شناسهٔ خبر: 70269268 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: افکارنیوز | لینک خبر

حاج قاسم به عیادتم می‌آمد/ با توصیه حاجی استخدام صداوسیما شدم

از زمانی که حاج قاسم را ردیابی می‌کردند و شدیداً تحت‌الحفظ بودند، دو نفر از همرزمان حاج قاسم می‌گفتند حاجی شدیداً عصبانی هستند چون بچه‌های حفاظت نمی‌گذارند بیاید. وقتی هم که تشریف می‌آوردند از صبح تا شب می‌ماندند و برای اینکه ردیابی‌شان نکنند موبایل همراه‌شان نبود.

صاحب‌خبر -

دفتر کوچکی در صداوسیما دارد اما جابجای آن را با تصاویر شهدا مزین کرده بود. با توصیه حاج قاسم به ضرغامی استخدام رسانه ملی شده است. اهالی تلویزیون رضا ایرنمنش را با نقش آفرینی‌های او در سریال‌های دهه هفتاد و هشتاد به خوبی می‌شناسند. چندسالی است که کم کار شده و تنها یکی از دلایل آن را بحث سلامتی اش می‌داند؛ معتقد است حتی صداوسیما هم مافیا دارد. اغلب دغدغه او بحث شهدا و انتقال مفهوم دفاع مقدس به بچه های این سنل است؛ نگران است که رزمندگان روز به روز در حال ترک این دنیا هستند و هنوز به سراغ خیلی از آنها نرفتیم؛ با این حال سنگ‌اندازی‌ها برای ساخت کارهای دفاع مقدس زیاد است.

مشروح گفتگو با رضا ایرانمنش را خواهید خواند:


ممنون که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید. در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
ایرانمنش: من چند سالی به خاطر شرایط جسمی که داشتم از بازیگری دور و خانه نشین بودم. با اینکه وضعیت جسمی بدی داشتم، وضعیت روحی هم به آن اضافه شد. هر چه قرار بود بنویسم، نوشته بودم و هر چه فکرهایی که باید عملی می‌کردم، کرده بودم.

در پنج یا شش ماه پیش یک عمل جراحی داشتم و در طی عمل جراحی از طرف جناب آقای جبلی ریاست محترم رسانه ملی و معاونین و مدیران تلویزیون آمدند و از بنده عیادت کردند و وضعیت من را جویا شدند. من خدمت‌شان عرض کردم که واقعا خسته شدم از بس که در خانه نشستم. کاش شرایطی محیا می‌‎شد که از این گوشه‌نشینی و در خانه نشستن خارج شوم و فعالیتی انجام دهم.

یعنی بعد از سریال بی‌نشان دیگر فعالیت تصویری انجام ندادید؟
ایرانمنش: تصویری یکی دو تا کار انجام دادم که پخش نشده است ولی وقتی این بازی کردن‌ها پشت سر هم نباشد آدم مقداری معذب است.

 علاقه خودتان از قدیم بیشتر به تلویزیون بوده یا سینما؟
ایرانمنش: تئاتر، سینما و تلویزیون زیاد برایم فرقی نمی‌کند. مهم این است آن حرفه‌ای که دارم و آن هدفی که از نوجوانی انتخاب کردم را پیگیری کنم. در دهه شصت، هفتاد و اوایل دهه هشتاد، همه صنف‌ها در هنر و همه بچه‌های سینما، تئاتر و تلویزیون مشغول بودند، ژانرها و انواع مختلف کار را داشتیم.

 یکی از دلایل آن هم این است که بعد از جنگ همیشه دوران شکوفایی محسوب می‌شود.
ایرانمنش: دقیقا. همین اتفاق افتاد ولی یک چیزی برای من خیلی مهم بود. من برای خاک و ناموسم به جنگ رفتم. یک‌سری چیزهایی که به چشم دیدم و لمس کردم، دوست داشتم در قالب هنر ثبت و ضبط می‌کردم. می‌خواستم در قالب یک شخصیت این‌ها را ارائه بدهم. الان که بازیگری برایم سخت شده و نمی‌توانم به تهیه کننده و کارگردان بگویم حالم خوب نیست، خودم که می‌توانم کار کنم.
 
** سلامتی یکی از دلایل کم کار شدن من است

پس دلیل کم‌کاری‌ شما مربوط به سلامتی‌تان می‌شود؟
ایرانمنش: حالا یک دلیلش این است. در ادامه به دلایل دیگر هم اشاره می‌کنم. با اینکه دهه شصت و هفتاد شکوفایی سینمای دفاع مقدس بود ولی تا الان ما قطره‌ای از یک اقیانوس را هم نتوانستیم به تصویر بکشیم. چون بچه‌های ما در طول هشت سال دفاع مقدس کاری را انجام دادند که ما در دنیا نمونه آن را نداشتیم. اگر مثلا به دوران ایران باستان برگردیم، ما در داخل افسانه‌هایمان قهرمانانی را داشتیم. مثل آرش کمانگیر، سهراب و رستم و زال. در افسانه‌ها چنین شخصیت‌هایی بودند ولی در طول هشت سال دفاع مقدس قهرمانان واقعی کشور ما خودشان را نشان دادند. وقتی بنشینیم پای درد و دل بچه‌هایی که جنگ را لمس کردند، چه بچه‌های ایثارگر و بچه‌های آزاده و جانباز، یک‌سری اتفاق‌هایی برای آن‌ها افتاده که وقتی برای نوجوان امروزی تعریف کنند، چون صادقانه از دلشان برمی‌آید، نوجوان و جوان امروزی می‌پذیرد. مردم واقعا قدردان بچه‌های جنگ هستند.

هرچه تکنولوژی پیش‌رفته، ما هم باید با تکنولوژی پیش برویم. الان زمان این گذشته است که یک شخصیتی را بیاوریم جلوی دوربین و یک قاب برایش ببندیم و بگوییم از زمان جنگ برای ما تعریف کن. من بیشتر کارهایی که نوشته‌ام و طرح‌هایی که ارائه دادم به صورت مستند داستانی بوده است. یعنی شخصیت را در داخل موقعیت قرار دادم. اگر می‌خواهد خاطرات جنگ و آنچه که در جنگ رخ داده است را تعریف کند، آنگونه نباشد که دوربین را بگذاریم و بگوییم خب دوربین رفت سه دو یک حرکت و حالا شروع کن.

ما به منزل‌ یکی از همرزمان شهید چمران رفته بودیم. وقتی می‌خواستیم با ایشان مصاحبه کنیم سه یا چهار دوربین بردیم و از بیرون شروع به فیلمبرداری کردیم تا به در خانه‌شان رسیدیم. در را باز کردند و بچه‌ها هم دوربین‌ها را روشن کرده بودند و روی دست فیلم می‌گرفتند. ایشان شروع کردند به پذیرایی از ما و لا‌به‌لای همان پذیرایی‌ها هم حرف می‌زدند. دو ساعت حرف زدند و هیچ کس هم نگفت که دوربین برود و کات بدهیم و فلان کنیم و نور را این جوری کنیم. در آخر گفتند خب آقا نمی‌خواهید شروع به فیلمبرداری کنید؟ گفتیم یاعلی ما فیلم را گرفتیم و تمام شد و رفت. این‌ها یک‌سری راه و روش است برای اینکه مانند تکنولوژی که پیشرفته است، ما هم محتوا را برای مخاطب جذاب کنیم.

هر داستان و هر قصه‌ای که در سینما و تلویزیون به بحث دفاع مقدس پرداخته‌اند، به دلیل اینکه واقعیت داشته موفق بوده است. یک زمانی در اوایل دهه هفتاد گفتند به هر فیلمی که دو یا سه سکانس دفاع مقدسی در آن باشد 10 میلیون تومان می‌دهیم. حالا مثلاً در داخل فیلم یا یک سکانس عاشقانه بود، یا مثلاً فرد در داخل فیلم خواب می‌دید و خواب آن شخص مربوط به دفاع مقدس بود. این جوری فیلم ساز را تشویق کردند به اینکه در این حوزه کار کند. من فکر می‌کنم اگر آماری از سال 70 و 71 داشته باشیم، سالی هفتاد یا هشتاد فیلم دفاع مقدس می‌ساختند. الان نباید به این راضی باشیم که سالی یک کار دفاع مقدس بسازیم. الان سینماهای ما مثلاً ماهی 10 فیلم کمدی دارند، چرا نباید 10 فیلم سینمایی دفاع مقدس هم داشته باشیم؟ این وظیفه ماست.

** خروجی انجمن سینمای دفاع مقدس چیست

ما انجمن سینمای دفاع مقدس را تشکیل دادیم، این انجمن چه کاره است و خروجی آن طی این سال‌ها چه بوده است؟ من یک مدت در آنجا بودم. مثلا یک آقایی می‌آمد و می‌گفت که من این فیلم‌نامه دفاع مقدس را می‌خواهم بسازم؛ او اول باید برود و شورای ما تصویب کند. همین خودش یک سنگ اندازی بود. من نمی‌گویم که چنین شورایی نداشته باشیم. اما تعداد افراد را زیاد کنید که کارها زود تر نتیجه بگیرند. خدا علی شاه‌حاتمی را حفظ کند؛ خاطرم هست برای ساخت فیلم «آخرین شناسایی»، علی شاه‌حاتمی نیاز به کانال داشت. رفتیم جاده قم یکجایی را پیدا کردند و سپس فیلم ساختن در آنجا باب شد و آنجا شد شهرک دفاع مقدس. الان شهرک غزالی و شهرک دفاع مقدس داریم. خب خیلی هم عالی الان شما به عنوان یک فیلم ساز برو و بگو من می‌خواهم در این شهرک کار کنم، می‌گویند شما باید روزانه این مبلغ را بپردازی، خب اینکه خودش می‌شود سنگ اندازی. چند سال پیش بود که می‌خواستم یک کاری را درست کنم. گفتند شما باید روزی یک میلیون تومان بپردازید. من خودم در آنجا خیلی کارها را بازی کردم. جیپ لندکروزی که برای زمان جنگ بود باید هر دفعه تعمیر میشد. کلی زمان می‌گذشت و اعصاب همه خرد می‌شد. دست آخر موتور و باتری آن هم مشکل پیدا می‌کرد و باید سرویس می‌شد و کلی هم بابت این سرویس کردن‌ها پول می‌گرفتند. غیر از این‌ها بدترین سلاح‌هایی که باید با آن‌ها مشقی شلیک می‌کردید به ما می‌دادند. سلاح هم گیر داشت و بعضی از سلاح‌ها هم زنگ زده بودند. در کنار این‌ها حادثه هم اتفاق می‌افتاد. خب این‌که حمایت از سینمای دفاع مقدس نمی‌شود.
 
 اکثر تهیه کنندگانی هم که کار دفاع مقدس کرده‌اند در کنفرانس‌های خبری جشنواره فجر خیلی خسته هستند و زمانی که از آن‌ها هم سوال می‌شود، دیگر میل و رغبتی برای ساخت کارهای دفاع مقدس ندارند.
ایرانمنش: ما باید فیلم ساز را ترغیب کنیم. مثلا بگوییم آقای حاتمی کیا تخصص شما در سینمای دفاع مقدس است، پس به کاری غیر از کار دفاع مقدس نپردازید. کسانی هستند که اینگونه بتوانند کار انجام بدهند. آقای مرادپور شما کجا هستید؟ خوب شروع کردید، جوانی هستید که جنگ را دیدید و سینما را می‌شناسید و تحصیل کرده هستید و نویسنده خوبی هم هستید، بیا. ایشان را بیاورید و آنقدر امکانات به او بدهید که احساس کمبود نکند. همه این‌ کارگردان‌ها خانواده شهید هستند و همه این‌ها رزمنده و جانباز بودند و خودشان لمس کرده‌اند و بعد امتحان‌شان را پس‌داده‌اند.

مثلاً اگر عملیات کربلای پنج خوب به تصویر کشیده شده است، برای آن است که احمد مرادپور در عملیات حضور داشته و از هر زاویه‌ای آنجا را می‌شناخته است. علی شاه‌حاتمی هم همین‌طور. بعد یک کاری مثل «سجاده آتش» ساخته می‌شود و احمد مرادپوری که این همه زحمت کشید و یا «آخرین شناسایی» که علی شاه حاتمی کار کرده است؛ چند وقت بعد از این کارهایشان باید بیکار بمانند و کاری به آن‌ها داده نشود. چرا؟ مگر کارشان بد بوده؟ مگر کارشان ارتباط برقرار نکرده است؟ هنوز که هنوز است بعد از صد بار هم که روایت فتح دفاع مقدس را می‌بینیم خسته نمی‌شویم.

** ژانر دفاع مقدس افتخار سینمای ایران است

مطلبی را خواندم مبنی بر اینکه روایت فتح جزو 10 مستند اتفاقات زنده در جهان‌ است.
ایرانمنش: بله. بدون شک می‌توان گفت یکی از افتخارات سینمای ایران ژانر دفاع مقدس است. حالا به نظر شما چرا موسسان روایت فتح دیگر نباید تولید داشته باشند؟ انجمن سینمای دفاع مقدس برای چه تشکیل شده است؟ اگر کار نمی‌کنند خب این موسسه را جمع کنید که من دلخوش نباشم به اینکه یک جایی هست که از من حمایت کند. من می‌گویم ما چه در سینما، چه در تلویزیون و چه در پلتفرم‌هایی که فلان رئالیتی شو را پخش می‌کنند و این همه در طول شهر برای آن برنامه‌ها بیلبورد می‌زنند، در کنار آن‌ها بیایند تعدادی از آثار مربوط به دفاع مقدس را هم تولید کنند. این‌ها مربوط به عدم حمایت دولت و متولیان مثل ارشاد، سینما و همین انجمن دفاع مقدس می‌شود.

این فیلم‌ها در تاریخ مصور یک مقطعی از ایران ما را به تصویر کشیده است و باید بگذاریم که آیندگان بدانند که در آن دوران چه گذشته است. یک کاری بر سر کارگردان و تهیه کننده این فیلم‌ها می‌آورند که وقتی یک کار جنگی و مربوط به دفاع مقدس می‌سازد، می‌گوید مگر من دیوانه‌ام که بیایم در سرما و گرما و جاده و خاک چنین کاری را بسازم؟ خب می‌آیم در یک محیط مبلی و یا آپارتمان چهارتا بازیگر هم می‌آورم.

الان من می‌دانم آقای شاه‌حاتمی مشغول ساختن سریال لبخند پشت خاکریز هستند. یک سریالی هم هست که برای عید نوروز در حال آماده کردن آن است. در شرایط بسیار سخت در حال کارکردن هستند.  اگر همین الان بروید و به این بچه‌ها، بگویید شما که می‌توانید فیلم‌های مبلی‌طور تولید کنید پس چرا سراغ اینگونه کارها نمی‌روید؟ می‌گویند من یک تعهد و رسالتی دارم.

این نسل دارد تمام می‌شود. این بچه‌ها دارند تمام می‌شوند. خیلی‌ها پیر شدند بدون آنکه اثری از آن‌ها باقی بماند. تک تک این بچه‌ها گنجینه هستند. من اول بیت‌الشهدایی داشتم که هرکاری می‌کنم راجع به شهدا و مردان مرد این سرزمین باشد. کسی هم از دولت دست من را نگرفت. بعضی از دوستان می‌آیند و می‌گویند دفترت اینگونه بوده می‌گویند که ما عکس شهدا را می‌بینیم و عکس شهدا عمل می‌کنیم. من می‌گویم بگذارید عکس شهدا را ببینیم ولی عکس شهدا عمل نکنیم. این شهدا چه می‌خواستند در آن زمان که از کشور دفاع می‌کردند؟ آینده را چگونه تصور می‌کردند؟ اگر نیست ما همت کنیم. حالا مردم دست به دست دولت بدهند و دولت دست به دست مردم بدهد و از مردم مدد بگیرند و کارهایی کنند که ما شرمنده این بچه‌ها نشویم. چون آن‌ها جان شان را برای امنیت ما کف دست گذاشتند. پس راحت از کنارشان نگذریم.

در مورد دفاع مقدس ادامه بدهیم، فیلم مورد علاقه شما در این ژانر چیست؟
ایرانمنش: مجنون یا همان موقعیت مهدی را دوست داشتم. این‌ها کارهایی بود که واقعا زیبا ساخته شدند. یک زمانی آقای ابوترابی هنوز شهید نشده بودند و من به ایشان گفتم شما که دستی در دولت دارید بیایید کنار همین سینمای دفاع مقدس یا شهرک آزادگان یک زمینی را بگیرید و بچه‌هایی که در اردوگاه‌های مختلف عراق اسیر شده بودند بیایند و مهندسی شده چند تا از اردوگاه‌های آنجا را بازسازی کنند. اتفاقاً ایشان خیلی استقبال کرد و گفت من بروم شاهرود و برگردم و این کار را انجام بدهم که متاسفانه عمری باقی نماند و به رحمت خدا رفتند.

