شناسهٔ خبر: 70261397 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: فرارو | لینک خبر

شرط‌بندی خیانت‌آلود مرد سرآشپز

«روزگار سیاه من از یک شرط بندی آغاز شد. همسرم با منشی رستوران درباره یک سرآشپز جدید شرط بندی کرده بود که او در هر ساعت حدود هزار سیخ کباب را تهیه می‌کند، ولی آن دختر ادعای او را رد می‌کرد. وقتی شوهرم شرط را باخت، هر دو به کافی‌شاپ رفتند تا هزینه‌ها را شوهرم پرداخت کند.»

صاحب‌خبر -

زن ۲۳ساله که در نوجوانی ازدواج کرده و با خیانت شوهرش از او جدا شده است، حالا می‌خواهد دوباره با همسرش که او هم زن گرفته زندگی کند.

به گزارش خراسان، زن ۲۳ساله با بیان این که سرگذشت تاسف‌بارش می‌تواند درس عبرتی برای دختران جوان و برخی از خانواده‌ها باشد، به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم وضعیت مالی خوبی ندارد و با کارگری روزمزد هزینه‌های خانواده را تامین می‌کند، به همین خاطر هم مرا زمانی که ۹ سال بیشتر نداشتم به عقد پسرعمه‌ام درآورد. من تا کلاس چهارم ابتدایی درس خواندم و سپس در ۱۴ سالگی به خانه بخت قدم گذاشتم. 

خیلی زود هم باردار شدم و در ۱۵ سالگی اولین فرزندم به دنیا آمد. شوهرم سرآشپز یک رستوران در اطراف مشهد بود و من هم از زندگیم رضایت داشتم. او ۱۰ سال از من بزرگ‌تر بود و اخلاق خوبی داشت. با وجود این، من هم بیرون از منزل کار می‌کردم تا برای خودم درآمدی داشته باشم، به طوری که خانه‌ای را با مشارکت یکدیگر خریدیم و نیمی از آن به نام من سند خورد.

روزگار سیاه من از یک شرط‌بندی آغاز شد. همسرم با منشی رستوران درباره یک سرآشپز جدید شرط‌بندی کرده بود که او در هر ساعت حدود هزار سیخ کباب را تهیه می‌کند، ولی آن دختر ادعای او را رد می‌کرد. وقتی شوهرم شرط را باخت، هر دو به کافی‌شاپ رفتند تا هزینه‌ها را شوهرم پرداخت کند. 

ولی این شرط‌بندی موجب رفت و آمد و معاشرت بیشتر آن‌ها شد، به گونه‌ای که روزی فهمیدم ارتباط آن‌ها به صورت غیرمتعارف ادامه دارد. این بود که با آن دختر تماس گرفتم و با او در یکی از مناطق تفریحی قرار گذاشتم. آن روز شوهرم هم آمده بود. من با آن‌ها اتمام حجت کردم و به شوهرم گفتم یا باید مرا انتخاب کنی یا با این دختر باشی. او هم آن دختر را انتخاب کرد و سپس با یکدیگر به خانه‌ام آمدند و…

دیگر تحمل این وضعیت را نداشتم، به همین دلیل به خانه پدرم رفتم و او هم با آن دختر فرار کرد. مدتی بعد فهمیدم شوهرم آن دختر را به جای من به بنگاه برده و با جعل امضای من خانه را فروخته است. من هم از آن‌ها شکایت کردم و از طریق قانون نه‌تنها خانه را گرفتم، بلکه از همسرم هم جدا شدم. 

بعد از این ماجرا شوهرم به شهرستان رفت و حدود ۲ سال بعد با زن دیگری ازدواج کرد. من هم در یک فروشگاه لباس در یکی از بازارهای معروف شهر مشغول کار شدم. هنوز ۳ روز بیشتر از این موضوع نگذشته بود که شاگرد مغازه به خواستگاریم آمد و در عرض ۱۰ روز ما با یکدیگر ازدواج کردیم. پدرم نیز یک روز صبح پسرم را به خانه مادرشوهرم برد و گفت دخترم توان نگهداری از او را ندارد، ولی من خیلی نگران پسرم بودم. 

در همین شرایط باردار شدم، ولی چون شوهرم جوانی بی‌مسئولیت بود و به خانه و زندگی اهمیتی نمی‌داد، فرزندم را سقط کردم. او خیلی مودب و خوش‌اخلاق بود و طوری رفتار می‌کرد که مرا از صمیم قلب دوست دارد، اما حتی قصد نداشت خانه کوچکی برایم اجاره کند و هر دوی ما در منزل ۵۰ متری پدرم بودیم و من از نگاه‌های سرزنش‌آمیز پدرم زجر می‌کشیدم. به همین خاطر تقاضای طلاق دادم. 

دوباره با همسر سابقم تماس گرفتم که با یکدیگر زندگی کنیم. او هم که خیلی از رفتارهایش پشیمان بود پذیرفت. من هم نمی‌توانستم ناراحتی‌های روحی فرزندم را زیر دست نامادری تحمل کنم. البته در طول این چند سال بارها تصمیم گرفته‌ایم گذشته را فراموش کنیم، اما هر بار به مشکل برخورده‌ایم و این امکان فراهم نشده است. الان هم قصد دارم مدتی را به صورت عقد موقت با او زندگی کنم تا شرایط بهتری فراهم شود. 

با دستور سرگرد احمد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) این زن جوان برای انجام امور مشاوره‌ای به مراکز تخصصی پلیس خراسان رضوی معرفی شد.

برچسب‌ها: