به گزارش خبرگزاری حوزه، ادبیات و شعر فارسی همواره و همیشه ادبیاتی الهی، توحیدی و سرشار از معارف اسلام و اهل بیت (ع) بوده است؛ چنان که مرتضی امیری اسفندقه، شاعر و محقق، از «ادبیاتِ پارسایِ پارسی» برای شعر فارسی استفاده میکند. با اینهمه، شعرها در مدح و منقبت پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت گرامیاش، هیچگاه همچون دوره پس از انقلاب اسلامی تا این حد پرشمار و متنوع نبوده است؛ هم در قالب و هم در مضمون و محتوا. شعرهای فراوانی که شاعران در این ۴۵ سال درباره پیامبر (ص)، امیرالمومنین (ع)، حضرت فاطمه زهرا (س)، امام حسین (ع) و شهدای کربلا، امام رضا (ع) و حضرت حجت (عج) سرودهاند، گواه این ادعا است.
اما در همین دوران باشکوه برای شعر اهل بیتی و آیینی، شخصیتهایی هستند که درباره آنها کمتر شعر نوشته شده است. بعضی امامان همچون امام هادی (ع) از آن جملهاند که اگرچه نسبت به پیش از انقلاب شعرهای بسیاری برای ایشان سروده شده، اما در مقام مقایسه میتوان گفت نسبت این شعرها با شعرهایی که برای بعضی حضرات معصومین سروده شده، بسیار کمتر است.
به مناسبت سالروز شهادت امام هادی (ع) مروری به چند شعر برای امام هادی (ع) داریم که بیشتر آنها در سالهای اخیر و توسط شاعران جوان سروده شدهاند.
مرتضی حیدری آل کثیر
باور کنید از عشق هادی سینهها پر بود
مدحش اگر کمتر نوشتیم از تحیر بود
از بس جناس نام او را با علی دیدیم
از بس که بدرش با محمد در تبادر بود
هرچند قدری از زلال کوثرش دوریم،
در ما عطش هرچند درگیر تکاثر بود،
با هر زیارت کربلایی میکند ما را
از ما مسافت تا حریمش قدر یک «حُر» بود
صد شکر ما هم سوختیم از داغ آن گنبد
در عشق ما آتش گرفتن یک تبلور بود
بیهوده بود از غیر او اجری اگر بردیم
بی برکتش نانی اگر پختیم، آجر بود
حس میکنم در معرض آبادی است این دل
وقتی خراب ماجرای هادی است این دل...
*
سیده فرشته حسینی
بارها مهر اجابت را از این وادی گرفتم
هر چه حاجت خواستم از حضرت هادی گرفتم
من درختی خشک بودم در مسیر باد غمها
با نسیم گنبدش گل غنچه شادی گرفتم
او اجابت میکند بیآنکه حتی خوانده باشد
نامههایی را که من از اهل آبادی گرفتم
در سکوت سهمگین سامرا تا پا نهادم
از حصار غصههایم برگ آزادی گرفتم
بیت آخر را نوشتم از نگاهش تا همینجا
حاجتی را باز هم از حضرت هادی گرفتم
*
میلاد عرفانپور
گفت: «سُرِّ مَن رَأیٰ»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت... این حرم چه آشناست
چون نجف شکوهمند، چون مدینه رازدار
داستان آن ولی داستان کربلاست...
ماهِ تا ابد تمام! السلام یا امام!
ذکر ما علی الدّوام، گریههای بیصداست
آنچه بر زبان ماست، نام مهربان توست
آنچه بر زبان توست، اسم اعظم خداست
از زمان کودکی، در پیات دویدهایم
از همه شنیدهایم، گرد راه تو شفاست
باغهایی از بهشت، گوشه عبای توست
این عبای مصطفی، این عبای مرتضاست
مجلس شراب را چشم تو به هم زده است
چشم تو هنوز هم، مستی مدام ماست
ما شهید میشویم، روسفید میشویم
روزگار، بیوفا... عاشق تو باوفاست
ای هدایت نجیب! آسمانی غریب!