آزادگان در زمان جنگ چقدر سختی کشیدند؟ من خودم در زمان جنگ می‌گفتم خدایا من اسیر نشوم که اصلا تحملش را ندارم. مثلاً برای ما خیلی سطحی است تونل باتوم که فکر می‌کنیم دو طرف قطار و سربازهای عراقی ایستاده باشند تا با باتوم از آن‌ها استقبال بشود و یا جایی که این‌ها در یک محدوده کوچک نمی‌توانستند دراز بکشند. وقتی که می‌خواستند از آن‌ها حرف بکشند، خیلی از بچه‌های ما زیر این شکنجه‌ها به شهادت می‌رسیدند. خیلی از مردم و جوانان ما نمی‌دانند یک عده از بچه‌های آزاده ما مجروح بودند و به دلیل عدم رسیدگی در آنجا به شهادت رسیدند. من یکی از افرادی بودم که از طرف تلویزیون برای جابجایی و تبادل بچه‌هایمان به مرز خسروی رفتم. یادم نمی‌رود ما پانصد و خورده‌ای از بچه‌هایمان را همراه با شهید عباس دوران تحویل گرفتیم و نزدیک به سه هزار جنازه به آن‌ها دادیم. پیرامون این مطالب بچه‌های آزاده قصه‌ها دارند که تعریف کنند.

در سال 76 هم یک سریال ماندگار به اسم بازگشت پرستوها با موضوع اسرا ساخته شد.
ایرانمنش: بله آقای باکیده یک سری کارها با همین موضوع کار کردند.

به نظرم در اخراجی های 2 به بحث اسرا سطحی نگاه شد و ای کاش عمیق‎‌تر ساخته می‌شد مثل فیلم آن بیست و سه نفر. نظر شما چیست؟
ایرانمنش: من می‌گویم که همه کارها باید در کنار هم ساخته شود. یعنی ما هم طنز جنگ را می‌خواهیم که ببینیم چه اتفاقی افتاده و هم درام عاشقانه جنگی را می‌خواهیم. به هر حال بچه‌هایی که رفتند خیلی‌هایشان عاشق بودند و خیلی‌هایشان یک دلداده‌ای داشتند که گذاشتند و رفتند. به هر حال یک سری قضایای اینگونه‌ هم بوده است و آن‌ها هم آدم بودند مثل ما که الان دوست داریم خانه و ماشین و فرزند و خانواده‌ای داشته باشیم. این شهدا پا روی همه این لذت‌ها گذاشتند و رفتند که ایستادگی کنند و کوتاه هم نیامدند.

شهید خرازی دست‌شان را از دست می‌دهند. هنوز باید دوران نقاهت را بگذراند که برمی‌گردد به منطقه. یک دست مصنوعی می‌گذارد که بچه‌ها روحیه‌شان را از دست ندهند.

من یکبار گفتم که نیامدند برای جوان امروزی تبیین کنند و بگویند که مثلاً اگر سردار سلیمانی نبود چه اتفاقی می‌افتاد. چیزهایی که من شنیدم از دوستان، مثلاً داعشی‌‍‌ها می‌گفتند بابا این ایرانی‌ها که هستند دیگر؟ و یا فاطمیون که هستند دیگر؟ ما در خاک‌‎شان نیستیم اینطور دارند ایستادگی و جان فشانی می‌کنند، وای به حال اینکه برویم و بخواهیم تعرضی به خاک شان بکنیم. اگر این داعشی‌ها نیامدند داخل خاک ما، همه این‌ها را مدیون این افراد هستیم.

من آدم سیاسی نیستم، ولی چهارسال و نیم جنگ بودم و یکی از افتخاراتم این است که در لشگر 41 ثارالله بودم. با یکی از دوستان، آقای صدفی و اخوی محروم شان حمیدرضا صدفی آنجا بودیم. حاج قاسم مثلاً می‌گفتند الان عملیات نداریم و دوستان می‌رفتند برای تجدید قوا. ما که در اردوگاه بودیم تئاتر کار می‌کردیم که برای رزمنده‌ها اجرا کنیم.

** حاج قاسم به عیادتم می‌آمد/ با توصیه حاجی استخدام صداوسیما شدم

مثلاً یک عملیات می‌شد ما شش ماه در آنجا بودیم. من یک سال و خرده‌ای ماندم و کار سرود و صبحگاه‌ها را اجرا می‌کردم. زمانی که بستری شده بودم یکی از افرادی که به ملاقات من می‌آمدند حاج قاسم سلیمانی بودند. من بابت این موضوع افتخار می‌کنم.

