شناسهٔ خبر: 70007962 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: عطنانیوز | لینک خبر

نگاهي دوباره به باب و بهاء

صاحب‌خبر -

عطنا - شیخ احمد احسائی در سده ١٣ هجری قمری در احساء از توابع خلافت عثمانی زندگی می‌کرد. او با دیدن ظلم شاهان و امراء و علمایی که اسیر دنیا گرایی و مال پرستی بودند در این اندیشه بود که چاره چیست؟ و نجات دهنده جهان چه زمان ظهور خواهد کرد تا گیتی را از پلیدی نجات دهد؟ شیخ احمد احسائی که با فلسفه یونانی نیز آشنا بود با ترکیب مذهب شیعه و فلسفه یونانی سعی در پاسخ به سوالاتی نمود که در ذهن خود و مردم آن زمان زندگی می‌کردند را داشت. شیخ احمد احسائی با انتقاد از علمای درباری و دنیا پرستی آنان سعی در ایجاد مکتبی جدید در شیعه نمود که به مکتب شیخیه معروف شد. با تمام انتقادات از این مکتب؛ این تفکر جریانی اعتراضی بر علیه علمای درباری در آن زمان بود. جریان شیخیه واکنشی به تک روی و دنیا پرستی علمای اصولی درباری در سلسله قاجار ارزیابی می‌شود.

مکتب شیخیه آنچنان در آن زمان در ایران و منطقه در بین شیعیان رواج پیدا کرده بود که فتحعلی شاه قاجار، دومین شاه از این سلسله به این مکتب گرویده بود آنگونه که شیخ احمد احسائی رساله سلطانیه را در جواب سوالات شرعی این شاه قاجار نگارش کرد. با شکست‌های ایران از قوای روس و ناتوانی قاجار از دفع این فتنه؛ شیخ احمد احسائی با دیدی کلی سعی در پاسخ این شکست نمود و در نوشته‌های خود تاکید کرد که این واقعه از علائم ظهور حضرت قائم است و جریانی طبیعی در سیر تاریخ شیعه محسوب می‌شود. با مرگ شیخ، شاگرد و مرید برجسته ش سید کاظم رشتی جانشین او می‌شود. با نظرات جنجالی سید کاظم رشتی در باب معاد و معراج نبی مکرم اسلام اختلاف بین مراجع اصولی و رهبران شیخیه بالا می‌گیرد به گونه‌ای که عده‌ای از شیخیه توسط علمای اصولی تکفیر می‌شوند. برای رفع کدورت و دشمنی بین این دو مکتب شیعه سید کاظم رشتی؛ شاگرد برجسته خود به نام ملاحسین بشرویه را به عنوان نماینده و سفیر از کربلا به سمت ایران روانه می‌کند تا بین دو مکتب دوستی برقرار شود. ملاحسین بشرویه بعد‌ها در جریان باب، نقش فعالی بازی می‌کند. ملاحسین به ایران می‌آید و از ملاباقر رشتی و میرزا عسگری که از روحانیون به نام آن زمان بودند دست خطی مبنی بر حمایت از اندیشه‌های ملاکاظم رشتی دریافت می‌کند.

بعد از مدتی پس از آمدن ملاحسین بشرویه به ایران و اقامت طولانی او در این بلاد شیعه خبر وفات استاد برجسته ش ملاکاظم رشتی به او می‌رسد. ملاحسین به کربلا می‌رود و مشاهده می‌کند فرقه شیخیه رهبری برای اداره جریان فکری خود دیگر ندارد. با پیش بینی ملاکاظم رشتی مبنی بر ظهور حضرت قائم در این سال‌ها به دستور ملاحسین بشرویه شاگردان و پیروان شیخیه به منطقه گسیل می‌شوند تا موعود را جستجو کنند. ملاحسین پس از اعتکافی ٤٠ روزه در مسجد کوفه به بوشهر و سپس شیراز می‌رود. ملاحسین بشرویه در شیراز با جوانی آشنا می‌شود که علی محمد باب نام دارد. علی محمد نیز از شاگردان نه چندان مطرح سید کاظم رشتی در کربلا بود. علی محمد باب در شیراز ملاحسین بشرویه را به خانه ش دعوت می‌کند و در اینجا او خودش را باب و قائم موعود معرفی می‌نماید. البته این صحبت و نشست بین ملاحسین بشرویه و علی محمد باب نیز در خور تفکر و تامل است. آن گونه که بهائیان و بابی‌ها می‌گویند در این خانه علی محمد باب خود را به ملاحسین بشرویه که شاگرد ارشد سید کاظم رشتی بوده است به عنوان قائم معرفی کرده است. اما نکته‌ای که کمتر توجه شده است این است که ممکن است این داستان به گونه‌ای دیگر باشد؟ یعنی ملاحسین بشرویه خسته از جستجو‌های بیهوده و در اندیشه‌های دیگری این جوان را پیدا کرده و با تلقین به او خواسته است از طریق او اندیشه‌های خویش را پیاده کند؟
علی محمد باب که در کودکی پدر خویش را از دست داده است و تحت سرپرستی دایی‌های خود زندگی می‌کند به کار تجارت تریاک مشغول بوده است.

دوران کودکی او در مکتب خانه به علت ویژگی‌های شخصیتی ش توام با تنبیه‌های بدنی استادان خود بوده است. بدین منظور نیز او استادان را از تنبیه بدنی کودکان منع می‌کند زیرا میگوید ممکن است من یظهرالله که تجلی ظهور حضرت قائم است از بین این کودکان برخیزد. هر چه بود علی محمد باب در این خانه به بابیت خود اقرار می‌کند. هر چند به علت سانسور شدید فرقه بهائیت و سوزاندن دست خط‌های علی محمد باب ما دقیق نمی‌دانیم جریان فکری و ادعای او چه بوده است؟ آیا خود را باب امام قائم دانسته است یا خود را قائم موعود نام نهاده است؟ هر چند ادعای باب امام نیز در خور توجه است زیرا با فوت آخرین باب حضرت به نام علی محمد سمری به تاریخ ٣٢٩ هجری قمری این باب نیز مختوم شده اعلام گشت.