مضطریم و منتظر، یادگار تو کجاست؟
*
اعظم سعادتمند
بارانِ با خورشید توأم! دوستت دارم
با آسمان، با خاک مَحرم! دوستت دارم
اسم تو هادی، رسمِ تو، رفتارِ تو هادی
شهر خدا! آدم به آدم دوستت دارم
وقتی که میخوانم زیارتنامههایت را
گاهی شدید و گاه نمنم دوستت دارم
با خاطرات سامرایم عالمی دارم
ای خاطرات خوب عالم! دوستت دارم
لبخند تو یعنی که صبح عید در راه است
محبوب من! در شادی و غم دوستت دارم
در وحشت این چاه، در اعماق این ظلمت
ای ریسمان نور! محکم دوستت دارم
در ساحل یک برکه -پیش از آفرینش بود-
آن اولین باری که گفتم «دوستت دارم»
از معجزت در ذرهای گمنام، مهر توست
ای آشنای اسم اعظم! دوستت دارم...
*
زهرا بشری موحد
نمیخواهد غلامی و ندیمی
برقصان پردهها را با نسیمی
خودت در آسمانها دست داری
خودت در باد و بارانها سهیمی
نگاهت رام کرده شیرها را
تو ای با هرچه در عالم صمیمی
بگو با من حدیثی از غمت را
عطایم کن دلی عبدالعظیمی
گرفتم نان و خرمای غزل را
علی هستی و من بچه یتیمی
همیشه در خیالم سیب دارم
که نیمی هادی و مهدی است نیمی
*
حسین منزوی
ای چارمین علیِّ ولی و دهم امام
وی بر فراز عرش ولایت تو را مقام
آه ای به کُنیه بوالحسن و در لقب نقی
خورشید و ماه آینهدارِ تو صبح و شام
خصمانِ تو که یکسره خصم ولایتاند
انداختند سنگ شقاوت تو را به جام
میخواستند تا تو نباشی و بستُرند
از لوح روزگار تو را، نقش هر چه نام
پس زهر سینهسوز به کام تو ریختند
پس تیغ کینهساز کشیدند از نیام
غافل که آن قلم که حدیث ولا نوشت
حتی به نقطهای نزدت رنگ انهدام
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»
ای زندهی همیشه و ای جان مستدام
ای با همه جوانیِ خود آن چه «خضر» دید
در آینه پدید، تو دیده به خشت خام
ای رهنمای گمشدگان! هادی البشر!
وی این لقب به نام تو ظرفیتش تمام
ای دهُّمین ستارهی این آسمان پاک
این دودمان بیخته خورشید بر ظُلام
ماییم و زخمهای گرانی که تا ابد
در سینههایمان نپذیرند التیام
زخم عمیق سینهی سوزان کربلا
این خونچکان که تازه نماید، علیالدّوام
ماییم و انتظار، اماما! که کی کِشَد
از آستین، نوادهی تو، تیغ انتقام...
*
محمدمهدی سیار
خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه که کهف امان تویی
هادی تویی در این شب ظلمت، به داد رس
گمگشتهایم و مشعلهی کاروان تویی
کاخ ستم به لرزه فکندی به حرف حق
حقا که جان عدلی و حق را زبان تویی
مستی ربودی از سر بزم شراب، لیک
مستیفزای جان و دل عاشقان تویی
جَدّت امام هشتم و سلطان دین رضاست
جَدِّ امام عصر و ولی زمان تویی
با «جامعه کبیره» سلامم شنیدنی است
مهمان هر امام شوم، میزبان تویی!
*
قاسم صرافان
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
ماه اگر ـ ذکر به لب ـ گِرد زمین میچرخید
صورت ماهِ تو را داشت زیارت میکرد
دهمین بار هوالحق متجلی شده بود
چارمین بار علی بود امامت میکرد
درد را نسخه خال تو شفا میبخشید
عاشقان را دل نرم تو شفاعت میکرد
«و بِکُم عَلَّمَنا الله» تو میخواندی و ... آه!
آه از آن شهر که بیقبله عبادت میکرد
جامعه حرف دلت را که به خود باخته بود
«طلب از گمشدگان لب دریا میکرد»
متوکل به تماشای شرابت آورد
به دل مست تو از بس که حسادت میکرد
و نفهمید که مستی اثری بود که داشت
با طلوع تو به هر ذره سرایت میکرد...
