شناسهٔ خبر: 71065982 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شرق | لینک خبر

به مناسبت تجدیدچاپ «یاکوب فون گونتن» روبرت والزر

اطاعت و سلطه

ادبیات آلمانی‌زبان در دهه‌های ابتدایی قرن بیستم چهره‌های شاخصی داشت که امروز از مهم‌ترین نویسندگان ادبیات جهانی به شمار می‌روند. در میان این نویسندگان روبرت والزر نویسنده‌ای عجیب به شمار می‌رود که در مقایسه با سایر داستان‌نویسان آلمانی‌زبان دیر به شهرت رسید و کمتر از دیگران مورد توجه قرار گرفت.

صاحب‌خبر -

شرق: ادبیات آلمانی‌زبان در دهه‌های ابتدایی قرن بیستم چهره‌های شاخصی داشت که امروز از مهم‌ترین نویسندگان ادبیات جهانی به شمار می‌روند. در میان این نویسندگان روبرت والزر نویسنده‌ای عجیب به شمار می‌رود که در مقایسه با سایر داستان‌نویسان آلمانی‌زبان دیر به شهرت رسید و کمتر از دیگران مورد توجه قرار گرفت.

والزر از‌جمله نویسندگانی است که پس از مرگش اهمیت و جایگاه واقعی‌اش روشن شد و امروز آثارش با اقبال گسترده‌تری روبه‌رو شده‌اند. در ایران نیز در ‌سال‌های اخیر مهم‌ترین کتاب‌های او از زبان اصلی به فارسی برگردانده شده‌اند. در ایران والزر نخستین‌ بار با رمان شاخصش یعنی «یاکوب فون گونتن» با ترجمه ناصر غیاثی شناخته شد. این کتاب اخیرا توسط نشر نو بازچاپ شده است.

والزر نویسنده نامتعارفی بود و «یاکوب فون گونتن» هم رمان عجیبی است که همچنان امروزی به نظر می‌رسد. احتمالا نامتعارف‌بودن والزر و نگاه خاص او که در آثارش بازتاب یافته، باعث شده که رمان‌هایش و از‌جمله «یاکوب فون گونتن» شبیه به هیچ اثر دیگری نباشند. با‌این‌حال «یاکوب فون گونتن» تأثیر مهمی بر طیف متنوعی از نویسندگان داشته و چهر‌ه‌های مهمی به ستایش این رمان و نویسنده‌اش پرداخته‌اند. بسیاری از نویسندگان مشهور آلمانی‌زبان همچون فرانتس کافکا، هرمان هسه و روبرت موزیل، والزر را از نویسندگان محبوب خود دانسته‌اند و سوزان سانتاگ نیز او را حلقه مفقوده میان کلایست و کافکا دانسته است.

«یاکوب فون گونتن» سومین رمان روبرت والزر پس از «بچه‌های تانر» و «دستیار» است که در سال 1908 در برلین نوشته شد و یک سال بعد در همان‌جا به چاپ رسید. بر‌ اساس این رمان فیلمی ساخته و نمایش‌نامه‌ای هم نوشته شده است. این اثر به لحاظ سبک و شیوه روایت و همچنین نوع طنزی که والزر در آن به کار گرفته، بسیار قابل توجه است. او با طنزی تلخ روایتی از تحصیل در یک آموزشگاه عجیب شبانه‌روزی به دست داده است. داستان از زبان پسری محصل روایت می‌شود و در آن زندگی دانش‌آموزانی توصیف شده که تحت انقیاد نظام حاکم بر مدرسه هستند و این نظم آنها را توسری‌خور و مطیع کرده است: «ما پسربچه‌های آموزشگاه بنیامنتا به جایی نخواهیم رسید، یعنی همه ما در زندگی آینده‌مان موجوداتی خواهیم شد بسیار حقیر و توسری‌خور. کاری که آنها با ما می‌کنند دست بالا این است: فروکردن صبر و اطاعت توی کله‌های ما، دو خصیصه‌ای که نوید موفقیت اندکی می‌دهد یا اصلا هیچ موفقیتی به دنبال ندارد. موفقیت‌های معنوی، چرا. ولی آخر این‌جور موفقیت‌ها به چه دردی می‌خورد؟ این دستاوردهای معنوی که شکم آدم را سیر نمی‌کند. 

