شناسهٔ خبر: 71038123 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: تسنیم | لینک خبر

فصل سیاه تاریخ رضاخان؛ قتل‌عام عشایر و بمباران هوایی مردم!

"جبار امرایی پژوهشگر تاریخ معاصر" در یادداشتی برای خبرگزاری تسنیم به جنایات رضاخان پهلوی در قبال عشایر ایران پرداخته است.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، رضاخان، پس از کودتای ١٢٩٩ و تثبیت قدرتش، سلسله‌ای از اقدامات گسترده را برای تحکیم اقتدار حکومت مرکزی آغاز کرد. یکی از جنجال‌برانگیزترین و خشونت‌آمیزترین این اقدامات، خلع سلاح و یک‌جانشینی اجباری عشایر بود. این سیاست که با شدت و سخت‌گیری بی‌سابقه‌ای اجرا شد، چالش‌های فراوانی برای ساختار اجتماعی و فرهنگی ایران به وجود آورد و بازتاب‌های گسترده‌ای در تاریخ معاصر کشور بر جای گذاشت.

رضاخان در ظاهر، خلع سلاح عشایر را اقدامی برای برقراری امنیت و مبارزه با راهزنان معرفی می‌کرد. او مدعی بود که با از بین بردن سلاح‌های عشایر، می‌توان راهزنی را به طور کامل ریشه‌کن کرد. اما واقعیت چیزی فراتر از این ادعاها بود. عشایر در تاریخ ایران همواره از شریف‌ترین، شجاع‌ترین و اصیل‌ترین اقشار جامعه به شمار می‌روند. آنها نه تنها مدافع مرزهای کشور در برابر دشمنان خارجی بودند، بلکه در بسیاری از موارد، حافظ نظم و امنیت محلی نیز به حساب می‌آمدند. با خلع سلاح این گروه‌ها، در واقع قدرت دفاعی آنها از بین رفت و فرصت مناسبی برای تاخت‌وتاز راهزنان و گردنه‌گیران فراهم شد.

دلیل اصلی این سیاست را باید در هراس رضاخان از قدرت و نفوذ عشایر جست‌وجو کرد. او به خوبی می‌دانست که عشایر، با نیروی انسانی و نظامی گسترده‌شان، می‌توانند تهدیدی جدی برای سلطنت او باشند. تجربه تاریخی فتح تهران توسط عشایر پس از به توپ بسته شدن مجلس توسط محمدعلی شاه، خاطره‌ای زنده از قدرت بالقوه آنها بود که رضاخان را به شدت نگران می‌کرد. به همین دلیل، او در همان سال‌های ابتدایی سلطنتش تصمیم گرفت که با خلع سلاح و اجبار به یک‌جانشینی، این قدرت را تحت کنترل خود درآورد. او کوچ‌نشینی را که بخشی جدایی‌ناپذیر از فرهنگ و معیشت عشایر بود، ممنوع کرد تا آنها را در مناطقی مشخص مستقر و قابل نظارت کند.

اما این محدودیت‌ها نیز برای اطمینان رضاخان کافی نبود. او حتی پا را فراتر گذاشت و به جنبه‌های فرهنگی و روحی عشایر حمله کرد. در یکی از عجیب‌ترین تصمیم‌های خود، رضاخان برای چند سال داشتن شاهنامه فردوسی را برای عشایر ممنوع اعلام کرد. او از این می‌ترسید که اشعار حماسی شاهنامه، روحیه سلحشوری و مقاومت را در میان عشایر تقویت کند و زمینه‌ساز قیام علیه حکومت مرکزی شود.

جواد صفی‌نژاد، جغرافی‌دان برجسته معاصر، در این زمینه می‌نویسد: «در زمان رضاخان و در بین سالهای 1312 تا 1314 داشتن شاهنامه فردوسی در خانه جرم به حساب می آمد و در دست هر کس شاهنامه میدیدند اذیت میکردند و به زندان می انداختند،چون با خواندن این کتاب افراد خودشان را در قالب قهرمانان شاهنامه مثل رستم و سهراب و سیاوش می‌دیدند و دیگر نمی‌توانستند ضعیف و توسری خور باشند.¹»

خلع سلاح عشایر توسط ارتش رضاخان تنها یک عملیات نظامی نبود؛ بلکه به یک فاجعه انسانی تبدیل شد که با خشونت و بی‌رحمی تمام همراه بود. این حادثه یکی از سیاه‌ترین دوران تاریخ معاصر ایران را رقم زد، پیتر آوری، از برجسته‌ترین متخصصان تاریخ و ادبیات ایران و محقق دانشگاه کمبریج، در کتاب ایران مدرن به این جنایات اشاره کرده و می‌نویسد:

«داستانهای هولناکی دربارهٔ افسرانی نقل می‌شود که خود را با بریدن سر لرها و کردها سرگرم می‌کردند!²»

رضا خان شاید نخستین پادشاه تاریخ باشد که مردم کشور خود را با هواپیما بمباران کرد. بهانه او برای این جنایات، خلع سلاح عشایر بود، اما در عمل، زنان، مردان و حتی کودکان بی‌گناه در زیر بمب‌های هوایی و چرخ‌های ماشین‌های جنگی ارتش رضاخان کشته شدند.

