تحولات اخیر در سوریه، نقطه آشکارساز فرمول راهبردی کلان سیاست منطقهای واشنگتن محسوب میشود:خلق بحرانهای مستمر در غرب آسیا.بهطورکلی، راهبرد خلق گرههای کور راهبردی در نظام بینالملل، تبدیل به یک دستورالعمل کلان در حوزه سیاست خارجی آمریکا شده است. در این معادله، اساساً تفاوتی میان دموکراتها و جمهوریخواهان وجود ندارد.به عبارت بهتر، ترسیم دوگانه بایدن-ترامپ در قبال این صحنه، مصداق خطای محاسباتی بزرگ و غیرقابلتوجیهی است. در تشریح این موضوع، دو نکته اساسی وجود دارد که لازم است موردتوجه قرار گیرد:
نخست اینکه ما با یک فرمول کلان، چندین استراتژی و دهها تاکتیک مواجه هستیم. استراتژیها و تاکتیکهای واشنگتن در این منظومه، ناظر بر اهمیت ژئو پلیتیک و ژئو استراتژیک مناطق گوناگون دنیا تعریف میشود. غرب آسیا، شرق آسیا، آسیای مرکزی و آمریکای لاتین و حتی آفریقا تبدیل به کانونهای اصلی فتنهانگیزیهای جدید واشنگتن شده و بحرانهای دستساز و مستمر، هر یک به نحوی آشکار در این مناطق ظهور و بروز یافته است.ازاینرو در تشریح نسبت آمریکا و تروریستهای تکفیری در منطقه، باید این فرمول کلان راهبردی و متعلقات آن را بهصورت کامل در نظر گرفت. این نگرش کلان سبب میشود تا از سطحینگری یا محدودنگری بحران جاری در سوریه ( همان موضوعی که رسانههای آمریکایی و صهیونیستی به دنبال آن هستند) دور شویم.
دوم اینکه پس از نابودی خلافت صهیونیستی -تکفیری داعش در منطقه غرب آسیا توسط رزمندگان مقاومت، پروسه بازتعریف تروریسم تکفیری و ایجاد ارتباط میان آنها و دیگر گروههای وابسته به غرب و رژیم اشغالگر قدس در منطقه آغاز شد. نقاط مرزی سوریه و عراق و بهصورت خاص، نقاطی که اکثرا در تسلط میدانی اشغالگران آمریکایی در منطقه بودهاند، تبدیل به اتاق احیای تروریستها در منطقه شد. سیاستمداران طرفدار غرب در کشورهای گوناگون منطقه نیز از سوی کاخ سفید و رژیم اشغالگر قدس مأموریت داشتند با سادهانگاری یا انکار این موضوع، مانع از تمرکز افکار عمومی جهان اسلام بر روی این پدیده و روند شوم شوند. اکنون همگان متوجه هدف واقعی آمریکا از اصرار بر بقای نظامیان خود در خاک سوریه و عراق هستیم.