من دوست دارم ثروتمند بشوم، سوار درشکه بشوم و ولخرجی بکنم. با کراوس، یکی از هم‌کلاسی‌هایم، در مورد این قضیه حرف زدم، اما او فقط با تحقیر شانه بالا انداخت و حتی مرا لایق یک کلمه حرف هم ندانست. کراوس اصولی دارد برای خودش، سوار خر مراد است، خر مراد خیال آسوده و این خر، خود یابویی است که آدم‌های اهل تاخت‌وتاز هم نمی‌توانند سوارش بشوند. از وقتی آمدم اینجا توی آموزشگاه بنیامنتا، کار را به جایی رسانده‌ام که برای خودم شده‌ام یک معما. من هم مبتلا شده‌ام به آسودگی خیال کاملا عجیب و ناشناخته. فرمانبرداری‌ام در حد مقبولی است، البته به پای کراوس نمی‌رسد. او خبره این کار است. با جان و دل و حاضربه‌یراق به استقبال اوامر می‌رود. ما دانش‌آموزان، من و کراوس و شاخت و شلینسکی و فوکس و پتر دزاره و بقیه، در یک نقطه مشترکیم؛ در فقر و در وابستگی مطلق. حقیریم ما، حقیر تا سرحد بی‌لیاقتی».

والزر زندگی عجیبی داشت و در شغل‌های گوناگونی مثل کارمندی بانک، کار دفتری در دفترهای انتشاراتی و کتاب‌داری به فعالیت پرداخت و در سوئیس و آلمان مدام شهر و خانه عوض می‌کرد. او در دوران میانسالی یعنی در حدود پنجاه‌سالگی به ترس و توهم دچار شد و در اینجا برای اولین‌ بار در آسایشگاه روانی بستری شد. والزر عمده آثارش را در روزنامه‌ها و نشریات سوئیس و آلمان منتشر می‌کرد، اما با ظهور نازی‌ها مثل خیلی دیگر از نویسندگان و شاعران این امکان را از دست داد. او در سال 1933 باری دیگر به آسایشگاه روانی رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. والزر بیش از دو دهه در آسایشگاه بود و در این سال‌های طولانی دیگر چیزی ننوشت.

مدتی پیش رمان «بچه‌های تانر» والزر نیز با ترجمه علی عبداللهی به فارسی منتشر شد. نویسنده در مصاحبه‌ای گفته بود که «بچه‌های تانر» را اوایل سال 1906 در «سه‌ چهار هفته» پشت هم و بدون ویراست و حک و اصلاح نوشته است. به‌طور کلی والزر نویسنده‌ای بود که آثارش را بدون هیچ‌گونه برگشتی برای تصحیح و ویرایش می‌نوشت.

«بچه‌های تانر» روایتی است از زندگی سیمون تانر و ارتباط و مناسبات او با برادران و خواهرش به نام‌های کلاوس، کاسپار و هدویگ. سیمون شخصیتی قابل توجه با افکار و زندگی‌ای مختص به خود است. پیکره اصلی رمان به روابط او با برادران و خواهرش مربوط است، اما جز این، خاطراتی نیز از برادر دیوانه‌اش با نام امیل، مادر روان‌گسیخته‌ای که مرده و پدرش نیز در رمان طرح می‌شود. در روایت رمان، صاحبان کار، صاحبخانه‌ها، زنان و دوستان سیمون هم حضور دارند. رابطه سیمون با بسیاری از اینها رابطه‌ای غریب همراه با تعلیق و انتظار است. او هیچ‌گاه تمام‌عیار به رابطه‌ای احساسی وارد نمی‌شود، اگرچه عشق را می‌شناسد اما هیچ‌وقت به‌طور‌کامل رابطه‌ای عاشقانه را آغاز نمی‌کند: «از این‌رو رمان در حد فاصل میان نزدیکی و دوری، همجواری و فاصله در نوسان است و همه‌جا در آن با تابوی روابط تنانی مواجهیم، مگر زمانی که سیمون در رؤیای خود از پاریس، اروس را هم می‌ستاید، جز آن، در عالم واقع، هیچ رابطه تنگاتنگ و هیچ عشقی درنمی‌گیرد. واریاسیون‌های منطق روابط زنان، نگاه دومی استعلایی برآمده از خویشاوندی بیولوژیکی خواهر و برادر را هم پیش می‌کشد: رابطه خواهر برادری بر ترجمان و هم‌پوشانی یک نسل تأکید می‌گذارد. 

در محیطی که پیرامون سیمون شکل می‌گیرد، جمعی از مردان به هم مرتبط و در بده‌بستان هستند، اینها طیف گسترده‌ای را شکل می‌دهند که حوزه‌اش جایی است بین زندگی هنری و شهروندی و همچنین طیفی میان فردانیت و تجرد ناشکننده و صلب و فرصت‌طلبی و هم‌رنگ جماعت شدن مطلق و خوشبختی سطحی و شوربختی محتوم و در کل کامیابی و ناکامی». یکی از برادران سیمون، امیل به‌همراه خیل دیگر ناکامان، یک سر این طیف هستند و سر دیگر طیف برادر دیگر او کلاوس است که آدمی موفق و مسئولیت‌پذیر و شاغل و منظم و... است. در این بین، سیمون آدم یک‌‌لاقبایی است که مدام باید همه‌چیز را از نو شروع کند و هر بار پس از مدتی کوتاه به نقطه صفر بازمی‌گردد.