شفقنا- دکتر محمد خیری، عضو هیات علمی دپارتمان فلسفه دانشگاه مفید در تحلیلی از فیلم مست عشق اینگونه آورده است:« «فیلم مست عشق» به کارگردانی و نویسندگی حسن فتحی، اثری است که از مرزهای یک روایت صرفاً تاریخی یا عاشقانه فراتر میرود و بستری فلسفی، اجتماعی و معنوی برای تأمل فراهم میکند. این فیلم، با محوریت شخصیتهای برجستهای چون مولوی و شمس تبریزی، در قالبی هنری و عمیق، به بررسی موضوعات بنیادینی میپردازد که در طول تاریخ تفکر بشری همواره محل تأمل بودهاند. مست عشق فقط روایتگر زندگی و اندیشههای این شخصیتهای عرفانی نیست، بلکه مخاطب را به مواجههای تازه با مسائل امروزین و پرسشهایی دعوت میکند که همواره ذهن و جان آدمی را به خود مشغول داشتهاند.
یکی از محوریترین موضوعات فیلم، نقد خشونت و تأمل بر شکافها و تنشهایی است که در جوامع انسانی وجود دارند. فیلم این خشونت را به عنوان مسئلهای فلسفی مطرح کرده و با اشاره به تنشهای درونی و بیرونی، ریشههای آن را به چالش میکشد. در ادامه، نقد انحصار حقیقت به مثابۀ یکی دیگر از موضوعات برجسته فیلم، مخاطب را به یاد تعالیم سقراط و نقد او از کسانی میاندازد که حقیقت را در انحصار خود میدانند. این رویکرد، به ویژه در مواجهه با ساختارهای قدرت و صداهای ناشنیده، اهمیت بیشتری پیدا میکند.
در این اثر نیز با چالش به تصویر کشیدن معنویت مواجهیم. این معنویت به شکلی هنرمندانه در قاب سینما به نمایش درمیآید و از مفاهیمی انتزاعی به تجربهای قابل درک برای مخاطب تبدیل میشود. در این میان، فیلم تلاش میکند تا سنت را برای نسل معاصر بازخوانی کند و از مولوی بسان الگویی برای جستجوی راه سوم میان سنت و مدرنیته بهره بگیرد. این بازخوانی، نه تنها به نقد بتسازی و تقدیس شخصیتها میپردازد، بلکه بر بازگشت به خویشتن و کشف حقیقت درونی تأکید دارد.
از جمله پیامهای محوری فیلم، بازتعریف دینداری و گذار از ظواهر به عمق معنویت است. فیلم نشان میدهد که دینداری واقعی، زمانی معنا پیدا میکند که مناسک ظاهری با روح عشق و عرفان همراه شود. در این مسیر، محبت و عشق به عنوان راه حل تنشهای درونی و بیرونی، نقشی برجسته ایفا میکنند.
مست عشق در مجموع، اثری است که با طرح این موضوعات، از یک سو به مفاهیم بنیادین فلسفی و عرفانی میپردازد و از سوی دیگر، مخاطب را به درکی تازه از مسائل معاصر، از جمله خشونت، حقیقت، سنت و عشق فرامیخواند. این فیلم، با زبان سینما، پلی میان گذشته و آینده میسازد و از ما میخواهد تا با نگاهی نو، میراث فرهنگی و معنوی خود را بازخوانی کنیم.
(1) خشونت
این فیلم با محوریت خشونت آغاز میشود. خشونت در این اثر نمادی از گسستها و تضادهایی عمیقتر در جوامع انسانی و تفکر بشری است. به علاوه نماینده تنشها و شکافهایی است که ریشه در وجود انسان، روابط او با دیگران و جایگاه او در جهان دارند. این چشمانداز از اهمیت فلسفی بالایی برخوردار است؛ چراکه یکی از پرسشهای بنیادین فلسفه همواره عطف توجه به همین تنشها بوده است.
فلسفه، به گواه تاریخ، خاستگاهی یونانی دارد. این واقعیت همواره پرسشی جدی در میان متفکران غربی و شرقی برانگیخته است: چرا فلسفه به مثابۀ یک شیوه پرسشگری بنیادین و تفکر نظاممند از یونان آغاز شد؟ چرا این تفکر در تمدنهایی چون مصر، ایران، هند یا چین که دارای سنتهای فکری و معرفتی غنی و ریشهدار بودند، ظهور نکرد؟
یکی از پاسخهای مهم به این مسئله از سوی هگل ارائه شده است. بنا به استدلال او، یونانیان نخستین مردمانی بودند که بهطور ساختاری و خودآگاهانه با شکافها و تنشهای بنیادین مواجه شدند. این تنشها در چهار محور اساسی قابل شناساییاند:
- شکاف میان انسان و خود: ناتوانی انسان در فهم یا پذیرش کامل خویشتن.
- شکاف میان انسان و دیگری: تضادهای اجتماعی و روانشناختی در تعامل با دیگران.
- شکاف میان انسان و طبیعت: جدایی انسان از جهان طبیعی و تلاش برای سلطه بر آن.
- شکاف میان انسان و امر متعالی (آسمان): احساس گسست میان جهان انسانی و قلمرو الهی.
فیلم «مست عشق» با طرح موضوع خشونت، این مسائل فلسفی را بازآفرینی میکند و ما را به تأملی در باب ماهیت این تنشها دعوت میکند. خشونت در این فیلم تنها کنش یا رویدادی بیرونی نیست، بلکه گویای کشمکشهای درونیتر، اعم از تقابل میان عشق و تعصب، ایمان و تردید و جمعیت و فردیت است. از این حیث، فیلم نه صرفاً روایتی دراماتیک، که بستری برای بازاندیشی فلسفی است.
