خبرگزاری مهر، گروه مجله: در جهان پررمز و راز هنر، هر هنرمند داستانی دارد که گویی از دل یک افسانه بیرون آمده؛ داستانی که آغازش اغلب ساده، گاهی دردناک و گاهی سراسر از شگفتی است. سینما، این قاب جادویی که حقیقت و خیال را در هم میآمیزد، سرشار از روایتهایی است که در پشت صحنههایش میدرخشند؛ روایتهایی از آدمهایی که گام اولشان بهسوی این جهان، چیزی بیش از یک تصمیم ساده بود.
چگونه یک جوان پشت دخل بقالی، خالق یکی از ماندگارترین آثار سینمایی شد! چگونه هنرمندی که سالها در سایه میدوید، روزی به ستارهای درخشان در آسمان هنر بدل گشت! این داستانها، نقبهاییاند به عمق روح انسان؛ روایتهایی از رویاپردازی، از جستوجوی حقیقت در جهان تصویر و از جایی که جسارت و شجاعت سرنوشت را به چالش میکشد.
این گزارش شما را به دل خاطرات و روایتهای کارگردانها و بازیگرانی میبرد که نه تنها خودشان را به سینما رساندند، بلکه بخشی از این هنر را با داستانشان به جاودانگی گره زدند. بیایید این قصهها را با هم مرور کنیم؛ قصههایی که شاید در نهایت، بخشی از زندگی خود ما خواهد بود.
از بایگانی دادگستری تا صحنه سینما
شاید وقتی به حاج کاظم «آژانس شیشهای» یا صادق مشکینیِ «لیلی با من است» نگاه کنید، تصور کنید که آقای بازیگر از همان کودکی در دل صحنههای تئاتر بوده و آموزش بازیگری را از حرفهایترینها آموخته است اما مسیر زندگی او پیچیدهتر از این تصورات شکل گرفته «پرویز پرستویی» پیش از آنکه بر پرده سینما بدرخشد و در دل تماشاگران جا بگیرد کارمند دادگستری بود، در میان انبوهی از پروندهها، زونکنهای خاکخورده و کاغذهای زرد و کهنهای که قصههایی تلخ را در دل خود پنهان کرده بودند. روزهای او در دادگاه مدنی، بهویژه دوشنبهها که پروندههای قتل رسیدگی میشد، پر از مواجهه با تلخیهای زندگی بود، تلخیهایی که ذهن که از جنس او نبودند.
اگر یکبار هم که شده کتاب صوتی «من یک بازیگر» را گوش بدهید میبینید که آقای بازیگر چگونه آن فضای کار را برای خودش تصور میکرده، دخمهای که میترسید همانند قهرمان داستان کافکا پشت کوهی از پروندهها مسخ شود او از روز نخست ورودش به بایگانی میگوید، از لحظهای که در را بست، چهرهاش را میان دستانش پنهان کرد و زار زار گریست.
اما مسیر زندگی پرستویی به شکلی دیگر رقم خورد. او که از کودکی به تئاتر دلبسته بود، سرانجام راهش را از بایگانی دادگاه به صحنه نمایش و پرده سینما تغییر داد. او از میان پروندههای خشک و بیروح به دنیای پرحرارت و زنده نقشآفرینی پرتاب شد، انگار حقیقت زندگیاش نه در میان اسناد رسمی، بلکه در دیالوگهای زنده، صحنههای پرشور و چهرههای درخشان هنر نهفته بود. بدون اغراق میتوان گفت که پرویز پرستویی پس از ترک دادگستری به یکی از درخشانترین بازیگران سینمای ایران تبدیل شد.
از نوشتن فیلمنامه پشت دخل بقالی تا سینمای ایران
شاید باورش سخت باشد، اما یکی از ماندگارترین فیلمهای تاریخ انقلاب، پشت دخل یک بقالی نوشته شد، فیلمی که در خاطرات میلیونها نفر قاب شد و با گذر زمان نهتنها رنگ کهنگی نگرفت بلکه به بخشی از هویت سینمای ایران تبدیل شد.