از زمانی که حاج قاسم را ردیابی می‌کردند و شدیداً تحت‌الحفظ بودند، دو نفر از همرزمان حاج قاسم می‌گفتند حاجی شدیداً عصبانی هستند چون بچه‌های حفاظت نمی‌گذارند بیاید. وقتی هم که تشریف می‌آوردند از صبح تا شب می‌ماندند و برای اینکه ردیابی‌شان نکنند موبایل همراه‌شان نبود. به همین دلیل بچه‌ها نمی‌توانستند با ایشان تماس بگیرند. دو روز اینطوری گذشت و من گفتم به حاجی بگویید نمی‌خواهد تشریف بیاورند. همین که به یاد من هستند کافی است. یادم هست شب از منزل اخوی‌شان آقا سهراب تماس گرفتند که از من عذرخواهی کنند که نتوانستند بیایند و می‌گفتند نمی‌دانم چرا نمی‌گذارند بیایم. آخرین باری هم که زیارتشان کردم قبل از شهادتشان بود. من قبل از اینکه بیافتم بیمارستان یک سفر از کرمان داشتم و ایام فاطمیه هم بود. از کرمان داشتم می‌آمدم که در پرواز با هم بودیم. من هرچه کردم عکس بیاندازم با حاجی ایشان نگذاشت. من ردیف جلو نشسته بودم و حاج قاسم با محمود طاهری و یکی از دوستان ردیف عقب بودند که من آمدم با آقای عرب‌نژاد که در کنارشان بودند جا به جا شدم و تا تهران با حاجی گپ زدیم و صحبت کردیم.


خیلی تاکید بر اجرای کارهای هنری در حوزه دفاع مقدس داشتند. من به ایشان می‌گفتم حاجی من خودم را موظف می‌دانم. حتی استخدام شدن بنده در صدا و سیما هم به توصیه حاج قاسم بود. چون من از بنیاد جانبازان هیچ چیزی نمی‌خواستم و در دوران جنگ هم افتخار می‌کنم یک ریال دریافت نکردم و نامه‌هایش هم موجود است.

یکبار حاج قاسم در بیمارستان پیش من بودند و پرسیدند از کجا می‌آوری و میخوری؟ الان که مریض هستی و نمی‌توانی کار بکنی. آقای ضرغامی آمدند و آنجا به توصیه حاج قاسم ایشان زحمت کشیدند و من کارمند صداوسیما شدم. اما بحثم سر این است که آنقدر تاکید روی کار داشتند در آخرین دیدارشان به من می‌گفتند حتما کار کن. من به ایشان گفتم حاجی من می‌توانم با شما یک سفر سوریه بیایم؟ گفتند تو اینجا وظیفه‌ات یک چیز دیگر است. وقتی پرواز نشست، من دیدم حاجی پایین رفته و چند ماشین آمده تا ایشان را سوار کنند و ببرند. وقتی آمدم پایین که سوار اتوبوس شوم، دیدم حاجی در اتوبوس هستند و بقیه دوستان هم با آن ماشین‌ها رفتند. هرچه هم آن دوستان به حاجی علامت دادند، ایشان قبول نکردند. با اتوبوس آمدند تا سالن و آقازاده‌شان آمدند و کیف‌شان را گرفتند. با یک 405 مشکی هم رفتند که حاج قاسم جلو نشسته بودند و شیشه هم پایین بود و دستی تکان دادند.

بروید گوشه‌ای از خاطرات خود حاج قاسم را بخوانید. من کتابی را در مورد حاج قاسم گرفتم، کتاب متولد مارس بود، نوشته آقای مزدآبادی. این کتاب را شروع کردم به خواندن، آنقدر جالب است، یعنی من که حاج قاسم را می‌شناختم و اعتقادات و موضوعات جنگی‌شان را می‌دانم، برای من جالب است. حالا برای جوان امروزی که خیلی بیشتر می‌تواند جالب باشد.

** باید پای دردودل بچه‌های جانباز نشست

من همیشه می‌گویم مردم عزیز ما در سختی هستند من این را می‌دانم که در کشور یک سری اتفاقاتی دارد می‌افتد که مردم ناراضی هستند. من اصلاً به این موضوعات کاری ندارم و سیاسی هم نیستم و به هیچ جا هم وابسته نیستم. هیچ وامی هم به هیچ شخصی ندارم و خدا را شکر سرم را که بگذارم زمین خیالم راحت است. اما یک سری چیزهایی را دیده‌ام مردم عزیز ما باید بدانند. بروید و به آسایشگاه‌های جانبازان و معلولین یک سر بزنید. هم ثارالله هست و هم امام هست در شهرهای مختلف و استان‌های مختلف بروید. اگر کسانی را می‌شناسید بروید پای درد و دل این‌ها ببینید چه کشیدند؟ چه در زمان جنگ و چه بعد از جنگ. می‌بینید که آدم‌های عجیب و غریبی هستند و هر کدام یک دنیا رشادت و صلابت دارند که در دنیا مثل این آدم‌ها کم داریم. بعد بیاییم به هرکدام از آن‌ها انگ سیاسی بزنیم، این درست نیست.

من یادم هست شهید علیرضا عرب یک کار خیلی خارق‌العاده‌ای کرده بودند که حاج قاسم سلیمانی پیرامون آن قضیه خیلی به خودش می‌بالید و ایشان تا اسم شهید عرب می‌آمد بغض می‌کردند. من یک کلیپی در مورد شهید عرب ساختم. ببینید چه اتفاقی جلوی خود من افتاد نمی‌شود راحت از جلویش بگذریم یا مثلا یک سیزده ساله‌ای در جیرفت داشتیم به اسم مجید کمالی؛ یک تکه از مصاحبه‌اش بود که ایشان صحبت می‌کردند. من که شاید 15 یا 16 ساله بودم و ایشان 13 ساله، به نظر من شاید خیلی بیشتر از من می‌فهمید. یک رزمنده‌ای می‌گفت من به این عملیات بروم و اگر پیروز شدیم به شهادت برسم. یعنی می‌گفتند اول بروم جانم را فدا بکنم و بعد که به پیروزی رسیدیم شهید بشوم.

 یعنی بی‌محابا نمی‌رفتند؟
ایرانمنش: نه. می‌گفتند در راه دفاع از خاک و ناموسم می‌روم. یک چیز جالبی شهید اهل قلم شهید آوینی می‌فرمایند که هر کس می‌خواهد ما را بشناسد برود و داستان کربلا را بخواند.