یکی از نمودهای روشن این تنشها در ادبیات و اساطیر یونانی دیده میشود، که به گفته هگل، تجلی ناخودآگاهانه شکافهای واقعی و عمیق در زندگی انسانی است. تراژدی «آنتیگونه»، نوشته سوفوکلس، نمونهای برجسته از این نوع ادبیات است. این اثر، که یکی از شاهکارهای تراژدی یونانی بهشمار میرود، داستان زنی به نام آنتیگونه را روایت میکند که میان دو نظام ارزشی متضاد گرفتار میشود: قانون الهی و قانون انسانی.
داستان آنتیگونه حول تصمیم او برای دفن برادرش پولونیکس شکل میگیرد؛ کاری که طبق قانون شهر ممنوع است، اما از دید آنتیگونه وظیفهای اخلاقی و الهی محسوب میشود. این تضاد، شکافی عمیق میان انسان و جامعه و نیز میان امر متعالی و نظام زمینی ایجاد میکند. آنتیگونه نمایندهای از فردیت و وفاداری به ارزشهای شخصی و الهی است، درحالیکه کرئون، پادشاه تِبای، تجسم قدرت، نظم اجتماعی، و قوانین دولتی است. تراژدی از اینجا نشأت میگیرد که هیچیک از طرفین نمیتوانند بهتنهایی پاسخی کامل به مسئله ارائه دهند و این تنش به فاجعهای انسانی منجر میشود. این تراژدی از جهاتی، بازتاب همان شکافهایی است که هگل به آنها اشاره میکند. در «آنتیگونه» میبینیم که چگونه فرد در برابر قدرت اجتماع، و ارزشهای اخلاقی در برابر قوانین وضعشده انسانی قرار میگیرند. این شکافها نه فقط در فرهنگ یونانی، که در طول تاریخ تفکر فلسفی، هنر و زندگی انسانی وجود داشتهاند.
بازتاب این موضوعات در فیلم «مست عشق» نیز دیده میشود. خشونتی که فیلم با آن آغاز میشود، بازتابی از همین تنشها است: تقابل میان عشق و تعصب، میان فردیت و جمعیت، میان ایمان و تردید. همچنان که آنتیگونه میان دو نیروی متضاد گرفتار است، شخصیتهای این فیلم نیز با تضادهایی مشابه دستوپنجه نرم میکنند. «مست عشق» این امکان را به ما میدهد که از زاویهای فلسفی به انسان، جامعه و جهان بنگریم و این پرسش دیرینه را مطرح کنیم: آیا راهی برای رفع این شکافها و تنشها وجود دارد، یا آنها بخشی جداییناپذیر از تجربه انسانیاند؟
در این راستا، یکی از موضوعات قابل تأمل در بستر فلسفی فیلم، رابطه میان قوانین طبیعت و قوانین فرهنگ است؛ رابطهای که نخستین بار در سنت سوفسطاییان یونان به شکل برجستهای مطرح شد. سوفسطاییان از نخستین متفکرانی بودند که به تضادهای بنیادین میان طبیعت و فرهنگ توجه کردند. آنان بهویژه بر تفاوت میان قوانین طبیعی و قوانین اجتماعی تمرکز داشتند. از دیدگاه آنها، قوانین طبیعی (نیچر) جهانشمول و غیرقابل تغییر هستند؛ بهعنوان نمونه، نقطه جوش آب در 100 درجه سانتیگراد در هر نقطه از زمین یکسان است. اما قوانین اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی، متغیر و وابسته به زمان و مکاناند. به بیان دیگر، امری که در یک جامعه مقبول و اخلاقی تلقی میشود، ممکن است در جامعهای دیگر نامطلوب یا حتی ممنوع باشد.
سوفسطاییان برای تبیین این دیدگاه، به نمونههای روشنگری متوسل میشدند. برای مثال، در یک جامعه، احترام به والدین ارزشی اساسی تلقی میشود، درحالیکه در جامعهای دیگر ممکن است، به دلایل خاص فرهنگی یا زیستی، عملی مانند قربانی کردن والدین مشاهده شود. از نظر آنان، این تفاوتها نشاندهنده نسبیت در قوانین اجتماعی و فرهنگی است، درحالیکه قوانین طبیعت چنین نسبیتی را برنمیتابند.
این رویکرد سوفسطاییان، که گسست میان طبیعت و فرهنگ را نمایان میساخت، زمینهساز پرسشهای بنیادینی در جریان تاریخ فلسفه شد. سقراط، به عنوان یکی از مهمترین چهرههای فلسفه، در تلاش بود میان این دو دسته از قوانین پیوند برقرار کند. از نظر او، این تفاوتها، هرچند در ظاهر متناقضاند، میتوانند بر اساس منطقی مشترک تبیین شوند. بهعنوان نمونه، عملی که در یک جامعه غیرقابلقبول بهنظر میرسد، ممکن است پاسخی عقلانی به شرایط زیستی یا فرهنگی همان جامعه باشد.
