگونه توافق احتمالی با دید تردید و احتیاط بنگرد.
از سوی دیگر، اگر زمانی تجربهای موفق از مذاکره رقم بخورد، جامعه به طور منطقی به این نتیجه میرسد که «مذاکره، دستکم بخشی از تحریمها را کاهش داده و از بار فشار اقتصادی کاسته است»؛ پس احتمال حمایت از مذاکرات آینده هم بالاتر خواهد رفت.
علت استفاده از «پدیده» برای مذاکره هم آن است که این موضوع، تقریبا به یکی از سرفصلهای ثابت سیاست ایران تبدیل شده است؛ آنچنان که فراتر از یک رخداد زودگذر سیاسی جنبه پدیدارشناسانه پیدا کرده است
پس نگاه اجتماعی به مذاکره به عنوان یک رخداد سیاسی، قابلیت آن را دارد که به مبنایی برای موضعگیریهای آتی مردم و حتی خواستههای جدید از دولتها تبدیل شود. طبیعی است که چنین نگاهی در نسبت با سایر پدیدههای سیاسی نیز قابل تفسیر است.
اصلا مگر ممکن است نگاه ما به مذاکره تغییر نکرده باشد؟
صحنه سیاست داخلی و بینالملل بهشدت پویا است و با سرعتی غیرقابل قیاس نسبت به گذشته در حال تغییر است.
تغییر در معادلات قدرت، ظهور بازیگران جدید، جابهجایی متحدان و شکلگیری ائتلافهای موقت یا پایدار، همگی بر ماهیت و نتایج هرگونه ارتباطات سیاسی به ویژه مذاکره تأثیر میگذارند.
در این میان، ایران نیز طی یک دهه گذشته دستخوش تغییرات متعددی بوده است؛ از تحولات داخلی در عرصههای مدیریتی و اقتصادی گرفته تا شکلگیری گفتمانهای جدید سیاست خارجی. تحریمها و فشارهای اقتصادی، الگوهای معیشتی مردم را دستخوش تغییر کرده و انتظارات آنان از هرگونه کنش خارجی دولت را تحت تأثیر قرار داده است.
انتظار نسبی که در دوران برجام شکل گرفت، امید به بهبود شرایط اقتصادی و گشایش در روابط بینالمللی بود. اما پس از خروج آمریکا از توافق، این امید بسیاری از افراد را به تردید و ناامیدی کشاند.
خود آمریکا نیز در این سالها با تغییرات قابلتوجهی مواجه بوده است. روی کار آمدن دولتهای متفاوت با رویکردهای بعضاً متعارض در زمینه سیاست خارجی و اقتصاد، باعث شده که رویکرد این کشور در قبال ایران ثبات قبلی را نداشته باشد.
علاوه بر این، حوادث منطقهای مانند تغییر مواضع کشورهای عربی، پروژه عادیسازی روابط برخی کشورهای حوزه خلیج فارس با اسرائیل، تحولات در سوریه و عراق و رقابت میان قدرتهای فرامنطقهای در خاورمیانه، همگی وضعیت جدیدی ایجاد کردهاند که نه قابل قیاس با دهه قبل است و نه با چند دهه پیش.
در چنین بستری، طبیعی است که نگاه مردم ایران به موضوع مذاکره نیز تا حدود قابل اعتنایی تغییر پیدا کند. جامعه ایران، هر روز اخبار گوناگونی را درباره وضع تحریمها، روابط با همسایگان، تغییر قیمت ارز، وضعیت کسبوکارهای داخلی و حتی تحولات بازار جهانی انرژی دریافت میکند.
این اطلاعات، بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم، انتظارات مردم را شکل میدهد و ادراک آنها از کارآمدی مذاکره را تحت تأثیر قرار میدهد. بهعبارت دیگر، اگر در سالهای گذشته، بخش بزرگی از مردم ایران، برجام را نوعی «پنجره امید» برای کاهش تحریمها و بهبود شرایط اقتصادی تلقی میکردند، در حال حاضر با توجه به تجربه خروج آمریکا از برجام و فشارهای مستمر اقتصادی، احتمالا دیدگاه محتاطانهتری پیدا کرده اند؛ صرف نظر از اینکه در دیدگاه بخشی از مردم، مذاکره اساساً اعتبار خود را دست داده است، اما در بخشهایی از جامعه ممکن است هنوز این اعتبار به کلی از بین نرفته باشد؛ در عین حال حداقل میتوان این پیشفرض را داشت که نگاه بخش قابل توجهی از جامعه امروز ایران به مذاکره و انتظارات از آن، نسبت به نگاه و انتظارات یک دهه پیش، تغییر کرده است.
