شناسهٔ خبر: 70413506 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جهان نیوز | لینک خبر

ماجرای شهیدی که جلوی کامیون‌ها را برای اخاذی می‌گرفت!

تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند: این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم.

صاحب‌خبر -
گروه فرهنگی جهان نیوز: دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم. پسر کی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود. مثل فرزندی که همواره با پدر است.

تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند: این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم.

عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟

خندید و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش. گفتم: مادرش دیگه کیه؟!

گفت: مهین، همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه. من هم آوردمش اینجا!

ماجرای مهین را می دانستم. برای همین دیگر حرفی نزدم. چند نفری از رفقا آمدند و کنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از انقلاب شد.

شاهرخ خیلی تو فکر رفته بود. بعد هم با آرامی گفت: مهربونی اوستا کریم رو می‌بینید!

من یه زمانی آخرای شب با رفقا می‌رفتم میدون شوش. جلوی کامیون‌ها رو می گرفتیم. اونها رو تهدید می‌کردیم. ازشون باج سبیل و حق حساب می‌گرفتیم. بعد می‌رفتیم با اون پولها زهرماری می‌خریدیم و می‌خوردیم.

زندگی ما توی لجن بود. اما خدا دست ما رو گرفت. امام خمینی رو فرستاد تا ما رو آدم کنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پولها صدقه دادم. بعد حرف از کمیته و روزهای اول انقلاب شد.

شاهرخ گفت: گذشته من اینقدر خراب بود که روزهای اول، توی کمیته برای من مامور گذاشته بودند فکر می کردند که من نفوذی ساواکی ها هستم!

همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حرکت کردیم و رفتیم برای نماز جماعت.

شاهرخ به یکی از بچه ها گفت: برو نگهبان سنگر خواهرها رو عوض کن.

با تعجب پرسیدم: مگه شما رزمنده زن هم دارید؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی خرمشهر هستند که با ما به آبادان آمدند. برای اینکه مشکلی پیش نیاد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتیم.

کمی جلوتر یک مخزن بزرگ آب بود. بچه‌ها می‌گفتند: شاهرخ هر دو روز یک بار اینجا می آید و با لباس زیر آب می‌رود و غسل شهادت می کند.

زندگینامه و مجموعه خاطرات شهید شاهرخ ضرغام
راوی: عباس شیرازی (از دوستان قدیمی شاهرخ)

بیشتر بخوانید:
شهید معروفی که در حرم امام رضا(ع) از خلاف توبه کرد
جواب جالب شهید شاهرخ ضرغام به سوالی درباره ولایت فقیه
کله پاچه‌ای که در دل بعثی‌ها وحشت انداخت
ماجرای مادری که شهادت فرزندش را در خواب دید
ماجرای درخواست شهید شاهرخ ضرغام از یک سید
ماجرای ترس خلخالی از یک رزمنده معروف