فیلم «مست عشق» نیز با به تصویر کشیدن این تضادها، مسائلی را برجسته میسازد که افزون بر تاریخ فلسفه، در زندگی معاصر بشر نیز مورد توجه هستند. شکاف میان فرد و جامعه، عقل و میل و ارزشهای جهانی و قواعد محلی، از جمله مسائلی هستند که انسان امروزی همچنان با آنها مواجه است. فیلم این تضادها را به شیوهای غیرمستقیم به تصویر میکشد: از یک سو، تعارضات درونی فرد، مانند کشمکش میان عقل و امیال و از سویی دیگر، تنشهای اجتماعی میان افراد، جوامع، و ملتها.
از منظر فلسفی، آنچه فیلم را برجسته میسازد، این است که به جای محدود کردن این شکافها به سطح بیرونی و اجتماعی، آنها را در لایههای عمیقتر درونی و وجودی مطرح میکند. شخصیتهای فیلم با پرسشهایی دستوپنجه نرم میکنند که ریشه در همین تنشهای تاریخی و فلسفی دارند. برای مثال، آیا باید از امیال پیروی کرد یا عقل را برگزید؟ آیا قوانین جمعی باید بر فردیت اولویت داشته باشند، یا فرد حق مقاومت در برابر قواعد اجتماعی را دارد؟ «مست عشق» با روایت خود یادآور میشود که این تضادها بخشی از زندگی روزمره ما و البته بخشی از تاریخ اندیشه بشری هستند. چنان که سوفسطاییان این تضادها را آشکار ساختند و سقراط به دنبال رفع آنها بود، فیلم نیز مخاطب را به تأمل دوباره در باب این مسائل فرامیخواند. بدین ترتیب، این پرسش همچنان به قوت خود باقی است: آیا میتوان میان این شکافها و تضادها آشتی برقرار کرد، یا اینکه آنها همواره بخشی جداییناپذیر از تجربه انسانی خواهند بود؟
یکی از راهحلهایی که برای مواجهه با تنشها و شکافهای وجودی و اجتماعی ارائه شده است، راهحلی است که مولانا جلالالدین محمد بلخی، شاعر و متفکر بزرگ، مطرح میکند: عشق و محبت. مولوی در آثار خود، بهویژه در مثنوی معنوی، عشق را نیرویی بنیادین و فراگیر میداند که توانایی پیوندزدن و وحدتبخشی به امور متضاد را دارد. او عشق را نه صرفاً احساسی انسانی، بلکه حقیقتی کیهانی میداند که سرچشمه همه آشتیها و رفع شکافهاست. مولوی به ما میآموزد که عشق میتواند شکاف میان انسان و خود، میان انسان و دیگری و حتی میان انسان و امر متعالی را پر کند. عشق در این نگاه، نیرویی است که تضادها را نه از طریق نفی، که از طریق پذیرش، به وحدت میرساند.
این دیدگاه وحدتآفرین در دیگر سنتهای بزرگ فکری و دینی، از جمله بودیسم و مسیحیت نیز به چشم میخورد. در بودیسم، محبت و شفقت (کرونا) یکی از اصول اخلاقی محوری قلمداد میشوند. این اصل، فرد را به پذیرش دیگران و رفع تضادهای درونی و بیرونی دعوت میکند. بودا معتقد بود که رهایی از تنشها و شکافها تنها از طریق درک عمیق محبتآمیز به همه موجودات زنده امکانپذیر است. در سنت مسیحیت نیز، عشق (agape) اصلیترین پیام مسیح است.عیسی مسیح عشق را نه تنها به خدا، بلکه به انسانها، از جمله دشمنان، توصیه میکند.
فیلم «مست عشق» با محوریت شخصیت مولوی و اندیشههای او، بهطور ضمنی این ایده را مطرح میکند که عشق نیرویی فراتر از مرزهای اجتماعی و فرهنگی است و توانایی رفع تنشها و شکافها را دارد. عشق در این دیدگاه نه تنها به معنای عشق میان انسانها، بلکه نیرویی جهانشمول است که میتواند تمامی تقابلها ـ میان عقل و میل، میان فرد و جامعه، و میان ارزشهای متضاد ــ را در خود حل و هضم کند و انسان را به سطحی از وحدت و آرامش برساند.
(2) نقد انحصار حقیقت
یکی از مسائل قابل تأمل در فیلم «مست عشق»، نقد انحصارگرایی در حقیقت و ادعای تملک بر آن است. فیلم در واقع، ناقد کسانی است که حقیقت را در ملک طلق خویش دانسته و با تسلط بر آن، خود را مرجع بیچونوچرای حقیقت معرفی میکنند. این نقد، علاوه بر ماهیت عرفانی و معنوی، از منظر فلسفی نیز شایان توجه است و ریشه در سنتهای فکری بزرگ دارد.
این مسئله ما را به تعبیری بازمیگرداند که سقراط برای خود بهکار میبرد: «خرمگس آتن». سقراط معتقد بود که وظیفه او، مانند خرمگسی است که پیوسته با پرسشهای خود آرامش ظاهری جامعه و اندیشههای تثبیتشده را بر هم میزند. او از طریق پرسشگری مستمر، به ویژه در رویارویی با مدعیان دانایی و مالک حقیقت، تلاش میکرد نادرستی این ادعاها را آشکار کند. به باور سقراط، حقیقت دارایی شخصی نیست که در انحصار گروه یا فرد خاصی باشد، بلکه امری پویا و فراتر از ادراک کامل انسانی است.
شمس تبریزی نیز نقشی مشابه با سقراط ایفا میکند. او با بیانها و کنشهای خود، خاصه در مواجهه با مدعیان حقیقت، آنان را به چالش میکشد. این چالش، نه از سر دشمنی، که برای گشودن مسیر جستجوی حقیقتی عمیقتر است. شمس، مانند سقراط، بهجای ارائه پاسخهای قطعی، به شکستن چارچوبهای فکری و باورهای جزمی میپردازد.
