شناسهٔ خبر: 70050912 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه صبح‌نو | لینک خبر

چرا سریال «گردن‌زنی» توجهی جلب نکرد

یک شروع هیجان انگیز و بعد سقوط

صاحب‌خبر -


الهه فیاضی/ سریال‌سازی در ژانر جنایی و رازآلود همواره یکی از چالش‌های جدی صنعت فیلم و سریال‌سازی بوده است. روایت داستان‌های پیچیده با معماهای جذاب و تنش‌های دراماتیک نیازمند دقتی بالا در خلق شخصیت‌ها، طراحی فضا و مدیریت روایت است. «گردن‌زنی» یکی از جدیدترین آثار نمایشی، از همان ابتدا با نوید ارائه تجربه‌ای متفاوت در این ژانر وارد میدان شد. با روایتی از شب عروسی که در کانون یک جنایت تلخ قرار می‌گیرد و اسراری که مسیر زندگی چند خانواده را دگرگون می‌کند، این سریال تلاش دارد مخاطب را به لایه‌های عمیق‌تری از داستان‌گویی ببرد.
اما موفقیت در این ژانر تنها به طرح اولیه جذاب یا ایده‌های نوآورانه محدود نمی‌شود. چه چیزی یک سریال جنایی را از یک درام ساده جدا می‌کند؟ چرا گاهی آثار بلندپروازانه در میانه راه از مسیر اصلی خود منحرف می‌شوند؟ و چگونه خرده‌روایت‌ها می‌توانند به‌ جای تقویت داستان، به پاشنه آشیل آن تبدیل شوند؟ این پرسش‌ها زمانی پررنگ‌تر می‌شوند که سریالی چون «گردن‌زنی» با شروعی امیدوارکننده وارد میدان می‌شود؛ اما به‌ مرور با مشکلاتی در ریتم روایت، شخصیت‌پردازی و هماهنگی عناصر ژانری دست‌وپنجه نرم می‌کند.
با ورود به این اثر، مخاطب با دنیایی پر از تعلیق، شخصیت‌های متعدد و رویدادهایی پیچیده مواجه می‌شود که هر کدام نویدبخش لحظاتی هیجان‌انگیز است؛ اما آیا این اثر می‌تواند انتظارات مخاطب تشنه‌ داستان‌گویی دقیق و منسجم را برآورده کند؟ یا اینکه پیچیدگی بیش‌ازحد و ابهامات غیرضروری، از مسیر درخشان آن می‌کاهد؟ در این بررسی، نگاهی تحلیلی به چالش‌ها و ظرفیت‌های «گردن‌زنی» و میزان موفقیت آن در ارائه اثری ماندگار در ژانر جنایی-رازآلود خواهیم داشت.
سریال «گردن‌زنی» به کارگردانی «سامان سالور» و تهیه‌کنندگی «علی قربان‌زاده» از تازه‌ترین محصولات پلتفرم فیلم‌نت است که در ژانر درام، جنایی و رازآلود ساخته شده و از روز جمعه 23 شهریور 1403 به نمایش درآمده است.
سریال داستان، سرنوشت «باران» و «نیما» است که درست در شب عروسی‌شان همه چیز وارونه می‌شود؛ شبی که به واسطه آزادی خلافکار سابقه‌داری به نام «شاهرخ» تمامی اتفاقات دگرگون شده و رازهای خانوادگی پیچیده‌ای که فاش می‌شود و مسیر زندگی همه را به‌طور کامل زیر و رو می‌کند.
همین دستمایه‌های درام و افشای رازهای تاریک، قرار بود سریال را به اثری مهیج و هیجان‌انگیز تبدیل کند که در قسمت اول، بیننده را به سمت لایه‌های عمیق‌تر داستان ببرد؛ اما متأسفانه داستان هرچه پیش می‌رود، مخاطب را ناامید و سردرگم می‌کند.
