انتشار گسترده تصاویر دختری در شهر یاسوج که مورد تجاوز گروهی قرار گرفته، یک بار دیگر موجب توجه به چرایی و دلایل افزایش خشونتهای اجتماعی شد.
در فیلم دختر هراسانی دیده میشود که التماس میکند و در مقابل چند پسر جوان که رکیکترین فحشها را در عمل به روی قربانی خود انجام میدهند؛ پسرانی افسارگسیخته و انباشته از خشم که بیمحابا از صحنه شکار خود فیلم میگیرند. چه چیزهایی باعث میشود که عاملان خشونت بدون هیچ ترسی در مقابل دوربین از عملکرد خود نهتنها فیلم بگیرند، بلکه آن را منتشر نیز بکنند. آیا حتی از تبعات آن نترسیدهاند؟ فکر نکردهاند در صورت دستگیری با چه مجازاتی روبهرو خواهند شد؟
قدر مسلم، همه ماجرا آنچه در تصویر یا تیتر و گزارش رسانهها آمده، نیست. هر رویدادی عقبهای دارد که مخاطبان اغلب هنگام روبهروشدن با آن، تختترین حالت آن را مشاهده میکنند: روایت مطبوعات. اصل و کنه ماجرا کمتر گفته میشود یا مورد توجه قرار میگیرد. درست مثل همین خبر: دختری مورد تجاوز گروهی قرار گرفته است. مخاطب دچار ترس، اندوه، اضطراب، عصبانیت و دهها حس مشابه دیگر میشود. بیشترین خشم به سمت متجاوزین است، به طوری که بخش فربهی از جامعه خواستار رسیدگی و مجازات فوری میشود. اما پرسشی که شاید اکثریت جامعه از آن غافل میشود، این است که شخص بهاصطلاح قربانی چگونه در دایره چنین فرایندی قرار گرفته است؟ نوع و شکل ارتباط او با این پسران که گفته میشود دانشجو هستند، چطور شکل گرفته است؟ چه عواملی موجب میشود یک ارتباط عادی میان افراد، از همدانشگاهی تا همسایگی و همکاربودن و هر نسبت دیگر، تبدیل به روابطی غیرعادی شود؟
گفته میشود دختر جوان در نزاعی که با این جوانها داشته، در صفحه اینستاگرام خود مادر فوتشده یکی از آنها را مورد توهین قرار داده و همین باعث افروختهشدن شعله خشم آن جوان شده است. یک سؤال: حتی اگر فرض کنیم که یک نزاع ساده در شبکه اجتماعی موجب چنین رخداد شرمآوری شده است، باید پرسید فرزندان خود را چگونه تربیت میکنیم؟ چرا در سالهای زیادی که همین فرزندان، ساعات قابل توجهی از وقت خود را در فضای مدرسه میگذرانند، آموزشهای لازم و مؤثر، نه آموزشهای دهانپرکن آماری، به آنها داده نشده است؟ چرا مدیریت خشم که پایه بسیاری از جنایات است، به طور جدی و هدفمند مورد توجه سیستم آموزشی ما قرار ندارد؟
همه ما ناتوانی در مدیریت خشم را یا شخصا تجربه کرده و یا شاهد آن بودهایم؛ در اشکال و ابعاد مختلف، از ضعیف تا دامنهدار.
این صحنهها برای بسیاری از ما آشناست: مدت طولانی منتظر آمدن اتوبوس هستیم. اتوبوس بسیار شلوغ است. دیرمان شده و ناگزیر خود را در اتوبوس جا میدهیم. تودهای عظیم از گوشتهای گرم به هم چسبیده. عصبی هستیم و سر مسافر کناری که انگار همه وزنش را روی ما انداخته داد میکشیم که خودت را جمع کن. همین جرقه کوچک میتواند تبدیل به مشاجرهای بزرگ شود. در تصادفها، در جروبحثهای عادی، هرچیز کوچکی این پتانسیل را دارد که تبدیل به خرمنی از آتش شود.
چند سال قبل برای پژوهش و ساخت یک فیلم مستند با کودکان کانون اصلاح و تربیت دختران و پسران، گفتوگوهایی داشتم. یک اتفاق ساده آنها را گرفتار برچسبهایی ترسناک و البته تلخ کرده بود. آنها پسران و دختران کوچک و بیتجربهای بودند که درعینحال تجربههایی چون دزدی، قتل، شرکت در سرقت مسلحانه، تجاوز، فروش و مصرف مواد و دهها عنوان اتهامی دیگر را با خود به دوش میکشیدند. آنها هنوز کودک بودند و از ابعاد فاجعهبار آنچه بر آنها گذشته بود اطلاعی نداشتند. در میان آنها کسانی بودند که زیست هنجارشکنانه، تمام یا بخشی از تربیت آنها بوده است. آنها قربانیانی بودند که سرنوشت، خانواده، جامعه یا هرچیز دیگر، یک زندگی عادی و سلامت را از آنها دریغ کرده بود. کودکانی که برایند تبعیض و بیعدالتی اجتماع خود بودند.
در مورد اخیر نیز ریشه اصلی باز هم به داستان تکراری کودکان بزرگسالی برمیگردد که نه در خانواده، نه در مدرسه و نه در جامعه تربیت و آموزشهای درست، برای بهرهمندی از یک زندگی حتی معمولی نداشتهاند. دختران و پسرانی که از زنانگی و مردانگی فقط وجه ظاهری را دریافت کردهاند. بر صورتهایشان موی روییده و در اندامشان تغییراتی ایجاد شده است و ظاهر خود را نیز امروزی کردهاند، اما سلفون مغزهای خود را باز نکردهاند. منفذی برای رشد ایجاد نکردهاند. شکل ظاهری خود را با رنگ و لعاب تزئین کردهاند، اما زنگار اندیشه آنها فرصتی برای درک روشنی نیافته است. بر چهکسی میتوان خرده گرفت؟ قربانی واقعی کیست؟ به نظر میرسد کودک-بزرگسالانی که در محیطهای فاقد آموزش صحیح، همچون گیاهان خودرو رشد کردهاند، همگی قربانی هستند. تصویر رقتانگیز دختری که مکرر مورد تجاوز قرار گرفته، همان قدر غمبار است که تصویر پسرانی که زانو بر زمین زده و درخواست بخشش میکنند.
هر دو سوی ماجرا قربانی هستند. هیچکدام از این دو گروه دیگر روی خوش زندگی را نخواهند دید. نه آن کابوس دهشتناک دختر را رها خواهد کرد و نه طناب اعدام پسران متجاوز را. جدا از آنکه اعدام هرگز راهکاری مؤثر نبوده است، باید والدین نیز در مجازات فرزندان خاطی سهیم باشند. والدینی که توان تربیت درست فرزندان خود را نداشتهاند، باید در خطای آنها نیز شریک جرم و مجازات باشند. خانوادههایی که کاش تا همیشه سترون و نازا باشند.