اما از منظر عرفانی، یکی از اصول اساسی این است که حقیقت مطلق از توان درک کامل آدمی فراتر است و ادعای تسلط بر آن، از خودخواهی و محدودیتهای ذهن بشری نشأت میگیرد. در تفکر عرفانی مولوی و شمس، حقیقت بسان آفتابی است که همه را روشن میکند و نمیتواند در انحصار هیچکس باشد. این نگاه، با ایدههای متفکرانی چون اکهارت و اسپینوزا نیز همخوانی دارد که حقیقت را امری الهی، بیکران و غیرقابل تملک میدانند.
فیلم با تأکید بر این دیدگاه، گویی در مقام نقد مدعیان حقیقت است و نشان میدهد که ادعای تملک بر حقیقت، ریشه بسیاری از تعصبها و خشونتهای انسانی است. این نقد، یادآور مفهوم «رهایی از خود» در فلسفههای شرقی نیز هست. در این چارچوب، رها شدن از خویش و پذیرش نادانستگی، پیشنیاز درک حقیقت است.
این مسئله در فلسفه مدرن نیز بازتاب گستردهای دارد. برای مثال، نیچه در نقد خود از متافیزیک غربی، به ادعای انحصار حقیقت از سوی نهادها یا ایدئولوژیها میتازد و حقیقت را مفهومی سیال و تفسیری معرفی میکند. در همین راستا، هایدگر نیز حقیقت را نه مجموعهای از گزارههای ثابت، که پدیدهای پوینده و گشوده به تجربه انسانی میبیند. این دیدگاهها، همگی با رویکرد فیلم همخوانی دارند و به ما یادآوری میکنند که حقیقت نه مقصدی ثابت، بلکه مسیری بیپایان است.
بدین ترتیب، فیلم «مست عشق» با طرح مسئله عدم انحصار حقیقت، به نقد تعصبهای فکری و دینی میپردازد و مخاطب را به فروتنی معرفتی دعوت میکند. همانگونه که شمس، با عتاب خود به مدعیان حقیقت، تلاش میکند راه را برای کشف عمیقتر حقیقت باز کند، این فیلم نیز از مخاطب میخواهد که به جای چنگزدن به باورهای تثبیتشده، آماده شکستن چارچوبها و جستجوی مداوم باشد. این پیام، نه تنها در اندیشه شمس و مولوی، که در سراسر تاریخ فلسفه و عرفان یکی از ارزشمندترین آموزهها بوده است.
(3) صدای ناشنیده: نقد ساختار قدرت
از جنبههای قابل تأمل در فیلم «مست عشق»، پژواک صدایی است که در سنتهای پیشین یا ساختارهای حاکم و غالب ناشنیده مانده است. این نکته، از منظر فلسفی و بهویژه در پرتو تفکر نیچهای، قابل بررسی است. نیچه در آثار خود به مفهوم «اراده معطوف به قدرت» اشاره میکند؛ مفهومی که در اینجا میتوان آن را به اراده کسانی تعبیر کرد که صدایشان تاکنون در سایه قدرت و گفتمان مسلط خاموش مانده و اکنون فرصت ابراز پیدا کرده است.
فیلم با معرفی شخصیت شمس تبریزی و ارتباط او با مولوی، در حقیقت به نمایندگی از صدایی دیگر سخن میگوید؛ صدایی که پیشتر در دل ساختارهای مسلط ــ چه در دست فقها و چه در اختیار قدرت سیاسی ــ به حاشیه رانده شده بود. این صدا، صدای کسانی است که حقیقت را در زندگی رازورزانه، در تجربههای معنوی و در زیستی مؤمنانه میجویند، نه در چارچوبهای خشک و تثبیتشدهای که تحمیل شده از سوی قدرت یا سنت هستند.
این موضوع، یادآور نقد نیچه از ساختارهای دینی و اخلاقی است که در آنها، حقیقت و ارزشها به ابزاری در دست نهادهای قدرت تبدیل شدهاند. نیچه به ما میآموزد که صدای ضعیفان و حاشیهنشینان، اگرچه توسط این ساختارها خاموش میشود، در نهایت میتواند با ارادهای معطوف به قدرت، خود را ابراز کند و نظم مسلط را به چالش بکشد. در فیلم، شمس تبریزی بسان نمادی از این صدای دیگر، نماینده حقیقتی زنده و پویاست که نه در قواعد رسمی فقهی، که در تجربه انسانی و ارتباط عمیق با دیگری یافت میشود.
سنتی که محل زیست مولوی است، ساختاری است که در آن حقیقت یا در انحصار فقهاست یا در دست قدرتهای حاکم. این ساختار، حقیقت را در قالبهایی رسمی و از پیشتعیینشده ارائه میدهد و هرگونه صدای دیگری را که از این قالبها فراتر رود، سرکوب میکنند یا نادیده میگیرد. اما شمس و مولوی مشترکاً به ما نشان میدهند که حقیقت تنها در این ساختارهای رسمی یافت نمیشود.
این نقد ساختار قدرت ، از جنبههای مختلف قابل تأمل است:
- ابعاد دینی: در سنتهای مختلف دینی، بارها شاهد بودهایم که حقیقت به ابزاری برای کنترل اجتماعی تبدیل شده است. فیلم با تأکید بر صدای دیگری، به نقد این نگاه انحصاری میپردازد و نشان میدهد که حقیقت امری چندوجهی و غیرقابل تقلیل است.
