به گزارش جهان نیوز، اگر من هم نرفته بودم یکی از صحنه های مهم انقلاب از دست رفته بود. آن روز من اداره بودم (روزنامه کیهان) و دیدم که یکی از بچهها توی راهرو میدود و می گوید « دارند مجسمه را می آورند پائین. پرسیدم کدام مجسمه؟ گفت مجسمه توپخانه. سریع دویدم و دوربینم را برداشتم. ریزه میزه هم بودم، مثل برق خودم را رساندم به محل. وسط جمعیت گیر کرده بودم و تقلا می کردم عکس بگیرم اما نمیشد.
اگر عقب می رفتم، فقط سر و کله مردم را در لنز داشتم اگر هم جلو می رفتم، فضا را نداشتم. یک درجهداری آنجا بود و پرسید، دنبال چی میگردی؟ راستش یک کمی ترسیدم ولی ماجرا را به او گفتم و توی دلم گفتم هر چه باداباد. گفتم باید یک جای بلندی باشد که بتوانم عکس بگیرم. گفت بیا برو روی کول من.
اگر عقب می رفتم، فقط سر و کله مردم را در لنز داشتم اگر هم جلو می رفتم، فضا را نداشتم. یک درجهداری آنجا بود و پرسید، دنبال چی میگردی؟ راستش یک کمی ترسیدم ولی ماجرا را به او گفتم و توی دلم گفتم هر چه باداباد. گفتم باید یک جای بلندی باشد که بتوانم عکس بگیرم. گفت بیا برو روی کول من.
گفتم نه آقا. زشت است. گفت معطل نکن. صحنه از دست میرود. کمکم کرد و رفتم روی شانهاش. ایستادم و ده پانزده تا عکس اساسی گرفتم به خودم گفتم هر چند تا عکس که بتوانم میگیرم بالاخره یکی برای صفحه روزنامه انتخاب میشود از زاویه های مختلف عکس گرفتم . یکی از عکسها همان موقعی است که مجسمه نه سر جایش بود نه کاملا افتاده بود. یک جور حس سقوط توی عکس در آمد.
مردم طنابهائی را انداخته بودند پشت مجسمه. طنابها هی پاره میشد، دوباره و ده باره میبستند. حدود نیم ساعت چهل و پنج دقیقهای طول کشید. خلاصه طناب و بستند و عده زیادی به طناب آویزان شدند تا مجسمه پائین آمد. سریع برگشتم دفتر روزنامه. عکس را چاپ کردند و رفت صفحه اول کیهان.
منبع: مجله شاهد یاران
منبع: مجله شاهد یاران