علی محمد باب در خانواده‌ای روحانی متولد شد. میرزا حسن شیرازی که فتوای تحریم تنباکو در زمان ناصرالدین شاه را اعلام کرد از عمو زاده‌های او بشمار می‌آید. با وجود ادعا‌های کذب بهائیان که علی محمد باب فاقد سواد بوده است؛ او یکی از شاگردان سید کاظم رشتی محسوب می‌شده است و در کربلا در کلاس‌های درس سید کاظم رشتی شرکت می‌کرده است هر چند شاگرد درخشانی در مکتب استاد نبوده است. دیدار بین علی محمد باب و ملاحسین بشرویه که اکنون باب الباب لقب گرفته است یا به خود این لقب را داده است در بین فرقه بهائیت عید محسوب می‌شود. تعداد ١٨ نفر به علی محمد باب ایمان می‌آورند که حروف حی معروف می‌شوند. یکی از این افراد طاهره قره العین است زنی از خانواده مذهبی و روحانی در قزوین که بعد‌ها با فراگیر شدن جنبش‌های فیمینیسم؛ بهائیان سعی نمودند او را از رهبران این جنبش در ایران معرفی کنند با اینکه او هیچ گاه از برابری حقوق زنان و مردان صحبت نکرد و در حالت کلی مفاهیم سنتی باب ربطی به حقوق شهروندی نداشت. با گسترش دعوت باب؛ حاکم فارس او را دستگیر و تنبیه می‌کند، اما با خرج شیرینی‌های لازم توسط دایی‌های علی محمد باب به حاکم فارس او آزاد و به اصفهان تبعید می‌شود. آنچنان بدعت در این تفکر بالا می‌گیرد که بابی‌ها اذان خویش را از مساجد پخش می‌کردند و همین امر روحانیون را به تلاشی جدی برای سرکوب این تفکر واداشت.
حاکم اصفهان که منوچهر خان اعتمادالدوله نام داشت با علی محمد باب مدارا می‌کند، اما این مدارا با مرگ منوچهر خان و حاکم شدن گرگین خان از بین رفته و حاکم جدید علی محمد باب را به تهران تبعید می‌کند تا خود شاه که اکنون محمد شاه قاجار نوه فتحعلی شاه قاجار است برای او تصمیم گیری کند. میرزا آقاسی وزیر و مرشد محمد شاه با خبر شنیدن تبعید علی محمد باب به تهران؛ او را به قلعه ماکو و سپس قلعه جهریق در سلماس تبعید می‌کند تا دعوت او را خنثی نماید.

با ترور ملامحمد تقی برقانی در قزوین توسط بابی‌ها و شورش این فرقه در زنجان و قلعه طبرسی در نزدیکی بار فروش یا بابل فعلی و بویژه اجتماع بدشت در شاهرود و اعلام منسوخ شدن دین اسلام و اعلام دین جدید توسط سران بابی، این جریان به سمت خطری برای حکومت پیش می‌رود. به دستور امیرکبیر؛ علی محمد باب که در محاکمه‌ای که پیش از آن در تبریز برگزار شده بود به جنون محکوم شده بود؛ تیرباران می‌شود تا مگر این فتنه که سرگرمی جدیدی را برای مردم نادان بوجود آورده بود از بین برود.

در یادداشت قبلی خود با عنوان "فرقه ضاله‌ای که مانع توسعه کشور شد " در سایت عطنا به جریان‌های بعد از باب اشاره کردم و توضیح دادم که این جریان به شاخه‌های دیگری تقسیم شد به گونه‌ای که بین آنان کار به تکفیر یکدیگر و کشتار همدیگر رسید با اینکه در اندیشه‌های بهائیان خشونت مذموم شده است، اما دیدیم در هنگام منافع این فرقه از خشونت نیز دریغ نکرده اند.

به نظر نگارنده دلیل اصلی جریان باب پاسخ به چرایی عدم توسعه ایران و شکست ایران از روس و انگلیس بوده است. این آشوب فکری ایرانیان متاسفانه در تفکری ناپسند به جریان افتاد تا بار دیگر ایران و ایرانی را دچار بلایی دیگر از نوع جنگ داخلی نماید و انرژی کشور را صرف سرکوب افرادی کنند که خواستند در چارچوب سنتی و ابزار‌های سنتی پاسخ‌های مدرنی را جوابگو باشند.

در نوشته قبلی خویش در عطنا با عنوان " توهم توطئه و عدم مسئولیت پذیری جامعه " تاکید کردم که بایستی به جریان‌ها و تفکراتی که در جامعه بوجود آمده است با دیدی عمیق‌تر نگریست و با پاسخ‌های ابتدایی به سادگی از این موضوع گذر نکرد. اگر متفکرین جامعه به چرایی جریان باب و بهاء به نگرشی علمی می‌نگریستند و به این سوالات پاسخ‌های علمی تری می‌دادند اکنون شاهد ظهور عرفان‌های کاذب و نو ظهور و پلاستیکی در جامعه شیعه نبودیم و بدین منظور مطالعه و نگرش علمی به جریان‌های تاریخی جامعه گریز ناپذیر است.

عطنا را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

روبیکا                         روبینو

بله             ایتا