شناسهٔ خبر: 70009246 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: دفاع پرس | لینک خبر

خاطره یکی از خواهران بسیجی در دوران دفاع مقدس از لحظات اعلام خبر شهادت روحانی «شهید محمد مهدی بادی»

شهید بادی در جبهه مهران به شهادت رسیده بود و قبل از آمدن پیکر این شهید به بیرجند، حدود چهل روز مفقودالاثر بود و هیچ خبری از انتقال پیکر پاکش نبود.

صاحب‌خبر -

علی اصغر قنبری پژوهشگر دفاع مقدس خراسان‌جنوبی در گفتگو با خبرنگار دفاع‌پرس از بیرجند در خصوص خاطره یکی از خواهران بسیجی در دوران دفاع مقدس از لحظات اعلام خبر شهادت «شهید محمد مهدی بادی» اظهار‌داشت: وقتی که خبر شهادت روحانی «شهید محمد مهدی بادی» را به خانواده ایشان دادند، چون خواهر این شهید والامقام یکی از دوستان نزدیک من بود و در آن زمان با هم در بسیج مساجد خیلی حضور فعالی داشتیم؛ لذا از ابتدا که خبر شهادت این شهید را به خانواده اش دادند، من شاهد بودم که این‌ها یک قطره اشک نریختند. حتی مادر شهید روسری سفید پوشیده بود، پدر شهید لباس سفید پوشید بود.

بعد از شهادت، من تا یک هفته خانه شان بودم و در پذیرایی از میهمان‌ها کمکشان می‌کردم، همسر این شهید والامقام از مشهد بود.

شهید بادی در جبهه مهران به شهادت رسیده بود و قبل از آمدن پیکر این شهید به بیرجند، حدود چهل روز مفقودالاثر بود و هیچ خبری از انتقال پیکر پاکش نبود.

پسر خاله این شهید عزیز، آقای علی صمدیان از پاسداران بیرجند در همان جبهه مهران با او همرزم بود؛ لذا پس از مفقود شدن پیکر این شهید، آقای صمدیان برای تسکین روحیه و آلام خانواده شهید، از جبهه مهران به بیرجند آمد. 

مجدد بعد از چند روز، آقای صمدیان عازم همان جبهه مهران شد و در عملیات کربلای یک (آزادی مهران) به درجه رفیع شهادت رسید. بعد از پیروزی این عملیات بود که پیکر پاک شهید بادی در صحرای مهران پیدا شد؛ لذا بعد از آن، پیکر پاک هر دو شهید گرانقدر را به بیرجند آوردند و با شکوه تشییع کردند.

خدا می‌داند که پدر و مادر شهید بادی، حتی یک قطره اشک برای فرزندشان نریختند؛ می‌گفتند وظیفه ما بود و امانت خداوند بود. این خانواده بزرگوار در اوج بردباری، صبر و اجر خداوندی قرار داشتند. عزاداری داشتند، قرآن می‌خواندند، ولی دریغ از ریختن یک قطره اشک، من نمی‌دانم این چه ایمانی بود که این خانواده داشت! چقدر در اوج ایمان بودند! من همیشه از این خانواده گرانقدر یاد می‌کنم. می‌گفتند فرزند ما وقتی رفت، می‌دانستیم که شاید جنازه‌اش هم برنگردد؛ اما ما با آگاهی فرزندمان را فرستادیم به جبهه. 

شهید والامقام بادی در بین اعضای خانوداه اش، اولین نفری بود که در سال ۱۳۶۰ وارد جبهه کردستان (سقز) شده بود و بار‌ها بعد از آن در جبهه‌های جنگ تحمیلی حضور یافته بود. پسر بزرگ این خانواده، آقای رضا بادی هم در سال ۱۳۶۲ در جبهه ترکش خورده بود و عمیق مجروح شده بود و با عصا راه می‌رفت.

 منظورم این است با توجه به اینکه پسر بزرگشان هم در این وضعیت بود و پسر کوچکشان، یعنی پسر دوم آنها هم به درجه رفیع شهادت رسیده بود؛ ولی دریغ از یک قطره اشک؛ نه پدر و مادر، نه همسر، نه خواهر‌ها و نه برادرها. البته از شهادت فرزندشان متاثر بودند، حتما متاثر بودند، زیرا فرزند، جیزی نیست که از دست دادنش به این راحتی باشد.

به قول معروف طوری مسئله رو حفظ کردند و خیلی زیبا می‌گفتند، امانتی بوده دستمان، امانت را دادیم رفت، و خیلی با روحیه بودند. روز بعد از خبر شهادت این شهید که وارد مجلس عزاداری این شهید شدم، در ابتدای جلسه به محضی که خواهر شهید را دیدم، همان که دوست نزدیک من بود، بی اختیار به گریه افتادم و در این همین حالت او در آغوش گرفتم. با خود گفتم الان شاید با خواهر شهید از شدت گریه از حال برویم، که دیدم روحیه خواهر شهید بسیار بالاتر از این گریه هاست.

 در آن جلسه دیدم که به میهمان‌ها با لبخند می‌گفتند خیلی خوش آمدید، خیلی خوش آمدید که من خجالت کشیدم و در آن جلسه از مردم خیلی با احترام و مرتب پذیرایی می‌کردند. شما اگر از دیگران هم بپرسید که از شهید محمد مهدی بادی و خانواده اش چه چیزی به یاد دارید؟ حتما این حقیقت را برایتان خواهند گفت که هم خود شهید، و هم خانواده شهید، بسیار صبور، با کمالات و با ایمان هستند. 

همچنین این خانواده از کسانی بودند که در دوران دفاع مقدس در ستاد پشتیبانی جنگ همکاری می‌کردند. مادر و خواهر‌های این شهید والامقام به طور مداوم در ستاد پشتیبانی جنگ همکاری و کمک می‌کردند.