به گزارش جهان نیوز، شهیدان عباس و شعبان خوارزمی، دو برادری بودند که هر کدام بارها و بارها در جبهههای دفاع مقدس حاضر شدند و نهایتاً یکی از آنها در سال ۶۲ و دیگری در سال ۶۷ به شهادت رسیدند. برادران خوارزمی هر دو بزرگ شده منطقه ۱۷ تهران بودند که به دارالشهدای پایتخت معروف است. ۴ هزار شهید ماحصل حضور جوانان این منطقه در جبهههای دفاع مقدس است. عباس در مهرماه سال ۶۲ مصادف با سالروز میلاد امام حسین (ع) و در عملیات والفجر ۴ به شهادت رسید و پیکرش در منطقه پنجوین مفقود ماند. شعبان نیز پنج سال بعد در اول شهریور سال ۱۳۶۷ مصادف با روز عاشورا، در منطقه روستایی بوکان کردستان شهید شد. متنی که پیش رو دارید، روایت طاهره خوارزمی، خواهر کوچکتر شهیدان است.
خواندن فاتحه
یادگاری جبهه
داداش شعبان هم متولد آذرماه ۱۳۴۵ بود. در ایام تحصیل با اینکه بسیار در درس خواندن جدی بود، ولی نمیتوانست درمورد مسائل کشور بیتفاوت باشند و مرتب به جبهه میرفت. از بسیجیان مسجد یومالغدیر در محله جلیلی بود و از همدورههای حاج آقا پناهیان به شمار میرفت. امام جماعت آنموقع این مسجد پدر حاج آقا پناهیان بود. مادرم با مادر حاج آقا پناهیان در مسجد در کارهای پشتیبانی از جبههها مثل دوختودوز لباس رزمندهها و کارهایی از این دست، همراهی میکرد.
داداش شعبان در عملیات مختلف شرکت داشت. در بسیج بسیار فعال بود و به صورت جدی هر کاری که به او واگذار میشد را دنبال میکرد. از دیگر خصوصیات داداش شعبان، نظم در تمام کارهایش بود. بسیار منظم بود و همیشه میگفت انسان مؤمن باید منظم باشد. در بهم ریختگی چه ذهنی چه رفتاری، موفقیت حاصل نمیشود. شعبان به من سنش نزدیکتر بود. ارتباط بسیار صمیمی با هم داشتیم. یادم است وقتی که خواهر بزرگم باردار بود و همسرش در جبهه حضور داشت، شعبان سعی میکرد از سر کارش زودتر برگردد و در راه میوه نوبرانه که تازه به بازار میآمد را میخرید و برای خواهرمان میبرد تا نبود همسرش را کمتر احساس کند.
مجروح کربلای ۵
شعبان در عملیات کربلای۵ مجروح شده بود. تیر به کنار ستون فقراتش اصابت کرده بود. دکترها گفته بودند، چون محل ترکش جای حساسی است، نمیشود عمل کرد. در صورت جراحی احتمال آسیب دارد و شاید فلج شود. مادرم که دردهای پسرش را میدید، نمیتوانست طاقت بیاورد و میگفت عکسها ومدارک پزشکی او را ببرید یک دکتر دیگر نشان دهید شاید راه چارهای داشته باشد. هر زمان ترکش از محلش تکان میخورد، داداش شعبان درد شدیدی داشت. یادم است رنگ داداش شعبان زرد میشد و من خیلی از دیدن وضعیتش ناراحت میشدم. با قرص مسکن درد را تحمل میکرد و به مادر میگفت: «مادر این یادگاری جبهه است.»
داداش شعبان آنموقع در یگان معاون فرمانده بود. اول شهریور سال ۱۳۶۷ که مصادف با روز عاشورا بود، در منطقه روستایی بوکان کردستان برای پاکسازی روستا رفته بودند که بعد از اقامه نماز ظهر با اصابت تیر به شاهرگ گردنش به شهادت رسید. در مراسم خاکسپاری داداش شعبان، مادرم استوار ایستاد و سخنان تکاندهنده و قرایی ایراد کرد. من واقعاً صلابت زینبی گونه را در رفتارم مادرم حس کردم و دیدم.
خواندن فاتحه
شهید شعبان، خیلی اهل تلاش و کار بود. همیشه سعی میکرد کار کند و از جهت اقتصادی متکی به کسی نباشد. درحالیکه از سمت پدر هیچ مشکلی برای حمایت مالی نداشت. برای دوتا برادر کوچکترم که آنموقع هشتساله و هفتساله بودند، خیلی وقت میگذاشت و با آن دو بازی میکرد. آنها را مسجد میبرد و شخصاً به درسهایشان رسیدگی میکرد. یادم است مرداد سال ۶۷ بود. یک روز خواهر بزرگم با بچههایش خانه ما بودند. داداش شعبان هر پنجشنبه با دوستانش به بهشت زهرا (س) میرفت. پسر خواهرم امیر پنجم دبستان بود. از دادشم درخواست کرد، او را هم با خودش ببرد. بعد از شهادت شعبان، امیر گفت وقتی به بهشت زهرا سر مزار دوستان شهید دایی رفته بودیم، دایی گفت: «امیر دفعه بعد بهشت زهرا سر مزار من میایی! برایم فاتحه بخوان.»
خانه محله جلیلی
داداش شعبان خانواده دوست بود و خیلی ذهن خلاق و پویایی داشت. یک جوری آچار فرانسه خانه بود. من خیلی از مهارتهای خانه داری را از داداش شعبان یاد گرفتم. خیلی پر شور و اهل ورزش، خطاطی، نقاشی و هنرهای دیگر بود. چند سالی از من بزرگتر بود، ولی خیلی با من صمیمی بود. جنس محبتش از جنس محبت پدرانه بود. اخلاص و نیتپاکش باعث این رفتار پر از حس مهربانی بود. از حجاب برایم میگفت و اینکه رعایت حجاب برای یک دختری که به سن تکلیف رسیده لازم بود. یک روز دیدم یکسری رنگ و شیشه گرفته است. پرسیدم داداش اینها برای چیست؟ گفت: «رنگ برای نقاشی کشیدن است». شعبان اغلب اوقاتش را به کارهای هنری و خلاقانه میگذراند. آن روز به من یاد داد چطور با این رنگها روی شیشه نقاشی بکشم. خیلی روزها با این خاطرات زندگی میکنم و به یاد دنیای زیبا و پر از حس آرامش خانهمان در محله میدان جلیلی میافتادم. داداش شعبان همیشه میگفت ما سربازان امام هستیم و تا پای جان برای آرمانها و اهداف انقلاب و ارزشهای دینی که براش انقلاب کردیم، ایستادیم و هیچوقت خسته نمیشویم. به من میگفت باید خوب درس بخوانی تا در آینده فرد مفیدی برای کشورت باشی. ولی اخلاق باید در رأس کارهایت باشد. اخلاق و عمل به دستورات دینی به کارهایت برکت و نور میدهد و باعث رضایت خداوند میشود. همچنین به احترام و توجه به پدرومادر خیلی تأکید داشت.
منبع : جوان