از «ماجراجویی هیجان انگیز» به «ضرورت قابل تردید» رسیدهایم
برجام را میتوان نقطهعطفی در تاریخ معاصر ایران دانست؛ نه فقط تاریخ سیاسی که فصل مهمی از تاریخ اجتماعی ایران را نیز میتوان به آن اختصاص داد.
در دورهای که تحریمهای بینالمللی فشار زیادی بر اقتصاد و زندگی روزمره مردم وارد کرده بود، برجام با وعده رفع محدودیتها و گشایش فضای اقتصادی همراه شد؛ آن هم برای جامعهای که تا پیش از آن نسبت به گفتگو با آمریکا ذهن گشاده ای نداشت و چون تجربه نزدیکی هم از آن نداشت، نسبت به آن خودآگاهی که حتی آگاهی چندانی هم پیدا نکرده بود.
حتی گاه در بخشهایی از جامعه، به واسطه آنچه در رسانهها بعضاً با آب و تاب هم پرورانده شده بود، تصوری آرمانی نسبت به آن شکل گرفته بود. در نتیجه، برای مدتی نوعی رویکرد خوشبینانه و حتی آرمانگرایانه نسبت به «تعامل با آمریکا» در برخی افراد شکل گرفت. اما خروج آمریکا از برجام و بازگشت تحریمها، این تصور را به چالش کشید که «اگر توافقی صورت بگیرد، همه مشکلات حل خواهد شد».
جامعه ای که تا پیش از آن بر مبنای ارزشهای اجتماعی خود تصوری مثبت از واژگانی چون «عهد» و «پیمان» و «گفتگو» داشت و بر مبنای این ذهنیت انتظارات خود را شکل داده بود، به یک باره با این واقعیت مواجه میشود که کشوری مثل آمریکا با برساختی که از «دموکراسی» به عنوان یک ارزش برای خود شکل داده و خود را اولین کشور دموکراتیک جهان میداند، بدون توجه به هزینههای این تصمیم برای دیگر شرکای برجام و همچنین برای وجهه بینالمللی خود، بهصورت یکجانبه از توافق خارج میشود.
چنین اتفاقی این پیام را به جامعه ایران مخابره میکند که «تعهدات بینالمللی ممکن است بهراحتی نقض شوند». در چنین شرایطی بود که در بخشهایی از جامعه، احساس فریبخوردگی یا دستکم، عدم اعتماد نسبت به ثبات معاهدات بینالمللی به وجود آمد و احتمالاً این احساس در افرادی که امید بیشتری به نتیجه داشتند، شدت بیشتری داشت. آموختن چنین درسی از سیاست را حتما باید به عنوان فصل مهمی در تغییر نگرش اجتماعی ایران به سیاست بین الملل به خصوص مذاکره درنظر گرفت.
بر مبنای توضیحی که داده شد، میتوان گفت که در طول یک دهه اخیر، جایگاه مذاکره نزد بخش قابل توجهی از جامعه از «هیجان» به «ضرورت» تغییر پیدا کرد.
به بیان ساده تر، آن تصویر آرمانی که تا پیش از عهدشکنی آمریکا وجود داشت، امروز دیگر یا وجود ندارد و یا واقع بینانهتر شده است.
در حال حاضر نگاه به مذاکره صرفاً به عنوان ابزاری است پراگماتیک برای تأمین منافع ملی نه یک ماجراجویی هیجان انگیز که میتواند همه چیز را زیر و رو کند. نگاه احساسی به مذاکره جای خود را به محاسبه عقلانی داده است که البته مبناهای مختلفی برای چنین محاسبهای وجود دارد.
انگاره مذاکره از «مشکلات ما را حل میکند» به «گفتوگو، بهتر از تنش است ولی باید محتاطانه و با تضمینهای لازم صورت گیرد» تغییر یافته و این نتیجه همان تجربه اجتماعی برجام است.
میزان واقعی بودن «ضرورت» مذاکره در مقطع کنونی هم در جای خود قابل بحث است؛ چه بسا برخی بتوانند این نتیجه را بگیرند که مذاکره حتی در واقع امر هم یک ضرورت نیست و ممکن است در آینده مشخص شود که ذهنیت کنونی که در بخشهایی از جامعه وجود دارد، درست یا دقیق نبوده است.
