شناسهٔ خبر: 70880909 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

به بهانۀ تعبیر یکی از مشاوران رضا پهلوی برای مرگ تلخ طنز‌پرداز

ابراهیم نبوی و عقدۀ 57/ خودکشی علیرضا و لیلا پهلوی "تباه مردن" نبود؟

سعید قاسمی نژاد از مشاوران رضا پهلوی در حالی خودکشی نبوی را مصداق " تباه مردن " دانسته که تا کنون دو نفر از فرزندان محمدرضاشاه خودکشی کرده‌اند: لیلا پهلوی و علیرضا پهلوی!

صاحب‌خبر -

     عصر ایران؛ هومان دوراندیش- ‌یکی از مشاوران رضا پهلوی، به نام سعید قاسمی‌نژاد، در واکنش به مرگ ابراهیم نبوی نوشته بود: «بزرگوار، تباه زیست و تباه مرد.» 

   این عنصر پهلوی‌چی، در حالی خودکشی نبوی را مصداق " تباه مردن " دانسته است که تا کنون دو نفر از فرزندان محمدرضاشاه خودکشی کرده‌اند. لیلا پهلوی و علیرضا پهلوی نیز مثل ابراهیم نبوی خودکشی کرده بودند.

  وقتی که خشم بر خرد چیره باشد، حتی اگر رئیست کسی باشد که خواهر و برادرش خودکشی کرده‌اند، باز نمی‌توانی مهار زبان و قلمت را در دست بگیری و خودکشی یکی از مخالفان رئیست را دست‌مایۀ توهین به آن فرد مخالف نکنی. 

    اگر خودکشی یعنی تباه مردن، تا به حال دو نفر از فرزندان شاه هم تباه مرده‌اند. ( این نوشته البته در تأیید یا توصیه این نوع مرگ نیست]. در واقع این عنصر پهلوی‌چی خواسته  به ابراهیم نبوی توهین کند ولی در کنار توهین به نبوی، به خواهر و برادر رضا پهلوی هم توهین کرده.   

  اما تعبیر "تباه زیستن" ابراهیم نبوی هم لابد در اشاره به اصلاح‌طلبی او به کار رفته. نبوی طرفدار اصلاحات به عنوان یک مشی سیاسی مسالمت‌آمیز بود. از خاتمی تا پزشکیان. او جزو کسانی بود که در مطبوعات دولت خاتمی به عنوان یک ژورنالیست به بلوغ رسید و سفت و سخت از دولت خاتمی حمایت می‌کرد. در ماه‌های اخیر هم مدافع دولت پزشکیان بود و امیدوار بود این دولت بتواند قدم مثبتی برای اصلاح امور کشور بردارد.

   اگر حمایت از سیاست‌مداران اصلاح‌طلب مصداق تباه زیستن است، پس خود همین جناب سعید قاسمی‌نژاد و دار و دسته‌اش نیز، زمانی که در ایران بودند، مشغول تباه زیستن بودند؛ چراکه این شبه‌لیبرال‌هایفحاش و پرعقده، که ادبیات سیاسی‌شان هیچ ربطی به ملایمت و خردمندی نهفته در لیبرالیسم ندارد، در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 حامی مهدی کروبی بودند. 

   این علمای خودخواندۀ علم سیاست، در کنار هم تشکلی را شکل داده بودند به نام "دانشجویان و دانش‌آموختگان لیبرال ایران". دربارۀ نسبت این افراد با لیبرالیسم در نوبت دیگری می‌توان به تفصیل نوشت، ولی مختصرا باید گفت که این‌ها دشمن لیبرالیسم سیاسی‌اند و به لیبرالیسم معرفتی هم اعتقادی ندارند.

      همین سعید خان قاسمی‌نژاد، چند سال قبل توئیت کرده بود که بعد از وقوع انقلاب در ایران، این گروه‌ها حق تاسیس حزب و فعالیت سیاسی ندارند. و ذیل عبارت "این گروه‌ها" تقریبا همۀ گروه‌های سیاسی داخل و خارج کشور را فهرست کرده بود. یعنی از نظر این جناب "لیبرال"، اکثر نیروهای اجتماعی در ایران فردا حق ندارند نمایندۀ سیاسی داشته باشند. و لابد همه باید "عضو حزب رستاخیز" شوند! یکبار دیگر هم توئیت کرده بود که اگر ما به قدرت برسیم، حداقل تا ده سال از "انتخابات‌بازی" خبری نخواهد بود. 