- ابعاد فلسفی: از منظر فلسفه، این موضوع با مباحث مرتبط با حقیقت و قدرت، بهویژه در آثار فوکو، پیوند دارد. فوکو معتقد بود که حقیقت، در بسیاری از موارد، محصول گفتمان قدرت است و صدای دیگری، همان صدایی است که خارج از این گفتمان، امکان ابراز مییابد.
- ابعاد اجتماعی: این موضوع در سطح اجتماعی نیز اهمیت دارد، جایی که صدای گروههای حاشیهنشین و اقلیتها غالباً تحتالشعاع گفتمان رسمی قرار میگیرد. فیلم با پژواک دادن به این صدا، مخاطب را به بازاندیشی درباره عدالت و جایگاه حاشیهها در جامعه دعوت میکند.
فیلم «مست عشق» با تأکید بر شنیدهشدن صدای دیگری، ما را به درک حقیقتی عمیقتر و گستردهتر دعوت میکند. این پیام، نه تنها از دیدگاه عرفانی و دینی، بلکه از منظر فلسفی و اجتماعی نیز الهامبخش است. فیلم به ما یادآوری میکند که حقیقت تنها زمانی میتواند به شکلی کاملتر درک شود که صدای همه، بهویژه صدای حاشیهنشینان و کسانی که به حاشیه رانده شدهاند، شنیده شود. این نگاه، پیام مشترک مولوی و شمس است که با فراتر رفتن از مرزهای رسمی و محدودیتهای اجتماعی، به حقیقتی جهانی و انسانی دست یافتند. فیلم در واقع، مخاطب را به چالشی فراگیر دعوت میکند: آیا میتوان صدای دیگری را شنید؟ آیا میتوان به جای محدودکردن حقیقت، آن را در فضایی باز و مبتنی بر گفتوگوی همگانی کشف کرد؟
(4) تصویرگری معنویت در قاب سینما
نمایش معنویت در قالب هنر، بهویژه در سینما، همواره از دشوارترین چالشها بوده است. معنویت، برخلاف مفاهیم ملموس و عینی، واجد ویژگیهایی است که آن را فراتر از ابژهسازی و تصویرپردازی مستقیم قرار میدهد. به تصویر کشیدن حالات درونی یک عارف یا سالک، با تمام عمق و ظرافت آن، مستلزم مهارت، درک عمیق موضوع و خلاقیتی فراتر از معمول است. فیلم «مست عشق»، بهرغم همه محدودیتها، تلاشی ارزشمند در این مسیر است. کارگردان با بهرهگیری از زبان سینما ـ ترکیبی از روایت، تصویر، موسیقی و بازیگری ـ تلاش کرده است تا بخشی از این معنویت و سلوک عرفانی را برای مخاطب روایت کند. این کار، با در نظر گرفتن محدودیتهای مختلف سینمای ایران، از دشواری مضاعفی برخوردار بوده است.
سینمای ایران، با تمام محدودیتها و نظارتهای گوناگون، همواره نشان داده است که میتواند از این قیدوبندها عبور و فضایی برای خلاقیت و بیان ایجاد کند. این محدودیتها، به مسائل آشکاری همچون پوشش و حجاب محدود نمیشوند، بلکه در بسیاری موارد شامل موضوعات، روایتها و نحوه ارائه داستان نیز میشوند. با وجود این چالشها، سینمای ایران توانسته است جایگاه خود را در سطح بینالمللی حفظ کند و با آثاری عمیق و تاثیرگذار، درخششی مداوم داشته باشد. برای دانشجویان و جوانانی که ممکن است در برابر محدودیتها و سختیها احساس یأس کنند، سینمای ایران نمونهای برجسته از پایداری و خلاقیت است. این سینما، با وجود تمام موانع، نشان داده است که چگونه میتوان چراغ هنر را روشن نگه داشت و صدایی جهانی یافت.
تجربه سینمای ایران و تلاشهایی نظیر آنچه در «مست عشق» دیده میشود، یادآور این نکته است که خلاقیت و پشتکار، حتی در سختترین شرایط، میتوانند نتایجی شگفتانگیز به بار آورند. همانطور که هنرمندان و فیلمسازان ایرانی با تمام محدودیتها به فعالیت ادامه دادهاند، جوانان نیز باید بدانند که هر محدودیتی میتواند به فرصتی برای نوآوری تبدیل شود. فیلم «مست عشق» هم از حیث محتوایی و هم از منظر اجرایی نمونهای الهامبخش است؛ اثری که با وجود تمام دشواریها، توانسته است معنویت و عمق عرفانی را به شکلی قابلدرک و تاثیرگذار به مخاطب ارائه دهد.
این نگاه، دعوتی است برای عبور از موانع و یافتن راههایی تازه برای بیان خلاقیت و بازتاب حقیقت، حتی در دل محدودیتها. هنر، همانگونه که در تجربه سینمای ایران دیده میشود، همواره راهی برای شکوفایی و درخشیدن یافته و این خود درسی ماندگار برای نسلهای آینده است.
