شناسهٔ خبر: 70314463 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جهان نیوز | لینک خبر

خبرنگار شهیدی که اسرائیل از او و خانواده‌اش می‌ترسید

ایمان الشنطی بانوی خبرنگار اهل غزه به همراه همسر و سه فرزندش هدف بمباران قرار گرفت چون اسرائیل از آرزوهای کودکان او می‌ترسید و از صدای پر امید او که دوباره روی رادیو بنشیند وحشت داشت!

صاحب‌خبر -
به گزارش جهان نیوز به نقل از فارس، شب طاقت‌فرسایی بود صدای انفجار و بمباران‌های مداوم اسرائیل یک لحظه هم قطع نمی‌شد. آسمان شب چنددقیقه‌ یک بار از نور انفجار خانه‌ای روشن می‌شد و خبر شهادت خانواده‌ای در صدر اخبار قرار می‌گرفت. انگار تا همه‌ی اهالی غزه کفن نمی‌شدند صبح خیال آمدن نداشت، عقربه‌ها کش‌دار و خسته روی ساعت جان می‌کندند و صدای انفجار دور و نزدیک ترس به جان اهالی شیخ رضوان می‌انداخت که تا صبح چندخانه دیگر آوار می‌شود و چند خانواده عزادار؟ اصلا کی نوبت خانه آنها می‌رسید!

بالاخره صبح از پس تاریکی شب و سیاهی جنایت اسرائیل سر رسید. واکنش ایمان الشنطی بانوی خبرنگار و گوینده فلسطینی به طلوع خورشید آن چهارشنبه ماندگار شد:«مگر می‌شود ما هنوز زنده باشیم؟! خدا شهدا را رحمت کند.» اما درست ۳ ساعت بعد پیکر او، سه فرزند کوچکش و همسرش را بین پتو پیچیده بودند و خبرنگاری بالای سرشان می‌گفت:«اسرائیل خانه ایمان الشنطی را در محله شیخ رضوان در شمال غزه بمباران کرد. همه‌ی خانواده به شهادت رسیدند به جز بنان دختر بزرگ او که به شدت مجروح شده است.»

غم بمباران آن خانه از بین خانه‌هایی که در چندساعت گذشته آوار شده بودند حجم بیشتری از قلب مردم را تصرف کرد. ایمان الشنطی یک خبرنگار و گوینده ساده نبود ۴۳۲ روز صدایش را روی موج امید تنظیم کرده و فرکانس مقاومت تزریق می‌کرد. خبرنگاری که خانه‌اش را به هیچ‌وجه ترک نکرد، حاضر نشد با مادرش به جنوب غزه برود. با برنامه‌های تصویری و رادیویی‌اش بین مردم شناخته شده و با کلمات پر از امید و استقامتش راه به قلب‌شان باز کرد. ایمان از مقاومت مردم می‌گفت، فردای بدون اشغالی که از راه می‌رسید را ترسیم‌ می‌کرد و راوی داستان زندگی شهدا بود و حالا انگار رسالتی است بر گردنم که او را روایت کنم!


 
برای نوشتن از ایمان الشنطی بانوی ۳۶ ساله فلسطینی لازم نیست پای صحبت آشنایی در غزه بنشینم، خودش روز به روز زندگی پر از امیدش را در شهری که بوی مرگ و مقاومت می‌دهد نوشته است، من فقط قرار است راوی این خاطرات خودنوشته باشم.

این یک غذای معمولی نیست!
آن روز در خانه‌شان عید به پا شده بود. بچه‌ها دور مادر جمع شده و گرم گفت‌وگو بودند. دلیل آن همه خوشحالی چند پیاز، هویج و سیب زمینی‌ای بود که ایمان با دقت و ظرافت تمام، جوری پوست‌شان را می‌کند که نکند ذره‌ای از آن حیف شود! سیب زمینی و پیاز را یک دوست برایشان آورد اما آن چند هویج را ایمان، خودش از بازار به قیمت ۱۰ دلار خرید. این گنیجه‌های کوچک و نعمت‌های بهشتی بعد از چند وقت مهمان خانه‌شان شده بودند و بحث بچه‌ها بر سر این بود که چه می‌شود با آنها درست کرد؟!

بالاخره بحث داغ‌شان به نتیجه رسید:«مفتول» یک خورشت فلسطینی، که اگر چه جای خالی مرغ درون آن حسابی حس می‌شد اما همان سبزیجات هم می‌توانستند طعم مفتول‌های خوشمزه مادر را زنده کنند. موقع خرد کردن هویج، پیاز و سیب‌زمینی مادر و بچه‌ها قدر حبه به حبه‌اش را می‌دانستند و شکر می‌کردند، انگار اولین باری بود که چنین نعمت‌هایی را شناخته بودند و در آفرینشش دقیق می‌شدند.

