شناسهٔ خبر: 70859116 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

«ازدحام بوسه» روایتی جزئی‌نگر از سفر خانوادگی به اربعین ارائه می دهد

«ازدحام بوسه» نام کتاب سفرنامه ای است که نرگس مقصودی از سفر خود به اربعین آن را به نگارش دراورده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار مهر، زنانه‌نویسی از پیاده‌روی اربعین، مصادف است با روایت خانوادگی و جزیی‌نگری از این آئین بزرگ و پرجمعیت. کتاب «ازدحام بوسه» هم سفرنامه‌ای است از نرگس مقصودی و به چاپ رسیده در انتشارات نیستان که در رشته «مستندنگاری و روایت» توانسته شایسته تقدیر شود.

مقصودی این کتاب را بر پایه نخستین تجربه خود از سفر پیاده‌روی اربعین حسینی منتشر کرده است؛ سفری که در سال‌های اخیر با وجود همه‌گیر شدنش در میان بخشی وسیعی از جامعه ایران به دلیل تنوع در انجام و اتفاقات پیش روی آن از جذابیت زیادی برای روایت برخوردار است.

«ازدحام بوسه» با وجود در اختیار داشتن راوی زن در دام سانتی‌مانتالیسم روایت زنانه نیفتاده است. این اثر یک روایت حس‌برانگیز و جالب از این رویداد را روایت کرده است. کتاب از شرح چگونگی حرکت در این مسیر برای راوی شروع می‌شود و از آنچه او «طلبیده شدن» عنوان کرده است، شرحی است پرتعلیق از آنچه بر او برای جمع کردن اسباب و آلات سفر رفته است و فراهم کردن مقدمات مالی و غیر مالی آن.

نگاه مقصودی در کتاب و برای شرح این سفر جذاب و پر افت و خیز، نگاهی داستانی است. گویی شرح روایی اتفاقاتی که بر او رفته و سعی کرده به آن نمک و نگاه داستانی بیندازد، برای مخاطب روایتی جذاب‌تر از یک گزارش صِرف از آنچه دیده، بوده است.

فرقی نمی‌کند که شما به این سفر معنوی مشرف شده باشید یا نه. «ازدحام بوسه» برای تمام مخاطبانی که این سفر را تجربه کرده یا نکرده باشند، جذاب و خواندنی است.

نکته دیگر این‌که مقصودی در کتاب خود می‌گوید که به فکر این سفر نبوده و برای آن نیت و طلبی در مشهد مقدس می‌کند و دعایش در نهایت مستجاب می‌شود و او به راه قدم می‌گذارد.

مقصودی درباره کتابش می‌گوید: «اینکه چقدر طالب و تشنه پیاده‌روی کربلا بودم باید بگویم؛ صفر از بیست. خداوکیلی من همیشه از این سفر برائت مثبت می‌جستم. به نظرم سخت و طاقت‌فرسا بود و سختی‌اش شیرینی زیارت و شوق یافتن حقیقت را کم‌رنگ می‌کرد و از همه مهم‌تر اِلمان‌هایی مانند نظافت اعم از دستشویی و حمام پا روی خط قرمزهای من می‌گذاشت و موانع فکری بیش‌تری را می‌ساخت.... من شوخی‌شوخی در دهه اول صفر در صحن اسماعیل طلای امام رضا علیه‌السلام موقع طلوع آفتاب، پشت صف خادمین جارو به دست، هم‌زمان با طلبِ کربلاء جمعیت، من نیز کربلا خواستم و خیلی جدی برآورده شد که مرام و رسمشان بالیدن است و تجلی کرم.»

در بخش‌هایی از این کتاب آمده است: «سرمست از پیروزی پا به سالن پروازهای ورودی فرودگاه یا همان ika گذاشتم. خلوتی، تمیزی و آرامش صبحگاهی اولین چیزی بود که به چشمم آمد. تا رسیدن هم‌سفرم از روی تابلو، پروازها را چک کردم.

سوگند و همسرش کمی بعد از من رسیدند، همسر سوگند به خاطر مسئولیت‌های کاری‌اش این سفر را از دست می‌داد. من و سوگند در اسکان و تردد به سامرا و کاظمین و برگشت همراه بچه‌های دانشگاه بودیم و سایر مسیر را ترجیح می‌دادیم تنها برویم. برای پرداخت ۳۷,۵۰۰ تومان عوارض خروج از کشور به سمت جایگاه atm رفتیم و بعد از گذشتن از قسمت کنترل نیروی انتظامی و دستگاه x-ray وارد سالن chek in شدیم. گیت‌مان را یافتیم. کانتروُمن با تم سورمه‌ای و آرایشی غلیظ روی صفحه کلیدی که یکی در میان کنده شده بود و به خاطر استفاده مکرر از بَر بودشان برایمان کارت پرواز را صادر کرد.

بحث کردن سوگند با کانترومن هم نتیجه‌ای نداشت. کوله‌پشتی‌هایمان را تگ نزد و به قسمت نایلون‌پیچ یا همان بسته‌بندی فرودگاه فرستادمان. مسافران پرواز ما مجبور به نایلون‌پیچ شدن بارشان شدند و مسافران شرکت‌های هوایی دیگر بدون کار خاصی بارشان پذیرفته می‌شد. در قسمت بسته‌بندی اولین مسافران دیگر را دیدم، خانواده‌هایی که با کودکانشان برای بسته‌بندی کالسکه آمده بودند.

کوله‌پشتی‌ها را تحویل دادیم و به سمت افسر رفتیم، بعد از چک کردن پاسپورت، کارت پرواز و فیش پرداخت عوارض از مرز عبور کردیم. گرسنه بودم. سوگند را با همسرش تنها گذاشتم و به سمت کافی‌شاپ رفتم و با یک چای گیاهی و کیک هویج جشن گرفتم.

بیشتر صندلی‌های کافه پر بود از آقایان و خانم‌های سیاه‌پوشی که صدای گپ و گفت شأن در هم بود، اما ازدحام نداشت. گرمای فضا در یک خواب گرم چند دقیقه‌ای بُردم. بعد از اینکه با لمس دستان کوچک و زیبای کودکی که فکر می‌کرد مادرش هستم بیدار شدم، به سمت سرویس بهداشتی رفتم. خلوت و تمیز بود. روبه‌روی سرویس بهداشتی جماعتی از آقایان ایستاده و پشت به هواپیماها مشغول به گرفتن عکس یادگاری بودند. سر و صورتم را شستم. تلفنی سوگند را پیدا کردم. بعد از خداحافظی وارد گیت خروجی شدیم و بعد از انجام مجدد مراحل حراست و دستگاه x-ray به سمت گیت خروج برای سوار شدن به سمت هواپیما رفتیم.

دو طرف سالن ترانزیت چند موکب برپا شده بود که برای من سفر اولی حکم همان ایستگاه صلواتی‌های ماه محرم را داشت. بردن دل‌ها به حال و هوای پیاده‌روی رو خوب بلد بودند؛ پخش مداحی‌های مناسب، توزیع پلاکارد و بیشتر از همه حال و هوای چشمانشان. یک‌جور نقطه صفر مرزی یا موکب شماره صفر بود. چای به دست نشستیم، همه سالن پر از کوله‌پشتی‌های نایلون‌پیچ نشده بود. فقط ما بودیم که تسلیم امر کانتروُمن شده بودیم.»