سرتیپ محمد شاه بختی، فرمانده لشگر رضاخان در لرستان و آذربایجان غربی، در خاطرات خود از بمباران‌ها چنین می‌نویسد:

«24آذرماه 1306:طیاره امروز صبح در منطقه رومشکان و سر طرحان لرستان پرواز نموده مقداری بمب برای متمردین قسمت شرقی رومشکان پرتاب نمود.

26آذر ماه 1306:یک فروند طیاره مطابق دستوری که بدواً داده شده بود به طرف رومشکان و پران پریز رفته مواضع اشرار را بمباران نموده بود.³»

فرماندهان ارتش رضاخان که مأمور نابودی کامل قدرت عشایر بودند، حتی به کسانی که تسلیم شده بودند نیز رحم نکردند. بسیاری از این افراد بی‌دفاع بدون محاکمه، به جوخه‌های اعدام سپرده شدند.

یکی از نمایندگان مجلس در دوره پهلوی، پس از تبعید رضاخان توسط متفقین، در جلسه‌ رسمی مجلس در سال 1320 گوشه‌ای از جنایات او را چنین بیان می‌کند:

« عشایر قشقایی و کوه کیلویه و بختیاری نه تنها اموالشان غارت شده و از هستی ساقط شده است بلکه دسته دسته از این طوایف را بدون محاکمه اعدام کرده اند! تنها چندین دسته برادران کوه کیلویه ای که به هیچ عنوانی در محاکم نظامی نتوانستند گناهی برای آنان پیدا کنند به نام قصد فرار کشتند، از طایفه بهمئی علاء الدینی کوه کیلویه در یک روز 97 نفر را کشتند که یک نفرشان 13 ساله بود، چهارصد نفر از این طایفه را در اهواز حبس کردند و قریب سیصد نفر آنها در زندان مردند یا نفله شدند...

خوانین بویر احمد را با دادن وعده تامین جان و سوگند به تهران آوردند و بعنوان اینکه علیه مملکت قیام کرده اند کشتند...⁴»

استفانی کرونین، استاد دانشگاه آکسفورد و متخصص در حوزه شرق‌شناسی، در کتاب ارتش و حکومت پهلوی به یکی از جنایات ارتش رضاخان اشاره کرده و می‌نویسد:

«با وجود اینکه پس از انجام مصالحه بین سران عشایر و ارتش و تسلیم بخشی از اسلحه به ارتش و پذیرش تسلط آن، امیراحمدی فرمانده لشکر غرب و از جمله جبهه لرستان، دستور قتل تعدادی از سران لر را که خود به منزله گروگان تسلیم وی شده بودند صادر کرد، امیر احمدی قول داده بود که آنان را عفو کند و این قول خود را روی یک قرآن نوشته و آن را نیز مهر کرده بود⁵»

ویلیام داگلاس یکی از قضات معروف دیوان عالی آمریکا در سفری که به ایران دارد خاطره ای از جنایات ارتش رضاخان را از زبان یک پیرمرد لر اینگونه نقل می کند:

