علی ربیعی و لیلا فلاحتی در یادداشتی مشترک با عنوان «فهم زن ایرانی در قرن پانزدهم» نوشتند: توجه به نقش زنان از منظر حقوقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در یکصد سال گذشته در جهان همواره مورد توجه بوده و با تاخیر زمانی این مباحث در داخل ایران نیز در گفتمانهای سیاسی و اجتماعی جای گرفته است. تاکید بر گفتمان در اینجا ناشی از آن است که در چهار دهه گذشته دو گفتمان قدرتمند که یکی زن را در چارچوب خانواده و دیگری زن را در چارچوب اجتماع تعریف میکند در سپهر سیاستگذاری و قانونگذاری کشور ما در حال منازعه بوده و اگرچه در یک دهه گذشته گفتمان میانهای که توازن هر دو حوزه را در نظر دارد، برآمده اما همچنان کشاکشها بر سر موقعیت زن در میان سیاستگذاران ایران باقی مانده است. از همین رو است که نگاهی به وضعیت زنان در کشور نشان میدهد عدم توازن جدی در بسیاری از شاخصهای حوزه زنان به ویژه در موضوعات حقوقی و قضایی، اقتصادی و سیاسی وجود دارد.
سهم 14 درصدی زنان در مشارکت اقتصادی و سهم کمتر از 6 درصد در پارلمان نتیجهای جز رتبهبندی ایران در مجموع 3 کشور دنیا با بیشترین شکاف جنسیتی در حوزه مشارکت اقتصادی و سیاسی در سال 2024 میلادی نداشته است. به تبع همین فاصله میتوان از نابرابری در دسترسی به فرصتهایی مثل حضور در موقعیتهای مدیریتی و عضویت در هیاتمدیرهها و ساختارهای ارشد نیز سخن گفت. در کنار این شاخصها میتوان به بخش دیگری از نابرابریهای حقوقی و قضایی که سرنوشت شومی را برای بسیاری از زنان رقم زده که مورد اخیر آن قتل خبرنگار ایرنا بود، اشاره کرد. شاید در یک نگاه کلی این تصویر ترسیم شده، تاریک و ناامیدکننده به نظر برسد، اما بخش روشن و امیدبخش آن وجود پتانسیل عظیم زنان ایرانی است که با تکیه بر ظرفیتهای فردی و اجتماعی خود، مسیر تحولات عمیق و اثربخش را در دست گرفته و هر روز بالندهتر در عرصههای جدید رخ مینماید.
ظرفیت زنان ایرانی در عرصه خیرجمعی یکی از مهمترین نمودهای این عاملیت است که در بسیاری از حوزهها همچون مدرسهسازی و محرومیتزدایی به عنوان پیشرانان این حوزه حضور دارند. حضور معنادار زنان در آموزش عالی کشور و تغییر بافت جمعیت تحصیلکرده دانشگاهی به سوی زنان در دهه آتی نشان میدهد، مسیر حرکت زنان در ایران بسیار فراتر از این مباحث در حال تغییرات بنیادین است. رشد آگاهی و در عین حال مطالبهگری زنان در کنار تحولات اجتماعی عمیق در لایههای زیرین همچون سبک زندگی، بیانگر این است که تحولات پیش روی جامعه ما غالبا «زنپایه و زنمحور» هستند. از همین منظر، در سپهر سیاستگذاری نباید زنان را به عنوان ابژه و جمعیتی نیازمند مدیریت و برنامهریزی در حوزههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خوانش کرد، بلکه باید آنها را در مقام ظرفیت جریانساز و تحولآفرین خوانش کرد.
اگر معتقدیم که تحولات آینده ایران باید در یک بستر فرهنگی به نحوی باشد که توسعه زیست مسالمتآمیز و همکاری با هم به یک فرهنگ عمومی و مسلط تبدیل شود، بدانیم که در واقع این زنان هستند که در کانون آن نقشآفرینی خواهند کرد. در این چارچوب، در نظر داشته باشیم که در منظومه فرهنگی جامعه ایرانی خانواده کانون اجتماعی شدن و زنان به عنوان محور آن ادراک میشوند و از همین رو اگر طرحواره زن در نقشهای مختلف (مادر، دختر، همسر) در جامعه، تصویری شکست خورده، محروم، منزوی، مورد تبعیض و تحقیر باشد، نمیتوان انتظار داشت که برونداد فرآیند اجتماعی شدن نسلی سازگار و همآوا با ارزشهای مورد تبلیغی که همین نابرابریها را تولید میکند، باشد.
تجربه و نیازهای جامعه امروز و فردا نشان میدهد که باید از فرآیندهای تکبعدی و یکجانبهگرایی پیرامون زنان گذر کرد و با نگاهی چندبعدی و با تکیه بر ظرفیت و عاملیتهای گوناگون زنان در مسیر فهم زنان ایرانی قرن پانزدهم حرکت کرد.