بنابراین فرقی نمیکند ورزشکار باشید یا هنرمند، سیاستمدار یا دانشمند، انتظار از شما این است که درباره همه اتفاقهای روز نظر داده یا حداقل واکنشی از خودتان نشان دهید. آن اصل قدیمی هم که میگفت: «همهچیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند» فراموش شده و کاربردی ندارد. از این دیدگاه، امروزهمهچیز را مشهورها میدانند که تعدادشان هم در جامعه کم نیست!
کوچک فکر کن!
«جراد هندرسن» با مدرک دکترای فلسفه درباره پدیده «همهچیزدانی» مطلبی را در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته و «ترجمان» آن را منتشر کرده است. «هندرسن» معتقد است نتیجه این همهچیزدانی آدم مشهورها، دنیایی است مملو از حرفهایی که نه درستاند، نه غلط؛ بلکه فقط مزخرفاند!
او مینویسد: دفتر کار من سرجمع ۱۳ مترمربع مساحت دارد. داخل یک انبار چوبِ بازسازیشده است و کفَش با قالیچه پوشانده شده و فضایش کفاف تمام حاجاتم را میدهد. اما برخلاف دفتر کارم، افکارم خیلی خاصاند... تقریباً برای هر موضوع فلسفی، الهیاتی، تاریخی و سیاسی که فکرش را بکنید کلی کتاب دارم. یکی از موهبتهای دنیای مدرن این است که چنین دسترسیای را به اطلاعات میسر کرده است. اما این ویژگی خطرهایی را هم بههمراه دارد؛ مثل آب خوردن میتوانید درباره هر چیزی بخوانید و در پیاش هوس کنید درباره همان چیزها فکر کنید و بعدش هم دربارهشان بگویید و بنویسید.
من برای دوری از این خطر، در دفتر روزانهام یک دستورالعمل را هر روز به خودم یادآور میشوم: کوچک فکر کن! این برای من حکم یادآوری را دارد که گوشزد میکند متمرکز بمانم، صرفاً درباره چیزهایی حرف بزنم که بهاندازه کافی دربارهشان تحقیق کردهام و آنقدر افکارم را راجع به موضوعی خاص صیقل بزنم تا آخرسَر چیزی را بگویم که واقعاً ارزش گفتن داشته باشد.
وقتی حقیقت طرفدار ندارد
در زندگی و جهان امروز همواره فشار زیادی وجود دارد که باید درباره همهچیز نظر بدهیم. برخی از این فشارها خارجیاند. برای مثال، خیلیاوقات شده که از یکی از بینندگان یا خوانندگان خودم ایمیل یا درخواستی دریافت کردم که چرا درباره فلان موضوع سیاسی موضعی نگرفتهام و معمولاً هم ادامه حمایتشان از من مشروط به چنین موضعگیریهایی است. اما خیلی از فشارها منشأ درونی دارند؛ وقتی میبینیم همه دارند درباره همهچیز نظر میدهند، ما هم ترغیب میشویم نظرمان را بگوییم. اما نتیجهاش این است ما هم درنهایت چیزی برای گفتن نخواهیم داشت.
ولی آیا در زندگی امروز واقعاً میشود چیزی نگفت؟ نه، نمیشود، باید گفت، اما متأسفانه ما چیزی نمیگوییم جز مزخرفات. «مزخرفات» درواقع اصطلاحی فنی است یا حداقل من کاربرد فنی آن را در نظر دارم. این اصطلاح را از کتاب «درباره مزخرفات هَری فرانکفُرت» گرفتهام که مفصلاً به این مفهوم پرداخته است.
ایده اصلی نظریه فرانکفرت این است: برای دروغگو، حقیقت اهمیت دارد، هرچند برای تأمین مقاصدش دروغ میگوید. بنابراین، لازمه دروغگویی دانستن حقیقت است. اما برای مزخرفگو، فرقِ بین حقیقت و کذب هیچ اهمیتی ندارد؛ او اساساً هیچ توجهی به این نمیکند که دارد حقیقت را میگوید یا نه. حتی ممکن است نداند که درباره آن موضوع چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست. او فقط حرف میزند، بدون آنکه خودش را به دردسر بیندازد که آیا گفتههایش بازنماییِ درستی از جهان است یا نه؟ بهقول فرانکفرت «ذات مزخرفگویی این نیست که حتماً باید کذب و نادرست باشد، بلکه ذاتش به این است که ناموثق و مندرآوردی باشد».
کلمه دیگری که معرِف همه اینهاست و در برخی گوشهوکنارهای اینترنت به چشم میخورد کلمه «وایب» است. وقتی صحبت میکنیم و به درستبودنش فکر نمیکنیم؛ همهچیز فقط وایب است. وقتی کسی دارد وایبگویی میکند (یا به عبارتی مزخرفگویی میکند) عملاً خودش را در لاکی محافظ قرار میدهد که از هر انتقادی مصون باشد. اینجور مواقع از جمله و ترفند: «چرا من رو جدی میگیری؟ من خودمم، خودم رو جدی نمیگیرم» استفاده میکند.
حقیقتطلبها در اقلیت
قبلاً از خواندن و شنیدن مزخرفات خیلی عصبانی میشدم و وقتی حرف مزخرفی را در سخنرانیهای خودم میدیدم (که البته کم تعداد هم نیستند!) از دست خودم خیلی عصبانی میشدم. تصورم این بود که مزخرفگو انگار دارد به من ضرر میزند. وقتی هم من مزخرف بگویم، گویی دارم به کسی ضرر میزنم. اما الان دیدگاه سنجیدهتری نسبتبه این موضوع دارم که متأثر از نگاهی است که رواقیون و دیگر فیلسوفان یونانی به مفهوم «ضرر رساندن» دارند.
مارکوس آئورلیوس مینویسد «هر تعرضی تعرض به خویشتن است». «خطاکار به خودش ضرر میرساند، زیرا خود را به شخصی بدتر بدل میکند». وقتی اوایل تابستان داشتم این جمله را شرح میدادم، نوشتم:
«یکی از عواقب اَعمال شرورانه این است که به آنها عادت میکنیم. وقتی به خودمان اجازه میدهیم شرورانه عمل کنیم، درک ما از جهان و حتی قوای تشخیصی ما برای تشخیص خوب و بد، تضعیف میشود. دستِآخر شرارت حالت پیشفرض ما میشود و فضیلت، به دیده ما، رذیلت مینماید».
فکر میکنم همین ماجرا برای مزخرفات هم صادق است. اگر به خودتان اجازه دهید مزخرف بگویید، حساسیتتان به آن از دست میرود و عاقبت، حقیقت دیگر برایتان مهم نیست. آدمهایی که حقیقت برایشان مهم است -یعنی آنهایی که شواهد را جمع میکنند، به جزئیات استدلالها توجه میکنند و تمام ارجاعات را بررسی میکنند- اکنون عجیبوغریب به نظر میرسند.
عجیبوغریباند، چون مزخرفات همهجا را فرا گرفته و اینک اهمیتدادن به حقیقت کاری افراطی است. کوچک فکر کردن از مزخرفگویی پیشگیری میکند. اگر پایتان را از گلیمتان درازتر نکنید و همت خود را صرف فهمیدن موضوع موردنظرتان کنید، آنوقت برایتان مهم است که چه چیزی میخواهید بگویید. محتاط میشوید و حسابشده حرف میزنید. این نشان میدهد به خواننده خود -و به حقیقت و به خودتان- اهمیت میدهید.
خبرنگار: حوالی امروز