شناسهٔ خبر: 70597492 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه قدس | لینک خبر

چگونه حاج‌قاسم «سردار دل‌ها» شد؟

این جهان‌بینی را مدیون شماییم

آن قدر ندیدیم و نفهمیدیم که حاج قاسم خودش دست به کار شد. خودش آستین‌هایش را بالا زد تا چشم ما را به حقیقت «مردمی بودن» و «محبوبیت» باز کند.

صاحب‌خبر -

حاج قاسم سال‌ها پیش، وقتی هنوز سلبریتی‌گری مُد نشده بود، ستاره بودن، شهرت و چهره شدن را بوسید و کنار گذاشت تا فقط سرباز محبوب مردم وطنش باشد. این ما بودیم که در قیل و قال جهان سلبریتی‌دوست امروز، از دل‌های مردم فاصله گرفته بودیم، زرق و برق سلبریتی‌بازی‌های معاصر چشممان را گرفته و از اصل و واقعیت شخصیت سردار دل‌ها، دور افتاده بودیم. آن‌قدر ندیدیم، آن‌قدر نفهمیدیم تا اینکه حاج قاسم، روز 13 دی‌ماه 98 مثل صدها بارِقبل، مثل هزاربارِقبل، پا به میدان و معرکه گذاشت و کاری کرد تا شفای چشم‌های خواب‌زده‌مان را بگیریم. تا بینایی و بلکه جهان‌بینی امروزمان را مدیون مردی باشیم که همه عمرش، وسط میدان دینداری و مردم‌داری عاشقانه و عارفانه به سماع مشغول بود. 

جایی که پرنده پر نمی‌زد
ساعت 9 یا 10 صبح، وقتی شاید خیلی‌هامان هنوز خبر نداشتیم  زلزله بیشتر از 6/5 ریشتری در طول فقط 12 ثانیه با «بم» چه کرده است، یا اگر خبر داشتیم هنوز از شدت فاجعه چیزی نمی‌دانستیم، وقتی هنوز هیچ استاندار یا وزیری نتوانسته بود خودش را برساند به بم، حاج قاسم خودش را رسانده بود به فرودگاه بم!
آن روزها در ازدحام خبرهای حزن‌آور کسی شاید خبری را درباره حضور حاج قاسم مخابره نکرد. روزها، ماه‌ها و حتی چند سال بعدش هم کسی روایت نکرد که حاج قاسم در بازگشت از مأموریت خارج از کشور، وقتی هواپیما در تهران به زمین نشسته بود، نه به خانه رفته و نه برای نوشتن گزارش مأموریتش قدمی برداشته بود. از فرودگاه تهران مستقیم آمده بود به مأموریتی نانوشته که نه حکمی برایش زده بودند و نه دستوری رسیده بود. ابراهیم شهریاری، همرزم و یار قدیمی حاج قاسم درباره آن روزها گفته است: «آن روز و توی شرایط بعد زلزله اصلاً فرودگاه بم تخریب شده بود... برق نداشت... برج مراقبت عملاً از کار افتاده بود و هیچ پرنده‌ای اجازه و امکان فرود نداشت... اما حاج قاسم خدا می‌داند چطور خودش را رساند و در فرودگاه بحران‌زده بم نشست...».
همین حضور عجیب و غریب و بسیجی‌وار، بدون حکم مأموریت و تشریفات انگار فرودگاه را از این رو به آن رو کرد. به قول شاهدان ماجرا، حضور حاج قاسم انگار ورق را برگرداند. مثل شوکی لذتبخش بود که همه را از بهت و اندوه خارج کرد تا دست به دست هم بدهند و فرودگاه را که باید نقش حیاتی در کمک‌رسانی و امداد ایفا کند، زنده کنند. عملیات امدادرسانی شروع شد و سرعت هم گرفت. فرماندهی‌اش هم انگار با حاج قاسم بود که در همان فرودگاه مستقر شد و عملیات را هدایت کرد. وسعت و شدت تخریب در حدی بود که کسی باور نمی‌کرد بشود در چند روز اول کاری کرد. حاج قاسم اما با مدیریت جهادی‌اش و ارتباطاتی که با کرمان داشت کنترل اوضاع را در دست گرفت. تمام نیروها و همه بر و بچه‌های لشکرش در دوران دفاع مقدس را خبر کرد. آن‌ها هم بقیه همرزمان قدیمی را خبر کردند و همه خودشان را به بم رساندند. آن‌هایی که در بم شاهد عملیات امداد بودند می‌گویند نجات‌دهنده ۵۰درصد مردم مجروح زیر آوار مانده بم، حاج قاسم و نیروهایش بودند. 