کوه هر صبح به صبر تو سلامی میداد
ماه هر شب به رخت عرض ارادت میکرد
ری پُر از عطر سخنهای تو میشد وقتی،
سید عارف ری، از تو روایت میکرد
«از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر»
وقتی از پنجره شعر صدایت میکرد...
*
مهدی جهاندار
دهمین چشمهی جوشندهی این آبادی
آیهی نور علی نور، حدیث شادی
چارمین نام علی، صبر و وقار علوی
خلق و خوی رضوی، معرفت سجادی
هرکه گمراه شد از عشق، "فلا هادی له"
هرکه دنبال شما بود، "و انت الهادی"
کی شود مژدهی قدقامت فرزند تو را
جبرئیل آرد و آید به مبارک بادی
ای که باران به اشارات شما میبارد
تشنه لب چشم به راهند هزاران وادی...
*
محمد بیابانی
شدهام بر آن که پری زنم به هوات یا علیالنقی!
سفری کنم وَ سری زنم به سرات یا علیالنقی
به هوات تازه کنم نفس، به سرات آیم از این قفس
برسم به مأمن آسمانِ رهات یا علیالنقی
هلهای قلم تو شروع کن، ز درون درآ و طلوع کن
بنویس سردر مشقهای سیات یا علیالنقی
بنویس دست مِداحتم نرسد به عرش فضائلت
شود آبهای جهان اگر که دوات یا علیالنقی
بنویس اوج کدام دم، برسد به وسعت آن قلم؟
که دمیده «جامعه»ای بدان جلوات یا علیالنقی
تو همان تجلّی ایزدی، که به شکل بنده درآمدی
و سرودهای غزل از زبان خدات یا علیالنقی
و به استناد زیارتت، تو و اهل بیت نبوتت
شدهاید رب جلی، ولی به صفات یا علیالنقی
ز عدم وجود درست کن، ز نبود بود درست کن
و به شیر جان بده با مسیح نگات یا علیالنقی
منم آشنای قدیم تو، ز دیار عبدالعظیم تو
که سلام میدهمت به شوقِ لقات یا علیالنقی
نبُوَد به بودن تو غمم، به خدا که حر جهنمم
که گرفتهام به ولات برگ برات یا علیالنقی
بگذار کعبهی سامرا، قدمی طواف کنم تو را
سر خویش را بزنم به کوی مِنات یا علیالنقی...
*
محسن عرب خالقی
بگذار کمی عرض ارادت بنویسم
دور از تو و با نیت قربت بنویسم
سجادهی شب پهن شده، حیّ علی شعر
بگذار برایت دو سه رکعت بنویسم
بگذار که ده مرتبه در ظلمت این شهر
یا هادی و یا هادیِ امت بنویسم
شاید که چنان رود، سر راه بیایم
بر صفحهی صحرای جنون خط بنویسم
مقصود من از «یا مَن ارجوهِ» رجبها
غیر از تو، که را وقت عبادت بنویسم؟
با ذرهای از مهر تو، ای چشمهی خورشید
از نور تو، تا روز قیامت بنویسم
با این همه آلودگی، ای آیه تطهیر
از سورهی انفاق و کرامت بنویسم
از سنگ زدن بر دل آئینه بگویم
از سوختن پردهی حرمت بنویسم
دست و قلمم نه، دهنم بشکند امروز
چیزی اگر از حد جسارت بنویسم
من آمدهام نقطه سر خط بنویسم
از جامعه، از شرح زیارت بنویسم
ای مهبط وحی، ای نفست معدن رحمت
بگذار که از چشمهی حکمت بنویسم
وقتی که تویی راه رسیدن به خداوند
این قافیه را نیز هدایت بنویسم
آه ای دهمین ذکر مُجیبُ الدَّعَواتم
مضطرّم و بگذار که حاجت بنویسم
حالا که نوشتند «و کُنتُم شُفَعائی»
بگذار ز اسباب شفاعت بنویسم...