کارگردانی که پشت این آثار ایستاد، سالها از بهترینها بود، هر بار که سیمرغ در دستانش جای میگرفت مهر تأییدی بر هنرش میزد تا جایی که نامش با افتخار و رکوردهای جشنواره فجر گره خورد. مگر میتوان از «کرخه تا راین» و «برج مینو» گفت و از سازندهاش نامی نبرد؟ مگر میشود «بوی پیراهن یوسف» و «روبان قرمز» را به یاد آورد و از یکی از سینماییترین هنرمندان این سرزمین نگفت؟
او کسی است که با «به رنگ ارغوان» نگاهها را به سینمای اجتماعی تغییر داد، با «ارتفاع پست» دغدغههای نسلش را روایت کرد و در «چ» و «موج مرده»، تاریخ و جنگ را در قاب سینما جاودانه کرد. حتی در «دعوت» که از فضای همیشگیاش فاصله گرفت، باز هم نشان داد که روایتگر توانمندی است که میتواند قصههایی بسازد که تا سالها در ذهنها باقی بمانند.
ابراهیم حاتمیکیا از همان روزهایی که پشت دخل بقالی مشق نوشتن میکرد، سودای روایت در سر داشت. او از دل مستندسازی و روایت جنگ برآمد، با «دیدهبان» و «مهاجر» خود را به سینما شناساند و خیلی زود به یکی از مؤلفترین فیلمسازان ایران تبدیل شد. مسیرش از روایتهای ناب دفاع مقدس تا درامهای اجتماعی گذشت و با آثاری چون «بادیگارد» نشان داد که سینما برای او چیزی فراتر از تصویر و قاب است؛ سینما برایش یک رسالت است، یک زبان، یک مأموریت برای ثبت آنچه باید در تاریخ ماندگار شود.
از خاکهای مجنون تا قابهایی به همین سادگی
از پشت خاکریزها و خمپارهها، از دل جزیره مجنون تا صحنههای سینما؛ مسیر رضا میرکریمی را شاید کمتر کسی بتواند تصور کند. او از آن دست کارگردانهایی است که کارش را میکند، بیحاشیه، بیادعا، اما آثارش چنان در ذهنها جا خوش میکند که فراموش نمیشود. چه کسی میتوانست حدس بزند که دانشآموخته هنرستان برق، که چندان هم در فضای هنر فعالیت نداشته، روزی در میدان جنگ و میان میدانهای مین، برای وطن بجنگد و سالهای بعد سینمایش را «سینمای ملی» بنامند؟ در جزیره مجنون در هفده سالگی میان هیاهوی جنگ، نخستین جرقه سینماگر شدن در ذهنش زده شد، جایی که تصویرها پیش از آنکه روی پرده نقش ببندند در واقعیت جان میگرفتند.
میرکریمی، سینمایی ساخت که هم بوی زندگی میدهد، هم فلسفه دارد، هم دغدغه انسان را روایت میکند. از «خیلی دور، خیلی نزدیک» که سفر پرمعنای انسان تا مرزهای یقین و تردید را به تصویر کشید، تا «یه حبه قند» که زندگی و مرگ را در یک قاب شاعرانه روایت کرد. از «امروز» که روایت سکوت و درد است، تا «نگهبان شب» که همچنان نشان میدهد او مثل همیشه به دنبال قصههایی است که از دل واقعیت، به جان مخاطب بنشیند.
سینمای او گویی میان سنت و مدرنیته، میان معنویت و واقعیت، پلی ظریف و شاعرانه ساخته است. شاید به همین دلیل است که فیلمهایش، بدون نیاز به شعار یا هیاهو، در دل مخاطب مینشینند و در حافظه سینمای ایران ماندگار میشوند.