این موضوع چون به حوزه مطالعاتی نگارنده ارتباط پیدا نمی کند، از پرداختن به آن صرف نظر میشود و نیاز است تا متخصصان درباره آن صحبت کنند.
روشن است که بحث بالا بدان معنا نیست که همه در جامعه ایران نسبت به مذاکره رویکرد یکسانی دارند. برخی همچنان مذاکره را بیفایده میدانند و برخی دیگر، راهی جز مذاکره برای کاهش فشارهای اقتصادی و تحریم قائل نیستند.
اما در مجموع بدون داشتن نگاه سیاه یا سفید، میتوان گفت که تجربه اجتماعی سالهای اخیر، مردم را به آگاهی بالاتری رسانده که در آن مذاکره نه بهعنوان عصای جادویی، بلکه بهعنوان فرایندی پیچیده و پرمخاطره ارزیابی میشود.
تشخص سیاست ایران از شخصیت ایرانیان است
یک نکته مهم را نباید از نظر دور داشت؛ این که احتمالا تشخص سیاست خارجی هر کشوری متاثر از شخصیت اجتماعی آن کشور است و شخصیت اجتماعی هم متاثیر از ویژگیهای روانشناختی مردمی است که در آن کشور زندگی کرده و میکنند. مذاکره، فرایندی تعاملی است که در آن، نهتنها منافع ملموس (مانند برداشتهشدن تحریمها یا کاهش تهدیدات نظامی) بلکه ارزشها، هنجارها، هویت و روحیه ملی نیز نقش ایفا میکنند.
کیست که نداند یکی از ویژگیهای شناختهشده مردم ایران، «زیر بار زور نرفتن» است که انعکاس آن در سیاست خارجی، مقاومت در برابر فشارهای خارجی است و همین، ریشه در تجربههای تاریخی این سرزمین دارد؛ از نهضت مشروطه گرفته تا ملیشدن صنعت نفت و در نهایت، انقلاب اسلامی.
این «روحیه مقاومت» بهگونهای در ناخودآگاه جمعی ایرانیان جای گرفته که در زندگی روزمره هم نمود پیدا میکند؛ از برخوردهای فردی در مواجهه با ناملایمات گرفته تا چشمانداز عمومی در قبال سیاستهای خارجی دولتها.
طبیعی است که همین روحیه در سبک مذاکره و رویکرد به تعاملات بینالمللی هم بازتاب پیدا کند. وقتی جامعهای اعتقاد دارد که «برای حفظ عزت و استقلال باید ایستادگی کند» این باور در سطح سیاستگذاری نیز ظهور مییابد. احتمالا مانایی ارزش «مقاومت» هم که اکنون فراتر از یک اصل در سیاست خارجی تبدیل به یک جریان بین المللی با محوریت ایران شده است، از همین روحیه ملی نشات گرفته و پایدار مانده است.
در فرهنگ سیاسی ایران، مذاکره صرفاً ابزاری برای رسیدن به منافع اقتصادی یا امنیتی نیست؛ بلکه بخشی از هویت و عزت ملی را نیز در بر میگیرد. از این رهگذر، هرگونه توافقی که شائبه «تحمیل اراده خارجی» در آن باشد، حتما مورد تایید مردم ایران نخواهد بود.
طبیعی است که بخشی از مردم به واسطه ناگزیری از مشکلات موجود، ممکن است با مذاکره تحت شرایط غیرعزتمندانه به شرطی که مشکلی را حل کند، کنار بیایند؛ اما این کنار آمدن به منزله تایید چنین وضعیتی از سوی آنها نیست؛ پس در اینجا ما با ارزشهایی ملی مواجه هستیم که اگر چه ممکنه ممکن است گاه نادیده گرفته شوند، اما به ضد ارزش تبدیل نمیشوند.
پس سیاست امروز ایران جدای از مردم ایران نیست؛ این سیاست به هر شکلی که هست، خواه و ناخواه تشخصی گرفته از مردمی که در سایه آن زندگی میکنند؛ پس توضیح و تحلیل رخدادهای سیاسی بدون توجه به مردمی که بر آنها تاثیر میگذارند و از آنها تاثیر میپذیرند، ممکن نیست؛ موضوعی که کمتر در میان نخبگان سیاسی امروز دیده میشود.
انتهای پیام/
∎