ایمان از هر فرصتی استفاده می‌کرد تا درس مقاومت را برای بچه‌ها از نو بگوید، حتی موقع آماده کردن آن خورشت مفتول جنگ‌زده. می‌گفت: این یک غذای معمولی نیست، جشن کوچکی است برای قدرشناسی از نعمت‌های بزرگ.


 
اما چه در غزه گذشته بود که چند عدد سیب زمینی و پیاز که بعد از ماه‌ها راهش به خانه ایمان الشنطی باز شده بود خوشحالی‌ای شبیه روز عید داشت؟! جواب سوالم را میان خاطرات روز نوشت او می‌گیرم مخصوصا آنجا که نوشته است سبزیجات برایمان شبیه یک رویا شده است.

«هر وقت مفاصلم را حرکت می‌دهم احساس ضعف می‌کنم. با کمترین فعالیت عضلاتم درد می‌گیرد. حتی روده‌هایم هم مشکل دارد و بیشتر اوقات یبوست دارم. این وضعیت من و کسانی است که در شمال غزه مانده‌اند.

در بازار غذا نیست، ما به دنبال گیاهان وحشی می‌گردیم تا بپزیم. متاسفانه اشغالگران تمام زمین‌های کشاورزی را نابود کرده‌اند و بیشتر گیاهان هم آلوده به فسفر و مواد منفجره شده است.

گوشت بسیار کم شده و قیمتش مثل این است که در بهترین رستوران، گوشت سفارش بدهی. قصاب‌ها مغازه‌هایشان را تعطیل کرده‌اند.

حتی حبوبات مثل عدس و نخود هم کم شده و قیمتشان خیلی بالا رفته است. سبزیجات و میوه‌ها الان مثل رویا هستند، آرد هم دیگر نیست.»
 

معجزه‌ای که هر روز در غزه اتفاق می‌افتد!
بین بچه‌ها عمر، بنان، بلال و المی، المی دختر کوچک ایمان از همه بیشتر از بمباران می‌ترسید، هربار که صدای هواپیماهای اسرائیلی گوش آسمان را پر می‌کرد و موج انفجار، در و پنجره‌های خانه را می‌لرزاند، رعشه به جان دخترک می‌افتاد، قلب کوچکش چنان به سینه می‌کوفت که گویی می‌خواهد بیرون بیاید. ایمان با دخترش قرارداد کرده بود به جای جیغ و داد و گریه به خدا توکل کند و فقط بگوید: حسبی‌الله و نعم الوکیل.

از آن به بعد حسبی‌الله ذکر زبان المی شد، هر بار می‌ترسید در بغل مادر مچاله می‌شد، دست روی گوش‌هایش می‌گذاشت، تندتند و پشت سر هم می‌گفت: خدا مرا کفایت می‌کند و او بهترین پشتیبان من است. هر روز تا وقتی هواپیماهای اسرائیلی دست از سر خانه‌شان برنمی‌داشتند این وضعیت ادامه داشت.

همیشه به این فکر می‌کردم که این حسبی‌الله و نعم‌الوکیل از کی و از کجا میراث خانوادگی اهل فلسطین شد؟! از کی با آن آب بر آتش دل‌هایشان می‌ریزنند و سخت‌ترین غم‌ها را تحمل می‌کنند. المی جوابم را می‌دهد. شاید همه‌ی بچه‌های غزه وقتی اولین‌بار چشم باز کردند و جنایت وحوش اسرائیل را دیدند مثل ایمان مادر در گوششان حسبی‌الله خواند و دلشان را به اعجاز این آیه محکم کرد، آیه‌ای که با آن بزرگ‌شدند، زندگی کردند و مقتدرانه به شهادت رسیدند.

شهید ایمان الشنطی تعبیر زیبایی از صبر و استقامت بچه‌ها و مردم غزه دارد. صبرشان را معجزه می‌داند، معجزه‌ای که هر روز در غزه اتفاق می‌افتد.
مردم غزه و سختی‌هایی که با یاد امام علی آسان می‌شود
خاطرات ایمان شبیه شال‌گردنی است که یک رج را با سیاهی شرایط غزه بافته است و یک رج دیگر را با سفیدی ایمان و استقامت. پشت هر شرایط اسفناکی که از وضعیت زندگی مردم غزه می‌گوید یک کوه از ایمان و امید است، شبیه همان کوه امیدی که مردم را با آن همه سختی‌ و قحطی، با آن همه جنایت و نسل‌کشی باز در غزه ماندگار کرده است.