این سریال با شروع خوبی که در قسمت اول خود داشت،  قرار بود ما را با یک سریال متفاوت و هیجان‌انگیز روبه‌رو کند و بسیاری معتقد بودند که این مجموعه می‌تواند یک داستان جنایی پرمخاطب شود؛ اما ریتم سریال از قسمت دوم آن‌قدر کند شده که حتی قواعد ژانری خود را زیر سوال برده است.
امان از خرده‌روایت‌هایی که گاهی جایشان در فیلم‌ها و سریال‌های ما بسیار خالی است و گاهی آن‌قدر جایشان پر می‌شود که دیگر قصه، درامی از خرده‌روایت‌ها می‌شود.
متأسفانه ورود بیش از اندازه خرده‌روایت‌ها در این سریال باعث از هم گسستگی داستان شده است. «گردن‌زنی» آن‌قدر قصه و شخصیت‌ها را در عرض گسترده کرده که خط روایی اصلی گم شده است.  
این سریال از منظر ژانری، ترکیبی از عناصر جنایی، درام و رازآلود را ارائه می‌دهد که سعی دارد با رویکردی تازه به این موضوعات بپردازد و فضایی پرکشش و پرهیجان خلق کند؛ اما همه چیز مدام در چاله‌های عمیق خرده‌روایتی به دست‌انداز می‌افتد و گیر می‌کند.
به ‌نظر می‌رسد «گردن‌زنی» با توجه به اتمسفر تیره و رمزآلودش، فضاها و مسائل اجتماعی مختلفی را به تصویر می‌کشد، ولی در هر قسمت با افزایش تنش و تعلیق، تماشاگر را بیش از پیش درگیر خود می‌کند آن‌قدر که حتی پرتکرارترین سوالات و ابهامات در فضای مجازی هم درباره ارتباط میان کاراکترها و سردرگمی مخاطب در میان تعداد زیاد
 بازیگران است.
ابهامات آزاردهنده در اغلب سکانس‌ها بیش از حد است و بیشتر ابهامات در قصه «گردن‌زنی» از شکل روایت داستان به وجود آمده، قصه جنایی در روند شکل‌گیری جنایت و اتفاقاتی که به قتل منجر شده باید مبهم باشد و توسط تیم پلیس و در سیر داستان کشف شود؛ اما مخاطب این سریال بیشتر درباره مسائل حاشیه‌ای این سریال گیج است و آنها برایش مبهم است تا موضوع اصلی.
انگار شاخ و برگ داستان اصلا فرصتی برای ارتباط دادن قصه اصلی با این ماجراها به مخاطب نمی‌دهد.
این‌قدر بازیگر و این‌قدر شخصیت و شلوغی آیا قرار است فیلم را از ایستایی خارج کند؟
حضور تعداد زیاد بازیگران آن هم در یک خانه با شخصیت‌های متفاوت و کلی پیش داستان که نهایتا هیچ‌ چیزی هم درباره آنها نمی‌فهمیم، ما را از قصه اصلی دور می‌کند.
واقعیت این است که اگر قرار است قصه جنایی روایت شود و مخاطب را جذب کند باید سیر قصه هم در خدمت ایده اصلی باشد. این یک قانون مهم در اصل فیلمسازی است.
این  ریتم کند سریال هم اصلا مناسب قصه جنایی آن نیست و مخاطب کاملا دلزده می‌شود.
ریتم کندی که هیچ چیزی را پیش نمی‌برد و حل نمی‌کند و مدام سوال پشت سوال ایجاد می‌کند که این شخصیت‌ها چه مسأله‌ای دارند؟ چه ربطی به هم دارند؟
چرا سن‌شان به هم نمی‌خورد و چرا گریم‌ها به کار شخصیت‌پردازی‌ها نمی‌آید؟
ارتباطات و تناقض شخصیت‌ها فقط به نسبت‌های خانوادگی محدود نمی‌شود. جزئیاتی در کاراکترها و خرده‌روایت‌های مربوط به آن‌ها وجود دارد که  بیشتر داستان «گردن‌زنی» را گنگ و از واقعیت یک قصه جنایی دور می‌کند.