(5) بازخوانی سنت برای نسل معاصر
از ویژگیهای قابلتأمل در فیلم، تلاش هوشمندانه برای برقراری ارتباط با مخاطبانی است که از سنت فاصله گرفتهاند یا حتی با آن سر ستیز دارند. این مسئله، با توجه به تحولات اجتماعی و تغییرات نسلی در جهان معاصر، از اهمیت ویژهای برخوردار است. فیلم در تلاش است تا مفاهیمی را مطرح کند که نه تنها از سوی بخشی از جامعه، به ویژه نسل جوان، مورد غفلت قرار گرفتهاند، بلکه گاهی با واکنش منفی و مخالفت صریح روبهرو شدهاند.
نسل جوان امروزی، که در دنیای مدرن و با تحولات سریع فناورانه و فرهنگی رشد کردهاند، در بسیاری از موارد نسبت به سنتهای گذشته دیدگاهی انتقادی دارند. برخی از آنان حتی فراتر از بیتوجهی، به سنتستیز تبدیل شدهاند و میخواهند میراث برجای مانده از گذشته را به کل نادیده بگیرند یا محو سازند. این وضعیت، چالشی جدی برای بازآفرینی مفاهیم سنتی و ارائه آنها به شکلی جذاب و تأثیرگذار ایجاد میکند.
فیلم «مست عشق» با درک این چالش، بهگونهای روایت خود را شکل داده است که بتواند این نسل را نیز خطاب قرار دهد. بازآوردن سنت به شکلی که نه مبتذل و ملالآور باشد و نه تکراری و خستهکننده، مستلزم مهارتی خاص و خلاقیتی ظریف است. فیلم تلاش میکند تا با زبانی نو و روایتی جذاب، مفاهیمی را به مخاطب ارائه دهد که از دید او به مثابۀ بخشی از میراث فرهنگی و معنویاش اهمیت دارند.
از نقاط قوت فیلم این است که بهجای بازتولید کلیشههای رایج، از زبانی سینمایی بهره میگیرد که برای مخاطب معاصر قابلفهم و تأملبرانگیز باشد. به تصویر کشیدن شخصیتهایی مانند مولوی و شمس، با تمام پیچیدگیها و عمق فکریشان، بهگونهای صورت گرفته که بتواند مفاهیم عرفانی و سنتی را با زبانی مدرن بازآفرینی کند. این بازآفرینی، نه تنها از محتوای فیلم، بلکه از نحوه ارائه آن نیز آشکار است؛ جایی که سنت به عنوان امری زنده و پویا نمایش داده میشود، نه صرفاً مجموعهای از آموزههای خشک و غیرقابلانعطاف. یکی از انتقادهای رایج نسل جوان به بازنماییهای سنت، احساس ملالآوری و تکراریبودن آنهاست. فیلم «مست عشق» با آگاهی از این مسئله، سعی میکند از کلیشههای رایج دوری کند و به جای ارائه نسخهای ساده و تکبعدی از سنت، آن را مسئلهای زنده و چندوجهی ارائه دهد.
فیلم در نهایت، با تمام دشواریهای موجود، تلاش میکند نسلی را خطاب قرار دهد که از سنت فرار میکند یا حتی با آن مخالفت میورزد. این کار، به ویژه در فضایی که بسیاری از مفاهیم سنتی به دلیل بازنماییهای ضعیف یا کلیشهای، جذابیت خود را از دست دادهاند، چالشی بزرگ است. با این حال، «مست عشق» نشان میدهد که میتوان با نگاهی نو و زبانی متفاوت، سنت را بهگونهای ارائه کرد که برای نسل جدید نیز معنادار و قابل تأمل باشد. این تلاش، الگویی ارزشمند برای بازاندیشی در ارائه میراث فرهنگی و معنوی است. فیلم به ما یادآوری میکند که ارتباط میان گذشته و حال، نه از طریق اجبار یا تحمیل، که از راه گفتوگوی باز و خلاقانه امکانپذیر است. در دنیای امروز، که شکاف میان نسلها بهواسطه تحولات اجتماعی و فرهنگی افزایش یافته است، این نوع بازآفرینی میتواند پلی برای ایجاد درک متقابل و بازگشت به ریشهها باشد، بدون آنکه از نیازها و دغدغههای نسل جدید غفلت شود.
(6) مولوی و جستجوی راه سوم: پیوند سنت و مدرنیته
ضرورت بازگشت به مولوی به عنوان نمادی برای یافتن راهی میان سنت و مدرنیته، از پیامهای عمیق فیلم «مست عشق» است. در فضایی که دیگر نمیتوانیم صرفاً در چارچوب سنتهای خود باقی بمانیم و از سوی دیگر پذیرش بیچون و چرای مدرنیته نیز غیرممکن به نظر میرسد، مولوی میتواند چراغ راهی برای ترسیم مسیری جدید باشد.
سنت، با تمام ریشههای عمیق فرهنگی و معنویاش، در بسیاری از موارد نمیتواند پاسخگوی نیازهای دنیای معاصر باشد. از سوی دیگر، مدرنیته نیز با تمام پیشرفتها و امکاناتش، گاه از ابعاد انسانی، معنوی و اخلاقی تهی است. در این میان، انسان معاصر نیازمند راه سومی است؛ راهی که نه صرفاً بازگشت به گذشته باشد و نه غرق شدن در الزامات مدرنیته.