  در واقع این قراضه‌های پهلوی‌چی، فاشیسم را به اسم لیبرالیسم می‌فروشند و فکر می‌کنند دیگران از پشت کوه آمده‌اند که نتوانند تشخیص دهند مخالفت این‌ها با "حق تحزب نیروهای اجتماعی" و بدبینی و عدم تمایلشان به "انتخابات"، حتی در حکومت خیالی خودشان، ناشی از بی‌اعتقادی‌شان به "لیبرالیسم سیاسی" است.دشمنی‌شان با "آزادی بیان و مطبوعات آزاد"، ناشی از ناباوری‌شان به لیبرالیسم معرفتی. 

  این جماعت معتقدند "حقیقت آشکار است" و صراط مستقیم پیروی از رضاشاه دوم (!) است. بنابراین نیازی به آزادی بیان و رسانه‌های آزاد نیست چراکه در این صورت عوام‌الناس دوباره گمراه می‌شوند و ممکن است پهلوی سوم را ساقط کنند! 

  قبلا دربارۀ این افراد و همانندان داخلی‌شان نوشته‌ایم. خلاصۀ نگرش سیاسی‌شان این است که حاکم مطلوب در ایران، باید یک دیکتاتور توسعه‌گرا باشد که به مردم فقط "آزادی اجتماعی" بدهد نه "آزادی سیاسی". 

  این تز یکبار آزموده شده و نتیجه‌اش انقلاب 57 و سقوط رژیم شاه بوده. بنابراین نیازی به تکرار آن نیست. بویژه اینکه مردم ایران سیاسی‌اند و دیر یا زود پاسپورت کسی را که فقط آزادی‌های اجتماعی آنان را به رسمیت می‌شناسد و به آن‌ها آزادی سیاسی نمی‌دهد، تحویلشمی‌دهند و او را از کشور اخراج می‌کنند! 

   بگذریم. سخن بر سر این بود که این افراد (یعنی گروه موسوم به "دانشجویان و دانش‌آموختگان لیبرال ایران") وقتی در ایران بودند، برای پیروزی خاتمی و معین و کروبی در انتخابات ریاست جمهوری، در سال‌های 1380 و 1384 و 1388 تلاش می‌کردند. مثلا امیرحسین اعتمادی، از اعضای این گروه، در انتخابات سال 1388 جزو افراد مسئول در ستاد استانی مهدی کروبی بود.

  بنابراین معلوم نیست چرا حمایت ابراهیم نبوی از خاتمی، مصداق تباه زیستن است ولی حمایت این حضرات از کروبی را نباید برچسب تباه‌زیستی بزنیم. شاید هم حرف حساب قاسمی‌نژاد این است که ما هم تباه می‌زیستیم ولی پس از پیوستن به شاهزاده، از تباهی رستیم! 

   بعید هم نیست چنین نظری داشته باشد ولی همین نظر هم مدلولی جز این ندارد که راه یکی است و آن راه پهلویسم است! در واقع مسئله برانداز بودن و برانداز نبودن هم نیست؛ چراکه جماعت پهلوی‌چی، دست کم از دو سال قبل تا الان، بیش از آنکه علیه جمهوری اسلامی بنویسند، علیه مخالفان جمهوری اسلامی در داخل و خارج کشور می‌نویسند. 

  باری، به ابراهیم نبوی هر نقدی وارد باشد، این نکته را نمی‌توان انکار کرد که او چیزی به ادبیات سیاسی و فرهنگ این کشور افزود؛ چیزی که نیکو و پسندیده هم بود. همین یک کار سترگ او، کفایت می‌کند بر اینکه بگوییم عمرش به تباهی سپری نشد و به ایران، به فرهنگ سیاسی مردم ایران، خدمت کرد. 

تندروی‌های دوران جوانی او در ایام انقلاب و احتمالا دهۀ نخست انقلاب، هر چقدر هم که قابل نکوهش باشد، نکوهیده‌تر و مذموم‌تراز دیکتاتوری رضاشاه و محمدرضاشاه نیست. گواه روشنش اینکه، پس از مرگ ابراهیم نبوی صرفا چند نفر پهلوی‌چی و مشتی تروریست شکست‌خورده خوشحالی کردند، ولی وقتی رضاشاه سقوط کرد، جمع کثیری از مردم ایران خوشحال شدند که می‌توانند حزب و روزنامه داشته باشند و آزادی‌های سیاسی لگدمال‌شده‌شان را مطابق قانون اساسی بدست آورند. وقتی هم محمدرضاشاه سقوط کرد، یک ملت شادی‌کنان به خیابان‌ها ریختند. 

  ابراهیم نبوی را مردم ایران نابود کردند ولی حکومت پهلوی را مردم ایران نابود کردند. و دقیقا به همین دلیل، مشاوران و طرفداران بددهان و بدکردار رضا پهلوی، عمیقا گرفتار "عقدۀ 57" هستند و از مرده و قبر نویسندگان این سرزمین هم نمی‌گذرند.