خوزستان هم مثل حرم است
«بم» و سال 1382 شاید کمی دور باشند، خوزستان و سیل فروردین 1398 را اما شاید یادتان باشد. تصویری را هم که بعدها رسانه‌ها از حاج قاسم با لباس محلی، وقتی روی یکی از سیل‌بندها در کنار مردم سیل‌زده نشسته بود و به درددل‌هایشان گوش می‌کرد، دیده‌اید. پس فقط برای یادآوری بیشتر آن روزها، بخشی از صحبت‌های همان روز حاج قاسم درباره مفهوم «دفاع از حرم» و «مدافعان حرم» را بخوانید. با این توضیح که سردار دل‌ها همین که پایش به خوزستان رسید و وضعیت بغرنج مردم را از نزدیک دید، اول به موکب‌های اربعین که در مسیر نجف تا کربلا به زائران خدمت‌رسانی می‌کردند، فراخوان داد تا برای کمک‌رسانی به خوزستان بیایند و بعد هم از بروبچه‌های مدافع حرم که چه بسا خستگی جنگ با تکفیری‌ها هنوز از تنشان بیرون نرفته بود خواست خودشان را به خوزستان برسانند: «در حال حاضر خیلی‌ها اصرار می‌کنند که برای دفاع از حریم اهل‌بیت(ع) به سوریه اعزام شوند… اما حضور در خوزستان در این حادثه نوعی دفاع از حرم است... مگر در دفاع از حرم، ارزش چه چیزی بالاتر از این است که کرامت یک انسان را حفظ کنید تا از خانه‌اش آواره نشود؟ یا اینکه در اردوگاه‌ها کرامتش حفظ شود؟». حالا از خودتان بپرسید برای اهمیت دادن به مردم، ارزش قائل شدن برای انسان، پیوند برقرار کردن میان مفهوم «دفاع از حرم» با « دفاع از مردم» چه مصداقی بهتر از منش و رفتار حاج قاسم پیدا می‌کنید؟ برای مدیریت و فرصت‌سازی از دل بحران‌ها، کدام نمونه مدیریت کلاسیک یا غیرکلاسیک بحران را سراغ دارید که به پای مدیریت و فرصت‌سازی حاج قاسم برسد؟  

دست نگه‌ دارید!
این مورد را هم که در ادامه می‌خوانید دیگر ربطی به مدیریت بحران، فرصت‌سازی، دفاع از حرم و... ندارد. به ظاهر خاطره‌ای شخصی از یک پزشک است درباره خلق‌وخو و منش رفتاری حاج قاسم: «نوه‌های دوقلو و تازه متولد شده حاج قاسم به دلیل شرایط خاص باید مدت کوتاهی در بخش ایزوله بیمارستان بستری می‌شدند اما اتاق ایزوله خالی نداشتیم! با مادر یکی از نوزادانی که شرایط فرزندش بحرانی نبود، صحبت کردم و گفتم نوه‌های سردار سلیمانی اینجا به دنیا آمده‌اند و اتاق ایزوله خالی برای بستری کردنشان نداریم... وضعیت فرزند شما هم که رو به بهبودی است، اگر موافق باشید بچه‌ها را در این اتاق ایزوله بستری کنیم؟ مادر تا اسم سردار را شنید با دیده منت پذیرفت... اتاق را خالی کردیم و به سردار گفتم همین حالا نوزادان را بستری می‌کنیم. ایشان وقتی فهمید ماجرا چیست، گفت: دست نگه دارید... چرا این کار را کردید؟ یک نوزاد بیمار را از اتاق ایزوله بیرون آوردید تا نوه‌های من را بستری کنید؟... لطفاً آن نوزاد را به اتاق ایزوله برگردانید، ما هم صبر می‌کنیم تا اتاق خالی شود، مثل بقیه بیماران! گفتم: سردار! مادر آن بچه تا شنید می‌خواهیم نوه‌های شما را بستری کنیم، خودش اصرار به خالی کردن اتاق ایزوله داشت. اما ایشان گفتند نه آقای دکتر! کاری که گفتم را انجام دهید. بچه را به اتاق برگردانید!». با این حساب حاج قاسم، نفر دوم نظامی کشور و خانواده‌اش، مثل بقیه مردم سه ساعت در بیمارستان منتظر ماندند تا اتاق ایزوله خالی شود! 

خبرنگار: مجید تربت‌زاده