مولوی، با تفکر سیال و عمیق خود، میتواند الگویی برای یافتن این مسیر سوم باشد. او نه تنها نماینده سنتی زنده و پویا است، بلکه با روحیهای آزاد و بیقید در برابر قالبهای خشک و تحمیلی، ما را به نگاهی تازه و نوآورانه دعوت میکند. بازگشت به مولوی، به معنای بازگشت به جوهره انسانی و معنوی سنت است، نه به پوستهها و قالبهای فرسوده آن. در جهانبینی مولوی، زندگی چیزی بیش از تبعیت از قواعد و رسوم است. او از ما میخواهد که در جستجوی حقیقت باشیم، حتی اگر این حقیقت ما را از مسیرهای شناختهشده و مطمئن دور کند. این نگرش، میتواند راهگشای انسان معاصر در مواجهه با تناقضات میان سنت و مدرنیته باشد.
ارمغان مولوی بذرهایی است که میتوانند در دل این تناقضات جوانه بزنند و آدمی را به سوی ساختن جهانی نو راهنمایی کنند. او با تأکید بر عشق، معنویت و نگاه سیال به حقیقت، به ما میآموزد که چگونه میتوان میان دو جهان متفاوت، پیوندی خلاقانه و زنده برقرار کرد. «مست عشق» نیز، با الهام از این اندیشهها، تلاش میکند تا راهی برای ارتباط میان سنت و مدرنیته ارائه دهد.
بدین ترتیب، بازگشت به مولوی، نه به معنای ماندن در گذشته، که به معنای جستن راهی برای ساختن آیندهای بهتر است. او ما را به تفکری فرازمانی دعوت میکند که نه اسیر قالبهای سنتی است و نه تسلیم الزامات مدرنیته. فیلم «مست عشق»، با ارائه تصویری از این تفکر، ما را به تأملی دوباره در امکانهای پیشرو دعوت میکند: آیا میتوانیم راه سومی بیابیم که هم ریشه در گذشته داشته باشد و هم به سوی آیندهای نو و شکوفا گشوده باشد؟
(7) بازگشت به خویشتن و نقد بتسازی
آخرین نکتۀ قابل توجه در فیلم، مسئله بتسازی و بزرگنمایی شخصیتها است. این بتسازی، که در سنت ما ریشهدار است، گاه به مانعی برای درک حقیقت تبدیل میشود. گرچه به اعتقاد برخی منتقدان، فیلم نیز در خطر بازتولید همین نگاه بتسازانه قرار دارد، نگاهی دقیقتر به روایت فیلم نشان میدهد که برعکس، فیلم نه تنها این رویکرد را تقویت نمیکند، بلکه آن را به چالش میکشد و در نهایت به مفهوم بازگشت به خویشتن اشاره دارد.
در فرهنگ ما، چه درباره عارفان و چه درباره فقها، گرایشی قوی به بزرگنمایی و حتی تقدیس شخصیتها وجود دارد. این بتسازی، گاه به جایی میرسد که شخصیتها را فراتر از انسانیت و بی عیب و نقص تصور میکنیم و رنگی از الوهیت به آنها میزنیم. در چنین حالتی، افراد به جای جستجوی حقیقت، به دنبال تکرار و پیروی کورکورانه از الگوهای بیرونی میروند. این مسئله از سویی موجب محدودیت فکری میشود و از سوی دیگر، آدمی را از خودشناسی و یافتن راه درونی بازمیدارد.
«مست عشق»، برخلاف دیدگاه برخی منتقدان، در مسیر نقد این گرایش بتسازانه حرکت میکند. فیلم با پرداختن به شخصیتهایی مانند مولوی و شمس، اگرچه به کرامات و عظمت فکری و عرفانی آنها اشاره دارد، تأکیدش بر انسانی بودن این شخصیتها و مواجهه آنها با چالشهای درونی است. این دیدگاه، هم حرمت میراث فکری و معنوی این شخصیتها را حفظ میکند و هم آنها را در هیئت انسانهایی با محدودیتها و نیازمند به خودشناسی نمایش میدهد.
در روایت فیلم، مولوی در جستجوی شمس، بارها مسیری پر پیچ و خمی را طی میکند. او شمس را نماینده حقیقت میپندارد و تلاش میکند با یافتن او، به این حقیقت دست یابد. اما نقطه اوج فیلم جایی است که مولوی درمییابد حقیقت، چیزی بیرونی و وابسته به دیگری نیست، بلکه از درون خود او میجوشد. این پیام، شکلی از بتشکنی است که مخاطب را به جای پیروی از الگوهای بیرونی، به تأمل درونی و بازگشت به خود فرامیخواند. از مهمترین پیامهای فیلم، زدودن منیت انسان و تأکید بر ضرورت بازگشت به خویشتن است.
آب کم جو، تشنگی آور به دست
تا بجوشد آب از بالا و پست
در بخش پایانی فیلم، مولوی دیگر در پی شمس نیست؛ بل در مییابد که آنچه به دنبالش بوده، همواره در درون خودش بوده است. این پیام، نوعی نقد فرهنگی به بتسازی و تقدیس شخصیتهاست و نیز دعوتی است به خودشناسی و تأمل فردی. فیلم «مست عشق»، با پرداختی دقیق و ظریف، فرهنگی را به نقد میکشد که به جای توجه به حقیقت، به بزرگنمایی شخصیتها و پیروی کورکورانه میپردازد. فیلم به ما یادآوری میکند که حقیقت، چیزی است که در درون هر فرد وجود دارد و تنها از طریق خودشناسی و مبارزه با منیت قابل دسترسی است.