«پیرمرد به سخنان خود چنین ادامه داد که سرهنگ چندین نفر از جوانان ما را که اسیر کرده بود جمع کرد و بلافاصله دستور داد با ذغال آتش روشن کنند فوراً متوجه شدم در حال تدارک چه جنایت فجیعی است. او دستور داد یک طاوه آهنی بزرگ آماده کنند و طاوه را روی آتش بگذارند تا خوب تفته و قرمز رنگ بشود، آنگاه دستور داد یکی از جوانان لر را بیاورند. دو نفر سرباز دستهای جوان را محکم گرفتند و سومی هم با یک شمشیر تیز در عقب او ایستاد با اشاره دست سرهنگ سرباز جلاد با شمشیر سر جوان را قطع کرد، هنگامی که سر از بدن جدا شد و به کناری افتاد سرهنگ فریاد کشید: «بدو... بدو» و همزمان یکی از افراد طاوه سرخ شده را روی گردن بریده چسباند. جسد بی سر از جا بلند شد و یکی دو قدم دوید و بعد افتاد. سرهنگ مثل اینکه از این عمل شنیع خود رضایت حاصل نکرده باشد فریاد کشید: آن جوان بلند قد را بیاورید فکر می‌کنیم که او بهتر از اینها بدود. خلاصه آن بیچاره را هم آوردند و این بار با دقت بیشتری سر او را بریدند و طاوه آهنی را روی گردن بریده محکوم قرار دادند به طوری که این بار جسد بی سر توانست یکی دو قدم بیشتر بدود خلاصه این عمل سبعانه ادامه پیدا کرد تا اینکه یک بار سرهنگ خودش شخصاً در این عمل شنیع شرکت کرد و این بار خود مسئولیت گذاشتن طاوه آهنی تفته را روی کردن محکوم قبول نمود ولی چون او به موقع نتوانست طاوه را روی گردن بریده قرار دهد لذا وقتى جلاد سر محکوم را از تن جدا کرد خون از گردن محکوم در حدود یک متر فواره زد و سر و روی او و همه اطرافیان را خونی کرد.

پیرمرد کمی سکوت کرد تا نفسی تازه کند و لبهای خشک شده خود را با زبان تر نماید. شاید هم بغض راه گلویش را بسته بود، در هر حال پس از مدتی تلاش به سخنان خود اینطور ادامه داد: پس از اینکه چند نفری از جوانان با این وضع فجیع کشته شدند فکر تازه ای در مغز دیوانه سرهنگ خطور کرد تا برسر مسافت دویدن اجساد بی سر شرط بندی کنند و بر سر تعداد قدمهایی که اجساد میتوانند بدوند برد و باخت راه بیندازند. این جنایت بارها و بارها تکرار شد تا آنجا که بالاخره اجساد و سرهای همه محکومین هر کدام یک طرف روی زمین تلمبار شد. گفتنی است که هر بار که این عمل وحشیانه انجام میشد خود سرهنگ و افسران و درجه داران و سایر افراد مثل

تماشاچیان مسابقه فوتبال با دست زدن و هورا کشیدن و هلهله دوندگان بی سر را تشویق می کردند که قبل از افتادن هرچه بیشتر بدوند.

پیرمرد که از فرط خشم و غضب صورتش به زردی گراییده بود مکثی کرد و من از این فرصت استفاده کردم و پرسیدم: خوب بالاخره در این مسابقه دو اجساد برنده چه کسی بود؟

او چند دقیقه ای سکوت کرد سپس گفت: سرهنگ در اغلب شرط بندیها برنده شد فکر میکنم او فقط در یکی از شرط بندیها که جسد توانست 15 قدم بدود هزار ریال برنده شد.⁶»

رضاخان در دوران سلطنت خود سیاستی را در پیش گرفت که خلع سلاح و سرکوب عشایر ایران از ارکان اصلی آن بود. این عشایر، که در طول تاریخ همواره نخستین مدافعان خاک ایران در برابر هجوم بیگانگان بودند، توانسته بودند روزها و حتی ماه‌ها دشمنان را زمین‌گیر کنند. اما رضاخان با سرکوب این نیروی ارزشمند، نه‌تنها سنت‌های دیرینه مقاومت را از میان برد، بلکه توان دفاعی کشور را نیز تضعیف کرد.

این سیاست سرانجام گریبان خود او را گرفت. در شهریور 1320، زمانی که نیروهای متفقین به ایران حمله کردند، دیگر اثری از نیرویی مسلح و مردمی نبود که بتواند در برابر آنها ایستادگی کند. ایران، که روزگاری مقاومت‌های جانانه عشایرش زبانزد بود، این بار بی‌هیچ مانعی در کمتر از چند روز به اشغال کامل نیروهای متفقین درآمد و بار دیگر زخمی عمیق بر پیکره این سرزمین نقش بست.

منابع:

1_کتاب عشایر مرکزی ایران، نوشته جواد صفی نژاد، ص 578

2_ کتاب تاریخ معاصر ایران از تاسیس سلسله پهلوی تا کودتای28مرداد1332، نوشته پیتر آوری، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، ص62

3_کتاب عملیات لرستان، نوشته سرتیپ محمد شاه بختی، صص 249 و 250

4_کتاب تاریخ بیست ساله ایران، نوشته حسین مکی، جلد5 ، ص471

5_کتاب ارتش و حکومت پهلوی، نوشته استفانی کرونین، ص 342

6_کتاب سرزمین شگفت انگیز و مردمی مهربان و دوست داشتنی، نوشته ویلیام او. داگلاس، ص175

انتهای پیام/