** جبلی اتفاقات خوبی رقم زده اما سرعت کم است

 اگر اجازه بدهید جهت بحث‌مان را کمی تغییر دهیم. رویکرد فعلی صداوسیما را در دوران آقای جبلی چظور می‌بینید؟
ایرانمنش: در زمان آقای جبلی یک سری اتفاقاتی که در زمان چند ساله قبل از ایشان اتفاق نیفتاد، شکل گرفته و دارد پیش می‌رود و سرعت آن به نظر من کم است. به نظرم بروکراسی اداری در تولید کار و حالا شاید در کارهای دیگر چون من تخصص‌ام نیست که کمدی کار کنم و سریال برای شبکه های مختلف شاید راحت انجام شود. ولی انتظار من از جناب آقای جبلی و مدیرانی که مسئول هستند این است که دست امثال من را بگیرند و به زور بیاورند و به آنها امکانات و پول بدهند تا بیایند برای صداوسیما کار کنند. نمی‌دانم چرا این بی‌خیالی در تمام دولت مردان رسوخ کرده است. آقا از امروز تا ده روز دیگر، ده تا رزمنده فوت شدند.

** انتقاد از بنیاد شهید

یک انتقادی هم از بنیاد شهید در بحث درصدها کنم. من خودم درصد دارم. حالا استفاده نمیکنم بماند. واقعا می‌خواهم ببینم این بحث درصد دادن‌ها یعنی چه؟ مگر من می‌توانم شما را ببینم و بگویم که تو سالم هستی؟ از درون تو که خبر ندارم. بعد حالا می‌آیم خیلی یک کسی که پای او قطع شده، انقدر درصد برای این پای قطع شده. مگر ماها گفتیم یک همچنین چیزی تشکیل بشود؟ خود شما ما را متوقع کردید. من رفتم کمیسیون، چهار پنج پزشک که خودشان رزمنده بودند، با یک برخورد نامناسب که طلبکار هستند برخورد می‌کنند. بارها گفتم پشت این میز که شما نشستید و با این شخص اینطور برخورد میکنید، این را بدان که یک روزی صدام از حضور همین‌ها در خط مقدم به لرزه می‌افتاد. حالا یک دستش را از دست داده یا یک پایش یا چشم خود را از دست داده، بعد این آقا پشت این میز نشسته تصمیم می‌گیرد به فلان فرد آنقدر درصد جانبازی بدهد و به فلان فرد دیگر فلان قدر دیگر.

من آدم دارم که رنگ جبهه را ندیده اما جانبازی 70 درصد گرفته است. چرا نمی‌توانید جلوی آن‌ها را بگیرید؟ چرا باید آزاده و جانباز و ایثارگر و خانواده شهید را ذلیل کنیم؟ باید این‌ها را روی سرتان بگذارید. من ماشین گرفتم می‌گویند آقا خیلی به شما می‌رسند. چرا؟ چون پلاک ماشینم جانباز است. یک پلاک به ما دادند. خانواده‌های شهدا هم همین طور. می‌بینند یک ماشینی خریده‌اند می‌گویند مبارک باشد تازه این ماشین را برای شما خریده‌اند؟ خوب بهتان می‌رسند. درصورتی که بخدا اینطور نیست.

جهان: شما دوران طلایی صداوسیما را در چه دوره‌ای می‌بینید؟ چون دوران آقای ضرغامی را هم دیدید.
ایرانمنش: آقای ضرغامی کسی بود که من برایشان طرح می‌بردم و به ایشان می‌گفتم که خواهشاً در چاله و چوله‌های اداری من را نیندازید. همان موقع درخواست من را اجرا می‌کردند. من یکبار پیش این مسئولان تلویزیون بودم که خیلی جوان بودند. حالا جوان بودن‌شان که مشکلی نیست ولی دیدم کوچک‌ترین اصطلاحات هنری فیلم‌سازی را نمی‌دانند. بعد او می‌خواهد برای من تصمیم بگیرد که این کار را بکن. گفتم آقا از خیرش گذشتم، نمی‌خواهم. آن موقع دقیقا اینطور بود که آقای ضرغامی میگفت فلان کار را انجام بدید، ما هم می‌رفتیم و انجام می‌دادیم. الان هم من به واسطه این چند وقتی که خدمت آقای جبلی بودم همان طور که گفتید هم انتقادپذیر هستند و هم عملیاتی هستند. یعنی اینکه اگر درخواستی را از ایشان بکنید سریع پیگیری می‌کنند. به نظر من باید یک اتفاقی پیرامون دفاع مقدس در تلویزیون بیافتد و یک نگاه ویژه و یک دستور ویژه و یک حرکت عملیاتی با توجه به نیروهای مجربی که در تلویزیون کار کردند شکل بگیرد.