(8) بازتعریف سنت و دینورزی: گذار از ظواهر به عمق معنویت
فیلم با ارائه تصویری عمیق از سنت عرفانی، ما را به بازتعریف سنت و شیوههای دینورزی دعوت میکند. از پیامهای مهم این اثر، تأکید بر این نکته است که سنتی که ما در آن زیست میکنیم، تنها به ابعاد فقهی و فلسفی محدود نمیشود؛ بل شامل سنت غنی و ریشهدار عرفانی است که باید به اندازه دیگر بخشهای سنت جدی گرفته شود. این رویکرد، آدمی را به بازاندیشی درباره چیستی سنت فرا میخواند و راهی برای درک و تجربه عمیقتر دینداری نیز ارائه میدهد.
فیلم با به تصویر کشیدن تقابل یا تفاوت میان دو نوع دینداری، مخاطب را به تأمل در این مسئله دعوت میکند:
- دینداری فقیهانه: که مبتنی بر ظاهر شریعت، رعایت دقیق مناسک و پایبندی به قواعد است. این نوع دینداری، اگرچه جنبهای ضروری از تجربه دینی است، گاه به امری صرفاً بیرونی و خالی از عمق معنوی تبدیل میشود.
- دینداری عارفانه: که علاوه بر ظاهر، بر روح و جوهره مناسک دینی تأکید دارد. این نوع دینداری، از عشق، معنویت و تجربه درونی تغذیه میکند و ظواهر را باطنی تازه میبخشد.
فیلم نشان میدهد که گذار از دینداری فقیهانه به دینداری عارفانه، مستلزم کنارگذاشتن مناسک یا ظواهر شریعت نیست. برعکس، این گذار به معنای دمیدن روحی تازه در کالبد ظواهر دینی است. اعمال و مناسکی که ممکن است در قالبی خشک و تکراری انجام شوند، با این رویکرد، معنایی جدید و عمیق پیدا میکنند. در واقع، تأکید بر این است که دینداری، زمانی به معنای واقعی کلمه معنادار میشود که ظاهر و باطن، هر دو در تعامل و تکامل با یکدیگر باشند. نوعی از دینداری که صرفاً به رعایت ظواهر محدود باشد، ممکن است از جوهره معنوی تهی شود. از سوی دیگر، دینداریای که تنها بر عشق و عرفان تأکید کند و ظواهر شریعت را نادیده بگیرد، ممکن است از نظم و چارچوب خود بازماند. فردی که در مسیر عشق و عرفان قرار میگیرد، نه تنها مناسک دینی را کنار نمیگذارد، بلکه آنها را با روحی تازه و فلسفهای عمیقتر انجام میدهد. این دینداری، به تجربهای شخصی و معنادار تبدیل میشود. به بیان دیگر، بازگشت به سنت عرفانی، فرصتی برای درک عمیقتر دینداری است. سنت عرفانی، که ریشه در تجربههای معنوی و انسانی دارد، میتواند به ما بیاموزد که چگونه مناسک دینی را با معنا و هدفی تازه انجام دهیم.
این فیلم، با پرداختی هنرمندانه، یادآوری میکند که اگرچه پایبندی به سنت ضروری است، سنت تنها زمانی زنده و پویا خواهد بود که همه جنبههای آن، از جمله سنت عرفانی، مورد توجه و تأمل قرار گیرد. این نگاه، سنت را نه صرفاً میراثی تاریخی، که راهنمایی زنده برای زیست معنوی در دنیای معاصر معرفی میکند.
(9) محبت و عشق: راهحل تنشهای درونی و بیرونی
تأکید بر قدرت محبت و عشق به عنوان راهحلی برای رفع تنشها و ایجاد پیوندهای عمیق انسانی، از پیامهای برجسته و ماندگار این اثر است. این پیام که در اندیشههای مولوی نیز ریشه دارد، به آدمی یادآوری میکند که عشق و محبت اکسیر رفع تنشها، چه در روابط فردی و چه در تعاملات اجتماعی، است.
تنش بخشی اجتنابناپذیر از زندگی انسانی است. این تنشها ممکن است در روابط ما با دیگران ــ همسر، فرزند، همسایه، استاد، اقوام و ملتهای دیگر ــ و یا حتی در درون خودمان، میان عقل و احساس یا میان خواستهها و محدودیتها، شکل بگیرد. فیلم با تمرکز بر این مسئله، راهحلی ساده و عمیق ارائه میدهد: محبت. مولوی نیز این ایده را با قدرت و زیبایی در آثار خود بیان میکند. او بر این باور است که محبت نیرویی است که میتواند شکافها را پر کند، تنشها را کاهش دهد و قلوب آدمیان را به هم نزدیک کند. به اعتقاد او، عشق به روابط انسانی معنا و عمق میبخشد و ما را نیز به آشتی با خود و حتی با جهان هستی میرساند.
گفتنی است محبت تنها به روابط انسانی محدود نمیشود؛ بلکه شامل آشتی با خود، طبیعت و حتی جهان متعالی میشود. ارمغان این عشق، نوعی سعۀ وجودی است. این حالت است که آدمی را فراتر از مرزهای محدود فردی میبرد و او را به موجودی فراگیرتر و متصلتر به کل جهان تبدیل میکند.
یکی از نکات برجستۀ این اثر یادآوری ارزش سنت و تجربههایی است که پیشینیان ما، از جمله عرفا، از سر گذراندهاند. محبت و عشق، نه صرفاً ایدهای نظری، که نتیجه آزمون و خطاهایی است که عرفا در طی مسیر زندگی و معنویت خود به آن رسیدهاند. این میراث غنی شایسته است به عنوان چراغ راهی برای آینده تلقی شود و باید توجه داشت که پشتکردن به سنت و نادیدهگرفتن این میراث، کاری عاقلانه نیست.»