آن روز بمب‌های اسرائیلی مثل باران روی سر خیابان و خانه‌ها می‌باریدند، ایمان و همسرش مجبور شدند دست بچه‌ها را بگیرند و به یک پناهگاه کوچک در آن نزدیکی که هیچ یکی از امکانات اولیه را نداشت بروند. آنجا حتی سرویس بهداشتی هم نبود برای رفتن به سرویس بهداشتی باید مسیر کوتاه و پر خطری را هر بار طی می‌کردند. برای همین لحظه‌هایی که بمب‌های اسرائیلی از سر و صدا می‌افتادند را غنیمت می‌شمردند. آن‌وقت یکی از آنها سریع و شبیه آن که در میدان مین‌باشد می‌رفت و خدا می‌داند تا به سلامت بازگردد چه بر دل بقیه می‌گذشت.

اما آب، داستانی دردناک‌تر داشت. مجبور بودند بشکه آب را جلوی خانه بگذارند. شاید سخت‌ترین لحظه زمانی بود که ایمان باید یک ظرف سنگین پر از آب را حمل می‌کرد. زیر درخت گل ایستاد تا ظرف پر شود و قلبش دیوانه‌وار می‌تپید. اگر هواپیمای جاسوسی او را می‌دید چه؟ اگر بمبی به طور اتفاقی می‌افتاد یا ترکش‌هایی به او می‌خورد چه؟ به بچه‌هایش فکر می‌کرد چه بر سرشان می‌آمد؟!

هیچ‌کدام از ترس‌ها به جانش اثر نکرد، یاد جنگ خندق افتاد، یاد علی بن ابی طالب علیه‌السلام که با ایمان محکمش در برابر دشمن ایستاد. شبیه اصحاب پیامبر قلبش را به ذکر و تسبیح مسلح کرد، زیر گوش خودش خواند: باید مقاومت کنم، این جنگی است که پیروز آن مسلمانان هستند و ما صحابه‌ی امروز پیامبریم!
 

سلاح خطرناک بچه‌ها در جنگ با اسرائیل
ایمان در بخشی از خاطراتش نوشته:«چه کسی گفته که ما رویا نمی‌بینیم یا قلب‌هایمان به فردایی روشن‌تر امیدوار نیست؟ ما آرزو می‌کنیم که زندگی کنیم و رویاهایمان را بسازیم.»

راست می‌گوید مردم غزه در بین آن قحطی و بمباران و سرما به امید زنده‌اند و مقاومت می‌کنند. مثلا بلال پسر ایمان که تازه به کتاب‌خواندن علاقه‌مند شده بود و دوست داشت یک کتاب‌خانه بزرگ برای خودش راه‌اندازی کند. عمر هم هر روز یک رویای جدید پیدا می‌کرد، یک روز دوست داشت ماهیگیر باشد، یک روز برنامه‌نویس و.... المی اطلس جهان را دست می‌گرفت و دانه به دانه کشورها را نگاه می‌کرد که وقتی بزرگ شد به کدام سفر کند، انتخاب اولش فرانسه بود اما وقتی فهمید حامی اسرائیل است از لیست آرزوهایش خط خورد، سوئیس جای بهتری بود، طبیعت بکری هم داشت پس وقتی بزرگ می‌شد اولین سفرش سوئیس بود. گاه پیش می‌آمد که ساعت‌ها خانواده الشنطی دور هم جمع می‌شدند و رویای روزهای آزادی را مرور می‌کردند، فهرست می‌کردند که بعد از آزادی کجا بروند، چه کار کنند و...

ایمان الشاطی در میان روزنوشت‌هایش جمله قشنگی به یادگار گذاشته است:«کودکان ما با کاشتن رویاها و آرزوها در ذهنشان به جای صدای بمباران، ترس یا یورش‌های مداوم، با اشغالگر می‌جنگند.»

حالا او، همسر و سه فرزندشان گوشه‌ای در غزه در آغوش خاک وطن آرام گرفته‌اند چون اسرائیل حتی از آرزوهای این سه کودک می‌ترسد، از صدای پر امید مادرشان که دوباره روی رادیو بنشیند و به گوش مردم برسد وحشت دارد! اما این شهادت به معنای شکست نیست، غزه و مردمش وقتی شکست می‌خورد که خورشید امید زنده به گور شود و بچه‌ها در جهان کودکانه‌شان دیگر رویا نبافند. اما کدام بمب و موشک می‌تواند این رویاها را از بین ببرد؟!