** تعداد شبکه‌ها را کم کنیم/ کاش شبکه دفاع مقدس تاسیس می‌شد

 یعنی به نظر شما می توانیم شبکه دفاع مقدس داشته باشیم؟
ایرانمنش: بله. می‌توانیم داشته باشیم چرا نداشته باشیم؟ حالا یک چیزی که من همیشه غبطه می‌خورم در این قضیه این است که ما شعار می‌دهیم به اینکه باید در مقابل تهاجم فرهنگی بایستیم. من میگویم الان هجمه فرهنگی مثل هجمه‌ای که صدام به ما داشت است. او سر تا پا مسلح و دنیا پشتش؛ ما چی؟ ما جانمان را گذاشتیم. پس هزینه بالاتری دادیم. الان آنها دارند هزینه می‌کنند آیا ما داریم هزینه می‌کنیم؟ ما خیلی باید بیشتر از آن‌ها هزینه کنیم. ما همان هزینه را هم نمی‌کنیم. من الان پول ندارم که وسایل را تامین کنم. الان مثلا یک سوژه‌ای را پیدا کردم و نیاز به وسایل دارم؛ کدام مسئولی می‌آید به من بگوید که بیا من وسایل تو را تامین می‌کنم؟ اگر هم بخواهم این وسایل را تامین کنم سه روز طول می‌کشد که نامه اداری بزنم و این‌ها را تهیه کنم. لذا خستگی می‌آورد برای کسی که به دنبال ایده است

کاش این اتفاق می‌افتاد که یک شبکه دفاع مقدس در تلویزیون یک‌سری از بچه‌های مجرب را دور هم جمع می‌کرد و می‌گفت که بیایند و دور هم کار کنند و دولت هم یک بودجه‌ای برای تولید آثار پویانمایی و دفاع مقدس دارید می داد.

 شما سریال «داستان یک شهر» را در کارنامه دارید. آن موقع تلویزیون به یک سری از مسائل اجتماعی پررنگ پرداخت که متاسفانه الان کم شده است. آن موقع من یادم است سریال‌هایی مثل داستان یک شهر، روزگار جوانی و چند تا سریال دیگه بود. به نظر شما چرا این فضا کم‌تر شده؟
ایرانمنش: ببینید یک اتفاقی نه فقط در تلویزیون بلکه در سینما و حتی پلتفرم‌ها افتاده، این است که شما الان می‌خواهید یک فیلم ببینید اولا چهار پنج تا بازیگر بیشتر نیستند. ثانیاً اکثرا به دنبال اینکه مردم را به هر قیمتی بخندانند و شوخی‌های بالای 18 سال؛ الان فیلم‌ها یا شده رقص، یا شوخی‌های مضحک؛ اخلاق‌مدار نیستند. در تلویزیون هم عشقمان این است که این مقدار شبکه داریم. باید این شبکه‌ها را کمتر کنیم و بیاییم به بحث محتوا بپردازیم. من از اکثر مردم شنیدم که می‌گفتند ما تلویزیون می‌بینیم یا شبکه خبر می‌زنیم که چندتا خبر ببینیم، یا شبکه آی فیلم می‌زنیم که فیلم‌های قدیمی ببینیم. من پرسیدم چرا؟ می‌گفتند فیلم‌های الان را نمی‌پسندم. چرا باید یک همچین اتفاقی بیافتد؟ الان موضوع کم نداریم؛ آدم هم کم نیست؛ پول هم به نظر من کم نداریم.

نه فقط در تلویزیون بلکه در اکثر مسائل که نگاه کنید، وقتی رئیس جمهور عوض می‌شود تمام افراد را عوض می‌کنند. بعد استانداران عوض می‌شوند و کلا می‌زنند همه افراد غیرخودی را بیرون می‌کنند. ما یک‌سری آدم داریم که در آن سمت‌هایی که دارند، تجربیات خوبی دارند. بنده خدا در تلویزیون راه افتاده، حالا می‌خواهد یک حرکتی به نفع مردم کند، یکدفعه برمی‌دارند و می‌گذارنند وزارت نفت که اصلا تجربه‌ای ندارد. همین است که همه چیز به هم می‌ریزد. کاش یک قانونی تصویب میشد که رئیس جمهور عوض می‌شود، آقا قرار نیست آقای فلانی برود. من یادم هست یک زمانی در وزارت ارشاد بودم، با چند تا از دوستان شورای تصویب فیلم‌نامه و پروانه ساخت، بعد یکدفعه رئیس سازمان سینمایی عوض می‌شد، همه راستی بودند یک چپی می‌آمد همه راستی ها را بیرون می‌کرد. چپی‌ها را می‌آورد و کار به چپی‌ها می‌داد برعکس هم همینطور، یک راستی می‌آمد و برعکس این عمل می‌کرد.

این در همه بخش‌ها اثر گذار است ولی به نظر در بخش فرهنگی بیشتر اثر می‌گذارد.
ایرانمنش: دقیقا. مثلاً اتفاق افتاده که فیلم‌نامه را تصویب کردند و می‌خواهند شروع کنند، من این را تصویب کردم و می‌خواهم کار کنم می‌رسد به جایی که باید پول را بگیریم و پیش تولید را شروع کنیم، یک دفعه فلان مدیر را عوض می‌کنند. پیش آن مدیر هم می‌رویم می‌گوید به من چه ربطی دارد؟ مدیر قبلی موافق این بود من موافق نیستم. من تهیه کننده یا تولید کننده ضربه می‌خورم بماند، موضوع اصلی این است که هنر این وسط ضربه می‌خورد.


** تلویزیون هم مافیا دارد

یک مصاحبه‌ای داشتید مبنی بر اینکه هر شخص عوض می‌شود قبیله خودش را می‌آورد. یا اینکه خیلی از سلبریتی‌ها وارد بحث‌هایی می‌شوند که سوادش را ندارند. بازخوردهای مصاحبه چطور بود؟
ایرانمنش: من این چند ساله اخیر گفته‌ام که با عصا راه میروم و اگر یک‌سری از دوستان بخواهند از من استفاده کنند، بگویند آقا یک نقشی به فلانی بدهید که با عصا برود و بازی کند. یک مدیری بگوید این فلانی چند سال تجربه و تحصیلات این کار را دارد بیاید کارگردانی کند، این هم اتفاق نیافتاد. بعضی متاسفانه این گونه قضاوت می‌کنند که فلانی به فلان جا وصل است، اگر وصل هستیم چرا خودمان نمی‌دانیم به کجا وصل هستیم؟ همین تلویزیون در این همه مسابقاتی که ساخته می‌شود، کلی داور نشستند. من نمی‌توانم بروم آنجا بشینم؟ آیا من سوادش را ندارم؟

پس می گویید در تلویزیون هم مثل سینما مافیا وجود دارد؟
ایرانمنش: بله، آنکه که دیگر شکی داخلش نیست. یعنی ما هم در تلویزیون، هم در سینما و هم در شبکه‌های پلتفرم این مسئله را داریم.