رضا میرکریمی از هفده سالگی برای وطن جنگید و بعد از آن در عرصه هنر برای میراث وطن؛ اینگونه است که او نهتنها فیلمساز، بلکه مدیر و جریانساز در سینمای ایران هم بوده است. حضورش در مدیریت جشنواره جهانی فیلم فجر نشان داد که نگاهش تنها محدود به قاب سینما نیست، بلکه دغدغه معرفی سینمای ایران به جهان را هم دارد.
فیلمنامهنویسی که اتفاقی نویسنده شد
قصهها چیزی فراتر از سرگرمیاند و به ما احساس تعلق میدهند، امید را در تار و پود زندگیمان میتنند. و آینهای هستند که در آن خود را میبینیم و به نوعی بازتابی از آرزوها، ترسها و رؤیاهایمان اما چه کسی این قصهها را برای ما روایت میکند؟ آیا این راویان از دنیایی دیگر آمدهاند یا انسانهایی هستند که در میان ما زندگی میکنند، با همان دغدغهها و شکستها، اما با نگاهی متفاوت به زندگی!
پیمان قاسمخانی، یکی از همان راویان قصهها هیچگاه تصور نمیکرد که روزی نویسنده شود او نه تنها در انشا نوشتن شاگرد آخر بود حتی کوچکترین استعدادی در نوشتن در خود نمیدید لیسانس آمار گرفت، اما احساس بیهدفی و بیاستعدادی باعث شد تا به فکر تجارت بیفتد، رؤیای معاملات خارجی و کسب درآمد را در سر داشت، اما یک روز اتفاقی ورق زندگیاش برگشت.
او در حال خواندن مجلهای بود که مطلبی درباره کلاسهای فیلمنامهنویسی دید. کنجکاویاش جرقهای شد برای ورود به دنیای قصهگویی، او با خلق موقعیتهای داستانی کمکم فهمید که میتواند از جهان آنگونه که خودش میبیند، روایت کند. پیمان قاسمخانی نه بر حسب برنامهریزی، بلکه به شکلی کاملاً اتفاقی نویسنده شد اما موقعیتهایی که ساخت، چنان زنده و واقعی بودند که هر مخاطبی را با خود همراه میکردند؛ از طنز گزنده «شبهای برره» تا کمدیهای خلاقانه «ورود آقایان ممنوع» و «روزی روزگاری مریخ.» او ثابت کرد که راویان قصه، آدمهای عجیبوغریبی از دنیایی دیگر نیستند؛ بلکه همانهاییاند که شکست میخورند، گم میشوند اما در نهایت راه خود را پیدا میکنند و جهانی تازه برای ما خلق میکنند.
از کارتنخوابی تا سینما
زندگی لادن ژاوهوند، بازیگری که از کارتنخوابی به سینما رسید، داستانی پر از فراز و فرود است. وقتی از داستان زندگیاش میگفت که روزی سه روز در جوب افتاده بوده و بدنش از چند جا شکسته، به ذهن هیچکس نمیرسید که این بازیگر سرنوشتی عجیبی داشته باشد او که در فیلم «هومن سیدی» به شهرت رسید، پس از سالها اعتیاد و شکست، تصمیم گرفت برای آخرین بار ترک کند. خودش میگوید: «۱۰۶ بار ترک کرده بودم» لادن ژاوهوند که برای تأمین هزینههای زندگی، به خرید و فروش مواد مخدر روی آورده بود به جرم قاچاق مواد دستگیر شد. حکم دادگاه برای او سنگین بود اما مجازاتش کاهش پیدا کرد و به ۱۲ سال زندان تبدیل شد.
با گذشت هفت سال، به دلیل رفتار خوبش در زندان بخشیده و آزاد شد اما این آزادی دوام نداشت. دوباره به خردهفروشی مواد مخدر روی آورد و بار دیگر کارتنخواب شد.
ولی علاقهاش به سینما از کودکی در او وجود داشت با اینکه هیچگاه فکر نمیکرد که بازیگر شود اما در فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» به کارگردانی هومن سیدی و در کنار بازیگرانی چون نوید محمدزاده و فرهاد اصلانی نقشآفرینی کرد و توانست زندگی متفاوتی را برای خود رقم بزند.