مگر نه اینکه پلیس در این ژانر در نقش حریف یا قهرمان اصلی باید قدرتمند ظاهر شود؟ پس چرا این‌قدر ضعیف و ‌کمرنگ است و هیچ سرنخی را دنبال نمی‌کند و هیچ چیزی توسط او‌ حل نمی‌شود؟ حتی پلیس داستان در شکل و شمایل ظاهری هم شبیه یک پلیس نیست.
مسأله درباره تیپ و ظاهر و حتی قصه متناقض سرگرد دادرس با بازی امین شعرباف است.
و ابهام اصلی درباره این موضوع و شخصیت‌پردازی این پلیس این است که در واقعیت یک پلیس آگاهی ایران چطور می‌تواند عاشق یک دختر خواننده از یک خانواده بسیار متمول شود؟ یا در ابهامی دیگر موضوع پنجه‌بوکسی است که در قسمت چهارم پیدا می‌شود. چرا باید تمام افراد دو خانواده که تنها همسایه هم هستند بدانند که یک نفر از افراد این خانواده پنجه‌بوکس دارد و حتی از روی شکل آن بفهمند که این مربوط به چه کسی است؟ اگر قرار است داستانی درباره این پنجه‌بوکس وجود داشته باشد، یک پیش آگاهی نباید درباره آن به مخاطب داده شود؟ یا حتی در ادامه آن قسمت درباره این شیء سرنوشت‌ساز حرف زده شود؟
اگر این شیء یک سرنخ است و قرار است مشکلی را حل کند، پس چرا  کارکرد ندارد؟
داستان با قتل یک زوج در شب عروسی بسیار عجیب و نامتعارف شروع می‌شود، ولی واقعیت این است که جز لباس مشکی پوشیدن و گاهی یادآوری گذشته، موضوع قتل در تمام قسمت‌های پخش‌شده سریال، کاملا کمرنگ است. در این میان ورود یک مرد غریبه به خانه سوگواران و تبدیل شدن آن به یک جنازه ماجرا را گنگ‌تر کرده است. پلیس آگاهی در بیرون از خانه مشغول رسیدگی به پرونده است و مسأله احساسی پلیس با یکی از مقتولان، نه‌تنها جذاب و متفاوت نیست، بلکه نقطه ضعف پلیس محسوب می‌شود و از او قهرمانی منفعل می‌سازد که در هیچ قانون و متر و معیاری از فیلم نمی‌گنجد و در ضمن پیگیری پرونده را تحت‌الشعاع قرار داده است. از طرفی افراد خانواده مدام اصرار دارند که اصلا پای پلیس به ماجراهای حاشیه‌ای باز نشود.
پس عملا نباید این داستان در یک ژانر پلیسی جنایی ساخته  می‌شد.
درست است که در تاریخ سینمای جهان دیده‌ایم که  ژانرها با هم ترکیب می‌شوند و دچار نوآوری می‌شوند؛ اما به شرطی که بسترسازی در داستان و روند فیلمسازی صورت بگیرد و آن به هم ریختن مشکلی را حل کند و به کاری بیاید.
آنتوان چخوف، نویسنده شهیر روسی در جمله‌ای می‌گوید که اگر در اول داستانتان تفنگی به دیوار آویزان است، این تفنگ باید تا پایان داستان حداقل یک‌بار شلیک شود. این دقیقا به آن معنی است که باید از هر صحنه و جمله اضافی که هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمی‌کند خودداری کنید و متأسفانه در «گردن‌زنی» تفنگ بی‌اثر زیاد دیده‌ایم و همچنان منتظر شلیک آنها در قسمت‌های پخش نشده هستیم.