** ذائقه مردم را خراب کردیم

 در پلتفرم‌ها هم وضعیت همین است؟!
ایرانمنش: انگار که یک گرداننده‌ای هست که می‌گوید فلانی تو این کار را انجام بده این هم پولت و این افراد را بیاور. بعد می‌رویم یک پلتفرم دیگر همین‌طور می‌گویند این افراد را بیاور. اصلاً انگار به نوعی دست چین شده هستند. تا صحبت می‌کنیم می‌گویند که حسودی می‌کند. این را هم بگویم که مردم دارند کیف می‌کنند و راضی هستند. به نظر من ما ذائقه مردم را خراب کردیم. ذائقه مردم را عوض کردیم. اینکه شخصی می‌آید پای تلویزیون به این تولیدی می‌خندد، همین آدم را اگر بیاورید یک اثر فاخر دهه 60 و 70 را جلویش بگذارید ببینید چطور برمی‌گردد.

در اکثر دیدارهایی که رهبر انقلاب با هنرمندان داشتند شما هم حضور داشتید. خاطره‌ای از آن دیدار ندارید و یا اصلا با رهبر انقلاب دیدار مستقیم داشتید و یادگاری از ایشان دارید؟
ایرانمنش: یک چفیه از ایشان دارم. ولی چندباری می‌خواستم از ایشان درخواست انگشتر بکنم ولی حقیقت رو نداشتم بگیرم. اما معمولا از ایشان اوضاع هنری را جویا شدم و از ایشان پرسیدم که از اوضاع هنری کشور اطلاع دارید و سعی کردم یک‌سری اطلاعاتی به ایشان بدهم که چگونه می‌شود فضای هنری را به نوعی سامان داد.

بعد از سری اول که مشخص شد در بیمارستان ساسان من جانباز هستم و جانبازی من لو رفت، یک دیدار خصوصی با ایشان داشتم و آنجا بحث این شد که حالا برای زنده نگه داشتن آنچه که در حوزه هنر گذشته، تلاش داشته باشم و حضور داشته باشم. که خب حالا خیلی‌ها هستند در فضای طنز کار می‌کنند. ما هم گفتیم که ما هم جزو آن افرادی باشیم که در فضای دفاع مقدس بتوانیم فعالیت داشته باشیم.
در مصاحبه‌ای که در ماه رمضان داشتید خاطره خیلی زیبایی از حاج قاسم داشتید. آن را لطفا تعریف کنید.
ایرانمنش: بله. مصاحبه ام با صابر خراسانی در شبکه افق بود. یک روز من یادم هست که با دو تا از دوستانم جیرفت بودیم. یکی سردار بنی اسدی و جناب آقای دادخدا سالاری که دادستان انقلاب اسلامی جیرفت بودند. دنبال من آمدند. این دو بزرگوار گفتند که می‌خواهیم یک جایی برویم. هستی برویم؟ گفتم بریم. گفتم کجا؟ گفتند خارج از شهر. از جیرفت راه افتادیم رفتیم و وارد قنات ملک شدیم، روستای حاج قاسم. بعد رفتیم داخل یک خانه کاه‌گلی که خانه پدری حاج قاسم بود. گفتم حاجی ما را دعوت کردند؟ گفتند بله. یادم هست حاج قاسم با یک دست لباس گرم‌کن ورزشی که از این سه خط‌ها هم است جلوی در تشریف آوردند . یعنی تا ما رسیدیم ایشان جلوی در آمدند. رفتیم داخل و چقدر خوشحال شدند. حالا من هم فکر می‌کنم یک سالی بود ایشان را زیارت نکرده بودم. رفتیم نشستیم یک پذیرایی شدیم و چقدر گپ زدیم و صحبت کردیم. زمانی بود که حاج قاسم تازه می‌خواستند بیایند سپاه قدس. بعد از یکی دو  ساعتی در آنجا در خدمت شان بودیم و صحبت از خاطرات جنگ و زمان حال و اینکه چه اتفاقاتی افتاده است شد. من آن موقع مشغول تحصیل بودم و فوق لیسانس می‌خواندم، یک سری صحبت‌ها کردم. خاطراتی از فیلم‌ها گفتم و هر چه سعی کردند شب بمانیم آنجا ما خداحافظی کردیم که برویم سمت جیرفت. اینجا خیلی جالب بود که حاج قاسم خیلی مخالف بودند با اینکه محافظ داشته باشند. نگو وقتی که تشریف آورده بودند پیش پدر و مادرشان، دو نفر از محافظان ایشان در بالای پشت بام خانه مسلح بودند و از ایشان حفاظت می‌کردند. حالا حاجی که از ما داشتند خداحافظی می‌کردند ما دنده عقب که گرفتیم برویم، حاجی این دو نفر را دیدند و وقتی متوجه شدند که ما هم متوجه شدیم عصبانی شدند و از این دو نفر پرسیدند که آن بالا چه کار می‌کنید؟
ممنون از وقتی که در اختیار  گذاشتید.
ایرانمنش: من هم از شما سپاسگزارم.