عصر ایران ؛ سیامک واعظی* - دیشب پساز چندسال ، در یک محیطِ خیالانگیز قرارگرفتم: سالنِ انتظارِ سینما. گویی درونِ بطنِ نهنگِ به گِل نشستهای جا گرفتهبودم که خودش زیر تَلی از ماسه و خاکستر به سختی نفس میکشید. حسِ غریبی بود که به کامِ جادوییِ نمایشِ فیلم سُر بخورم و جاگیر شَوَم. تاریکی. و «علتِ مرگ نامعلومِ» علی زرنگار.
این روزها در سینمای ایران ، هر چندسال یا چندین سال یکبار این رخدادِ ناب ، رنگِ واقعیت به خود میگیرد. که بساطِ کامل مُهَیا باشد. زیرا که گاهی سینما تعطیل است . یا اغلبْ فیلمها بوی تعفن و لجنِ هزل و هرز و پولشویی میدهند. و قصدشان به زیر کشیدنِ سلیقهی مخاطب است که البته پیروز میدان هم بودهاند.
گاهی فیلم درخشان است ولی بیمجوز. و گاهی هم بیدلیل مُهرِ توقیف بر سر فیلم کوبانده میشود. ولی در این آشوبِ این روزهای ایران ، این فیلم با اکرانی هرچند محدود و کم کیفیت ، غنیمتیست تا نفسِ راحتی بیرون دهیم: هنوز سینما زنده است.
قصهی فیلم و آدمهایش دور از ما نیستند که شاید حتا خودِ ما باشند. آینهای تمامقد پیش روی ما. که با یک ضربآهنگ درخشان و محکم، غبار را از پیشانیِ آینه پاک میکند و ما را به ما مینمایانَد.
امرِ خیال و واقع در زیستِ قصه، من را از ساختمانِ «اجارهنشینها»ی مهرجویی که هر طبقه بخشی از جامعهی آن روزگار را نمایندگی میکرد ، به داخل یک اتومبیلِ رَوَنده در افقِ کویر بَدَل شدهاست. از یک ارتفاع به یک سطح ِبی آینده. بیآنکه در پُشت، ردی از خود به جا بگذارد. آدمهای قصه، آدمهای امروزند. با هر پیشه و عقبه، با هر قصه و غصهای در دِل و بغضی ماسیده در گلو. همه در یک سطح، همهگی عاجزند و وجه اشتراکشان بدبختیست.
اگر در آن ساختمانِ حومهی شهر فیلم مهرجویی ، هنرمند در بالاترین طبقه قرار داشت؛ هر چند با جایگاهی اُفتان و لرزان، امروز اما در این آشوب، حل شده و شاید از بین رفتهاست و یا اگر هست پوستانداخته و رنگ باخته است. فیلم با یک متن معماریشده و چیدمانی شگرف به سراغ ما میآید.
فیلمنامه ، فیلمنامه است ؛ درست و محکم. در طول فیلم هرگز مخاطب از مؤلف پیش نمیافتد و تا آخرین لحظه غافلگیر میشود.روایت از لحظهای که وارد پردهی دوم میشود، با کشمکشی چشمنواز ، به اوجگاهی میرسد که در ظاهر ما را با یک جمعبندی انتهایی ، به پایان نزدیک میکند غافل از اینکه ضربهی زهرآلود و تمامکننده در کمینمان است.
اما بازیهای بی خدشه و روان. در معدود و محدود آثاری در سینمای ایران ، بازیهای بهاندازه دیدهام. یا بازیها گلدرشت و نخنما هستند یا بازیگران در دامِ تکرارِ خودشان و نام و شهرتشان گرفتارند. اما در این فیلم بازیگران، همهگی در حد و اندازه در نقش ظاهر میشوند؛ نه بیش و نه کم!
کارگردانیِ مسحور کننده در محیطی سترون و محدود؛ اما با میزانسن و قاببندی حسابشده. که در پیوندی میان نماها و قابها ، حسی هولانگیزی القا میکند. و حتا خلاصه دربارهی موسیقی باید گفت که آنقدر خوب و اندازه است که در متن حل شدهاست و به سختی شنیدهمیشود.
ترکیب یک فیلمساز/نویسندهی باهوش و خوشسلیقه با یک تیمِ تهیه و تولید مستقل و پیشرو ؛ نتیجه به درخشندگیِ یک اثر ماندگار در تاریخ فیلم خواهدبود. در نهایت ، شبمان را ساختید دوستان.
با امتنان و سری فروافتاده به تعظیم باید بگویم که این یادداشتِ بالندگیِ من است، که میتوانم مدعیِ دفاع از سینمای غیر وابسته و شریف باشم و برای آزادیِ این فیلم بایستم و کُلاه از سر بردارم و احساسِ غرور کنم.
*سیامک واعظی: مترجم و منتقد سینمایی